"شبکه جهانی کلبه‌های شخصی" بجای "دهکده‌ جهانی"

"شبکه جهانی کلبه‌های شخصی" بجای "دهکده‌ جهانی"

«مانوئل کاستلز اولیوان» یکی از تحلیلگران پیشتاز عصر اطلاعات به‌شمار می‌رود. او همچنین از طرف بسیاری از دانشگاه‌ها، سازمان‌های بین‌المللی، دولت‌ها، دانشجویان، شرح حال نویسان و البته از سوی مجله ی 'ارتباطات در رسانه‌های جهانی' مورد توجه و دعوت قرار گرفته است؛ بطوری که همه ساله در حدود هزار دعوت‌نامه دریافت می‌کند که تنها موفق به پذیرش  20 مورد از آنها می شود و معمولا ماهانه یک مصاحبه ی ‌تلویزیونی آنلاین و همچنین یک سخنرانی اصلی در کشورهای مختلف دنیا دارد. او بیش از 300 مقاله در 43 کشور جهان ارائه داده است. زمانی که در مسافرت نباشد، بیشتر وقت خود را میان دو شهر لس آنجلس و بارسلونا تقسیم می‌کند. در لوس‌آنجلس صاحب کرسی فناوری ارتباطات «والیس آننبرگ» در مدرسه «آننبرگ» دانشگاه کالیفرنیای جنوبی است و در بارسلونای اسپانیا، استاد راهنمای پایان‌نامه های دانشگاه آزاد کاتالونیا است.

کاستلز به تنهایی 23 کتاب نوشته و در بیش از 15 کتاب ویراستار و همکار نویسنده بوده است. همچنین نزدیک به 100 مقاله ی چاپ شده در مجلات معتبر علمی دانشگاهها دارد. مهم‌ترین اثر او، کتاب سه جلدی 'عصر اطلاعات' (8-1996) است که می‌توان آن را با آثار «کارل مارکس» و «ماکس وبر» مقایسه کرد. او این تحقیقات را در طی 15 سال از 1983 تا 1998 انجام داده که پنج سال آخر آن مقارن با مبارزه او با بیماری سرطان بوده است. اکنون کاستلز بهبودی خود را به دست آورده است و کتاب 'عصر اطلاعات' دومین مرحله ویرایش خود را طی می کند. این کتاب به 20 زبان دنیا ترجمه شده است. یکی از آخرین آثار او، 'کهکشان اینترنت' نام دارد (2001) که هم‌اکنون به 15 زبان دنیا ترجمه شده است و کتاب دیگر او 'جامعة اطلاعاتی و دولت رفاه: الگوی نهایی' (2002) است. کتاب های دیگرش شامل:(La Societat Xarxa a Catalunya  (2003  و چشم‌اندازی چند فرهنگی به جامعه شبکه‌ای (2004) می شود. دانشگاه های زیادی از سرتاسر جهانT دکترای افتخاری خود را به کاستلز اعطا کرده اند. او به غیر از فعالیت های دانشگاهی، یک ستون هفتگی در روزنامة وانگوردیا (La Vanguardia) بارسلونا دارد.

کاستلز همراه با همسر و همکار نویسنده‌اش  اِما کیسلیووا  (Emma Kiselyova)  به اقصی نقاط دنیا سفر می‌کند. آنها با هم در کالیفرنیا انگلیسی و در کاتالونیا اسپانیایی صحبت می‌کنند.  کیسلیووا دانش‌پژوه ارشد مرکز دیپلماسی عمومی در مؤسسه ی ارتباطات آننبرگ دانشگاه کالیفرنیای جنوبی و رئیس روابط بین‌الملل در دانشگاه آزاد کاتالونیا است. اِما و مانوئل افراد گشاده دست و خیّری هستند که بخشش و کمک‌های آنها شامل افراد غریبه  هم می‌شود. کیسلیووا اغلب از انجام مصاحبه امتناع می‌ ورزد ولی در این مصاحبه با ما همکاری کرد.

اما کیسلیووا و امانوئل کاستلز هر دو دارای مشخصه‌هایی جهانی هستند که موجب ایجاد تحقیقات چند ملیتی آنها شده است، زیرا به چند زبان صحبت کرده و دارای چند فرهنگ و ملیت مختلف هستند. اما این علاقه و اشتیاق آنهاست که حرف اول را می‌زند و روی هم رفته آنها تمایل زیادی برای سیر و سیاحت  هر چه بیشتر در اقصی نقاط دنیا دارند. در دنیای رسانه‌ها و ارتباطات که همه تحت سلطه ی جامعه دانشگاهی آنگلو آمریکن هستند و تحقیقات غالبا در مورد غرب صورت می گیرد، کاستلز و  کیسلیووا جزو افراد نادر محسوب می‌شوند. موفقیت‌های آنها این امید را می‌دهد که حتی با تعلق داشتن به فرای دنیای آنگلو آمریکن هم می‌توان به ‌تدریج وارد جریان اصلی تحقیقات علمی شد.

آنارشیستی منزوی

این مصاحبه در دفتر کاستلز در دانشگاه آزاد کاتالونیا در بارسلونا و در ماه فوریه انجام شده است. اتاق او، چشم‌انداز بی‌نظیری به شهر بزرگ بارسلونا و دریای مدیترانه دارد. کاستلز در سال 1942 در خانواده‌ای اسپانیایی زبان در والنسیا به‌دنیا آمد که بعدها خانواده ی او به بارسلونا نقل مکان کردند. او اکنون به آنجا بازگشته است؛ جایی که به علل سیاسی، صحبت به زبان کاتالان را در زمان دانشجویی اش فرا گرفت. کاستلز نخست در رشته ی حقوق و اقتصاد در دانشگاه بارسلونا تحصیل می کرد. اگرچه در سن 20 سالگی به علت مخالفت با رژیم فرانکو، اخراج و به فرانسه تبعید شد، ولی در سال 1967 مدرک دکترای خود  را در رشته‌های جامعه‌شناسی و علوم انسانی از دانشگاه سوربن پاریس دریافت کرد. در همان زمان، حکومت فرانسه او را به خاطر مشارکت فعال در جنبش 1968 اخراج کرد که البته بعدها به او اجازه بازگشت داده شد. کاستلز در سال 1979 با قبول درجه ی استادی، برای تدریس درس برنامه‌ریزی شهری و منطقه‌ای و همچنین استادی جامعه‌شناسی به دانشگاه کالیفرنیا در برکلی رفت.

آیا متوقف کردن فعالیت های سیاسی و مهاجرت شما به آمریکا باعث شد که مارکسیسم دانشگاهی را کنار بگذارید؟

می‌توان درست مخالف این حرف را مطرح کرد. زمانی که من بیشترین فعالیت سیاسی را داشتم، واقعاً تصمیم به کنار گذاشتن مارکسیسم گرفتم؛ یعنی بین سالهای1975  و 1977  و در خلال گذار سیاسی اسپانیا. ولی این به آن معنا نیست که تمام فرضیه‌ها را رد کنم. من مارکسیسم را کنار گذاشتم، زیرا به این نتیجه رسیدم که بیشتر سؤالاتم با مفهوم مارکسیسم قابل توجیه نیست. برای مثال، نمی‌توانستم به وسیله مفهوم طبقه به‌ مثابه ی ابزار تحلیل فکری و روحی خود، مفاهیمی چون جنسیت، جنبش‌های اجتماعی شهری و تفاوت میان ملیت‌ها و زبان را توجیه کنم.

هنگامی که بارسلونا را به قصد برکلی ترک کردم، دیگر علاقه ای به پاسخ های صحیح نداشتم و بجای آن به سؤالات مربوط به موضوع علاقه مند شدم. زمانی که مارکسیستم را کنار گذاشتم، درواقع سیاسی‌تر شدم. من تالارهای پاریس با آن بخش‌های اعجاب‌انگیزش را که چیزی در رابطه با واقعیت نداشت، ترک کردم  و تصمیم گرفتم که از آن به بعد بیشتر بر روی مشاهدات خودم تکیه کنم.

آیا شما هنوز خود را یک «جدا شده از مارکسیسم» می‌دانید؟ همانطور که «پل لازارسفلد» بعد از مهاجرت به آمریکا خود را آنگونه می دانست؟

نه، من از مارکسیسم ریشه گرفته‌ام، ولی بیش از این مارکسیست نیستم. طبقه برای من به منزله ی کم‌ارزش‌ترین راه برای بررسی تحولات اجتماعی امروز است. تحقیقات من درباره ی جنبش آزادی همجنسگرایان در منطقه ی سانفرانسیسکو (1983) این سؤال را برای من بوجود آورد که آیا طبقه می‌تواند مهم‌ترین نقش را در دریافت ما از جامـعه داشته باشد؟ زمانی که در پی درک رابــطه ی قـدرت بین سادومازوخیست ها، جریان اصلی گی‌ها(Gays) و گروه لزبین‌ها (Lesbians) در سان‌فرانسیسکو بودم، مارکسیسم را کم فایده ترین ابزار یافتم. ولی هنوز به مفاهیم مارکسیستی  تحولات اجتماعی و روابط قدرت و تکنولوژی علاقه دارم. در اوایل دهه 1960 ما آنارشیست بودیم. اگر اکنون به من بگویند با کدام یک از دو گزینه ی سرمایه‌داری یا دولت مخالف هستی، هنوز هم دولت را می گویم.

روابط قدرت و  وسایل ارتباط جمعی

کاستلز نمی‌خواهد در ارتباط با موضوعات مشابه دیگر محققان خود را درگیر کند.  به گفته ی خودش، این کار روش او نیست، زیرا او در تحصیلات دانشگاهی خود در فرانسه یاد گرفته که از این روش بیزار باشد؛ جایی که فرد در جنگ های پایان‌ناپذیر فئودالی، همیشه با موقعیت فکری دیگر دانشگاهیان مقایسه می‌شود. کاستلز خود را بیشتر صنعتگری شخصی می‌داند که هر روز 10 ساعت کار می‌کند.

اگر چه او با بسیاری از نظریه‌پردازان جهانی شدن مانند «آنتونی گیدنز» کار کرده و روابط دوستانه‌ای با آنها دارد، هرگز نمی‌خواهد جایگاه خود را با توجه به ارتباط با آنها تعریف کند. به هر حال از زمانی که از گروه جامعه‌شناسی برکلی  به گروه ارتباطات دانشگاه کالیفرنیای جنوبی رفته است، نتوانستم خود را از وسوسه ی پرسیدن این سؤال برهانم که:

آیا با گفته ی گیدنز موافق اید که «وسایل ارتباط جمعی، فکر و ذکر کاستلز را مشغول کرده است؟

نه، چیزی که از ابتدای کار ذهن مرا مشغول به خود ساخته بود و هنوز هم می سازد، تحولات اجتماعی و روابط قدرت است. من همیشه نخست روابط موجود قدرت و سپس منابع اصلی تحولات اجتماعی را مد نظر قرار می‌دهم؛ هر تحول اجتماعی که باشد و لازم نیست که آن تحولی اجتماعی از نوع پیش‌رونده باشد. علت آنکه عمیقاً به ارتباطات علاقمند شدم، این است که در عصر جدید، قدرت در رسانه‌ها و ارتباطات نقش بسزایی دارد. من ارتباطات مدرن را راهی برتر برای کشف روابط قدرت می‌دانم، زیرا ارتباطات جایی است که قدرت در آن است.

حال که شما به دل مشغولی خود نسبت به قدرت رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی اعتراف کردید، آیا این گفته درست است که شما به عبارت «وسایل ارتباط جمعی» بیشتر از «رسانه‌ها» علاقه‌مندید؟ در کتاب 'بیداری جامعه‌ای شبکه‌ای' (1996) ارجاعات کمی به رسانه داده‌اید، ولی در عوض از مفهوم وسایل ارتباط جمعی استفاده زیادی کرده‌اید.

قطعاً، زیرا رسانه‌ها تنها زیر مجموعه‌ای از مفهوم وسیع وسایل ارتباط جمعی هستند که شامل همه ی انواع ارتباطات می‌شود. برای مثال، اوایل بیشتر مردم اینترنت را نوعی رسانه نمی‌دانستند ولی الان اینترنت یکی از رسانه‌ها محسوب می‌شود. اصطلاحات جدیدی مانند «رسانه‌های جدید» و «چند رسانه‌ای‌ها» در حوزه ی ارتباطات وارد شده است که همه برای توضیح تحولات بوجود آمده است. از این پس ما قادر به فهم هیچ رسانه‌ای نیستیم، مگر آنکه به زبان، چگونگی تعامل و فرآیند چند مرحله‌ای آن واقف باشیم. اگرچه هنوز تلویزیون ما همان تلویزیون، و رادیو همان رادیوست ولی بین انواع مختلف وسایل ارتباط جمعی، ارتباطی فزاینده، تعاملی و آنی وجود دارد. واضح است که امروزه به سمت همگرایی همه ی انواع رسانه‌ها و وسایل ارتباطی پیش می‌رویم که همگی با هم ارتباط درونی دارند.

آیا در اینصورت باید اصطلاح جدیدی برای شرح وضعیت جدید داشته باشیم؟

من برای پیچیده نکردن موضوع، استفاده از اصطلاحات ساده (مانند وسایل ارتباطی) را ترجیح می‌دهم. اجازه دهید آن را  Multimodal Communication یا ارتباطات چند وضعی بنامیم.

اگرچه هنگام بررسی رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی، به‌ نظر می‌رسد که شکافی بین این دو وجود دارد، ما هم به فناوری وسایل ارتباطی و هم به محتوای رسانه‌ها علاقه مندیم و به نظر من، تلفیق این دو کمی سخت است. آیا شما هم این موضوع را نوعی مشکل می‌دانید؟

بله، این تلفیق مسئله‌ساز است و پاسخ آن در تحقیقات بین رشته‌ای، تعاملی و مشارکتی نهفته است. نوشتن در مورد هر نوع از وسایل ارتباط جمعی بدون ارجاع به فناوری آن غیرممکن است. بدون اینکه فرد چگونگی استفاده از کاغذ را در چین یا اروپای قرون وسطی بداند، نمی‌تواند صورت های‌ دیگر وسایل ارتباط جمعی را درک کند، زیرا عوامل چندگانه‌ دیگری چون زبان شناسی، زبان، دانش سیاسی و دانش فناورانه نیز در آن دخیل است.

‌تنها موضوع بین‌رشته‌ای نیست، زیرا بین رشته‌ای بودن این خاصیت را دارد که هنوز مرز میان علوم مختلف را قبول دارد؛ بلکه اگر بخواهیم از اصطلاحات فیلسوفان فرانسوی استفاده کنیم، مسئله‌ای چند موضوعی (Interthematicity) به‌شمار می‌رود. منظور من، موضوعات متفاوت است. موضوع فناوری، منطق بسیار خاص خود را دارد. موضوع کنترل رسانه‌های مختلط، دانش خاص خود را دارد. اگر شما فناوری را نفهمید، قادر به درک آنچه امروزه در 'جهان همگرا شده بوسیله ی تجارت' جریان‌دارد، نخواهید بود. اگر نفهمید که امکان کنار گذاشتن مؤسسات تبلیغاتی به‌عنوان منبع سرمایه‌گذاری تلویزیون برای مردم مطلوب است، مفهوم تجارت را درک نخواهید کرد؛ زیرا با تحولات صنعت، تلویزیون نیز دچار تحول می‌شود. نهایتاً، تحولات به‌وجود آمده در فناوری به این منجر می‌شود که شما مجبورید تبلیغات را به محتوا و برنامه ی واقعی تلویزیون تبدیل کنید.

تأثیرات زودهنگام

شما کی و چگونه به ارتباطات علاقه‌مند شدید؟

این موضوع در اصل با علاقه مندی به فناوری شروع شد. رساله ی دکترای من در پاریس باید با همکاری اماکن صنعتی و شرکت های دارای فناوری های پیشرفته انجام می‌شد. ایده ی ارتباطات بعدها به ذهن من آمد؛ زمانی که فناوری جدید کامپیوتری به‌سرعت رو به رشد بود؛ رشد از نرم‌افزار به اینترنت و سرانجام  وسایل ارتباطی دور برد (Telecommunications). تحولات جدید فناورانه که در دهه ی 1980 در دره ی سیلیکون اتفاق افتاد، فرصتی به من بخشید تا تحقیقات قبلی خود را با توجه به راهبردهای مکانی فناوری های پیشرفته به‌دقت تشریح کنم. علاقه ی بعدی من در اواخر دهه ی 1980 به اینترنت و نیز دگرگونی در سیاست بود؛ یعنی تحقق رسانه در سیاست و همچنین تحقق سیاست در رسانه‌ها. انقلابی کاملاً‌ مهم و سرنوشت‌ساز بوقوع پیوسته بود. هر چیزی سیاستِ تصویری و رسانه‌ای بود. به عبارت دیگر، جامعه نمایشی شده بود. درست پس از آن بود که شروع به مطالعه ی منظم تر درباره ی روابط بین سیاست، رسانه‌ها و فناوری کردم.

آیا احساس نمی‌کنید که به لحاظ فکری و بواسطه ی علاقة خودتان به وسایل ارتباط جمعی، موقعیتی منزوی دارید؟

زمانی که در گروه جامعه‌شناسی برکلی بودم، غیر از یکی از همکارانم، هیچ‌کس علاقه‌ای به فناوری نداشت. ولی در این 24 سال من از همکارانم که علایق متفاوتی داشتند، چیزهای بسیار زیادی یاد گرفتم. در فضای دانشگاهی آن زمان، دانشجویان به نظریه‌ها بیشتر از  وسایل ارتباط جمعی علاقه مند بودند؛ و اگر احیاناً علاقه‌ای به وسایل ارتباط جمعی پیدا می‌شد، بسیار پراکنده بود. رسانه‌ها، فناوری و وسایل ارتباط جمعی همگی در حوزه ای متفاوت به شمار می آمدند. افرادی که عملکرد آنها در محدوده گروه دانشگاهی نبود، موفق به پیدا کردن شغل نمی شدند.

من دریافتم که گروه ارتباطات نسبت به محرک ‌های روشنفکرانه بیرونی بازتر است. برای مثال، در اواخر دهه ی 1990، فهمیدم افرادی که واقعاً در مورد اینترنت مطالعه می‌کنند، در مدارس کتابداری هستند (کامپیوترها در آن زمان در کتابخانه‌ها بودند) یا همان که امروز گروه سیستم های اطلاعات یا اطلاع‌رسانی نامیده می‌شود. آنها مشغول مطالعه درباره ی استفاده‌های اجتماعی از فناوری های نوین، در گروه مطالعات رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی بودند که بیشتر توجه شان به توسعه ی فناوری های وسایل ارتباط جمعی از جمله اینترنت معطوف بود. در مقایسه، افرادی که در حوزه ی علوم اجتماعی فعالیت می‌کردند، صراحتاً خیلی به این موضوع علاقه نداشتند یا علاقه ی خیلی کمی در حد یک علاقه ی انتزاعی داشتند.

مرزهای منظم (بین رشته‌ها) بی‌نهایت زیان‌آور است و به همین علت است که من همیشه خود را در گروه های دانشگاهی چند رشته‌ای (میان‌رشته‌ای) راحت‌تر می‌دانم. در واقع نهایتاً احتیاج به اختراع ابزار جدید تجزیه و تحلیل برای خود خواهید داشت. شاید پیدا کردن تحقیقاتی در مورد رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی کمی سخت باشد؛ بطوریکه بسیاری از دانشگاههای قدیمی شرق آمریکا، هنوز گروهی به نام رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی ندارند. فناوری ارتباطات، رسانه‌ها، تلویزیون و اینترنت همگی از مهم‌ترین اجزاء زندگی‌ ما هستند. زیرا آنها تصور ما از جهان را شکل می دهند. رابطه میان ارتباطات و جامعه ی‌ دانشگاهی دنیا مطمئناً نادیده گرفته شده است. بسیاری از دانشگاه های اروپا این موضوع را تصدیق کرده‌اند و این گروه زیر مجموعه ی رشته ی روزنامه‌نگاری محسوب می‌شود.

تأثیر اکو، اینیس و مک لوهان

شما تأثیرات «مارشال مک لوهان» را تصدیق می‌کنید و به اندیشه‌های او مبنی بر اینکه با ظهور تلویزیون عصر چاپ پایان یافت، ارجاع می‌دهید. عنوان کتاب شما «کهکشان اینترنت» برای بزرگداشت کتاب «کهکشان گوتنبرگ» مک لوهان است. زمانی که به وسایل ارتباط جمعی علاقه‌مند شدید، به غیر از کتاب های مک لوهان، از چه کتاب های دیگری الهام گرفتید؟ آیا می‌توانید از چند عنوان و نویسنده نام ببرید؟

جالب‌ترین فرد، حتی پیش از مک لوهان برای من، «امبرتو اکو» و نخستین آثارش در دهه‌های 1960 و 1970 در مورد نشانه‌شناسی بود. این اثر یکی از نخستین آثاری بود که تمام دانش‌های تجربی را به شیوه‌ای برانگیزاننده گردآوری کرده بود و نشان می داد که چگونه متون، شامل معانی مختلف شده و به صور گوناگون فهمیده می شوند. نخستین مقاله‌های من از دهه ی 1970 ، در مورد جنبش‌های شهری، تحت تأثیر آثار اکو قرار داشت. ولی علاقه ی من به متون مربوط به رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی پس از مهاجرت  به آمریکا جدی‌تر شد؛ جایی که سعی کردم تا هر چیزی را بخوانم. من آثار «هارولد اینیس» را مطالعه کردم، ولی آثار مارشال مک لوهان بخاطر شیوه ی معرفت‌شناسی اش مرا مغلوب کرد. او واقعاً مرا وادار به پیداکردن جواهراتی کرد که عبارت بودند از: جملات نیمه‌منسجم و کلمات جدید. همان‌طور که می‌دانید، مک لوهان هیچ‌گاه توجه زیادی به جمله ی معروف خود، یعنی «رسانه همان پیام است» نداشت. این درست نیست که بگوییم او هرگز این جمله را ننوشته است، اما او بسیاری مطالب دیگر را نوشت و برپایه ی آنها مفاهیم اساسی دیگری را ایجاد کرد. ولی امروزه تنها چیزی که بعضی‌ها در مورد او می‌دانند، بعضی اصطلاحات جالب اوست؛ مانند «رسانه‌ همان روح است» و«رسانه‌های سرد و گرم».

جدای از دهکده ی جهانی؟

دهکده ی جهانی، زمانی که مک لوهان آن را اعلام کرد، موضوعی مهم و جالب بود، ولی در عین حال یک پیش‌بینی کاملاً نادرست بود. دهکده نیست، بلکه 'شبکه ی جهانی کلبه های شخصی' است که چیزی بسیار متفاوت است.

آیا شما با جمله ی معروف مک لوهان «رسانه همان پیام است» موافق هستید؟

جمله ی «رسانه همان پیام است»، اگرچه مربوط به رسانه‌های جمعی می‌شود، جمله ای کاملاً هوشمندانه است؛ ولی هوشمندانه بودن آن بدین سبب است‌ که به جنبه ی فناورانه ی فرهنگ رسانه‌ها توجه دارد؛ به این نکته توجه می کند که وقتی شما از فناوری خاصی استفاده می‌کنید، همواره کارهایی وجود دارد که قادر به انجام آنها هستید و چیزهایی وجود دارد که  نمی‌توانید انجام دهید و همچنین چیزهایی وجود دارد که شما می‌توانید آنها را بهتر از گذشته انجام دهید. به‌عنوان مثال، کارهایی وجود دارد که بدون اینترنت نمی‌توانید انجام دهید؛ ولی این به آن معنا نیست که اینترنت عاملی تعیین‌کننده است. اینترنت در آن واحد، همه ی شرایط و وضعیت‌های محلی و جهانی را در بر می‌گیرد و شما را به موتورهای جست‌‌وجوگر بی‌شمار،  اطلاعات فرامتنی و بسیاری پیوندهای(Link) دیگر متصل می‌کند. جمله ی «رسانه همان پیام است»، بر پویایی ذاتی فناوری در خلق حوزه ی محدودیت‌ها و امکانات تأکید می‌کند.

مک لوهان، فرد تیزهوشی بود. این امر که او نه یک محقق تجربی، بلکه نظریه‌پرداز است، به مردم اجازه داد تا دیدگاه ها و افکار او را رد کنند. او پنجره‌های جدیدی را گشود که دیگر نبست. پایان علم، جز یک مفهوم بسته شده نیست. رسانه همچنان اینترنت است. رسانه‌های الکترونیکی اصلی، به شکل دهی فرامتن های چند وضعیتی وابسته اند. امروز من می‌گویم «پیام همان رسانه است» زیرا پیام پیشنهادی ما پیامی است که با انواع «میان رسانه‌ها»، امکانات تعاملی متنوعی دارد و عملاً جریان پیام‌های رسانه‌ای و ارتباطی را تعیین می‌کند. به همین دلیل، شما مجبورید به اهمیت فرامتن و تعامل در اشکال مختلف وسایل ارتباط جمعی پی ببرید.

شما قبلاً گفتید که رسانه‌ها زیر مجموعه‌ای از وسایل ارتباط جمعی به‌شمار می آیند. آیا ما می‌توانیم در گفته ی مک لوهان مبنی بر «رسانه همان پیام است»، عمیقاً تجدیدنظر کرده و به اینصورت بگوییم «ارتباطات همان پیام است» یا پیرو گفته ی خودتان، «پیام همان ارتباطات است»؟

«رسانه همان پیام است» به معنای آن است که محتوای پیام، فرایند ارتباط را شکل می‌دهد. همانطور که شما اشاره کردید و من نیز موافقم، ارتباطات نیز همان پیام است. اگر بخواهم مثالی بزنم، انواع متفاوتی از تحقیقات وجود دارد که نشان می‌دهد همبستگی ضعیفی میان تبلیغات تجاری و رفتار واقعی مصرف‌کنندگان وجود دارد. با این وجود، هنوز میلیاردها دلار برای تبلیغات تجاری هزینه می‌شود؛ چرا؟ چون اشخاص دیگری هم این کار را انجام می‌دهند، هر کسی این کار را انجام می‌دهد. اگر شما در محیطی که هر کس آن را انجام می‌دهد، تبلیغات نکنید، معلوم می‌شود منطق دیگری دارید، یعنی منطق صفر و یک ارتباطات و غیرارتباطات. اگر در عرصه ی ارتباطات نباشید، دچار مشکل خواهید شد. ولی درواقع، همه در عرصه ی ارتباطات هستند. بنابراین هر تبلیغی، سود واقعی یا حاشیه‌ای بسیار کمی دارد؛ مقوله ی غیرارتباطات مهم‌تر از مقوله ی ارتباطات می شود.

تأثیر الگوهای شبکه بر الگوهای وسایل ارتباط جمعی

مفهوم جامعه‌ی شبکه‌ای کاستلز، چارچوب تحلیلی اوست. اگرچه در کتاب «بیداری جامعه‌ی شبکه‌ای» (1996) جهانی شدن و جامعه‌ی شبکه‌ای دست به دست هم داده‌اند، جایگاه او با نظریه‌پردازان خاص جهانی شدن تفاوت دارد. نقطه‌ی حرکت او جهانی شدن نیست، بلکه جامعه‌ی شبکه‌ای و تأثیرات آن بر جهانی شدن است. جامعه‌ی شبکه‌ای شیوه‌ی تعامل سازمان ها و اشخاص با یکدیگر را دچار دگرگونی اساسی کرده است. جهانی شدن برای کاستلز، یک مفهوم تحلیلی نیست، بلکه یکی از پیامدهای جامعه‌ی شبکه‌ای جهانی محسوب می‌شود.

یکی از تأثیرات دقیق کاستلز بر مطالعات ارتباطات، مدل شبکه‌ای وی است. بجای یک زنجیره‌ی یک طرفه که با فرستنده آغاز می شود و با گیرنده پایان می‌پذیرد، مدل او دارای چند گره و چندین نقش است که هیچ فاصله‌ی مشخصی بین فرستنده و گیرنده وجود ندارد. زمانی که من گفتم این مدل پیشنهادی افراطی است و با مدل های اولیه پژوهش در ارتباطات مغایرت دارد و مطالعات رسانه‌ها و ارتباطات چنانکه شاید و باید قدر آن را نمی دانند، کاستلز موافقت نکرد، بلکه گفت که این کار برای مثال توسط همکارش «پیتر مانک» در کاربری شبکه‌های ارتباطات انجام شده است.

نظریه‌های شبکه‌ای مخصوصاً در امریکا توسعه‌ی همه‌جانبه ای یافته‌اند و مدل های خطی اولیه را به چالش می‌کشند. فکر نمی‌کنم که امروزه بتوان نظریه‌ای در باب ارتباطات پیدا کرد که با نظریه‌های شبکه مرتبط نباشد. به نظر من نظریه‌های شبکه، قلب نظریه‌های ارتباطات است، زیرا امکاناتی چون دیدن همگرایی، چند کیفیتی و تعامل را امکان‌پذیر می‌سازد. به‌عنوان نمونه، چرا اتاق‌های خبر همواره به اینترنت وابسته هستند؟ و چگونه سیگنال های تلویزیون جهانی و محلی با هم ترکیب می‌شوند؟ همه‌ی اینها نتیجه‌ی شبکه‌ای شدن فرایند ارتباطات است.

اما، آیا نظریه‌ی جامعه‌ شبکه‌ای شما، مفهومی افراطی‌تر را نمی‌رساند؟ و آیا به این معنا نیست که تفاوت بین فرستنده و گیرنده نادیده گرفته می‌شود؟

دو چیز است که نحوه‌ی تفکر ما را عمیقاً تحت تأثیر قرار می‌دهد: نخست، مطالعات تلویزیون و نظریه‌های مخاطبان تعاملی است. نظریه‌ی مخاطبان تعاملی اساساً نظریه‌های تاثیرگذاری را با تمام انواع پیامدهای سیاسی آن به چالش می‌کشید. همچنین این تئوری را می‌توان در مورد رسانه‌های جدید بکار گرفت. برای مثال، تنها یک زبان رایج وجود دارد و آن زبان فرامتن است. هر معنای معین و مشخصی، در یک لحظه متروک می‌شود و به وسیله‌ی هزاران دیدگاه مختلف و کدهای گوناگون دوباره به جریان می‌افتد. خردشدن فرهنگ‌ها و چرخه‌ی بازگشت‌کننده‌ی فرامتن منجر به فردی شدن (individualization) مفهوم فرهنگ در شبکه‌های ارتباطی می‌شود. شبکه‌بندی تولیدات، گوناگونی مصرف، تمرکززدایی قدرت و فردی شدن تجربه‌ها همه با خرد شدن معانی در 'آینه‌ی شکسته‌ی فرامتن الکترونیکی' - جایی‌که تنها معنی مشترک، معنای مشارکت در شبکه است - منعکس، تقویت و تدوین می شود.

از طرف دیگر، تحلیل اینترنت منجر به کشف این نکته شد که کاربران فناوری، خود تولیدکننده هستند. ما می‌توانیم نشان دهیم که اکثر فناوری های مربوط به نرم‌افزارهای وسایل ارتباط جمعی که اینترنت را بوجود آورده اند، توسط کاربران غالبا جوان توسعه یافته اند. شبکه‌ی دائمی تعامل بین دنیای تولیدکنندگان و کاربران، همه با هم ترکیب شده و شبکه‌ها در حال برقرارشدن بودند. بنابراین، تحقیقات تجربی یا مشاهدات، وقتی با هوشیاری و خرد همراه باشند، برای دگرگون ساختن شیوه‌های کنونی طرز تفکر، جزو مهم‌ترین روش‌ها به شمار می‌آیند.

مدل های مختلف جوامع شبکه‌ای: نمونه‌های غیرغربی

کاستلز علیرغم بسیاری از دانشگاهیان غربی، همیشه به جوامع غیرغربی علاقه داشته است. او در بیش از 20 دانشگاه سراسر جهان، استاد میهمان بوده است؛ مانند توکیو، تایپه، مسکو، سنگاپور، هنگ‌کنگ، مکزیکوسیتی، کاراکاس، سائوپائولو و سانتیاگو و در همه‌ی آنها و نیز نیکاراگوئه و چین تحقیقاتی میدانی انجام داده است. علاقه‌ی اصلی او در روسیه و در دهه‌ی 1980 شامل دو بخش می‌شد: او از سویی می‌خواست تا خود، علت فروپاشی شوروی را ببیند و از سوی دیگر  نمی‌خواست تا در تکرار آنچه گفته شده بود، به لشکر کرملین شناسان بپیوندد. اما برای انجام تحقیق میدانی خود، نه‌تنها به مسکو، بلکه میان مردم معمولی به دوردست ‌ترین استان ها و بخش های روسیه سفر کرد. او از دو جهت خوش‌شانس بود: زمان‌بندی درست بود، زیرا درست زمانی بود که اتحاد جماهیر شوروی در حال فروپاشی بود و نیز چند نفر از دانشگاهیان روسی از جمله اما کیسلیووا (همسر فعلی‌اش) همکار وی بودند. کیسلیووا، در آن زمان دستیار مدیر گروه روابط بین‌الملل مؤسسه‌ی اقتصاد و مهندسی بود. در سال 1984 کیسلیووا کنفرانسی را در نوووسیبریک(Novosibrik) ترتیب داده بود و کاستلز نیز در آن شرکت کرده بود و همانجا با کیسلیووا آشنا شد. پس از آن، تحقیقات گسترده‌ای را مشترکا و نیز جداگانه درباره  روسیه پس از کمونیسم انجام دادند.

جوامع شبکه‌ای در روسیه چقدر با جوامع شبکه ای غربی تفاوت دارد؟

شکل خاصی از ساختار اجتماعی است. یک جامعه‌ی شبکه‌ای، همانند جوامع صنعتی، می‌تواند ساختار سیاسی بسیار متفاوتی داشته باشد. جامعه‌ی شبکه‌ای در روسیه یا بعضی بخش های آن جامعه ارتباط دارند. یکی از خصوصیات جامعه‌ی شبکه‌ای این است که حتی در جوامعی که دچار فروپاشی درونی هم شده‌اند، می‌تواند وجود داشته باشد. فضای دولت- ملت همانطور که بطور تاریخی تعریف می شود و فضای جامعه ی شبکه‌ای الزاماً همزمان نیستند. شما می‌توانید جامعه‌ی شبکه‌ای به‌شدت متمرکز و متصل، و در عین حال جامعه‌ی شبکه‌ای کمتر متمرکزی داشته باشید. برای نمونه، بعضی از بخش های پرقدرت جامعه‌ی روس بیشتر یا کاملاً پیوندی جهانی داشتند، در حالیکه در همان زمان، رابطه‌ی قسمت عمده‌ای از روسیه با جهان قطع بود. یکی از خصوصیات جامعه‌ای شبکه‌ای در هر جا، اتصال و عدم اتصال است. کشورهایی مانند روسیه بیشتر با فزونی عدم اتصال بر اتصال مشخص می‌شوند.

آیا کشورهای مختلف خصوصاً جوامع غیرغربی و به‌ویژه کشورهای در حال توسعه، می‌توانند اقتصاد اطلاعاتی خودشان را سامان‌دهی کنند؟ یا به خاطر جامعه‌ی شبکه‌ای جهانی مجبور به پیروی از مدل های غربی هستند؟

تکرار می‌کنم، جوامع شبکه‌ای تنها یک مدل ندارند.

نظر شما در مورد مفهوم شکاف دیجیتالی چیست؟ آیا شما خود از آن مفهوم استفاده می‌کنید؟

شکاف دیجیتالی در مورد دسترسی جهانی است. برای من مهم این است که وقتی دسترسی میسر شد، بعد از آن چه باید کرد؟ چیزهایی را که می‌خواهیم، کجا و چگونه باید بیابیم و با اطلاعاتی که پیدا کرده‌ایم تا بوسیله‌ی آنها تولید دانش کرده و کاری را انجام دهیم، چه باید بکنیم؟ این مسئله‌ اساسی است. من بطور تحلیلی از مفهوم شکاف دیجیتالی استفاده نکردم، ولی در مورد فقدان دسترسی، آن هم دسترسی کیفی صحبت کردم. افراد و احزاب سیاسی همگی به دنبال ارتباط هستند و سعی در برقرار نگه‌داشتن آنها دارند. از این نظر، تمام جهان با هم مرتبط هستند، ولی مفهوم جهانی شدن در کشورهای مختلف با هم تفاوت دارد؛ علاوه بر اینکه امروزه قسمت های عمده‌ای از جهان با هم ارتباطی ندارند.

آیا پدیده‌ی تسونامی در آسیا چیزی در مورد پیوستگی جهانی به ما می‌آموزد؟

(به ما می‌آموزد) که زندگی‌ها به هم پیوسته است، سیاره‌ی ما خانه‌ای مشترک برای همه است و به ما می‌آموزد که اگر نهادهای دولتی مواظب مردم نباشند و اگر گسترش فناوری ارزش های انسانی را در نظر نگرفته و تنها در پی ارزش‌های تجاری و اقتصادی خود باشد، بهترین فناوری های ارتباطاتی جهان هم نمی‌تواند کمکی بکند.

چه نوع تحقیقی را دوست دارید ببینید و استفاده کنید؟

نخست، تحقیقات تجربی، قدیمی و تحقیقاتی که روش‌شناسانه به نظر برسند. به نظر من، هیجان و شیفتگی گذرنده‌ی کنونی به ساختارشکنی و نوسازی، درواقع بازی با کلمات است که به ادراک ما از جهان در یک زمان بحرانی به شدت زیان‌ وارد می‌کند. حال که به نظر می‌رسد ما از این سبک نجات یافته‌ایم، موقع بازگشت به کارهای جدی است؛ با امید به اینکه نسلی از دانشجویان گم‌ نشده‌ باشند. به عنوان تم و موضوع، من می‌گویم که دگرگونی سیستم های رسانه‌ای توسط نیروهای مرکب، دیجیتالی کردن و جهانی شدن و تمرکز تجارت رسانه‌ای، در محیطی که مخاطبان مستقل رشد فزاینده‌ای دارند، تسهیلاتی چندگانه را برای کشف روش های جدید بررسی موضوع قدیمی قدرت که موضوع محوری جامعه است، پیشنهاد می‌کند. کشمکش بر سر قدرت، درواقع منازعه برای اذهان ما و عملکرد آنها در محیطی ارتباطی است. ارتباطات، به‌خاطر نوع جامعه‌ای که در آن هستیم، به‌طور کل هسته‌ی رشتة علوم اجتماعی شده است.