جادوی «حقیقی»

  • گفت و گو با ابراهیم حقیقی؛ طراح گرافیست، فیلمساز، عکاس، نویسنده و نقاش
  • 1395-11-20 08:31:00
  • کد مطلب : 3924
  • نسخه چاپ
  • https://hamshahritraining.ir/3924
جادوی «حقیقی»

اشاره: لیلا بهطلب- صدایش بم و گیراست. به داستان خواندن می‌ماند. آهنگ جمله‌ها یک جا در فرود قصه، غلت می‌خورند و جایی دیگر ابا ندارند اگر خاطره یک لالایی پدرانه را یاد شنونده بیندازند. محال است اگر آن صدا را از قبل با جدیت «ابراهیم حقیقی»؛ طراح گرافیست، فیلمساز، عکاس، نویسنده و نقاش تطبیق نداده باشی، خیال کنی که در دو دنیای مجزا موفق به نشاندن صدای پرمهر استاد بر قطعیت چهره ایشان خواهی شد. شاید نیرویی که از پشت غم گهگاه چشم‌هایش سرک می‌کشد بتواند بیننده را به آرزوهای کودکی استاد وصل کند. به آرزوی جادوگری برای رسیدن به تمام  آرزوها.امروز صاحب آن صدای گرم و گیرا در هیبت یک جادوگر مقابل آدم ظاهر نمی‌شود، اما در نوشته‌هایش اعتراف می‌کند که به این هدف کودکی دست پیدا کرده است. هنرهایی که ابراهیم حقیقی به آنها اشتغال دارد راه را برای جادو کردن مخاطب توسط او هموار می‌کند. با این حال هنوز هم نام «هنرمند» را بر خود نمی‌گذارد و در تمام طول گفتگو بر این تعریف سختگیرانه از «هنر» پای می‌فشارد و متذکر می‌شود یک اثر برای پیوستن به دنیای هنر باید بتواند احساس و عاطفه مخاطب را قلقلک بدهد. کارنامه کاری اش آنقدر گسترده است که بارها باید از نام آثار او چشم پوشید تا خاطره انگیزترین را از میان اثرها برگزید و در این مجال کوتاه، قلمی کرد. «آرم موزه سینما»، «آرم جشنواره فیلم فجر» با آن پرنده افسانه ای، طراحی صحنه مجموعه «سربداران»، طراحی ده‌ها پوستر و جلد کتاب، ساخت تیتراژ مجموعه‌هایی همچون «علی کوچولو» و «مدار صفر درجه» حتی گوشه‌ای از فعالیت‌های استاد ابراهیم حقیقی را بازگو نمی‌کند. آخرش بی آنکه نامی از آثار خود ببرد با همان جادوی کلمات مقابلت می‌نشیند و آجر به آجر یک خانه خیالی را طوری ردیف می‌کند که یک بنای سنتی بر فراز تپه‌ای بلند ترسیم کنی. بعد پنجره اش را همانطور که استاد می‌گوید سمت درخت پشت خانه و غروب نارنجی خورشید بگشایی. پنجره، صبح به صبح سمت درخت انجیر دهان باز کند و به یاد بیاورد هنوز هم طراحانی مانند ابراهیم حقیقی در میان معماران کشور حضور دارند که برای معماری سنتی ایران در شهر خود دلتنگ می‌شوند. با ایشان در دفتر کارش زیر نور آرام یک صبح پاییزی به گفتگو نشسته ایم. او از تمام هنرهایی که به آنها آراسته است، نشانی برایمان گذاشته:

مجمع دوست داشتنیها

محل گفتگو آخرین اتاق دفتر ابراهیم حقیقی است. با پنجره‌های بلند و پرده‌های بی غل و غش که فیرفیر آرام کولر آبی، باد به تن نازک شان می‌زند. میله‌های باریک و چوبی دوخته شده به پرده‌ها اما نمی‌گذارد بلندای پارچه، افسار پاره کند. چلوارهای سفید عین پرچم صلح، باد می‌خورند و پیچ کمرشان تا پایین پاها پیش می‌آید. تا جایی که تندیس‌های اهدایی به «حقیقی»، زیر نور آرام پنجره به بدن خود، کش و قوس داده‌اند و دارند فخر می‌فروشند. معلوم است اینجا محل گردآوردی هر شیئی  است که ردی از علاقه در آن باشد. همه آنچه ابراهیم حقیقی دوستش می‌دارد و جایی برایش روی رف پشت پنجره، قفسه‌های کتابخانه، میان گل‌های سفره قلمکار میز و دیوارها وجود داشته. استاد انگشت‌ها را می‌سراند لای تیله‌های آن حباب شیشه‌ای روی میز و می‌گوید بالاخره اینها را پیدا کردم؛ دنبال خاطرات کودکی ام می‌گشتم. چشم‌هایش را می‌بندد و انگشت‌ها را آرام در گودی چشمخانه‌ها می‌گرداند. انگار بخواهد تصویر سال‌های دور را پررنگ تر، پشت همان پلک‌ها بسازد و بر زبان جاری کند. خاطره‌ها ورز می‌خورند و خودشان را در حیاط کودکی ابراهیم حقیقی پیدا می‌کنند؛ کنار بنفشه‌های باغچه بیل خورده و پاشویه حوض. آرزوها اما بلندپروازانه به جای دیگری وصل می‌شوند و از جملات کتاب ابراهیم حقیقی سر در می‌آورند؛«اگر بزرگ شوم جادوگر می‌شوم. این بهترین راه حل نهایی به دست آوردن رویاهای کوچک است به جای انباشتن هزاران خواسته که آخر نمی‌دانستی آن همه را در کدام قصر آرزو جا دهی، جادوگری عاقلانه‌تر بود.»

 

یک قطره خاطره جا نمیماند

جادو... جادو، جادوگری؛ بی رمل، بی اصطرلاب، بدون بخاری که بین انگشت‌های استخوانی جادوگر لمبر بزند و بالای گویچه بلور در قعر تاریکی اتاق، محو شود. آخر، دست‌های جادوگر کارهای دیگری می‌کنند. بلدند وصل شوند به خیال و تا عمق نادیدنی‌ها پیش بروند. شاخ و برگ بدهند به آنچه خلق می‌کنند و مثلا تا وسط یک بیابان بکر و دست نخورده پیش بروند. شاید هم تا بالای پنبه ابرها. بعد نمود بیرونی شان تبدیل می‌شود به طرح، به نقاشی به خط نگاره‌های ابراهیم حقیقی که آغوش شان را روی بیننده باز کرده‌اند. شاید قاب شوند در چارچوب عکس‌های او یا یک فیلم بر پرده سفید. یا جملاتی شوند که خاطره‌های زندگی او را در کتاب‌هایش دوره می‌کنند. خاطرات سال‌های دور حقیقی در فضای همین جمله‌هاست که یک حسرت عمیق را میان راه نفس و سینه خواننده پرواز می‌دهد. انگار بازی‌اش گرفته باشد؛ می‌رود و می‌آید. بساطش را که پهن کرد سرتاسر سینه، ریشه می‌دواند و به عمق جان نقب می‌زند. مجال پیدا کند پایش را می‌گذارد بر راه نفس خواننده و با رسم غم‌ها و شادی‌ها آن نای حسرت خورده را به بازی می‌گیرد. بین قصه‌های حقیقی، نکات باریک‌تر از مو هست. او ردیف مورچه‌های دانه به سر را گوشه قصه‌های کودکی دیده است. یادش است مورچه‌های «شتری» دوران کودکی را که یک سر و گردن بالاتر از مورچه‌های باربر، شیلنگ می‌انداختند سمت لانه شان. اسم آنها در روایت‌های او، مورچه‌های «اسبی» است. خاطره‌های استاد زیر چنین ذره‌بینی در کتاب قصه جاری شده‌اند. چنان با ریزبینی تعریف‌شان کرده است که ایوان خانه، دراز به دراز پیش چشم خواننده، تصویر شود وقتی دیوار حیاط از آبپاشی عصر، به جزجز می‌افتد و گلدان‌های رازقی و شب بو خودشان را برای پراکندن عطر شب مهیا می‌کنند.

شانه به شانه با احساسات کودکی

عطر تیز اکالیپتوس از کاسه آب جوش روی بخاری بلند می‌شده و این پیچ و تاب محو، در نظر کودکی‌های ابراهیم حقیقی چیزی کم از مراسم جادوگری نداشته. این آرزو از همان سال‌های تاخت و تاز بازیگوشی و کودکی بر زندگی ابراهیم حقیقی سایه انداخته و شانه به شانه، همراهی‌اش کرده است. قصه «مشق‌های خط نخورده» از زیر دانه‌های برف آن زمستان سخت و صدای کشدار برف پاروکن آغاز می‌شود و با گذر از هیجان‌ها، اشک‌ها، غم‌ها و خندیدن‌ها از علاقه به خلق کردن توسط او و توانمندی تمام سال‌ها پرده بر می‌دارد. وقتی به شوق پر گرفتن کفتری می‌رسد که جلد حیاط خانه شده، او را به یقین می‌رساند که جادوی کودکی‌هایش کارگر افتاده است. اما این پایان ماجرا نیست. ساز هزارسیم خاطره‌ها تازه به صدا افتاده؛ رنگ کردن عکس‌ها به همراه پدر در عکاسخانه لاله‌زار و داستان نعلبکی‌های رنگی ابراهیم حقیقی وقتی به اوج می‌رسد، مقار بر می‌دارد و حس حسرت را تا ته دل خواننده می‌تراشد. درست همانجا که مادربزرگ از شهرستان آمده، نادانسته رسوب رنگ را از گودی نعلبکی‌ها پاک می‌کند و ردیف دمرشان می‌کند تا آبچکان، آخرین قطره‌های آب را از تن ملامین آنها بگیرد. بی آنکه بداند نوه دختری اش با چه والزّاریاتی رنگ را در تک تک نعلبکی‌ها خشکانده و به انتظار نقاشی کردن با آنها نشسته است.

ابراهیم حقیقی

جمع تکههای خاطره در محل کار و زندگی

حالا وقتی از او می‌پرسم اگر مجال داشته باشد تا تمام دنیای اطراف را -از خانه گرفته تا محل کار و شهر- با علاقه خودش طراحی کند، اول مکث می‌کند و بعد همانطور که چشم‌هایش به جایی در افق خیال خیره شده‌اند، می‌گوید سوال خوبی است. ابراهیم حقیقی در پاسخ، به بوم‌های بلند نقاشی اشاره می‌کند که گوشه دیوار اتاقش خستگی در می‌کنند و می‌گوید اگر این تابلوهای بزرگ اینجا نبودند قطعا با شکل ارگانیک این فضا مواجه می‌شدی نه آنچه به صورت تفکرشده در آن به وجود آمده. عجیب نیست اگر یک طراح و گرافیست از آدم انتظار داشته باشد به پیروی از خودش تصویر بسازد. بگوید تصور کن این تابلوها و چینش فعلی را در اتاق نبینی. آن‌ وقت فضای خالی اتاق، شمایل دیگری پیدا می‌کند و به زمانی برمی گردد که هیچ‌کدام از این اشیای اضافه گوشه و کنار اتاق کار، جا نگرفته بودند. در نهایت سادگی و خلوت؛ همان شرایطی که ابراهیم حقیقی می‌گوید همیشه از آن شروع کرده و آن را بیشتر می‌پسندد. او درباره طراحی فضای داخلی خانه می‌گوید: « اگر طراحی خانه را به اختیار شما بگذارند بهترین شکل را برای آن تدارک می‌بینید.» با همین مقدمه ادامه می‌دهد:«من هم جز این کار را در خانه ام انجام نمی‌دهم. اصلا به جز فضای خالی، جایی را برای زندگی نمی‌پذیرم چون می‌خواهم آن را مطابق میل خودم طراحی کنم. چاردیواری خودم را تا جایی که قابل تحمل است می‌سازم تا آن زمان که قرار است از زشتی‌های شهر فرار کنم و زیر سقف این خانه به آسایش برسم، به آن پناه ببرم. اما لزوما نمی‌گویم که آن محل به من آرامش می‌دهد چون یک بخش از آرامش از عادت کردن ناشی می‌شود. بنابراین من هم به جایی پناه می‌برم که به آن عادت کرده ام.» اما خانه ابراهیم حقیقی به گفته خودش مانند دفتر کار او نسبتا شلوغ است. با این حال چینش آنها گویای نظم ذهن چینش گر آنها و مملو از یادگاری‌هایی است که خاطره‌ها را زنده می‌کنند. حرف یادگاری‌ها را که می‌زند گوشه سفره قلمکار میز را هم آرام بالا می‌برد انگار حواسش هست خطوط گل‌ها و برگ‌ها به هم نخورد؛ «این هدیه نوروز است از یک دوست عزیز و من بسیار دوستش دارم مثل تیله‌های داخل حباب شیشه‌ای که پر از خاطره‌های دوران کودکی ام است.» همان‌ها که با همبازی شدن با بچه کولی‌های زرنگ، گم شدند و تا ته سال‌های خواب دیدن و از خواب پریدن با ابراهیم حقیقی باقی ماندند.

طراحی در اُشکوب آخر

او علاقه‌مند به شکل ارگانیک زندگی است. کمتر دلش می‌خواهد طراحانه به آن نگاه کند. برای همین هم می‌گوید که در چینش اشیای اطرافش آنقدرها به طراحی کردن نمی‌اندیشد، هرچند دخالت در چینش اشیای محل کار و زندگی را می‌پذیرد. لابد این دخالت در چینش هم باید آنقدر صیقل بخورد تا از شکاف باریکی که استاد برای ورود به دنیای هنر، مقابل آثار می‌گذارد عبور کند. اینجا محل کار گرافیستی است که برای واژه «هنر» تعریف سختگیرانه‌ای دارد. با خط‌کشی‌های استاد حقیقی کار هنری بسیار سخت‌تر خواهد شد. به خصوص وقتی پایش را وسط خیابان‌های شهر بگذارد. وقی ادامه پاسخ او در مورد طراحی فضای زندگی اش به شهر می‌رسد، یکجا بر سر طراحی هنرمندانه شهر توقف می‌کند. او می‌گوید: «ما باید در مورد تعریف آثار هنرمندانه به تفاهم برسیم. شهر ما نیازمند طراحی است اما این طراحی الزاما با هنر آمیخته نیست چون جاهایی در شهر با عملکرد سر و کار داریم و در بخشی دیگر با زیبایی شناسی. به ویژه آنکه یکی از وظایف شهر به عنوان یک ارگان زنده، عملکرد آن باشد.» نگاه ابراهیم حقیقی یک شهر سالم را همیشه با انسان، قیاس کرده است. از این دریچه، شهروند و شهر با یکدیگر وارد تعامل خواهند شد و بر زندگی هم تاثیر خواهند گذاشت. حال این مسئولیت بر دوش شهرسازان و شهرداری‌هاست تا به تعامل درست میان شهر و شهروند سر و سامانی بدهند چرا که رها کردن شهر، آن را تا پرتگاه نابودی پیش می‌برد. عملکرد شهر به طور مثال به جمع آوری زباله از شهر می‌رسد که به گفته حقیقی طراحی‌ای برایش در نظر گرفته نمی‌شود چون این خدمات، اجرای یک کار مکانیکی به حساب می‌آید. اما وقتی صحبت از طراحی در شهر به میان می‌آید، باید مشخص شود سطل زباله را چگونه، با چه شکل و رنگی طراحی کنند، در این فضاست که شهرساز، طراح صنعتی و گرافیک وارد صحنه همکاری با شهرداری‌ها می‌شوند تا زیبایی شناسی را به کالبد شهر بیفزایند.

آثار ابراهیم حقیقی

دوسویه عملکرد و زیبایی در شهر؟

یک شهر با کالبد سالم را می‌توان با توجه به عملکردش مورد قضاوت قرار داد و همینطور زیبایی‌ای که در طراحی آن نهفته است. اما به گفته ابراهیم حقیقی نمی‌توان این تشخیص را تا مرحله‌ای پیش برد که با قطعیت بگویید سلامت آن شهر از عملکرد صحیح اش سرچشمه می‌گیرد یا طراحی زیبایی شناسانه آن. با این حال، حضور عملکرد صحیح و زیبایی در کنار هم شهر را تا مرز سلامتی می‌رساند و هیچکدام به تنهایی توانایی ندارد شهر را در دامان سلامتی بیندازد. مثال نبود همراهی عملکرد و زیبایی را ابراهیم حقیقی، تعبیر به رنگ آمیزی دیوارهای شهر می‌کند آن هم در حالتی که شهروندان با عملکرد نادرست یک حوزه در ارائه خدمات شهری مواجه باشند؛ مثلا زباله‌های خیابان‌ها در یک شهر رنگارنگ، به درستی جمع آوری نشود. به گفته او در این حالت چرخه‌ها در حال فعالیت هستند اما با ارگانیک خود کار می‌کنند و فقط زنده هستند. خلاف این وضعیت را می‌توان در شهرهای سالم ایران و دنیا جستجو کرد. آنطور که حقیقی می‌گوید یزد و کاشان، نمونه‌هایی از این شهرها هستند؛ با برخورداری از محله‌هایی که با سپیده صبح همراه شهروندان بیدار می‌شوند و با غروب آفتاب همراه با آدم‌ها می‌خوابند. این زندگی جاری در رگ و ریشه محلات قدیمی شهرها با مغازه‌ها، خرید، بازار، عبور آب در جوی‌ها و آمیختگی این موارد و با حضور انسان قابل رصد کردن است. با حذف انسان از این فضاها بعد از گذشت مدت زمانی نه چندان طولانی، ویرانه‌ای بیش باقی نمی‌ماند. موریانه‌ها و جانوران دیگر تمام آنچه انسان ساخته را در نبود او نابود خواهند کرد. با این وصف، اگر معماری را به خشت و گل و تیرآهن تقلیل بدهیم آن را به یک کالبد بی جان تنزل داده ایم. ابراهیم حقیقی با تاکید بر این موضوع می‌گوید: «معماری بدون انسان معماری نیست. ما نام‌های زیادی را برای فضاهای گوناگون طراحی کرده ایم. اسم مسجد، خانه، مدرسه و ... را به این فضاها داده ایم. به محض این نامگذاری، تولد چنین فضاهایی رخ داده و با حضور انسان، زندگی برای آنها تعریف شده است.»

یک دریچه و هزار معناآثار ابراهیم حقیقی

معادله پنجره‌ها همیشه به آن دریچه بلندبالا ختم نمی‌شود که آفتاب از پشت شیشه‌هایش دست دراز می‌کند تا روی گل‌های قالی. کارکرد این دریچه در نقاط مختلف دنیا با یکدیگر تفاوت دارد. ابراهیم حقیقی می‌گوید:« وقتی دریچه‌ای به نام «پنجره» در معماری تعریف می‌شود در نقاط مختلف دنیا مفاهیم گوناگونی می‌یابد. به طور مثال، پنجره ساختمان‌های اروپا یا آمریکای شمالی به دلیل وجود زمستان‌های طولانی، کوچک طراحی می‌شده به خصوص زمانی که شیشه‌ای برای پوشاندن پنجره‌ها اختراع نشده بود و مردمان این ناحیه از کره زمین به ناگزیر پنجره خانه را با تخته‌های کوچک چوبی می‌پوشاندند. زندگی با وجود این پنجره‌ها در روزهای سرد با تاریکی مطلق همراه بود و شمع‌ها و پیه سوزها در نبود برق، جور روشنایی خانه را می‌کشیدند.» اما به گفته حقیقی پنجره در معماری ایران تعریف دیگری دارد. این دریچه در بناهای ایرانی فراخ‌تر طراحی شده و پوششی به نام پرده در دوران مختلف به عنوان سایه بان آن عمل کرده است. بهره گیری از سایه‌بان با پیش رفتن به سمت مناطق جنوبی کشور بیشتر به چشم می‌آید. حضور پررنگ سایه بان بر پنجره بناهای این مناطق، به خاطر وفور گرما و نور و تابستان‌های طولانی این مناطق است.

بازی عناصر طبیعی در معماری ایرانی

نور، سایه بان و بازی سایه‌ها تنها گوشه‌ای از معجزه معماری در ایران بوده است که با فراخ کردن پنجره‌ها به آن دست می‌یافتند. ابراهیم حقیقی اما پرده از رازهای دیگر معماری در ایران برمی دارد و می‌گوید: « عناصر دیگری هم در این معماری ماندگار و مورد توجه بوده‌اند. عنصر «آب» و«باد» در معماری بناها دیده می‌شده است. به این ترتیب که کوران باد را در قرارگیری پنجره‌ها مدنظر قرار می‌دادند و پشنگه‌های آب به یاری معماری می‌آمدند تا خنکای هوای حیاط با وجود حوض و حوضخانه بیشتر به دل اهالی خانه بنشیند.» ابراهیم حقیقی با اشاره به این موارد یادآور می‌شود: «نمی‌توان از معماری صحبت کرد و در این بین از عناصر آب، باد، نور و سایه یاد نکرد. به طور مثال وقتی از پنجره در معماری حرف می‌زنیم تنها یک دریچه یا حفره در ساختمان را تعریف نمی‌کنیم که به نحوی پوشانده شده یا باز گذاشته می‌شود. تعریف معماری از پنجره، عنصری است که در طراحی آن، اشراف به مناظر اطراف مورد توجه قرار گرفته است. با همین معناست که طراح، محاسبه می‌کند وقتی صاحبخانه پرده پنجره را کنار می‌زند با چه منظره‌ای روبرو می‌شود.» البته که این معنا در ساخت و سازهای فعلی شهر کارایی چندانی پیدا نمی‌کند. دریچه‌های ساختمان‌های امروز با عنوان پنجره رو به بناهایی شبیه به خود باز شده و به ناگزیر توسط پرده‌ای از جنس‌های مختلف پوشانده می‌شوند. در غیر این صورت ممکن است همسایگان ساختمان‌های روبرو به حق معترض شوند که تماشای چشم انداز پشت پنجره نوعی بی‌توجهی به حریم آنهاست. با این روال، خصوصیات معماری ایرانی به تدریج و زیر دست و پای قانون مشاعات، نادیده گرفته می‌شود. وگرنه پنجره همان چارچوبی می‌ماند که برای قاب گرفتن منظره پشت یا مقابل خانه تعبیه می‌شد و صفایش به این بود که صبح به صبح سمت آن زیبایی‌ها چشم باز کند.

آسایش از معماری شهرها رخت میبندد؟

این قرار و قانون، شاید ارزشمندترین دارایی معماری ایرانی به شمار بیاید. آنطور که ابراهیم حقیقی می‌گوید مزیت ساختمان‌های اصفهان، شیراز، ماسوله، رشت و هر نقطه‌ای که طبق معماری متفکر ایران ساخته شده، این است که ضابطه مند بوده و بر مبنای «زیست بهتر» و تامین آسایش اهالی خانه، طراحی و اجرا شده است. با این حال آپارتمان‌های امروزی بهره چندانی از آسایش واقعی نبرده‌اند چون به گفته ابراهیم حقیقی مکانیسم تغییریافته و عجیبی ترجیح می‌دهد در قطعاتی از زمین‌های شهری بناهایی ایجاد کند که به الگوی معماری ایرانی بی توجه است. نتیجه پیروی از این روش، رسیدن به ملغمه‌ای دور از معماری ایرانی است. آنچه در این مسیر در زمین‌های شهری قد علم می‌کند، تنها یک «ساختمان» است. ابراهیم حقیقی با تاکید بر این مطلب می‌گوید:« چنین ساختمان‌هایی فقط در نقش یک سقف یا سرپناه ظاهر می‌شوند. حالا و با ارائه این تعریف، دیگر بعید است بتوان نام «خانه» را روی چنین فضاهایی گذاشت. کافیست توانایی زیست بهتر در چنین ساختمانی را با قطع چند ساعته برق محک زد. با یک حساب سرانگشتی هرجای تقویم و سال که باشیم یا با نقص گرمایش و سرمایش روبرو می‌شویم یا آسایش اهالی ساختمان در نبود برق، مختل می‌شود. این در حالی است که معماری قدیم ایران و برخوردار از حیاط، ایوان، غلام گردش، هشتی، اندرونی و بیرونی، تابستان نشین و زمستان نشین آسایش اهالی خانه را در هر شرایط و وضعیتی در نظر گرفته بود. به طور مثال، تابستان نشین‌ها سال به سال رنگ آفتاب را به خود نمی‌دیدند. از آن طرف، بساط آفتاب از زمستان نشین خانه جمع نمی‌شد. خنکای زیرزمین، چاره ظل گرمای تابستان بود و تبخیر آب حوض و حوضخانه، ریزه حباب‌های سرد و نادیدنی اش را بر سر اهالی می‌پاشید. حالا به اقتضای روزگار، عنصر «آب» از معماری بناهای شهری حذف شده و مدت‌هاست از طریق لوله‌های آب شهری دریافت می‌شود.»

نگارش دشوار، خوانش آسانآثار ابراهیم حقیقی

برای رسیدن به یک یا چند علامت مشترک در میان مردم دنیا باید روال خاصی را در طراحی علائم پیاده کرد. نشانه‌ها با این روش، نه باید از جنس خاموشی باشند و منظورشان برای بیننده گنگ بماند، نه نیاز است آنقدر شاخ و برگ پیدا کنند که اصل پیام را به ورطه فراموشی بیندازند. بنابراین برای رساندن پیام یک تصویر، باید زبان این فعالیت را دانست. اما دستیابی به خوانش صحیح این تصاویر هم نیمی از هدف است. ابراهیم حقیقی معتقد است:« در این بین مخاطب هم باید به درجه‌ای از درک تصویر رسیده و برخوردار از سواد بصری باشد. تعریف مجزای گرافیک و هنر از زبان حقیقی اینجا هم رخ می‌نماید. او تاکید می‌کند که باید گرافیک را از هنر جدا کرد. با این حال، به گفته او گرافیک می‌تواند هنر تلقی شود البته اگر در میان افراد جامعه ماندگار شده و از سوی آنها به هنر تلقی شود. وقتی گرافیک در حوزه ارتباط تصویری وارد شهر می‌شود، به جز اطلاعات مکتوبی که به شهرنشینان منتقل می‌کند بر بنرها، بلیت‌های اتوبوس، تابلوهای راهنمایی و رانندگی و بیلبوردها نقش می‌بندد. این علامت‌ها را تمام مردم دنیا می‌شناسند. آنها یا منع کننده هستند یا اطلاعات دهنده و با ساده ترین شکل‌های هندسی ترسیم می‌شوند. اما جالب است که به صورت تجربی، وارد حافظه شهرنشینان می‌شوند و سواد بصری آنها را به صورت ناخودآگاه افزایش می‌دهند. با همین آموزش‌های تجربی در شهر است که نشانه‌ها می‌توانند به شهرنشینان شهرهای دنیا با یک زبان بگویند از کدام مسیر و چگونه خود را به مقصد برسانند. با این حساب این نشانه‌ها قدرتمندترین رفتار را در میان علائم دارا هستند و اگر سواد بصری حاصل شده باشد، درک پیام این علائم آسان ترین خوانش ممکن شهر است.»

راز وفادار ماندن مشتری

در شتاب تبلیغاتی و پرقدرتی که تولیدکنندگان کالا به راه می‌اندازند، این تصویر است که کارایی‌اش را برای ماندگار شدن در ذهن مخاطب به رخ می‌کشد. به خصوص که برای جلب کردن مشتری در رسانه‌های تصویری، تنها کسری از ثانیه در اختیار صاحبان کالا باشد. ابراهیم حقیقی می‌گوید تبلیغات فروش در هر حوزه‌ای نیاز به دانش جامعه‌شناسی و روانشناسی دارد. علاوه بر اینکه حوزه تبلیغ و فروش کالا یا به صورت فرهنگی، یا به صورت تجاری فعالیت می‌کند. به این ترتیب، نوع تبلیغ در هر کدام از این حوزه‌ها با توجه به جغرافیا و فرهنگ ناحیه موردنظر تفاوت خواهد داشت. ابراهیم حقیقی مثالی در همین راستا می‌آورد؛ «تصور کنید یک کالای گرمایشی برای فروش در تابستان هیچ اقبالی در یک منطقه گرمسیر کشور ندارد. اما در همین فصل، یخ و نوشابه خنک را در همان منطقه روی دست می‌برند. حالا اگر تولیدکننده دیگری در کنار شما و در همین منطقه، دست به فروش یخ و نوشابه بزند به ناچار وارد فضای رقابتی برای فروش محصول خواهید شد. حالا تبلیغات شما باید طوری عمل کنند که مشتری را ترغیب به خرید کالای شما کنند و از طرفی او را از خرید کالای رقیب دلسرد نگه دارد. بنابراین تولیدکنندگان راهی را در پیش می‌گیرند که روحیه مشتری را هدف قرار دهد. با این حال، عوامل موفقیت برای جذب و فروش اولیه محصول، پرشمار هستند. به طور مثال هزینه چشمگیر اولیه می‌تواند در جذب مشتری موفق عمل کند. اما مرحله نگهداری مشتری به مراتب سخت‌تر است. این امر مستلزم آن است که محصول تولیدی پس از گذشت زمان، به مرغوبیت همان محصول اولیه باشد. در این مرحله است که یک تولیدکننده باید به موضوع دیگری نیز بیندیشد؛ او باید بداند که رقبایش ذائقه خریدار را تغییر داده‌اند یا خیر. چون این شگردی است که رقیب برای فروش کالا به آن متوسل خواهد شد و از آنجا که ذائقه مشتری به صورت مداوم در حال تغییر است، اغلب با پاسخ مناسب از سوی او نیز مواجه خواهد شد.»

نمایشگاه ایران در آیینه

آیینه را گرفته جلوی صورت آسمان تا عمق آبی اش را روی سطح جیوه‌ای آیینه تماشا کند. ببیند اگر آن آبی لاجوردی یک دم از آن بالا بیاید زمین و بنشیند کنار آجر، خشت و گل، کاشی‌های فیروزه‌ای و حوضچه‌های رنگ لاجورد، آن وقت این کنار هم نشستن به بر و روی عکس می‌آید یا نه؟ ببیند اگر آسمان با تکه‌های آیینه به زمین برسد، آسمان که به زمین نمی‌آید هیچ، تکه‌های زمینی هم از شوق به زبان می‌آیند. تصویرشان یکطور طربناک می‌شود که چه خوب بود اگر تا خود خط افق یک جا پیدا می‌شد که میان خاک زمین و لطافت آسمان خط نکشیده بودند و جدایی نینداخته بودند. جای آسمان همیشه آن بالا بوده، اما استاد با بخشندگی تکه‌های آیینه، بخش‌هایی از همین آسمان را جدا کرده و کنار خشکی و آب زمینی گذاشته. حالا معلوم می‌شود اگر در نقطه نقطه ایران، آسمان به زمین برسد لااقل باید انتظار چه ترکیب رنگ و معجزه‌ای را کشید. عکس‌های «ایران در آیینه» قرار بود از هر جای ایران که معماری زنده‌ای دارد تهیه شود. تمام نقاط ایران از زبان ابراهیم حقیقی پتانسیل این را داشته‌اند که آسمان شان را در این عکس‌ها با زمین تلفیق کنند. او می‌گوید: «تلاشم این بود که برای تهیه عکس‌های این نمایشگاه به تمام نقاط ایران سر بزنم، اما بعضی از شهرها باقی ماندند. آغاز کار با عکس‌هایی از کویر «کلوت» کرمان بوده و بعد معماری بناها در شهرهای مختلف ایران به آن افزوده شده.» آیینه‌های استاد در ابتدا دو- سه تا بودند. او می‌گوید: «این کار را برای نخستین بار انجام دادم. آیینه‌ها را کنار دستم می‌گذاشتم و عکاسی می‌کردم. بعد تعداد آنها را زیاد کردم. با این فضاهایی که در اختیار ماست می‌توان هزار سال عکاسی کرد و به آخر راه نرسید.» آیینه‌های استاد حقیقی برش‌های خاصی دارند. آنها از پنج نوع شکل مربع، مثلث، بیضی، دایره و مستطیل تشکیل شده‌اند. با هرفرمی که دارند گوشه و کنار عکس نشسته‌اند تا مرز میان آسمان و زمین آن مرز همیشگی نباشد. استاد معتقد است:« این عکس‌ها می‌گویند «دوباره نگاه کن». بنابراین در آنها مفهوم خاصی نهفته نیست.» استاد این را یادآور می‌شود و شعری از سهراب سپهری می‌خواند؛ «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ/ کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.»