گفتوگو با دکتر محمدمهدی فرقانی؛ رئیس پیشین دانشکده علوم ارتباطات علامه طباطبایی
من محافظهکاری را بهمعنای سیاسیاش اصلاً قبول ندارم و روزنامهنگار محافظهکار به این معنا اصلاً روزنامهنگار نیست. اگر قرار است وظیفه اصلی روزنامهنگار نظارت بر قدرت باشد، با محافظهکاری بهمعنای اینکه شما سکوت کنید و نادیده بگیرید، در تعارض است. البته این منافاتی با این هم ندارد که در روزنامهنگاری دنبال یکجور مصلحتاندیشی عقلایی باشیم و روشهایی بهکار ببریم که هم قدرت را حساس نکند و هم در عین حال صدای مردم در کار شنیده شود...
پسر شهرستانی محجوبی که اوایل دهه 50 در تحریریه کیهان میز برای نوشتن نداشت، سالها بعد به یکی از چهرههای شاخص آموزش آکادمیک روزنامهنگاری در ایران تبدیل شد. او فضای نه چندان دلچسب آغاز کار در کیهان را تاب آورد ولی برخی برخوردهای استادانش را در کلاسهایش بازتولید نکرد. برای همین در اوج کرونا و از پشت دو ماسک سهلایه سپیدش هم، لبخندش بیرون میزند و هنوز صدای بَم او روزهایی را به یاد میآورد که در آرامش کامل، سر کلاس برای بچهها گزارشخوانی میکرد؛ دانشجویانی که از اواسط دهه60 گزارشنویسی را با جزوه «چشم عقاب» او یاد گرفتند و تمرین کردند. کرونا که آمد، دکتر محمدمهدی فرقانی کمتر به خانهاش در دانشکده علوم ارتباطات علامه طباطبایی سر زد. قوانین اداری گفتند که بازنشسته است. این خبر خوبی برای فرقانی و خبر بدی برای دانشکده علوم ارتباطات بود. بازنشستگی را بهانه کردیم برای اینکه با او گپی بزنیم. پیش از گفتوگو از او میپرسم آیا میخواهد درباره برخی بیمهریها صحبت کنیم؟ سرش را به علامت «نه» تکان میدهد. اوبا آنکه حالا خسته است اما ناامید نیست. میگوید: « آیندگان قضاوت میکنند کارهای ما را؛ اینکه در چه شرایطی دانشکده علوم ارتباطات را مستقل کردیم و رشتههای مختلف را توسعه دادیم».
***
یکی از روزنامهنگاران همدوره شما اخیرا یادداشتی نوشت درباره اینکه شما و توصیفشان از شما این بود: پسری که از شهرستان آمده بود، طبع بلندی داشت و در کلاس مینشست و سؤالهای خاصی میپرسید. شما جزو کسانی هستید که روزنامهنگاری را با کار عملی شروع کرد و با کار در کیهان ادامه داد. درباره سالهای ورود به حرفه روزنامهنگاری و زمینههای آن برایمان بگویید. شاید بشود گفت که همهچیز از کوچههای خاکی یک محله قدیمی در شهر یزد شروع شد؛ جایی که من در واقع در مرحله اول به خواندن و بعد به نوشتن خو گرفتم و با علاقه آن را دنبال کردم، طوری که در دبیرستان در درس انشا شاید دو سه جلسه طول میکشید که انشایم را بخوانم. کتابهای غیردرسی در دوره دبستان و دبیرستان زیاد میخواندم، مجله و روزنامه زیاد میخواندم، دو سه تا روزنامه محلی خود یزد داشت که پدر من مشترکشان بود و برایش میفرستادند که یکی از آنها به نام روزنامه «مَلِک» هنوز منتشر میشود و بالای60سال عمر دارد و بعد از خراسان، قدیمیترین روزنامه محلی ایران است. دو روزنامه دیگر هم، روزنامه ناصر و روزنامه توفان بودند که دومی میراث فرخییزدی بود. اینها هر هفته به خانه ما میآمد و آشنایی من با روزنامه از خواندن همینها شروع شد. پدرم مشترک روزنامه اطلاعات هم بود و خودم با خواندن مجلات مختلف روزنامه اطلاعات، مجلهخوانی را شروع کردم. مجلهها آن موقع نسبت به قدرت خرید زمان، گران بودند ولی من هیچچیز را نخوانده نمیگذاشتم. همه اینها گذشت تا اینکه بعد از امتحان دیپلم، با آگهی پذیرش دانشجو در رشته مطبوعات، رادیو و تلویزیون مواجه شدم. ثبتنام کردم و به تهران آمدم و در آزمون شرکت کردم. خوشبختانه با رتبه بالایی قبول شدم. شاید باور نکنید اما از آن لحظه تا امروز با عشق نسبت به این رشته، این حرفه و همه مشتقاتش، زندگی کردهام. بهخاطر این عشق ممکن است از برخی مزایا هم گذشته باشم. هیچگاه روزنامهنگاری را بهعنوان ابزار پرش و واسطهای برای رسیدن به هدفی دیگر نگاه نکردهام. روزنامهنگاری را بهدلیل نقشی که میتوانست برای بلندکردن صدای حاشیهنشینان، محرومان و بیصداها داشته باشد، دوست داشتم و بر آن تمرکز داشتم و تلاش کردم در طول سالهایی که کار کردم بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم به هر حال بتوانم نقشی هرچند کوچک در برآوردن صدای بیصداها داشته باشم. به همین دلیل هم بود که در این رشته شروع به تحصیل کردم و یادم نمیرود که در همان پایان سال اول، بازدیدی از تحریریه و چاپخانه مؤسسه کیهان داشتیم. آدمهایی آنجا پشت ماشین تایپ نشسته بودند و تلفنها دائم زنگ میخورد و جنبوجوش و تحرک و پویایی خاصی داشت. با خودم میگفتم یعنی میشود من هم روزی در گوشهای از این تحریریه مشغول بهکار شوم... یک سال بعد از این بازدید، تجربههای بیشتری داشتم. دو سفر دانشجویی با حمایت کیهان از طرف دانشکده رفتم. یکی از این سفرها در یک زمستان سرد به خراسان جنوبی بود. گزارشی از روستاهای جنوب خراسان تهیه کردیم. این گزارشم در بهمنماه ۱۳۵۱ در صفحه پنج کیهان منتشر شد و من از خوشحالی پرواز کردم. یکماه بعد از آن، سفر دوم انجام شد. نوروز ۱۳۵۲ مأمور شدیم به خوزستان برویم. از انگلیسیها در صنعت نفت خلعِ ید شده بود. به ما گفتند بروید و از آنجا گزارش تهیه کنید و ببینید در صنعت نفت بدون حضور انگلیسیها چه میگذرد و ما چگونه میتوانیم خودکفا شویم. به آبادان پرواز کردیم و از آنجا به اهواز و خرمشهر و جزیره خارک رفتیم. بزرگترین اسکلههای بارگیری نفتی آنجا بود. یادم هست که در آن سال کشتیهای ۵۰۰ هزارتنی امکان پهلوگیری در خارک را داشتند. یک هفته ماندیم. گزارش را نوشتم و به کیهان دادم. این دو سفر بهدنبال یک دوره آزمایشی بود که هفت هشت تیم پنجنفره از دانشجویان روزنامهنگاری را کیهان برای گزارش به سفر فرستاد که بعدا از بین اینها عدهای را برای کار به تحریریه دعوت کردند. بر مبنای آن دو گزارش و دو سفری که انجام شد من هم در مرداد 1352، درحالیکه هنوز سال دوم دانشکده بودم، برای کار به کیهان دعوت شدم و در سرویس انرژی-که نفت و گاز و برق و اینها را پوشش میداد- در کنار مرحوم علیاکبر خیرخواه که مسئول این حوزه بود، مشغول بهکار شدم. بارها گفتهام و دوباره هم برای ثبت در تاریخ میگویم که من برای ماهها نه میز داشتم و نه صندلی، درتحریریه کیهان سرپا میایستادم. همیشه برای نسل ما سؤال بوده که چرا این برخورد با خبرنگاران جوانتر صورت میگرفته است؟ اصلاً با یک تازهوارد مثل امروز برخورد نمیکردند، تازهوارد باید خاک تحریریه میخورد، اینقدر استخوان خرد میکرد و کار یاد میگرفت و اصطلاحا رویش کم میشد که فکر نکند از گرد راه نرسیده میتواند بر صدر بنشیند! خب! ممکن بود خیلیها مأیوس شوند و کار را رها کنند... دقیقاً این اتفاق هم میافتاد؛ چند نفر از دوستان ما رها کردند و رفتند. دیدند این شرایط را نمیتوانند تحمل کنند و تازه هر روز تهدید میشدیم که قرار است عذر شما را بخواهند! شما ببینید در این شرایط چقدر باید مقاومت میکردیم و چقدر باید عشق میداشتیم که حاضر شویم همه سختیها را تحمل کنیم و ادامه دهیم. من وقتی میخواستم خبرم را بنویسم به کتابخانهای در انتهای سالن تحریریه میرفتم؛ جایی با چند میز و صندلی. میرفتم آنجا مینشستم و خبرم را مینوشتم و میآوردم تحویل میدادم والبته همین مقدار هم تحمل نمیشدم و سختگیریهایی میشد. و بهتدریج به صفحه گزارش کیهان رفتید... آن موقع دبیر سرویس گزارش و حوادث کیهان، آقای محمد بلوری بود. گزارشهای روزنامه در صفحه پنج منتشر میشد و وقتی صبحها صفحات لایی میآمد، من حس تعلق زیادی به این صفحه داشتم چون احساس میکردم در گزارش بهتر میتوانم مردم را ببینم و بهتر میتوانم درد مردم را بیان کنم و استعدادهای خودم را هم بیشتر شکوفا کنم. سردبیر وقت کیهان به من گفت اگر میخواهی برو به سرویس گزارش. به دبیر سرویس اطلاع میدهم که شما از امروز به آنجا بروید. راجع به آقای بلوری شنیده بودم که آدم جدی و سختگیری است. خدا انشاءلله حفظش کند. سرویس گزارش در انتهای تحریریه، کنار سرویس شهرستانها بود. از آنجا با دوست عزیزم فریدون صدیقی بیشتر دم خور و رفیق شدم. خلاصه رفتم آنجا و ایستادم کنار میز آقای بلوری، او هم داشت با دست چپ یادداشت مینوشت. هیچ اعتنایی نکرد، دو سه دقیقهای به همین منوال گذشت بعد سرش را بلند کرد و گفت: «آقا چیه؟» گفتم: «هیچی گفتند بیایم اینجا کار کنم». گفت: «تو فکر میکنی میتوانی گزارش بنویسی؟» دفترش را برداشت و یک تکه کاغذ پاره کرد و رویش دو سطر نوشت و بهدست من داد. گفتم: «چیه؟» گفت: «دوتا سوژه هست برو دنبالش و گزارشش را تهیه کن و بیاور». گفتم «برای چه زمانی؟» گفت: «برای همین امروز». گفتم: «هر دو؟» گفت: «آره».
چه سخت... شما فکر کنید نخستین کاری که به من سفارش داده شد، دو تا سوژه تولیدی بود. ساعت ۱۰صبح این سوژهها را به من داده بودند و باید تا غروب هردو نوشته و تایپ و آماده میشد. یکی میدان امام حسین فعلی بود که در حال ساخت بود و دیگری مانور دفاع غیرنظامی در منطقه تهرانپارس. یا باید تن میدادم یا شکست را قبول میکردم و از تحریریه میرفتم. رفتم با یک عکاس سوار جیپ روزنامه شدیم و راه افتادیم. البته قبل از اینکه راهی شویم در آرشیو کیهان جستوجو و سوابق هر دو سوژه را بررسی کردم. بعد از حضور میدانی در هر دو محل و مصاحبه با مردم و مسئولان ساعت دو به تحریریه برگشتیم. مستقیم به کتابخانه رفتم و شروع کردم به نوشتن. حدود ساعت پنج یا ششبعدازظهر تمام شد. آقای بلوری بعد از ناهار معمولاً میرفت منزل استراحت میکرد و دوباره عصر میآمد که صفحات لایی را ببندد. من این دو گزارش تایپشده را در کشوی میز آقای بلوری گذاشتم و زودتر رفتم که وقتی میآید رودررو نشویم؛ میترسیدم. با اینکه از کاری که کرده بودم راضی بودم، اما تمام شب را نخوابیدم و به فردا فکر میکردم که چه میشود! صبح با ذوق و شوق ساعت 5/7-7 بود که آمدم روزنامه و لایی راکه مرحوم آقای شوقی روی میز گذاشته بود، نگاه کردم، دیدم گزارش من با اسم خودم چاپ شده است. اصلاً کمسابقه بود نخستین کاری که مینویسید چاپ شود. بعدها بچهها به من گفتند که آقای بلوری پرسیده بودند کسی کمک من کرده است یا نه. به هر حال این روزها گذشت و با هم رفیق شدیم و خیلی با هم کار کردیم و آمدیم جلو. یک سال و نیم بعدش من شش ماهی به خارج از کشور رفتم و برگشتم و بعد شدم معاون سرویس گزارش و بعد از آن هم که جریان انقلاب شروع شد. شما با وجود اینکه برآمده از آن سنت روزنامهنگاری بودید، اما هیچگاه در رفتار و منش شما این نوع برخورد در تحریریه یا در دانشگاه نبوده. چرا؟ واقعیت این است که نسبت به آن برخوردها بهشدت منتقد بودم و معتقدم که حرمت انسانها با هر وضعیت شغلی، تحصیلی و هر جایگاهی، باید حفظ شود. به همین دلیل شاید آن رفتارها اتفاقاً به من آموخت که خودم با همکارانم اینطور رفتار بالا به پایین نداشته باشم. البته همیشه در کارم جدی بودم و استانداردهای کارم را حداقل از نظر خودم بالا میگرفتم و معتقد بودم این سختیها برای بچههایی که تازه وارد تحریریه میشوند باعث ساختهشدن آنها میشود و همین اتفاق هم افتاد. یعنی در مراحل بعد خیلی از این دوستانی که با من کارشان را شروع کرده بودند در نشریات مختلف و در نقشهای بالا مشغول بهکار شدند. واقعیتش این است که البته با اصحاب قدرت اینگونه نبودم و برعکس بود. در کل من با بالادستیها جدیتر و خشکتر رفتار میکردم و برعکس با همکاران خودم همیشه سعی میکردم مدارا کنم. این مشی من بوده و تا الان هم همینطور است. دوره جوانی هم همینطور بودم. اصلاً روزنامهنگار و روزنامه نگاری بخش مهمی از کارکردش نقد قدرت و نظارت بر قدرت است. آقای دکتر! شما شخصیتی جنجالی نیستید؛ مثلاً رفتارتان شبیه شخصیتهای روزنامهنگار فیلم «همه مردان رئیسجمهور» نیست. خیلی بیش از آنها، آرام و صبور هستید. خیلیها این آرامش را در شما به محافظهکاری تعبیر میکنند. من محافظهکاری را بهمعنای سیاسیاش اصلاً قبول ندارم و روزنامهنگار محافظهکار به این معنا اصلاً روزنامهنگار نیست. اگر قرار است وظیفه اصلی روزنامهنگار همانطور که عرض کردم نظارت بر قدرت باشد، با محافظهکاری بهمعنای اینکه شما سکوت کنید و نادیده بگیرید، در تعارض است. البته این منافاتی با این هم ندارد که در روزنامهنگاری دنبال یکجور مصلحتاندیشی عقلایی باشیم و روشهایی بهکار ببریم که هم قدرت را حساس نکند و هم در عین حال صدای مردم در کار شنیده شود. نکته دیگر این است که در روزنامهنگاری نمیشود صرفاً ادعا کرد، هر محتوایی که تولید شده، ضبط و ثبت شده و قابل بازیابی و مراجعه است. همین الان میشود با بررسی آرشیو دهههای قبل عملکرد صفحه پنج کیهان را ارزیابی کرد. من در کتاب گزارشنویسی و جزوههای دیگری که داشتهام، برخی از این گزارشها را آوردهام. الگویی که من ایجاد کردم ترکیبی از روزنامهنگاری انتقادی و راهحلگرا بود. شما تمام گزارشهایی راکه منتشر شده نگاه کنید، همه آنها تم انتقادی جدی دارند اما بیدرد هم با مسئله برخورد نکرده و راهحلی ارائه کردهاند. ما حتی در اوج جنگ که شرایط خاصی بر مطبوعاتها حاکم بود، گزارشهای انتقادی مینوشتیم. آنقدری بررسیشده، مستند و مستقل کار میکردیم که بهرغم اینکه عدهای خوششان نمیآمد حتی بعضاً کار به شکایت میکشید، اما نمیتوانستند بگویند دروغ یا نادرست است یا تحریف است. بنابراین من ادعایم این است که اتفاقاً تم اصلی کارم در تمام طول دوران حرفهای انتقادی بوده. ممکن است یک جاهایی بهدلیل شرایطی که در آن قرار داشتیم، صراحت لهجه نداشته باشد که اتفاقاً همین هم به نظرم هنر است. من گزارشی قبل از انقلاب نوشتم که وقتی چاپ شد هزاران تلگراف از سوی کارمندان دولت که نمونههایش هست بهسوی نخستوزیری و دولت سرازیر شد که شما کیهان را بخوانید و ببینید وضع ما چگونه است. یا بار دیگر من گزارشی نوشتم که سردبیر وقت روزنامه بعد از اینکه چاپ شد گفته بود فلانی با بازی زبانی ما را هم اغفال کرد. من به این دلیل که دورههای پرتبوتاب سیاسی -اجتماعی را در کشور تجربه کردم، تجربیات خوبی در روزنامهنگاری بهدست آوردم. شما فکر کنید دوره قبل از انقلاب و تحولات سالهای نیمه اول دهه50 و سال 56 و جریان انقلاب و بعد اشغال سفارت و امثال اینها و بعد جنگ و رحلت امام(ره) و پس از آن دوره سازندگی را تجربه کردم که مدیران مختلفی با سیاستها و خطمشیهای مختلفی آمدند و همه اینها را تجربه کردم. و همه اینها زمینهای شد برای اینکه شما این تجربهها را به محیط آکادمیک بیاورید. از چه زمانی تدریس را آغاز کردید؟ این خوشبختی و شانس بزرگ من بود که روزی مرحوم استاد دکتر معتمدنژاد به کیهان آمدند و تأیید و تأکیدی از کارهای من در کیهان داشتند و بعد گفتند که من صحبت میکنم اگر بشود شما برای تدریس بروید و با لطف ایشان و جناب آقای دکتر بدیعی سال 1365تدریس در دانشکده را شروع کردم و بهرغم اینکه آن موقع مدعو بودم، بیشتر از اکثر اعضای ثابت هیأت علمی تدریس میکردم، گاهی تا هفتهای 15-14ساعت تدریس میکردم و همزمان کیهان هم بودم. 10سال اینگونه بهطور پیوسته تدریس کردم و سال75 که دانشجوی نخستین دوره دکتری ارتباطات شدم دیگر الزاماً باید کار کیهان را ترک میکردم و بورسیه هیأت علمی میشدم. از سال75 بهعنوان عضو رسمی هیأت علمی ادامه کار دادم و به این دلیل که تجربههای زیادی از کار روزنامهنگاری را با خودم به دانشکده آورده بودم، کلاسهایم برای بچهها راحت بودند و من احساس میکردم که حرفی برای گفتن و تجربههایی برای منتقلکردن دارم. همه این اتفاقاتی که افتاد تقریباً از نظر من خیر بود، تجربه ترکیب تجربه تحصیل در آن دوره، کار حرفهای و بعد تدریس، تجربه گرانبها و باارزشی است؛ یعنی هم به عرصه آموزش و آکادمیک کمک میکند و هم در عرصه حرفهای. من خوشحالم که در این پایان دوره 48ساله کار حرفهای توأمان روزنامهنگاری و تدریس، این توفیق را داشتم که این تجربه سهگانه را با هم و در کنار هم بگذرانم. حالا در کنارش بعضی از مسئولیتهای مدیریتی را هم داشتم، بهعنوان مثال مرکز مطالعات و تحقیقات رسانهها بود که سال1378 از طرف معاون وقت مطبوعاتی وزارت ارشاد دعوت بهکار شدم و مسئولیت آن را پذیرفتم. این اتفاق بعد از کنارهگیری مرحوم احمد بورقانی بود. سال69 در کنار آقای دکتر خانیکی، دکترمعتمدنژاد، دکتر بدیعی، دکتر محسنیانراد و دکتر علی اسدی و عده دیگری از استادان در بنیانگذاری این مرکز مشارکت کرده بودیم. سعی کردم که در دوره حضور در مرکز سیاستگذاریهای حوزه مطبوعات و رسانهها در وزارت ارشاد با دادههای پژوهشی تغذیه کنم و در سال81-80 با مسئولیت مرحوم دکترحسین عظیمی قرار بود بخشی از برنامه توسعه کشور نوشته شود. ما آنجا یک مجموعه سیاستهای رسانهای و مطبوعاتی در حوزه توسعهای تعریف و ارائه کردیم. کمتر تصمیمی و سیاستی در این حوزه بود که هنگام تصمیمگیری درباره آن از ما نظرخواسته نشود. همچنین در این سالها بحث آموزش روزنامهنگاری را بهخصوص در شهرستانها توسعه دادیم و در همه مراکز استانها چند دوره آموزشی برگزار شد. آقای دکتر اگر دو نفر را بخواهید نام ببرید در این سالها که خیلی روی شما تأثیر گذاشتهاند، آنها چه کسانی هستند؟ طبعاً دکتر معتمدنژاد یکی از اصلیترین آنها هستند اما چیزی را که باید روی آن تأکید کنم نقش پدرم است. پدرم یکی از کسانی است که به لحاظ شکلگیری شخصیتی روی من خیلی تأثیر گذاشت. داستانها میتوانم در مورد ایشان بگویم. چون پدرم در دادگستری یزد کار میکرد و منزل ما هر روز محل مراجعه شهروندانی بود که مستأصل بودند و میرفتند دادگستری نتیجه نمیگرفتند یا از آنان رشوه خواسته بودند. من خاطرات و تجربههای فراوانی از آن دوره دارم، خیلی چیزها از آن دوره از رفتار پدرم با این مراجعان و شهروندان درواقع آموختم که بعدها، هم در زندگی و هم کار حرفه ایام بسیار بسیار برای من درسآموز بود و واقعاً سرمشق بزرگی بود و همیشه از آن استفاده کردم. شیرینترین خاطره همه این سالهای شما چه بوده است؟ شیرینترین خاطره من همان روزی بود که ما دانشکده ارتباطات را رسماً افتتاح کردیم و من احساس کردم که نهادی بنیاد گذاشته شده است که با همه نابسامانیها میتواند نقش بزرگی در حوزه ارتباطات، روزنامهنگاری و رسانههای کشور ایفا کند و باید فقط کمک کرد که رشد کند، خوانده و تقویت شود. واقعاً خاطره خوب و خوشی بود. تلخترینش چی؟ راجعبه این نگویم، شماها هم که دربارهاش میدانید. ما میخواستیم راجعبه همین تلخی هم صحبت کنیم. بالاخره توهینهایی که به ساحت دانشکده علوم ارتباطات در یکی دو کانال تلگرامی شد، به لحاظ اخلاقی همه را متأسف کرد. من بیش از آنکه درواقع به خاطر خودم ناراحت باشم بیشتر از سقوط اخلاقی ناراحت هستم، از آن چیزی که اجازه میدهد که ما هیچ حریم و حرمتی برای دیگران قائل نباشیم؛ کسانی که شاید حقی بر گردن ما داشته باشند. اینکه چشممان را ببندیم و دهنمان را باز کنیم و هر تهمت و توهینی، هر هتک حرمت و افترایی را که سر زبانمان آمد نثار کنیم. انگار میخواهیم با انکار دیگران، خودمان تأیید شویم. این اتفاق هیچوقت نمیافتد، در آینده خواهیم دید.