- سید محمد مهدی زاده
- 1388-09-17 03:02:00
- کد مطلب : 2932
نظریه تعاملگرایی به شیوهای که ما بهطور انفرادی یا گروهی در روابطمان با دیگران در محیط اجتماعی خاصی عملی کنیم میپردازد. نظریه تعاملگرایی رسانه از سنت جامعه شناختی تعاملگرایینمادینی که ریشه در مکتب شیکاگو دارد،نشات گرفته است.
نظریه تعاملگرایی به شیوهای که ما بهطور انفرادی یا گروهی در روابطمان با دیگران در محیط اجتماعی خاصی عملی کنیم میپردازد. نظریه تعاملگرایی رسانه از سنت جامعه شناختی تعاملگرایینمادینی که ریشه در مکتب شیکاگو دارد،نشات گرفته است.
برخلاف نظریههای رفتارگرایی و ساختارگرایی که بر قدرت متون و فناوریهای رسانهای در تعیین معنا از جهان اجتماعی تاکید دارند، نظریه تعاملگرایی رسانه، روابط پویایی میان مولدان متن، متون و فناوریها و عمل تفسیر مخاطبان را مورد توجه قرار میدهد.در حالی که هدف ساختارگرایان، فهم چگونگی قرار گرفتن مخاطبان در درون ساختارهای رسانه ای است، تعامل گرایان به چگونگی تعامل رسانهها با ساختارهای زندگی مخاطبان علاقه دارند.
در تعاملگرایی رسانهها به عنوان پدیدهای اجتماعی که با آگاهی و محیط اجتماعی ما تعامل دارند، تعریف میشوند. در این نظریه، رسانهها نه در تقابل ایدئولوژیک با روندهای اجتماعی خاص، بلکه بخشی از جامعه محسوب میشوند. نظریه تعاملگرایی به پرسش نسبت کنش و عاملیت با ساختار قدرت نهادی می پردازد؛ چنانکه گافمن به اشکال فرد و در عین حال اجتماعی کنش و رفتار و نه نیروهای کلان و ساختاری مثل دولت، اقتصاد سرمایه داری و نهادهای حقوقی که به احتمال قوی بر بافتهای خرد اجتماعی کنش تاثیر می گذارند، توجه داشت. در دیدگاه میرو ویتز، تهی بودن مکان به عنوان آثار و پیامدهای اجتماعی فناوریهای رسانهای تلقی می شود اما وی چیز کمی درباره محرکهای سیاسی و اقتصادی که مبنای توسعه فناوری هستند میگوید.
شبه تعامل رسانهای شده در اندیشه تامپسون، اگرچه به طور نهادی شکل میگیرد اما بیشتر به این موضوع مربوط می شود که چنین تعاملی چگونه در عمل به مخاطبان اختیار میدهد که تفاوت روی صحنه و پشت صحنه را که قلمرو عمل و رفتار سیاستمداران و آدمهای مشهور در موقعیت ثروت و قدرت از طریق رسانه هاست، برملا کند.
نظریه تعاملگرایی تا حدودی به عنوان آنتی تز ساختارگرایی مارکسیستی طرح شده و بسط یافته است.
نظریه ساختاربندی گیدنز، درصد آشتی دادن بین تعاملگرایی و ساختار گرایی است. گیدنز برای تلفیق ساختار و عاملیت فردی در قالب یک الگوی ترکیبی نظریه اجتماعی است. او استدلال میکند که کنش های روزمره مانند خرید کردن، به مدرسه رفتن و... هم تولید و هم باز تولید ساختارهای اجتماعی است. نقطه تمرکز ساختار بندی گیدنز، بر مفهوم فاصله گذاری زمان-مکان است. وی چنین فرض میکند که تغییرات ساختاری در قدرت به واسطه سطوح چندگانه جهانی شدن مانند مبادله پولی، پیشرفتهای فناوری و دموکراسی سیاسی گسترده، منجر به تغییر و دگرگونی حس ما از زمان و مکان شده است. در جوامع پیشامدرن، زمان و مکان یکنواخت بودند، به این معنی که مردم به تعامل در مجاورت یکدیگر عادت و تمایل داشتند؛ اما یکی از پیامدهای مهم مدرنیته این است که ظرفیت ما برای زندگی و کار در گستره زمان و مکان به صورت مجزا از یکدیگر گسترش یافته است. نظریه گیدنز با نظریههای اجتماعی میرو ویتز و تامپسون درباره رسانهها مشابهت ندارد، اگرچه از آنها تاثیر پذیرفته و متقابلا نیز تاثیر گذاشته است. گیدنز اگرچه از بیشتر نظریه پردازان رسانهای تعامل متمایز است؛ اما با این وجود از نظر واکنشهای روزمره بوسیله خودکنشگران به لحاظ ساختاری مقید می شود و فناوریهای رسانه ای نیز در این فرایند درگیر هستند.
در کمک به امتداد و کش دادن زمان-مکان، تجربیات رسانهای شده قادر به وارد کردن رویدادهای متفاوت به درون آگاهی روزمره است که میتوان به احساس عدم امنیت و واژگونی واقعیت منجر شود. برای گیدنز تجربیات رسانهای شده شرط بیرونی کنش هستند که به ما اطلاعاتی درباره دیگران میدهند و روایتی که ما درباره دیگران (مردمی که هرگز آنها را ندیدیم و نمی شناسیم) داریم تغییر می دهند. فاصله گذاری زمان-مکان همچنین بر حس ما از اعتماد نیز تاثیر می گذارد. اعتماد در جوامع پیشامدرن، به آسانی از طریق تعامل رودررو ایجاد می شد. در جوامه مدرن متاخر، فرایند از جاکندگی، یا تحول روابط اجتماعی از بافتهای تعامل محلی و بازسازی آنها در گستره نامحدود زمان-مکان اتفاق افتاده است. در این وضعیت ما چارهای به جز اعتماد به نظامهای انتزاعی مانند بازرسان امنیت موادغذایی، خدمات بهداشتی، شبکههای حمل و نقل و سازمانهای رسانهای نداریم: نظامهایی که دارای مهارت و تخصص حرفه ای هستند اما بطور علنی و آشکار بیان نمیکنند که این تخصصها و مهارت ها چگونه آزمون و تجربه شده است. در تعاملات روزمره مان با این نظامهای انتزاعی و اعتماد به آنها، در حال بازتولید ساختارهای نمادینی هستیم که به این نظام ها مشروعیت میبخشد.
گیدنز اظهار می دارد در نظامهای مدرن همه افراد در همه جنبههای فعالیت اجتماعی، غیرحرفه ای هستند؛ با این همه، مدرنیته متاخر با وجود نظم، پیچیدگی و دولت مدعی مراقبت، با فقدان اعتماد به دیگران، عدم امنیت شخصی، مدیریت ریسک و بازگشت به خود که هویت نفس ( یگانگی با خود) نامیده میشود، همراه است. هویت نفس تا حدودی با نظریه گافمن درباره خود بیانگری مشابه است. اگرچه گیدنز، مفهوم رویههای روزمره را که بیانگر عاملیت فردی است بکار می برد؛ اما در عین حال، ساختار بندی عاملیت فردی را نیز مدنظر قرار می دهد: پروژه خود بازتابی که مبتنی به حفظ و تداوم یکپارچگی در عین تغییر و اصلاح است به عنوان روایت های زندگی نامه ای، در بافت انتخاب چندگانه قرار میگیرد و از صافی نظامهای انتزاعی میگذرد. بازتابی بودن افراد - نه آنچه هستیم، بلکه آنگونه که خودمان میسازیم - حداقل پتانسیل را برای عاملیت از طریق نمایش خلاقیت، بهره وری و خود ارزیابی مثبت فراهم میکند، چنانکه امروزه افراد اقدام های بازتابی و انعطاف ناپذیر خود را به نمایش می گذارند. به لحاظ ارتباطی، افراد به طور همزمان به هنگام مسافرت با جتهای پر سرعت، از طریق لپ تاپ و تلفن همراه با دیگران ارتباط برقرار میکنند. با وجود این، پروژه خود بازتابی به صورت بازتولید ساختارهای اجتماعی موجود که تمایل به محدود و ملزوم کردن افراد دارند، عمل میکند و کنشهای افراد به واسطه آنچه از قبل موجود بوده است ارزیابی و تعیین میشود.
خودشیفتگی، یکی از ویژگیهای هویت نفس در مدرنیته است. سرمایهداری مصرفی پروژه معیوب خود-دوست داشتن (خودشیفتگی) را تداوم میبخشد و در این فرایند، فردگرایی را تقویت و کمک به دیگران را تضعیف میکند. چهرههای مشهور رسانهای، الگوهایی از ظاهر و قیافه فیزیکی برای ما فراهم میکنند. بعضی از ما مبلغ زیادی برای محصولات آرایشی و جراحی زیبایی هزینه میکنیم تا خودمان را بیشتر دوست داشته باشیم و بوسیله دیگران نیز دوست داشته شویم. ما باید به ظاهر «طبیعی» مان اعتماد داشته باشیم اما نظام های انتزاعی مانند مجلات زنان و برنامه های تلوزیونی مربوط به آرایش و زیبایی، در ما نوعی تشویش، تردید و نگرانی ایجاد میکنند.
شخصیت خودشیفته که از مشخصههای هویت نفس بیشتر مردم از زمانه ماست، بر قدرت ساختار یا عاملیت دلالت نمی کند، بلکه بر قدرت ساختاربندی گواهی می دهد؛ چراکه ما همواره نقش های فردگرایانه مان را در جامعه بازتولید میکنیم.
خلاصه اینکه گیدنز در نظریه ساختاربندی ادعا میکند که کنشهای روزمره بازتولید ساختارهای اجتماعی موجود است؛ ساختارهایی که بوسیله رسانهها جنبه عملی و اجرایی پیدا میکنند. به عنوان مثال، سرمایهداری مصرفی و مظهر آن یعنی رویههای خودشیفتگی بر هویت نفس تاثیر میگذارند و در شکلگیری آن سهیم می شوند.