• محمد سروی زرگر
  • 1389-03-02 04:25:00
  • کد مطلب : 3052
مترو، میدانی برای مسابقه: ماراتن در نیمروز تابستان

ساعت پنج بعد از ظهر یک روز گرم تابستان است و هنوز گرما از فضای ملتهب شهر رخت بر نبسته است. رهگذران به سرعت از زیر تابلو زرد رنگ وارد محوطه ای از سنگ های گرانیت می شوند. هنگام ورود خنکی هوا این امکان را برای آن ها فراهم کرده است، تا نسیم خنک را با ولع به درون ریه های گرم خود راه دهند و برای لحظه ای احساس کنند، محوطه گرانیتی کمی متفاوت است...

ساعت پنج بعد از ظهر یک روز گرم تابستان است و هنوز گرما از فضای ملتهب شهر رخت بر نبسته است. رهگذران به سرعت از زیر تابلو زرد رنگ وارد محوطه ای از سنگ های گرانیت می شوند. هنگام ورود خنکی هوا این امکان را برای آن ها فراهم کرده است، تا نسیم خنک را با ولع به درون ریه های گرم خود راه دهند و برای لحظه ای احساس کنند، محوطه گرانیتی کمی متفاوت است. سرعت شان را بیشتر می کنند تا به پله های برقی برسند. پله آخر که به پایان می رسد، انبوه جمعیت در زیر زمین پرسه می زنند.

در این میان، یکی دو متر آن طرف‌تر، می توان مجموعه های متمایزی را تشخیص داد، که شما را به یاد بسته های ده تایی روی تخته سیاه درس ریاضی دبستان می اندازد. اینجا کلاس درس ریاضی نیست ولی بسته‌های ده‌تایی‌ای از آدم‌ها کنار هم ایستاده‌اند. آنها با تجربه‌ای که از روزهای متمادی استفاده از ایستگاه ها اندوخته اند، با کنجکاوی نقطه احتمالی گشوده شدن درها را حدس می زنند و بر روی سکوی ایستگاه نقاطی را انتخاب می کنند و کنار یکدیگر می ایستند. به امید درست در آمدن معادلات ذهنی شان هنگام گشوده شدن در قطار زیرزمینی.

مسافرانی که در فاصله ای دورتر از دسته اول قرار گرفته اند، اغلب در حال جابجایی و حرکت اند. آن ها تمایل زیادی به حضور در کنار دسته های ده تایی ردیف اول ندارند. بیشتر ترجیح می دهند با یکدیگر صحبت کنند و نسبت به آنانی که در کنار ریل قطارهای مترو بی صبرانه منتظر رسیدن واگن ها ایستاده اند، آرام تر باشند.

ردیف نخست سعی می کند خود را هر چه بیشتر به لبه سکو نزدیک تر کند. صدای رسیدن واگن ها از درون محوطه تاریک دالان مترو شنیده می شود و بوی خفیف دود سیگار در محوطه می پیچد.

صدای درون تونل مسافران را به تکاپو واداشته است. برخی به مجموعه های از قبل تشکیل شده می پیوندند و بر تعداد دسته های ده تایی افزوده می شود. سرها در امتداد خط ریل ها به درون دالان تاریک کشیده می شود.

قطار آبی رنگ به ایستگاه نزدیک شده است. مسافران قطار از تنها خط متروی خارج از تهران آمده اند و در غربی ترین خط مترو شهر در انتظار گشوده شدن در مانده اند. مسافران تازه وارد با انبوهی از جمعیت در ایستگاه آخر روبرو می شوند و به آن ها می پیوندند تا جمعیت دسته های ده تایی افزوده شود. دسته های نزدیک سکو،بزرگتر و بزرگتر شده اند و رقابتی جدی برای رسیدن به نزدیک ترین فاصله ایستگاه ایجاد می شود.

سکوی انتظار در آستانه انفجار است. زن و مرد میانسال در کنار تابلوی بزرگ تبلیغاتی در حین گفت وگو، با صدای بلندی می خندند. مردشلواری پارچه ای و پیراهنی آبی بر تن دارد. گرمای هوا قدرتمندتر از سیستم تهویه هوای درون ایستگاه است. مرد عرق روی پیشانی اش را پاک می کند. سیگارش را میان انگشت های جمع شده اش مخفی می کند و باز هم خنده بلندی سر می دهد.نیم نگاهی به مسیر مترو می اندازد و با اشاره سر به زن جوان همراهش رسیدن قطار را اعلام می کند.

بلندگو می گوید:' لطفاً از کشیدن سیگار در ایستگاه مترو خودداری کنید'.

قطار به ایستگاه وارد می شود و همهمه جمعیت بیشتر می شود. پیرمردی که خود را بدشانس می داند به اقبال بدش دشنام می دهد. محاسبه او در مکان گشوده شدن درقطار اشتباه از آب درآمده است. مسافران مترو از لحظه ورود سعی می کنند موقعیت خود را در مقابل در ورودی قطار از دست ندهند. به همین خاطر است که بیشترشان از همان لحظه ورود در مقابل سکو صف می کشند و شروع به محاسبه محل گشوده شدن در می کنند. بر این اساس آنها که زودتر وارد شوند، شانس نشستن روی صندلی ها را خواهند داشت.

صحنه ای که بر سکو چیده شده است، تداعی کننده مسابقات دومیدانی است. درست مثل آنچه در پیست های دومیدانی اتفاق می افتد. آنجا، روی پیست هر دونده ای هنگام انتظار برای شلیک طپانچه داور، زیر چشمی رقبای خود را زیر نظر می گیرد، تا هنگام شروع از دیگری جا نماند.

ردیف نخست روی سکو، که جلوی درها ایستاده اند، به دلیل فشار ردیف های پشتی به شیشه های قطار چسبیده اند و زیر چشمی رقبای شان را می پایند. دو پسر جوان از مقابل در کناری با جوان دیگری که در مقابل در بعدی ایستاده است، مذاکره می کنند.

ـ زود بپر تو، رسیدی واسه من هم جا بگیر.
ـ واسه خودم بتونم جا بگیرم هنر کردم.
ـ روی یه ردیف از صندلی ها دراز بکش.
ـ اونوقت مردم بشینن رو سر و کله ام !

و چهره ها در هم فرو می رود. فشار جمعیت به بالاترین حد خود می رسد. پیرمرد سعی می کند از کنار در، جایی برای خود پیدا کند. زن و مرد جوان در انتهای جمعیت ایستاده اند و از خیر نشستن روی صندلی ها گذشته اند. همه منتظر باز شدن در هستند. صدای سوت ممتد در فضا می پیچد. در باز می شود و در چشم بر هم زدنی تمام صندلی ها پر می شوند. آن ها که در این مسابقه شکست خورده ان،د درون واگن برای لحظه ای می ایستند و با حالتی بهت زده به اطراف نگاه می کنند. به این امید که هنوز یک صندلی برای آن ها خالی باشد. وقتی شکست را می پذیرند از بهت خارج می شوند و حالا به دنبال جایی بهتر برای ایستادن می گردند.

در ماراتن نشستن، هر مسافر علاوه بر رقابت با مجموعه افراد کنار خود، باید با مسافران دیگری نیز که از درهای مجاور سوار می شوند، به رقابت برخیزد. رقابت جدی دیگری برای تصاحب یک صندلی شروع می شود. علاوه بر آن گوشه کناری درها و میله های عمودی در چشم بر هم زدنی تصاحب می شوند.

پیرمرد که توانسته است گوشه دنجی در کنار در ورودی برای خود دست و پا کند، با گفتن یک 'یا علی' می نشیند و بسته پلاستیکی اش را بین پاهایش می گذارد. بعد با دستهایش حفاظی برای بسته پلاستیکی می سازد تا از آن محافظت کند.
مرد پیش از سوار شدن، ته مانده سیگارش را از میان انگشت‌های جمع شده‌اش به گوشه ای انداخت و مقابل در ورودی ایستاد. صدای سوت کوتاهی در فضا پیچید و در بسته شد.

همهمه روی سکو تبدیل به سکوت شده است. سکوتی شبیه به فضای گرانیتی زیر زمین، قطار روی ریل به آرامی به درون دالان تاریک می خزد. صدای جیر جیر پله برقی بلندتر می شود. سکو آماده برگزاری ماراتن دیگری است. اینجا مترو است، میدانی برای مسابقه.