- تژامیرفخرایی
- 1388-06-10 03:04:00
- کد مطلب : 2888
رابطه عاطفی خارج از عرف دو جوان به نامهای شاهرخ و سمیه در سال 75 که منجر به قتل خواهر و برادر کوچکتر آنها شد، در نوع خود یک حادثه بیسابقه است، که میتواند از منظرهای مختلف مورد بررسی قرار گیرد. دکتر تژا میرفخرایی از دیدگاه اسطورهسازی رسانهای این واقعه را مورد بررسی قرار داده است.
مقدمه: رابطه عاطفی خارج از عرف دو جوان به نامهای شاهرخ و سمیه در سال 75 که منجر به قتل خواهر و برادر کوچکتر آنها شد، در نوع خود یک حادثه بیسابقه است، که میتواند از منظرهای مختلف مورد بررسی قرار گیرد. دکتر تژا میرفخرایی از دیدگاه اسطورهسازی رسانهای این واقعه را مورد بررسی قرار داده است. در شماره گذشته مبانی نظری و تئوریک اسطورهسازی رسانهای مورد بحث قرار گرفت و در نهایت به دو شیوه تحلیل منتهی شد؛ تحلیل ذاتی و شرایطی حادثه. در تحلیل ذاتی گزارشگران و خبرنگاران فرض را بر قسیالقلب بودن و خوی جنایتکارانه عاملان حادثه میگذارند و بر مرگ و قصاص آنها تأکید میکنند. اما در دیدگاه شرایطی خبرنگار حادثه مذکور را ناشی از شرایطی که عاملان را احاطه کرده میداند و بنابراین خواهان یافتن علل حادثهای است که به زعم او مجرمان نیز خود قربانی آن شدهاند. با چنین گونهبندی از شیوه تحلیل و دریافت حادثه اکنون گزارشهای چند نشریه در این مورد مرور میشود تا نوع بینش غالب، تناقضات ، همگرایی و واگرایی های حاکم بر مشی نشریات در برخورد با این حادثه روشن شود.
هفتهنامه تلاش شنبه 22 دی ماه 1375 در صفحه دوم شماره 157 خود زیرتیتر « خانه شماره 19 خیابان گاندی»، گزارش داستانگونهای را که به شکل ملودرام تنظیم شده بود از لحظه به لحظه رویداد به چاپ رساند. گزارش رویدادمدارانه است و جزئیات حادثه را به شکلی تصویری گزارش میکند. اما در پاراگراف پایانی، لحنی اخلاقی به خود گرفته و مطرح میسازد که «انتشار خبر این جنایت، بهت و حیرت خانوادهها را به وجود آورده است». تلاش سپس به پرسش مشترک خانوادهها و مأموران کشف جرم اشاره میکند: «چرا این دو نوجوان تصمیم به انجام چنین جنایتی گرفتند؟» در همین اولین شماره، تلاش، سعی میکند تا دلایلی برای این عمل پیدا کند. در ادامه ودر همین اولین قدم، تلاش مینویسد:
«برخی از شهود ادعا کردهاند که سمیه به بیماری افسردگی دچار بود. او میخواست با شاهرخ ازدواج کند ولی والدینش سرسختانه مخالفت میکردند.»
نه تنها، تلاش در همین اولین قدم فریاد «اعدام کنید» و «تقاص دو کودک را بگیرید» را سر نداده است، بلکه از سویی به بیماری افسردگی سمیه و از سوی دیگر به مخالفت سرسختانه والدین وی با ازدواج آنها، اشاره میکند. تلاش سپس اضافه میکند:
«بعضیها هم میگویند: آنها تحت تأثیر فیلمهای خارجی قرار گرفتهاند. شاهرخ و سمیه نیز اعتراف کردهاند که تحت تأثیر یک فیلم قرار گرفتهاند. در این فیلم هر دو نوجوان تصمیم گرفته بودند که والدین خود را بکشند.»
گرچه نام این فیلم یا هر فیلم مشابه دیگری مشخص نیست و مسئولین قضایی یا کارآگاهان هرگز نتوانستند نوار این فیلم مشخص را در خانة یکی از دو نوجوان پیدا کنند، اما ذهنیت بخشی از مقامات رسمی و مخصوصاً مسئولین قضایی و انتظامی بر آن بود که دو نوجوان تحت تأثیر چنین فیلمهایی یا همانطور که بعداً در مصاحبههای خود اعلام داشتند تحت تأثیر موسیقی «هوی متال» و یک زندگی «رپگونه تن به چنین جنایتی دادند. کاملاً مشهود است که حتی مقامات قضایی و انتظامی نیز حداقل به نقل از نوشته روزنامهها، جنایات را در ذات «خبیث» این دو جوان جستجو نمیکردند، بلکه به دنبال توضیح دلایل این جنایت در شرایطی بودند که این دو جوان را احاطه کرده بود. آنها این شرایط را در نوع زندگی، سلیقه فرهنگی و فراوردهها و کالاهای فرهنگی مورد استفاده این دو جوان را جستجو کرده که انگارهای بسیار معصومانه از آن دو در ذهن بیننده به وجود میآورد. در همین اولین گزارش که به نام «بعدازظهر چهارشنبه 12 دی ماه ـ خانه شماره 19 گاندی» به چاپ رسید، خبرنگار هرگز بر مرگ عاملان جنایت و جزای عمل آنها تأکید نمیکند. هیچ واژهای که مرگ آنها را خواستار شود، همچون جزا، قصاص، اعدام یا مرگ عاملان قتل مورد استفاده قرار نگرفته، بر قسیالقلب بودن این دو نوجوان و ابعاد غیرانسانی جنایت هولناک آنها، تأکید به خصوصی از طریق به کارگیری مکرر واژگانی چون هولناک، ددمنشانه و امثالهم نشده، اما دوبار بر تأثیرپذیری آنها از فیلمهای ویدیویی و ماهوارهای و کلاً مبحث تهاجم فرهنگی بهعنوان دلیل تأکید شده است. یک بار نیز از نابسامانی روحی سمیه و خواست عاملان قتل برای ازدواج با یکدیگر و مخالفت خانواده آنها نام برده شده است. در کل پس از توضیح رویدادمدارانه (غیر سوگیرانه) حادثه در اولین جملة بخش نتیجهگیری اخلاقی ملودرام خبری، خبرنگار خواهان پیدا شدن علت واقعه بوده است. یعنی در همان اولین قدم، پس از آن که خواننده با داستان جنایت آشنا شد، خبرنگار نه بدنبال قصاص است ونه به ذات عاملان جنایت اشاره میکند، بلکه پیدا شدن دلیل حادثه بهعنوان اصلیترین و برجستهترین موضوع، از یک زاویه اخلاقی، از سوی نویسنده، ابراز میشود. بینش خبرنگار هیچ نیست مگر بینشی شرایطی. او عمل منفی این دو جوان را به شرایط نسبت داده است.
انتقال شاهرخ و سمیه به صفحه اول
اگر تیتر گزارش قبلی، یکی از چند تیتر صفحة روی جلد آن شماره تلاش نبود، در شنبه بیستم بهمن ماه 1357، شرایط جامعه به شکلی درآمد که حتی تلاش که عمدتاً به مسائل ورزشی میپردازد، دو تیتر از 8 تیتر صفحه اول خود را به سمیه و شاهرخ اختصاص داد:
«سمیه: من به تنهایی بخشش نمیخواهم»
«شاهرخ: دو ساعت پیش از اعدام بگذارید سمیه را عقد کنم»
تلاش صفحه 2 و 3 شماره 161 خود را به شاهرخ و سمیه اختصاص داد. در این دو صفحه که کلاً 5 قطعه عکس سیاه و سفید با زیرنویسهای گوناگون در آن به چاپ رسیده بود، سه تیتر به چشم میخورد. تیتر اصلی یا بزرگترین تیتر این دو صفحه عبارت بود از «مرگ و زندگی شاهرخ و سمیه در دست کیست؟» تیتر فرعی صفحه نیز تکرار تیترهای روی جلد بودند. گزارش چنین آغاز میشود:
«صبح روز چهارشنبه هنگامی که حکم اعدام شاهرخ را در مرکز نگهداری جوانان بزهکار، به او ابلاغ کردند، لحظهای به فکر فرو رفت و بعد به مأمور ابلاغ گفت: لااقل دو ساعت پیش از آن که مرا به پای چوبه دار میبرید، بگذارید سمیه را عقد کنم تا بهعنوان شوهر او اعدام شوم. اما واکنش سمیه در بند زندان اوین نسبت به رأی دادگاه که او را مستحق مجازات مرگ دانسته است، متفاوت بود. او در سکوت و بیتفاوتی حکم را شنید و بیآن که سخنی بگوید پای ورقه حکم را امضا کرد و به میان زنان زندانی برگشت. در حالی که همان چهره غمزده و چشمهای خیس از اشک خود را حفظ کرده بود.»
آغاز یک گزارش ملودرام حادثهای با چنین جملاتی از نظر راهکارهای ادبی قرار دادن خواننده در جای بازیگر اصلی محسوب میشود واین کار برای ایجاد همدلی یا اصطلاحاًَ «امپاتی» انجام میشود. لحظه ابلاغ حکم اعدام را نویسنده به لحظه سکوت شاهرخ ربط میدهد و اولین جملهای که از او نقل میکند، این است که 'بگذارید در پای چوبه اعدام، سمیه را عقد کنم تا به عنوان شوهر اعدام شوم.' اگر اشک خواننده به هنگام خواندن جاری شود، جای تعجب باقی نخواهد ماند. گزارشگر میتوانست این لحظه ابلاغ حکم را به لحظهای که آن دو کودک به قتل میرسیدند ربط دهد. او میتوانست این لحظه را به خرخرهای کودک 4 سالهای که در آب دست و پا میزد و یا در زیر دستهای یکی از این دو جوان حنجرهاش در هم کوفته میشد و نفسش به شماره میافتاد، مربوط سازد. این یک انتخاب بود، انتخابی که نویسنده چه در خودآگاه خود و چه در ناخودآگاه تلاش کرد تا در این لحظه سنگین یعنی لحظه ابلاغ حکم، ما را با گفتة شاهرخ که نشان از عشق معصومانة او دارد، آشنا سازد نه با احساسات قربانیان این جنایت. ما با احساسات شاهرخ آشنا میشویم و با او همدلی میکنیم. گزارشگر سپس ما را به احساس سمیه نزدیک میکند، «به سکوت»، «به بیتفاوتی»، «چهرة غمزده»، «چشمهای خیس از اشک او» که همه متعلق به یک قربانی است و فردی با یک بیماری عصبی و «افسردگی عمیق» را به تصویر میکشد. در اینجا نویسنده «سمپاتی» خواننده را جلب مینماید و نه «امپاتی» او را.
اگر در رابطه با شاهرخ که پیش تر ذکر شد، نویسنده ما را در جای او قرار میدهد تا با او همدلی کنیم، در اینجا نویسنده استراتژی دگرگونهای به کار میبرد و تنها به ما اجازه میدهد تا هم چون یک مشاهدهگر از دور به صحنهای خیره شویم که در آن یک دختر افسرده با چهرهای غمزده اما بیتفاوت به آرامی برگه مرگ خود را امضا میکند. در یک جا «امپاتی» و در جای دیگر «سمپاتی» نویسنده در یک پاراگراف به دو شکل متفاوت چنگ بر احساسات مخاطب میکشد تا آگاهانه و یا ناخودآگاه خواست مخاطب در استمرار تماس با چنین متونی به یک خواستة عمومی تبدیل شود. اما اگر در آغاز گزارش در همان لحظة اول سخنی از قربانیان حادثه نیست، حتی تا پایان گزارش نیز که گزارشی نسبتاً طولانی است، گزارشگر هرگز اجازه نمیدهد تا خواننده به هنگام مطالعه گزارش او، به لحظات سنگین مرگ آن دو کودک فکر کند. چرا که به نحوی از انحاء گزارشگر، حرکت این دو جوان را ریشه در شرایطی میداند که آنها را احاطه کرده بود و بنابراین این دو را نیز قربانیان دیگر حادثه به تصویر میکشد، شاید به این دلیل که گزارشگر حکم برائت آنان را در شرایط «جستجو» میکرده است.
پس از چنین آغاز احساسی که در آن ما تنها با احساسات دو محکوم جوان آشنا میشویم، گزارشگر همچون یک نویسنده ادبی از یک' فلاشبک' استفاده میکند و ما را از لحظة ابلاغ رأی به لحظاتی که قاضی حکم را صادر میکرد، بازمیگرداند. در این بازگشت بر چند مسئله تأکید میشود:
الف) طول دوره محاکمه که تنها یک روز بوده است.
ب) طول زمان نوشتن رأی که به ادعای گزارشگر بلافاصله پس از محاکمه آغاز و 72 ساعت بعد به پایان رسید. نه تنها استفاده از عدد 72 جالب است، بلکه ذکر طول زمان تصمیمگیری قاضی که چندین برابر طول محاکمه بوده، یک استراتژی است که گزارشگر آن را انتخاب کرده است.
«قاضی دادگاه عمومی تهران در پایان محاکمه یک روزه شاهرخ و سمیه نوشتن رأی را آغاز کرد و 72 ساعت بعد آن را به پایان رساند.»
پس از آن که حکم دادگاه با جملاتی سرد و اصطلاحاً قانونی ارائه میشود، باز هم با جملات سرد و قانونی دیگری در یک پاراگراف تازه، چارههای این دو محکوم جوان یکی پس از دیگری به وسیله گزارش برشمرده میشود. آنها بیست روز فرصت دارند تا به رأی اعتراض کنند. اما دیوانعالی به احتمال زیاد، رأی را تأیید خواهد کرد و آنها در برابر چوبه دار قرار خواهند گرفت و تمام روزنههای امید زندگی به روی این دو محکوم نوجواننآ
بسته خواهد شد. مگر تنها یک امید لرزان که این امید به پدر سمیه ربط داده شده که میتواند این دریچه زندگی را به روی شاهرخ و سمیه باز کند و طناب دار را از گردنشان کنار بزند. این پاراگراف با یک سئوال پایان میپذیرد، سئوالی دردناک اما نجاتبخش؛ آیا پدر سمیه در آخرین لحظات حیات آنها را خواهد بخشید؟
به جملات سرد قانونی و کنتراست این جملات با جملاتی که درباره زندگی یا مرگ این دو جوان سخن میگوید باید توجه کرد، چرا که از نظر گفتمانی از یک زاویه کلان، گزارشگر، آنجا که قانون را مطرح میسازد و حکم قانونی را بیان میکند، جملاتی سرد و خشک و بیروح به کار میگیرد؛ طبق قانون به محکومشدگان 20 روز فرصت داده شده که نسبت به رأی دادگاه اعتراض کنند، حال آن که به هنگام توضیح حکم در مورد دو محکوم از جملاتی گرم و انسانی و عاطفی استفاده میکند که به طور دائم «مرگ» و «زندگی» دو نوجوان را در بیم و امیدی به تصویر میکشد. این تصویر از لابهلای دریچهای در مقابل چشم مخاطب به نمایش درمیآید که شاهرخ و سمیه نیز از همان دریچه به زندگی خود و امکان ادامهاش مینگرند؛
«تأیید حکم از سوی دیوانعالی کشور به منزله بسته شدن تمامی روزنههای امید زندگی بر روی آنها است و تنها دستهای پدر سمیه است که میتواند این دریچه زندگی را به روی شاهرخ و سمیه باز کند و طناب دار را از گردنشان کنار بزند.»
پس از ایجاد چنین کنتراستی ما بین «قانون سرد» و «عواطف گرم و انسانی» گزارش سئوالی را در ذهن مخاطب قرار میدهد که آیا «پدر» آنها را خواهد بخشید. گویی اینک احساس پدری و بیدار نمودن این احساس، از طریق ایجاد فشار مخاطبین یعنی افکار عمومی بر روح و روان این پدر ورای «قانون»، قانون سرد و بیروح، قرار گرفته است.
گزارش پس از ارائه این سئوال به شخصیت پدر میپردازد تا امکان بخشش را از سوی او مورد ارزیابی قرار دهد. در ابتدا او را مردی خودخواه ترسیم میکند که تنها بر جنبة اجتماعی زندگی خود تأکید داشته و وظیفة پدری را به خوبی انجام نداده است. گزارشگر برای انجام این مقصود، سخنان پدر سمیه در دادگاه را به شهادت میگیرد. او مطرح میسازد که وی تنها از «یک روی شخصیت خود، یعنی جنبه اجتماعی آن» در دادگاه سخن گفت و روی دیگر شخصیت خود را به مثابه یک پدر را پنهان نمود. او حتی هرگز لغت فرزندان یا سه فرزند را در دادگاه به کار نبرد و وقتی با اعتراض قاضی روبرو شد سمیه را نیز مرده قلمداد کرد. گزارشگر در اینجا با چیدن داستان به این شکل، لبه تیز انتقاد را از سمیه و شاهرخ برگرفته و آن را بر پدر سمیه وارد میآورد. در همین راستا اضافه میکند که پدر سمیه حتی در دادگاه نیز در حدی از فعالیتهای اجتماعی خود سخن گفت که قاضی را به عکسالعمل واداشت:
«پدر سمیه در دادگاه سعی کرد از فعالیتهای اجتماعی خود سخن بگوید. او با ذکر مقدمه کوتاهی پس از معرفی خود گفت: من با تلاش و کوشش کارخانهای فراهم کردهام و شیوه جدیدی برای ساختن تینر به وجود آوردهام . من فرد متدینی هستم و به جامعه خدمت کردهام و در این راه یک گوش خود را از دست دادهام. من به فکر محرومان جامعه بودم و به خانه سالمندان در کهریزک سر میزدم و من.... قاضی دادگاه که میدید او مدام از خود میگوید، حرفش را قطع کرد و گفت: آقای شهبازینیا به جای پرداختن به خود به آنچه که درباره حادثه قتل میپرسم پاسخ دهید.»
با چنین برخوردی که گزارشگر با پدر سمیه دارد، برای لحظهای تحلیلگر درمیماند که آیا این دادگاه پدر سمیه است یا دادگاه شاهرخ و سمیه. پس از چنین زمینهچینیهایی گزارشگر به تنها ملاقات پدر سمیه با وی در تمام طول دستگیری، بازپرسی و جریان دادگاه میپردازد و مطرح میسازد که «در این ملاقات با عصبانیت به او پرخاش کرد که چرا آبروی خانوادهاش را به باد داده است.» گزارشگر ضمناً به ملاقات پدر سمیه با شاهرخ نیز در کانون اصلاح و تربیت اشاره میکند. گزارشگر هرگز سئوال نمیکند که پدر شاهرخ کجاست؟ کجا بود؟ چطور فرزندش را چنین آزاد گذاشته بود؟ چند بار به ملاقات شاهرخ آمده و آیا تقاضای ملاقات سمیه را داشته است یا خیر؟ از نظر گزارشگر نه تنها شاهرخ و سمیه گناهشان ریشه در شرایطی دارد که عمدتاً به وسیله عواملی چون پدر سمیه شکل گرفته بلکه با نام نبردن از خانواده شاهرخ به طور ضمنی حکم برائت آنها را صادر میکند . در بخش دوم گزارش تحت عنوان «در دادگاه افکار عمومی» این حکم را به تأیید دوباره نیز میرساند و این به هنگامی است که از پدر شاهرخ و رضایت او برای ازدواج پسرش با سمیه و خواستگاری رسمی آنها از خانواده سمیه به شکلی مثبت نام میبرد.
همانطور که در بخش اسطوره نیز مطرح شد، افکار عمومی در لحظه ای حکم برائت شاهرخ و سمیه را صادر کرد که مخالفت با پیوند شرعی آنها را بهعنوان یک دلیل اصلی برای این حادثه به رسمیت شناخت، مخالفتی که «و» اسطورهای دو نام «شاهرخ و سمیه» را میتوانست در صورت موافقت رسماً و شرعاً از پیوندی نامبارک و حادثهساز به پیوندی انسانی و میمون مبدل سازد. «محاکمه» پدر سمیه و برائت شاهرخ نیز در این گزارش دقیقاً در همین رابطه باید بررسی شود.
پس از آن که گزارش از دیدار پدر سمیه با شاهرخ شمّهای را ذکر میکند به عبارت سادهتر پس از معرفی نه چندان مثبت پدر سمیه بهعنوان فردی اجتماعی که همه زندگیش در کارش خلاصه شده، گزارشگر دوباره به تنها امید این «دو نوجوان» میپردازد؛ پدر سمیه. آیا او یعنی تنها کسی که قدرت گشودن این تنها روزنه را دارد اقدام به این کار خواهد کرد. گزارشگر هم چون هر حادثهنویس زبدهای، خواننده را در تب و تاب نگه میدارد و به همین دلیل نیز از نه و امتناع آغاز و مطرح میکند که پدر سمیه حتی حاضر نشد وکیلی برای دخترش استخدام کند و گفت که این دختر دو فرزند مرا کشته و باید قصاص شود، حال از من میخواهید برای او وکیل استخدام کنم. اما حادثهنویس فوراً پس از اعلام رأی دادگاه در رابطه با حکم قصاص به توضیح گفتههای پدر سمیه میپردازد که او:
«بار دیگر به خدمات اجتماعیاش تکیه کرد و در خلال گفتههایش اظهار داشت: سمیه یک بیمار روانی است، متعجبم که پزشکان قانونی چرا او را بیمار تشخیص ندادهاند.»
به عبارت سادهتر نویسنده که از نقطه امتناع پدر آغاز کرده بود، کمکم مخاطب را به سوی امکانپذیر شدن چنین امری رهنمون میسازد و بالاخره به پایان صحبتهای پدر سمیه اشاره میکند:
«اگر بدانم دخترم دچار جنون شده است او را میبخشم.»
نویسنده در نهایت جملة دیگری از پدر سمیه نقل میکند که در آن وی اعتراف میکند که سمیه نیز همچون بسیاری از جوانان دیگر قربانی ندانمکاریهای والدین خود شده است. گزارشگر بلافاصله به دریچة امید اشاره میکند و آن را نور ضعیفی میداند که طناب دار را از دور گردن سمیه دور خواهد کرد. اما همه این راهکارهای گفتمانی، از امتناع پدر، به امکان بخشش وی، برای خواننده لذتبخش نخواهد بود، اگر شامل شاهرخ نشود. چرا که گزارش در همان لحظات اول، امپاتی مخاطب را به شاهرخ جلب نموده بود، بنابراین اینک خواننده انتظار ندارد تا گزارشگر شاهرخ را تنها بگذارد و گزارشگر نیز که از اول این راهکار اقناعی را به کار گرفته بود، به هیچ عنوان قصد تنها گذاشتن شاهرخ را نداشته است. بنابراین او فوراً به احساسات سمیه به شاهرخ اشاره میکند.
'اما این خواسته قلبی سمیه نیست. چون او بارها گفته است: من نجات از مرگ را در کنار شاهرخ میخواهم و جز این را نمیپذیرم.'
در اینجاست که گزارشگر حرکتی را آغاز میکند که بسیاری دیگر از گزارشگران تقریباً در همین برهه نیز آغاز کردهاند. جهت این حرکت، ارتقاء «و تشبیه» اسطورهای شاهرخ و سمیه به اسطورههای قدیمی چون لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد میباشد. البته تفاوتها بسیار است و در اینجا سخن از تفاوتها نیست وگرنه میتوان مقالهای را به آن اختصاص داد که نقطه آغاز آن میتواند وجود مذکر در اول عبارت شاهرخ و سمیه و وجود مؤنث در اول هر دو عبارت لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد باشد. این مقاله میتوانست با چنین سؤالی آغاز شود که چرا آن روابط با مؤنث آغاز میگردد و این رابطه با مذکر. البته این تحقیق ادعا نمیکند که در ذهنیت اجتماعی در یک بعد تاریخی شاهرخ و سمیه در سطح چنان اسطورههایی از روابط انسانی بین زن و مرد قرار گرفتهاند، بلکه تنها مطرح میسازد که در یک مقطع، مقطعی که امکان مرگ این دو جوان بود، رسانهها چنین اسطوره رسانهای نوینی ساختند و پایگاه مادی این اسطورهسازی در شرایط دربرگیرنده این دو جوان از یک سو و امکان نابودی فیزیکی آنها از سوی دیگر بود. سمیه حاضر نیست به تنهایی به زندگی ادامه بدهد و پدر او نیز به نظر نمیرسد که این عفو را به شاهرخ تعمیم دهد. گزارشگر پس از ذکر موارد فوق، ادامه میدهد که اما «سمیه» در تمام مراحل بازجویی همه گناهان را به گردن گرفته خود را متهم اصلی و طراح نقشه قتل معرفی نموده است. گزارشگر که تا اینجا راهکار «رعشه بر اندام احساسات ملودرام» مخاطبینش را به کار گرفته بود بنای ترک این راهکار را ندارد و ادامه میدهد که:
«سمیه در حالیکه یک حلقه انگشتری بر انگشت داشت به دادگاه آمد و مرتب سعی میکرد آن را به نشانه وفاداری به شاهرخ به حاضران نشان دهد و بگوید این حلقه را شاهرخ برایش خریده بود. او حتی پیش از محاکمه وقتی شاهرخ را با دستهای دستبند زده دید، مضطرب و دگرگون شد و به مأموران گفت: او را از اینجا ببرید. من تحمل دیدنش را ندارم.»
اما گزارشگر به دنبال همان استراتژی آغازین مقاله یعنی جلب امپاتی خواننده برای شاهرخ، به احساسات عمیق سمیه برای شاهرخ و عدم تمایل او به تنها زنده بودن اشاره میکند و سپس این احساس را با استادی و تبحر به یک عامل و واقعیت غیرقابل انکار دیگر گره میزند. او که از احساس سمیه آغاز نموده بود، اینک سمیه را به هنگام نشان دادن آن احساسات در پشت میکروفون دادگاه تنهای تنها در مقابل قاضی و خدای خود قرار میدهد تا در جواب قاضی که از او میپرسد، آیا پس از آنکه شاهرخ گردن بچهها را فشار داد، بچهها مردند، سمیه پاسخ میدهد که نه آنها زنده بودند و سپس به صراحت درباره مرگ محمدرضا برادر 4 سالهاش اقرار کند که:
« شاهرخ گردنش را فشار داد. من او را که هنوز زنده بود به حمام بردم. درپوش وان را گذاشتم، آب پر شد و بعد سر بچه را در آب فرو بردم.»
پس از چنین اقرار مخلصانهای که ریشههای آن را پیشتر، گزارشگر در احساسات و عواطف عمیق سمیه نسبت به شاهرخ نشان داده بود، اینک او به پایان راهکار مرحلهای خود برای به حداکثر رساندن فشار بر پدر سمیه برای بخشش شاهرخ و نجات اسطورهای شاهرخ و سمیه میرسد؛ 'در دادگاه افکار عمومی' تیتری است که بلافاصله این اعتراف صریح سمیه را دنبال می کند.
در اینجا گزارشگر دو دادگاه را به موازات یکدیگر به تصویر میکشد : یکی از این دو دادگاه همانطور که پیشتر به وسیله وی با جملات سرد شرح داده شده بود، به قوانینی مکتوب، مشخص، قاطع اما بیاحساس پایبند است. دادگاه دیگر دادگاه افکار عمومی که از احساسات مردمی شکل گرفته است . بدین ترتیب گزارشگر مطرح میسازد که همزمان با صدور رأی دادگاه عمومی، افکار عمومی نیز با توجه به آنچه خوانده و شنیده بود، آرایی متفاوت با حکم دادگاه را بیان داشتند و گزارشگر یکییکی دلایل افکار عمومی رابرای این حکم متفاوت ارائه میکند، دلایلی که در حقیقت توضیح شرایط در برگیرنده فاجعه و اساس حکم برائت میباشد:
«یکی از نظرگاههای دادگاه افکار عمومی این است که اصل خانواده و طرز بینش والدین بخصوص پدر سمیه، یکی از عوامل مؤثر در بروز چنین فاجعهای بوده است.»
گزارشگر این دلیل دادگاه افکار عمومی را با ارائه دلایل دیگری مستدل میسازد که یکی پس از دیگری به شکل هرم گونه مطرح میشوند:
«اولاً شاهرخ و سمیه به خانوادههایشان اعلام کرده بودند که حاضر به ازدواج با هم هستند هر چند که این ازدواج برایشان زود هنگام بود ولی پدر سمیه میتوانست پس از شنیدن این پیشنهاد از جانب دخترش با تدبیر منطقی چارهای بیندیشد. اگر او هر دو نوجوان را لااقل به ازدواج در آینده امیدوار میکرد وبا هر دو مثل یک پدر دلسوز و منطقی روبرو میشد، در این صورت هرگز فاجعه خیابان گاندی رخ نمیداد. اما او در برابر واقعیت چه عکسالعملی نشان داد.»
گزارشگر در اینجا، متهم واقعی دادگاه افکار عمومی را معرفی کرده است. او نه تنها با ارائه این دلیل حکم برائت افکار عمومی، حکمی که معلوم نیست افکار عمومی چگونه برای این گزارشگر بیان داشته است را مستدل مینماید بلکه برای آن که د لایل محکمتری نیز در برائت «و» اسطورهای عبارت «شاهرخ و سمیه» ارائه دهد، پدر شاهرخ را به پشت میکروفون دادگاه افکار عمومی «فرا» میخواند تا از از زبان او نقل کند که:
«پدر شاهرخ میگوید: گاهی پسرم از خانه بیرون میرفت و من میخواستم علت این غیبتهایش را بدانم. تا اینکه در برابر پرسشهایم گفت با دختری به نام سمیه در پارک آشنا شده است و گاهی به دیدن او میرود. بعد از آن گاهی با سمیه به خانه ما میآمدند و با هم در حضور ما گفتگو میکردند. بعد متوجه شدم که پسرم برای دیدن سمیه به خانه آنها هم میرود و با هم درد دل میکنند. تا این که یک روز پسرم اصرار کرد که باید با سمیه ازدواج کند. اگر پسرم یک جوان لاابالی و لذتطلب بود، چنین حرفی نمیزد و پس از مدتی از دخترک سیر میشد و رهایش میکرد. او با کمال سادگی اصرار به یک پیوند شرعی و قانونی داشت و میگفت: بروید به خواستگاری سمیه تا عقدش کنم و بعد از چند سال که درسم تمام شده و به کاری مشغول شدم، زندگیمان را با هم شروع کنیم. من وقتی پسرم را چنین ثابتقدم دیدم با پدر سمیه صحبت کردم و پیشنهاد پسرم را در میان گذاشتم ولی او سخت مخالفت کرد. یک بار هم به منزلشان تلفن کردم و گفتم اجازه بدهید بیاییم خواستگاری تا خدای ناکرده این دو جوان گناهی مرتکب نشوند.»
گزارشگر کار کشته که در سرتاسر این گزارش نشان داده که از تجربه عمیق و دانش تجربی پربهایی در زمینه پیوند مطالب در فضایی مابین گزارش واقعگرایانه و ملوردرام داستانی برای به پیش بردن راهکارهای اقناعی بهره میگیرد، در اینجا نیز به خوبی میداند که ممکن است در ذهن مخاطب شک و تردیدی در رابطه با درستی و صحت این مطلب ایجاد شود،بنابراین بلافاصله ادامه میدهد که پدر سمیه هنگام توضیحاتش به قاضی دادگاه مسئله خواستگاری را تأیید کرد. سپس گزارشگر عیناً گفته پدر سمیه را نقل میکند که چنین آغاز میشود:« پدر شاهرخ، سمیه را خواستگاری کرد.» آن گاه توضیح میدهد که پدر سمیه برای بررسی موضوع استخاره کرد اما بد آمد. گزارشگر سه جمله از پدر سمیه نقل میکند که در همه این جملات، ضمیر «من» حاضر است. این تأکید بر خودمحور بینی پدر سمیه است. همان ذاتی که باعث شده او از هیچ به یک کارخانه برسد. اما همین منیت خودمحور از نظر گزارشگر بهعنوان عامل بروز این فاجعه به تصویر کشیده شده بود. در تمام گفتههای پدر شاهرخ تعداد «من»ها را شمارش کنید و با تعداد «من»های سخنان پدر سمیه مقایسه کنید؛ من خودمحور بین و مخربی که عامل این جنایت تشخیص داده شده است. برای گزارشگر و امثالهم عدم وجود این منیت در ذهن پدر شاهرخ، حکم برائت او را صادر نموده بود و تأکید پدر سمیه بر ضمیر اول شخص مفرد باعث شده بود تا چنین یکه و تنها بر صندلی اتهام نشانده شود. گزارشگر پس از آن که اصرار دو جفت برای ازدواج و مخالفت پدر سمیه با آن را توضیح داد به عدم توجه پدر سمیه به وقایع داخل خانهاش میپردازد و از طریق انعکاس گفت و گوی مابین پدر سمیه و قاضی دادگاه توضیح میدهد که چگونه این پدر «از رفت و آمدهای شاهرخ» به خانهاش خبری نداشته و حتی متوجه نشده که شاهرخ شب قبل از جنایت را تا صبح در اتاق دخترش گذرانده است. او سپس این ناآگاهی از مسائلی که در خانهاش اتفاق افتاده است را در رابطه با همین منیت خودمحوربین شخصیت این مرد جستجو میکند و بلافاصله آن را بهعنوان یکی از دلایل دیگری که محکمه افکار عمومی، حکم برائت این دو جوان را صادر کرده بود، بیان میدارد.
«نظر محکمه افکار عمومی در این باره چنین است: یک پدر اگر متوجه میشد که در خانهاش چه میگذرد و با دقت و دلسوزی با دختر بزرگش سمیه برخورد میکرد،از رفت و آمد پنهانی بیگانهای به خانهاش آگاه میشد و میتوانست پیش از آن که فاجعهای رخ دهد، در این باره چارهجویی کند.»
گزارشگر بار دیگر به تصمیم شاهرخ و سمیه در مورد ازدواج و عدم تغییر آن با وجود همه مخالفتها تأکید میکند و سپس از قول پدر شاهرخ مینویسد که به پدر سمیه تلفن کرده اما با تهدید او به شکایت روبرو میشود. این تهدید پرخاش جویانه هم نتوانست نظر شاهرخ و سمیه را عوض کند. گزارشگر سپس بلافاصله به زمان حال میآید و این دو نوجوان را در این لحظه چنین به تصویر میکشد :
«و اکنون که بر آستانة مرگ ایستادهاند هنوز بر این تصمیم باقی هستند.»
آنگاه برای آن که راهکار نجات شاهرخ را که از اول مقاله در پیش گرفته شده بود، با قدرت و تأثیر هر چه بیشتر بر انسانیترین احساسات مخاطب بنشاند، بار دیگر تأکید میکند که اگر پدر سمیه، سمیه را ببخشد ولی شاهرخ را به کام مرگ بفرستد، سمیه هرگز قبول نخواهد کرد و برای اثبات این مسئله نقلقولی از سمیه میآورد :
«نه هرگز، بدون شاهرخ زندگی برایم مفهومی ندارد. یا با او میمیرم و یا هر دو باید زنده بمانیم.»
گزارش در اینجا به فرار این دو نوجوان به اصفهان پس از مخالفت دوباره پدر سمیه تحت تیتر فرعی «فرار به اصفهان» میپردازد. گزارشگر در این قسمت عمدتاً بر اصرار سمیه بر فرار تأکید میکند و مطرح میسازد که شاهرخ حتی با مادر سمیه تماس میگیرد و بالاخره با اصرار شاهرخ آنها به تهران بازمیگردند. گزارشگر بلافاصله این مسئله را به بیماری روانی سمیه ربط می دهد گویی در ناخودآگاه گزارشگر، مسئله چنین توجیه میشود که اگر سمیه بیمار روانی باشد، پدرش او را خواهد بخشید. پس برای تأکید بر بیماری روانی سمیه با وجود آن که پزشکان چنین تشخیصی را ندادهاند باید از طریق کمیسیون پزشکی دیگری! که در افکار عمومی تشکیل شده، مدد گرفته شود و بر این اساس گزارشگر چنین مینویسد:
«بسیاری از مردم در بیان افکار عمومی به مسئله بیماری روانی سمیه اشاره میکنند و بر این تأکید دارند که پزشکان قانونی در کمیسیون پزشکی باید به حالات و رفتار غیرعادی ناشی از روانپریشی سمیه اشاره میکرد تا در حالی که آنها سمیه را سالم تشخیص دادهاند.»
برای مستدل نمودن این حکم از سویی سوابق پزشکی سمیه و از سوی دیگر تأیید پدر او ارائه میشود و برای این که این تأیید عینیتر جلوه دهد بیانات پدر او را در دادگاه نقل قول میکند. سپس شرحی از مراجعات مکرر سمیه به روانپزشکان و حتی فرستادن او به اروپا برای درمان طرح میشود.
بیماری سمیه البته شرایطی است که تبرئه او را موجب میشود اما گزارشگر این بیماری را ریشه در بیتوجهی به او میداند و بدون تأکید آن را به طور ضمنی به همان ضمیر اول شخص خودمحور بین صنعتگری ربط میدهد که اگر زمانی برای فرزند خود گذاشته بود، شاید هرگز چنین بیماری روانی در سمیه شکل نمیگرفت. بلافاصله شدتگیری بیماری روانی سمیه به نفرت و کینه او ربط داده میشود و این نفرت، آتش فشانی به تصویر کشیده میشود که باعث این قتل میگردد. اما پیشاپیش در آغاز این پاراگراف به مخالفت پدر سمیه با ازدواج سمیه و شاهرخ یعنی مخالفت وی با میمون شدن «و» اسطورهای یک رابطه نامیمون بهعنوان عامل اصلی تشدید بیماری روانی سمیه اشاره میشود. به عبارت سادهتر بر شرایط برگیرنده این جنایت تأکید میشود و به گفتههای سمیه در دادگاه در اثبات این بیماری روانی بهعنوان شرایط عمل مذموم قتل اشاره میشود:
«وقتی بچهها را کشتم حالت عجیبی داشتم، میخندیدم، گریه میکردم، فریاد میزدم، دوست داشتم، متنفر بودم، دلم میخواست آهنگی بگذارم و برقصم.»
تأکید بر این بیماری تا بدانجا پیش میرود که به رأی پزشکان قانونی ایراداتی وارد میگردد و مطرح میشود که آنها بر اساس قانون تنها معیار را جنون در نظر گرفته بودند نه روانپریشی، حال آن که افکار عمومی اعتقاد دارد که دادگاه باید به اثرات این روانپریشی تشدی شده در لحظات اتفاق جرم، توجه نماید. سپس حکم از جنبة قانونی از طرف افکار عمومی مورد سؤال قرار میگیرد که چرا مجازات افراد بالغ و کامل برای این دو در نظر گرفته شده، اما برای شاهرخ نصف یک فرد کامل و برای سمیه 4/1 یک فرد کامل دیه تعیین شده. مقاله از قول افکار عمومی دلیل این تناقض را سئوال میکند.
اینها همه راهکارهایی است تا به وسیلة آن یک عمل مذموم را به شرایط نسبت داد و از این طریق حکم برائت عامل عمل را صادر کرد. گزارشگر پس از تأکیدات بسیار بر بیماری روانی سمیه از یک زاویه دیگر به حکم دادگاه «اعتراض» میکند. او مطرح میسازد که سمیه صریحاً اعتراف کرده است که طراح نقشه و عامل اصلی قتل خود او بوده است. گزارشگر سپس به اعتراف صریح سمیه در دادگاه اشاره میکند:
«من بچهها را کشتهام، شاهرخ فقط گردنشان را فشار داد. قاضی پرسید: آیا مردند؟ سمیه جواب داد: نه هنوز زنده بودند و من سرشان را در آب وان فرو بردم تا مردند.»
گزارشگر این اعتراف صریح را به این دلیل ارائه نمیدهد که او بیشتر به طرف شاهرخ گرایش دارد، بلکه به دلیل احتمال بسیار زیاد عفو سمیه به وسیله پدر او، از تلاشی مضاعف برای نجات شاهرخ، مذکری که در عبارت شاهرخ و سمیه جایگاه نخستین را دارد، استفاده میکند. گزارشگر تأکید میکند با توجه به اعتراف سمیه، بسیاری نظر میدهند که اگر شاهرخ عامل اصلی قتل نیست پس چرا برای او هم مجازات قصاص در نظر گرفته شده است. در پایان گزارشگر بار دیگر در جواب خانوادههایی که سئوال میکنند تکلیف دو بار مجازات قصاص برای متهمان چگونه حل میشود. اطمینان خاطر میدهد که در صورت بخشش پدر سمیه، آنان از مرگ نجات خواهند یافت و تنها به زندانهای کوتاهمدت محکوم میشوند:
«با این ترتیب میبینیم که مرگ یا زندگی سمیه و شاهرخ در دست پدر سمیه است. او میتواند یک یا هر دو را ببخشد یا به پای چوبه دار بفرستد.»
و بالاخره در نهایت با ارائه یک نتیجهگیری اخلاقی، مطرح میسازد که اگر شاهرخ و سمیه «اعتقاد عمیق به اصول دینی، مذهبی و ارزشهای اصیل اخلاقی داشتند»، هرگز چنین اتفاقات ناگواری رخ نمیداد. و البته این وظیفه والدین آنها بوده که این باورها را در آنها قرار دهند. به عبارت سادهتر، در اینجا نیز گزارشگر عدم تربیت صحیح را شرایطی به تصویر میکشد که این «فاجعه ناگوار» ریشه در آن دارد. کاملاً مشخص است که بینش گزارشگر شرایطی است و از زاویههای مثبت به این دو جوان نگریسته و حکم برائت آنها را در گزارش خود صادر کرده است.
مقاله در مجموع 6 بار مرگ عاملان قتل را نام برده است، اما همانطور که مشاهده شد هرگز خواستار مرگ آنان نشده و بر این مفهوم تأکید نکرده است. همچنین از واژگانی چون جزا، قصاص، اعدام، یازده بار استفاده شده که اینها همه مواردی بوده است که در رابطه با رأی دادگاه، قانون و امکان اتفاق چنین عملی مورد استفاده قرار گرفته است و خبرنگار یا افکار عمومی یعنی مردم، خواهان آن نشدهاند. علتهاوشرایطی که به عنوان دلیل برای فاجعه مذکور ذکر شده به طور کلی عبارتند از نداشتن تربیت اسلامی( 2 بار) نبود رابطه سالم بین افراد خانواده( یک بار) آزادی رابطه مابین دختر و پسر و عدم اطلاع پدر از آن(یک بار)ونابسامانی روحی سمیه(13 بار) به جز اینها خبرنگار به طور مشخص و به صراحت در یک مورد خواهان پیدا شدن علتی برای این حادثه شده است. همچنین خواست عاملان قتل برای ازدواج بهعنوان دلیل و شرایطی برای اتفاق این حادثه 5 بار مورد اشاره قرار گرفته است. بیتوجهی پدر سمیه نیز به شکل تأکید وی بر فعالیتهای اجتماعی خود، 4بار و بالاخره افسردگی، شرایط سخت روحی سمیه بهعنوان دلیل دیگر 4 بار در شکل تأکید بر اقدام وی برای خودکشی مورد اشاره تأکید مقاله قرار گرفته است. بر اساس شمارشهای فوق میتوان نتیجه گرفت که نگرشی شرایطی برگزارش غالب است.
یک بررسی کمی
بر اساس تحلیل انجام شده، دراینجا تحقیق سئوال میکند که آیا یک بینش شرایطی بر کلیت پوشش خبری مسئله شاهرخ و سمیه غالب بوده است یا آن که این بینش تنها در مورد نمونههای محدودی که مورد مطالعه کیفی قرار گرفت قابل مشاهده میباشد؟ برای نیل به این مقصود، مفاهیم اصلی مجرد شدن در بخش کیفی در اینجا در عرض نشریات مختلف و در طول دوره زمانی ماجرا مورد شمارش قرار گرفت.
در اولین قدم، درصد به کارگیری عبارت «شاهرخ و سمیه» در همه تیترهای مربوط به این واقعه مورد سنجش قرار گرفت تا نشان داده شود که نه تنها اکثریت تیترها عبارت شاهرخ و سمیه را یدک میکشیدند بلکه در سطح تیترها به ندرت تیتری، شاهرخ یا سمیه را به تنهایی مورد بررسی قرار میداد. دومین اصطلاحی که از نظر کمی به کار گرفته شد، «جنایت خیابان گاندی» بود که در درجاتی بسیار کمتر مورد استفاده مطبوعات عامهپسند قرار میگرفت.
در بخش کیفی تحلیل مطرح شد که بینش غالب بر گزارشات خبری شرایطی منفی بوده یعنی آن که عمل مذموم قتل به وسیله شرایط دربرگیرنده این دو جوان توضیح داده میشد و به همین دلیل نیز جامعه به طور کلی آماده بخشش آنها شد. در این رابطه به شمارش تعداد دفعاتی که نشریات به طور واضح و روشن خواهان قصاص این دو شدهاند، اقدام شد. سپس به بررسی دلایل ذکر شده برای قتل و مسایلی چون بیماری سمیه، اجازه ازدواج ندادن به سمیه و شاهرخ از سوی پدر سمیه و... خواهیم پرداخت تا در نهایت تعداد دفعاتی که بر شرایط تأکید شده با تعداد دفعاتی مقایسه شود که بر ذات «خبیث»، «ددمنش» و «شیطان صفت» قاتلان بهعنوان دلیل اصلی قتل پافشاری شده است. وقتی بر ذات تأکید نشود، طبیعی خواهد بود که درخواست قصاص نیز موضوعیتی نخواهد داشت.
شمارش اصطلاحات نشان خواهد داد که نشریات عامهپسند عمدتاً براساس یک بینش شرایطی به گزارش واقعه پرداختهاند. با آن که در پوشش خبری لغاتی چون قصاص به کار گرفته شده است اما آنها هرگز به عنوان یک خواسته عمومی مطرح نشده بود. اعداد و جداول ارائه شده به روشنی نشان خواهند داد که درصد بسیار کمی از اصطلاحات ذاتی در کل پوشش خبری قابل مشاهده است. حال آن که تأکید بر شرایط و اصطلاحات شرایطی به طور غالب در پوشش خبری همه نشریات عامهپسندی که به این مسئله پرداختهاند، به چشم میخورد.
v* از آنجا که این گزارش تنها گزارش در این مورد نیست و این یک ذهنیت کلی نه تنها در میان روزنامهنگاران، بلکه خوانندگان نشریات عامهپسند نیز بود، با نامههایی چون پدر سمیه مستحق قصاص است که با همین تیتر در شنبه 27 بهمن 1377 در شماره جدید42 ستاره سهیل به چاپ رسید، روبرو میشویم.
* البته بدون آن که دلایلی «محکمهپسند» بر واقعی بودن اعلام نظر این «بسیاری» فرضی از طریق آمار ارائه دهد، واژه «بسیاری» را بهعنوان یک راهکار اقناعی در شکل مجهول به کار میگیرد.