- ترجمه: محمد سروی زرگر
- 1389-03-17 06:56:00
- کد مطلب : 3129
بررسی بازنمایی اسلام و مسلمانان در مطبوعات انگلیس، که مسلمانان در رسانهها، به مثابه دیگری بیگانه تصویر میشوند.
اینگونه بازنمایی میتواند با شکل توسعه یافتهای از نژادپرستی که با عنوان اسلام هراسی (Islamphobia) از آن یاد میشود، مرتبط باشد.
چکیده:
این مقاله به بررسی بازنمایی اسلام و مسلمانان در مطبوعات انگلیس می پردازد و نشان میدهد که مسلمانان در رسانهها، به مثابه دیگری بیگانه تصویر میشوند. مقاله به بیان این نکته میپردازد که اینگونه بازنمایی میتواند با شکل توسعه یافتهای از نژادپرستی که با عنوان اسلام هراسی (Islamphobia) از آن یاد میشود، مرتبط باشد. [مفهومی] که ریشه در بازنماییهای فرهنگی «دیگری» دارد. در راستای بسط این ادعا، این مقاله نگاهی گذرا و خلاصهوار به چگونگی بازنمایی اقلیتهای نژادی در مطبوعات انگلیس دارد و مدعی است؛ رفتاری که با مسلمان بریتانیایی و اسلام میشود با اشکالی از کژرفتاری (deviance) و تکیه بر غیر انگلیسی بودن مرتبط است.
قدرت بازنمایی جهان در اشکال تعریف شدهامری است که رسانهها بر عهده دارند و از آنجایی که راههای بسیار متفاوت و متضادی وجود دارد که قدرت بازنمایی جهان در اشکال تعریف شده چیزی است که رسانهها انجام میدهند و از آنجایی که راههای بسیار متفاوت و متضادی وجود دارد که بر مبنای آنها معنایی دربارۀ جهان برساخته (constructe) میشود . بنابراین موضوع بازنمایی عمیقاً بر کیستی و چگونگی بازنمایی بستگی دارد. اینکه چه کسی و چگونه به شکل منظم و مداوم [از نظام بازنمایی] بیرون گذاشته میشود و اینکه چگونه اشیاء، افراد، حوادث، و روابط بازنمایی میشوند . درک ما از جامعه به چگونگی بازنمایی آن بستگی دارد و این بازنماییها به شکل معکوس، دانش را فراهم میکنند که ما را از آنچه که انجام میدهیم و سیاستهایی که مورد قبول ما واقع است، آگاه می سازد (Miller, rook, 246).
این مقاله نگاهی به چگونگی بازنمایی یک گروه اقلیت در رسانههای انگلیس دارد: مسلمانان. گرچه از دیدگاه نظری، مسلمانان انگلیس گروهی ناهمگون هستند که دارای پسزمینه هایی بسیار متفاوتتر از یکدیگر هستند (poole,2002. )مدود (2006 ،2005) اشاره میکند که این نوع از ناهمگونی، تحت تاثیر مولفه های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی- اقتصادی، پیچیدهتر و بهمتنیدهترشده قرار دارد. مدود (2005 ، 2003) ذکر میکند که طبقه «مسلمان» مانند سایر طبقه ها (از جمله «انگلیسی» یا «مسیحی») نوعی اشتقاق و تقسیمبندی درونی است. با این وجود، این طبقهبندی، دسته بندی مفیدی برای مشخص کردن اقلیت های قابل مشاهده (مرئی ) است (Nodood,2003) که موضوع (سوژه) نگرانیهای عمومیاند. این نگرانی عمومی میتواند خود را به شکل بسیار آشکاری در بازنماییهای مسلمانان و اسلام در رسانهها نشان دهد که اهمیت تحقیق و بحث چنین بازنماییهایی را نشان میدهد.
برای رسیدن به این هدف، این مقاله مدعی است که وضعیت اجتماعی و سیاسی حاکم بر گروههای اقلیتی مسلمانان را میتوان به مثابه شکلی از نژادپرستی تلقی کرد (Modood, 2003). نکته قابل بحث این است که مسلمانان به مثابه «غیرانگلیسی» بازنمایی و تصویر میشوند . این امر یادآور تحقیق قبلی راجع به هویت ملی در انگلیس است که مدعی است گروههای اقلیت غیرسفیدپوست در انگلیس، با عنوان «غیرانگلیسی» مشخص میشوند (Gilroy, 1992). «غیر- انگیسی» بودن به نوعی مرزبندی مربوط است که می گوید چه کسی انگلیسی است و چه کسی انگلیسی نیست. این امر در سالهای اخیر، به حوزه گستردهتری از مسائل این جامعه چند فرهنگی سرایت کرده است(Gohle 2006; feket 2002; Modood 1992, 2003, 2005) . «انگلیسی بودن» را میتوان در ارتباط با نحوه عمل رسانهای در قبال گروههای اقلیت مورد بررسی قرار داد. این مقاله در ابتدا، تحقیقات قبلی انجام گرفته در حوزه تصویر رسانهای برساخته شدهاز گروههای اقلیت اسلامی/مسلمان در مطبوعات انگلیسی را مورد بررسی مجدد قرار میدهد.
در بسیاری از موارد، بازنمایی گروههای اقلیت شمشیری دولبه است. اولاً این بازنماییها، صدای گروههای اقلیت را به حاشیه میراند و در نتیجه آنها به شکل مجازی نادیده گرفته میشوند و به خفا رانده میشوند(Saeed, 1999). همزمان بازنمایی واقعی گروههای اقلیت اغلب با تفسیر منفی همراه است (Hartmann and Husband, 1974). زمانی که این چارچوب ها در حوزه مخاطبان عملی میشوند که ارتباط اجتماعی کمی با گروههای اقلیت دارند، نقش رسانهها به عنوان ارائه کننده تعاریف و راه حل های اولیه (هال، 1978) بسیار حیاتی میشوند (Van Dijk, 1991). کتل (Cottle) معتقد است که رسانهها، جایگاه و موقعیتی قدرتمند در انتقال، توصیف و ترکیب بندی (articulation) گفتمانهای خاصی دارند که به بازنمایی و کژنمایی (missepresent) گروه های اقلیت کمک میکنند (Cottle, 2000,2006).
پیشتر و در سال 1993، احمد(Ahmed) ذکر کرده بود که بسیاری از مسلمانان نسبت به بازنمایی منفی اسلام و مسلمانان در رسانه غربی نگران بودند. با این حال پیرو حوادث و وقایعی مانند ماجرای سلمان رشدی (Rushdie)، جنگ اول خلیج فارس و 11 سپتامبر توجه به بازنماییهای رسانهای اسلام رشد قابل توجهی کرده است. حجم روزافزون تحقیقات نشان میدهند که در موازنه تصاویر، بازنماییها و گفتمانهای مرتبط با اسلام/مسلمانان در رسانههای غالب غربی، گرایش به ارائه تصویری منفی و متخاصم از مسلمان و اسلام دیده میشود (Poole and Richardson, 2006) . برخی تحقیقات به بررسی مشخص رابطه میان رسانهها و اسلام (Ahmed 1993; Runnymede Trust 1997)، بازنماییهای اقلیت مسلمان در غرب (Allen, 2005; poole, 2002) پرداختهاند. از منظر ایدئولوژیک، در این برساختها، میتوان ردپای بسط و گسترش امپریالیسم غربی را مشاهده کرد که بر مبنای دوگانه غرب در مقابل شرق برساخته شدهاست(Said, 1978).
به طور خلاصه، در این مقاله گزیدهای از تحقیقات پیشین در باب بازنمایی گروههای اقلیت در مطبوعات انگلیسی ارائه میشود و سپس این استدلال ارائه خواهد شد که مسلمانان انگلیسی و اسلام در رسانهها، به شکل مشابهی ترسیم میشوند. این بازنماییها را میتوان به مقوله تغییر گفتمانهای نژادپرستی و موضوع هویت ملی مرتبط کرد.
بنابراین، تحقیق درباره تصویر منعکس شدهاز مسلمانان انگلیس نشان میدهد که آنها به مثابه بیگانهای در درون فرهنگ انگلیسی بازنمایی میشوند.
اهمیت ملی و بین المللی
تحقیقات اخیر دانشگاهی درباره پوشش رسانههای انگلیسی در باب موضوعات مرتبط با مهاجرت پناهندگان نشان میدهد که مقولات نژاد و ملت در گزارش های رسانهای غالب بودهاند(Finney and Peach, 2004).
میتوان این نکته را نیز اضافه کرد که همانگونه که گلوری(Gilroy) ادعا کرده است؛ در 20 سال گذشته «نژادپرستی نوین» با موفقیت تمام، خود را از تصورات خام و زمخت فرودستبودگی زیست شناختی جدا کرده است و در عوض، (به شکل جعلی) میان نژاد، ملیت، میهنپرستی و ملی گرایی ارتباط برقرار کرده است. این عمل با تعریف ملت به مثابه یک اجتماع فرهنگی یکپارچه و یک فرهنگ ناب ملی قومی و همگن و بر مبنای رنگ پوست سفید داشتن (Gilroy, 1992:53) عمل میکند. برای مثال گریلند (Greenlade) مدعی است که پاسخ کلی و عام مطبوعات انگلیس به موضوع پناهندگی و مهاجرت به شکل نوعی، در نوشته زیر از چالز مور (Charles moore) بازتاب یافته است که در سرمقاله روزنامه تایمز (The Times) منتشر شدهاست:
'در انگلیس اساساً به زبان انگلیسی صحبت میشود، مسیحیها و سفیدپوستان ]ساکنان آن هستند[ و اگر کسی فکر کند که ممکن است زبان اردو(Urdu)، مسلمانان و رنگینپوستان به مبنا و اساس کشور انگلیس تبدیل شوند، موضوعی به شدت رعبآور است (Greenslade, 2005,6).
گرچه نظرات مور در به عنوان نگاه یک «ناظر» (زمانی برای آزادی بیشتر و سیاست مهاجرت نژادی: ناظر، 19 اکتبر 1991) و در مجلهای با تیتراژ کم چاپ شد (که به دیدگاههای راست و رک مشهور است)، با این حال دیدگاه گریلند هنوز ردپا و نشانهای از رویکرد کلی مطبوعات انگلیس در باب مسئله پناهندگان و مهاجران است.
در تمام سالها، گرایش به این بوده است که سیاهان و سایر اقلیتهای نژادی انگلیسی با واژگانی متضمن محدودیت در بازنماییهای نشان داده شدهاند و سعی شدهاست در بافتهایی که دارای ویژگی تضاد، جدل و کژرفتاریاند، به تصویر کشیده شوند(Cottle, 2002) . در دهه های 60 و 70 مطالعات بر مشاهده چگونگی گزارش از مهاجرات در مقوله های «تعداد» و بحران های مرتبط با «روابط نژادی» تمرکز کرده بود (H artman and Husband 1974; Troyna 1981).
در دهههای 70 و 80 بازنماییها، گرایش به نشان دادن 'بزهکار بودن' جمعیت سیاهپوست انگلیسی داشت که سعی در زیر پا گذاشتن نابرابری های اجتماعی دارند و به افزایش خشونت های موجود در اعمال پلیس دلالت میکرد.
در دهه 90 مدارکی دال بر حمله به گروههای ضدنژادپرستی، بهتان زدن به برخی از سیاهپوستان و موافقت با «نژادپرستی نوین» از سوی سیاستمداران برجسته دیده شد که به شکل فعالانهای به بیاعتباری تمام تلاشهایی منجر شد که برای نیل به چند فرهنگ گرایی و فعالیتهای ضد نژادپرستانه انجام شده بود (Murray 1986;Dijj 1991). بازنمایی اخیر از پناهجویان و اجتماع مسلمانان انگلیسی پیرو روند مناقشه برانگیز تلقی 'غیرانگلیسی بودن' از افراد غیر سفید پوست است (saeed, 2004). گرچه میبایست تاکید شود که تمام پناهجویان غیرسفیدپوست نیستند اما رسانهها اخیراً منازعاتی درباره مهاجران از اروپای غربی به انگلیس راه انداخهاند که در نتیجه این گروههای سفیدپوست بواسطه عملکرد رسانهها، به مسئله ای غامض و پیچیده مبدل شدهاند.
هال و دیگران (298 : 1992) مشاهده کردند که در دوره اخیر، ملاحظات زیست شناختی درباره نژاد با تعاریف فرهنگی جایگزین شدهاست که مرزها متعلق به گفتمانهای ملی و هویت ملی را مشخص میکند. این امر به شکل جدیدی از «نژادپرستی فرهنگی» منجر میشود که بیشتر مرتبط با قومیت است تا نژاد. در این زمینه Gandy(1998) پیشنهاد
میکند که مفهوم «قومیت» برای اولین بار توسط دانشمندان اجتماعی و سیاستگذاران به عنوان راهی برای تغییر جهت از تعریف زیست شناختی نژاد به سمت و سوی فرهنگ مورد استفاده قرار گرفت.
دیدگاه او در این زمینه با نگاه مسن (Mason, 2000) تقویت شد که او معتقد بود که قومیت مفهومی جذابتر از نژاد است اما نه صرفاً بواسطه اینکه مفهومی اساساً اجتماعی است بلکه به این دلیل که طبقههای قومی بر مبنای تلاش آگاهانه افرادی تعریف میشوند که شامل این طبقهها میشوند. به عنوان مثال مدود (Modood, 1992) یادآور میشود که واژه «انگلیسی» در دلالت نزدیک خود به سفیدپوست بودن، مفهومی «شبه - قومی» است. او ادعا میکند که حقوق افراد و اجتماعات در انگلیس که از منظر فرهنگی متفاوت از یکدیگر هستند، اغلب با این علاقه گره خورده است که آنها در فرهنگ همگون میزبان تلفیق شوند و جذب آن گردند. همچنین (Mason2000) مشاهده کرد که معیارهای تمایزگذاری برای شمولیت در یک اقلیت قومی مشخص به شکل عادی در مولفه رنگ پوست نهفته است. پس تلفیق هویت قومی با رنگ پوست میتواند به طبقهبندی نسلهای دوم یا سوم مهاجراتی منجر شود که ممکن است به عنوان «گروههای اقلیت» از همسایههای سفیدپوستشان غیرقابل تفکیک باشند. بنابراین مردم غیرسفیدپوست در انگلیس به شکل عادی به مثابه بیرونی (یا دیگری) متمایز میشود. آنها به مثابه اقلیتهای قومیدر نظر گرفته میشوند که فرهنگشان با ملیت میزبان شان بیگانه و ناسازگار است. به علاوه موضوعات پناهجویان و پناهندگان سیاسی با موضوع تروریسم (بنیادگرایی اسلامی) تلفیق شدهاست تا شکل جدیدی از نژادپرستی را ایجاد کند. نژادپرستی آنگونه که بسیاری از مولفان نوشته اند به شکل ایستا باقی نمی ماند بلکه تحول پیدا میکند و با توجه به شرایط و موقعیت از خود انعطاف نشان میدهد(Mason 2000; Solomos 2003) . به عنوان مثال تحقیق ملی در دهه 1980 نشان داد که تعداد کمی از مردم فکر میکردند که سیاهپوستان آمریکا از نظر نژادی فرودست هستند. این بدان معنا نیست که نژادپرستی به کل از بین رفتهاست. این بحث نشان میدهد که در مقابل نژادپرستی کلاسیک، اشکال جدید و دقیق تر نژادپرستی در حال ظهور است. شکل مشابهی [از نژادپرستی] در اروپا ظاهر شده بود(Saeed, 1999).
غرب و بقیه
با این حال ذکر این نکته لازم است که در دوره های «نژادپرستی نوین» همه چیز پوشیده و منفی نیست. این دورهها که در آن بی اعتباری مفروضات زیست شناختی درباره نژاد محرز شدهاست و فرا دست بودن غرب امری قابل مشاهده است. این نکته را میتوان بوضوح در نظریه برخورد تمدن های ساموئل هانتیگتون مشاهده کرد.
او ادعا میکند که یک نوع جدید از جنگ سرد شکل گرفتهاست که برمبنای اقتصاد یا سیاست نیست بلکه بر پایه فرهنگ استوار است. او ادامه میدهد که اسلام با میل درونیاش به خشونت مهمترین تهدید تمدن غرب است.
برای هانینگتون روشن است که اسلام و مسلمانان به شکل ذاتی فرودست هستند و این امر تا زمانی که بحث او بر مبنای دین و فرهنگ استوار باشد به قوت خود باقی خواهد ماند که دیدگاهی ذات گرایانه است و مشابه با دلیل تراشی های زیست شناختی است که د ر قرن 19 برای توجیه استعمار و جنگ امپراطوری ارائه می شد. Sardar و Davies (2002, 491) نشان میدهند که چگونه تز هانتینگتون شکل گرفتهاست: در سوم دسامبر 2001 نشریه مطالعات ملی (national Review) با تصویری از جورج بوش به عنوان یک جنگجوی صلیبی قرون وسطی در روی جلد و مقاله ای با عنوان «شهید: مسلمانان قاتل و ضرب و شتم علیه مسیحیان» به چاپ رساند که در آن مولف نوشته خود را با نتیجهگیری از کتاب ساموئل هانتینگتون به پایان رسانده بود: نتیجهگیری به شکل «برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی: مسئله ضمنی غرب بنیادگرایی اسلامی نیست بلکه اسلام است؛ تمدنی متفاوت که مردمانش به برتری فرهنگشان معتقداند و از فرو دست بودن فرهنگشان در عذاب اند).
این مثال طنینی از بازنمایی رسانههای جنگ و ترور و اسلام را دربردارند که میتواند به توضیح این امر کمک کند که چرا بسیاری از مسلمانان جنگ علیه ترور را به معنی جنگ علیه اسلام میدانند. هالیدی (Halliday, 1996, 1999) به روشنی یادآور میشود که مقدم بر نظریه هانتینگتون، اسلام به عنوان تهدیدی به دیگران نمایش داده می شد.
سعید در شرق شناسی (1978, 286-287) چارچوبی کلاسیک برای فهم روابط میان غرب و بقیه جهان (بویژه مسلمانان) فراهم کرده است. سعید ابتدا بر روی خاورمیانه متمرکز شده بود که منطقه ای جغرافیایی است که اساساً مسلمانان در آن ساکن هستند. بحث سعید این است که تسلط اروپایی ها ]بر شرق[ نه تنها سیاسی و اقتصادی بلکه فرهنگی نیز است. این امر مشتمل بر ساختن گفتمان خاصی با عنوان 'شرق شناسی' است که ساختار آن بر مبنای تشدید تفاوت میان آشنا(اروپا، غرب، ما) و غریبه (شرق، باختر، آنها یا غیر) است (said, 1985, 19).
او اضافه میکند که در این زمینه، به اسلام به عنوان عقبگردی به قرون وسطی نگریسته میشود که گفتمانهای مختلفی به تنوع این امر را ترکیب بندی (articulate) میکنند. در علم مردمشناسی، اعراب به عنوان فرودست مدنظر قرار میگرفت حال اینکه در گفتمانهای سیاسی سعی در ارائه این نکته بود که ایده پدرسالارانهای که سبب انقیاد شرق شدهاست صرفاً به خاطر نفع غرب نیست بلکه خود شرق در این امر مقصر است.
به شکل مشابهی، هال (1992a) استدلال میکند که تماس اروپا با سایر مردمان، مشتمل بر فرایند بازنماییهایی است که در راستای بسط و توسعه منافع اروپا، غرب معنای خود را از خلال تفاوت با دیگران برمی سازد. حاصل و نتیجه عبارت از گفتمانی حتمی و ضروری است که جهان را به عنوان تقسیم شده سادهای از دوگانه غرب/ بقیه بازنمایی میکند (Hall, 1992a)
میلز (1989) دو مثال برای این تقسیم بندی ارائه میکند:
اولین [مثال] بر مبنای، رنگ پوست شکل گرفتهاست. به منظور تعریف آفریقاییها به مثابه «سیاهان» و «بردهها» و همچنین بیرون گذاشتن (طرد) آنها از جهان خود (اروپایی)،
اروپاییها در سده های هیجده و نوزده، خود را به عنوان «سفید» و «متمدن» بازنمایی میکردند.
دومین [مثال] بر مبنای فرهنگ استوار است. بازنماییهای اروپائیان از جهان اسلام به شکل افراطی با تصاویری از بربریت (وحشی بودن) و جنسی بودن آنها شکل گرفت و این تصاویر در زمینه و بافت دوگانه مطلوب و مدنظر مسیحی قرار داشت (میلز، 1989، صص 5-34).
دونالد Donald, 1992)) بحث خود در زمینه گفتمان فوق را به این شکل خلاصه میکند: ابتدا زنجیره هایی از ویژگی ها در این طبقه بندی ها از هم منفک میشوند. بر این اساس، غربی ها به عنوان افرادی متمدن، منطقی، عقلایی، پرهیزگار، شکاک، تجربی و خاص نمایش داده میشود. در سمت دیگر، شرقیها به عنوان افرادی ساده لوح، مکار، توطئه چین، چاپلوس، بیحال و تنبل، احمق، غیرعقلانی و کودکانه نشان داده میشوند. در مرحله دوم این ویژگیها در راستای تعریف اینکه چه کسی ذاتاً شرقی است به کار گرفته میشود. جوهری که به طبیعت نسبت داده میشود. [به این ترتیب که] غرب به شکل طبیعی خود مختار است و شرق طبیعتاً منتسب به استبداد است. در نهایت امر، این بازنماییها به مثابه [ویژگیهای] ثابت و هویتهای غیرقابل تغییر به خورد خواننده گفتمان شرق شناسی داده میشود: غرب یعنی «ما» و شرق یعنی «آنها» (Donald, 1992:75).
بنابراین شرق شناسی به داشتن ساختارهای گفتمانی متهم میشود که مورد انتقاد واقع میشود که در شکلگیری هرگونه قصور منتهی به بحران و تناقضهای معنایی مقصر است ناشی از فاصله میان متن و مصداقهای آن است (Ferguson, 1998). با این حال، شرقشناسی مجموعه ارزشمندی از منابع و دانش تاریخی را فراهم کردهاست و نشان میدهد که چگونه دانش برساختی ایدئولوژیک درباره شرق بوسیله ایدئولوژی مسلط نخبگان امپریالیست اروپایی پشتیبانی میشد و این امر نه در ایمن سازی، بلکه در توجیه شکل گیری بزرگترین و ثروتمندترین استعمارهای طویل المدت بکار گرفته شد (Said, 1985,1). اکتشاف منابع و مردم شرق بر مبنای زبان قوم مدار هویت مسیحی اروپا شکل گرفت که مبتنی بر بسط این اسطوره بود که اغلب مسلمانان و سایر ادیان غیرمسیحی و مردمان شرق، غیرعقلانی و بیفرهنگ، غیرمتمدن، وحشی و نهایتاً فرودستاند.
همانگونه که استوارت هال(1992a, 318) می نویسد، گفتمان استعماری «غرب و بقیه»:
[...] درصدد منحرف کردن زبان غرب، تصویر] این گفتمان[ از خو دش و «دیگران» در معنای «ما» و «دیگران» بود. کنشهای مبتنی بر قدرت در قبال بقیه از خلال فرودستی نژادی و فرادستی قومی اعمال می شد که امروز نیز به شکل قدرتمندی در کره زمین به کار خود ادامه میدهد.
رسانهها و نژاد
یکی از این موارد را میتوان در بازنمایی رسانهها از نژاد و قومیت یافت. رسانهها در ارتباط با نژاد و قومیت اطلاعات را از نقاطی تهیه میکنند که آگاهی عمومی از آن نقاط پراکنده و نامنسجم است. گرچه حدود دو میلیون سیاهپوست در انگلستان زندگی میکنند آنها اغلب در مراکز عمده جمعیتی زندگی نمیکنند و بر این اساس، اکثریت سفیدپوست اغلب تماسهای ناچیزی با آنها دارند (ون دایک، 1991) تحقیق درباره عملکرد رسانهها درباره نژاد (در سالیان متمادی) نشان میدهد که این تحقیقها از نظر موارد مورد بررسی محدود بودهاند و محتوای منفی داشتهاند. تحقیقات درباره بازنمایی اقلیتها در انگلستان را میتوان در دو دسته کلی (اما مکمل یکدیگر) خلاصه کرد(saeed, 199).
اول: مسائل مربوط به مهاجرت که به عنوان یک «معضل» از آن یاد میشود و قبلاً (به زبان تاچری) از آن به عنوان ترس از غرق شدن در مرداب (swamping) یاد میشد.
دوم: اقلیتهایی که در انگلستان به دنیا آمده اند نیز به مثابه «معضل» نگریسته میشود . از نگاه مبتنی بر بزهکار بودن آفریقایی ها- کارائیبی ها (Hall, 1978) تا تفکر آسیاییهای متقلب (Sivanandan, 1982) و بنیاد گرایی اسلامی (Ahmed, 1993)، گرایش به سمت و سوی ارائه تصویری منفی از اجتماعات اقلیتها بوده است. آخرین نظرسنجی های رسانهای (Spears, 20001) به وضوح نشان میدهد که رسانهها جهتدار عمل میکنند و نگاه نژادپرستانه را میتوان در نگرش های آنها نسبت به پناهجویان سراغ گرفت. زمانی پناهجویان به عنوان «مهاجران غیرقانونی» مطرح میشوند که درست یک لحظه قبل از آن بحث بر سر موضوع کلی مهاجران مطرح شدهاست و موضوع بسیار مهم 'انگلیس چندفرهنگی' مورد سوال واقع شدهاست (Kundnani, 2001,50).
با این حال، برخی استثناها قابل مشاهدهاند: به عنوان مثال مفسران اخیرا شروع به بحث درباره تغییر بازنماییهای فرهنگی اقلیتهای قومی در تلویزیون بریتانیا سال های اخیر کردهاند. این امر نشان میدهد که بازنماییها، فراتر از شکل ایستای تاریخی عمل میکنند و توصیفاتی مبتنی بر سیاستگذاری های فرهنگی برای قومیتهای جدید، «دو رگه ها» و چندفرهنگگرایی را پیش کشیدهاند (Hall, 1992; Ross, 1996). کتل (Cottle, 2000) معتقد است که واژه «چندفرهنگی» و ارتباط آن به هویت فرهنگی ممکن است امری حیاتی در فهم نقش رسانهها در بازنمایی گروههای اقلیت قومیداشته باشد.
«رسانهها و نخبگان»
هال (1978) در کتاب 'مدیریت بحران' به تشریح مدل نئومارکسیت نژادپرستی رسانهها میپردازد. هال معتقد است اولین تعاریف از آنچه که «اخبار مهم» نامیده میشود و دیدگاه «غالب» درباره اینکه چه اخباری باید در رسانهها ارائه شود (مثل اخبار سیاستمداران، رهبران تجاری و...) دو مسئله بسیار مهم و قابل توجهاند. ایده این افراد، دارای ارزش هزمونیک در جامعه و رسانهها است. این ایده ها در رسانهها با مفاهیمی مانند ارزشهای خبری، روزنامه نگاری حرفه ای و مسائلی از این دست همراه میشود. بطور خلاصه منابع مهم رسانهها اولین تفاسیر را از عناوین خبری محقق میسازند (Miller 1993). هال (1978:95) می گوید نهاد رسانهای یک «دستگاه بازنمایی» است:
اینکه چه کسی و چگونه بازنمایی میشود، اینکه چه کسی و چگونه به شکل مداومی از [نظام بازنمایی] بیرون گذاشته میشود و اینکه اشیاء، مردم، حوادث و روابط چگونه بازنمایی میشود ... ساختار دسترسی به رسانهها به شکل نظاممندی به سمت و سوی دسته بندیهای اجتماعی خاصی گرایش دارد.
آنها قادر به تعیین میدان و عرصه ] بازنمایی[ در تمامی موارد هستند (Miller 1993). اشلزینگر(1991) این بحث را پیش میکشد که الگوی هژمونیک به میزان بسیار زیادی محدود به مفهوم ایدئولوژی مسلط است و در بسیاری از موارد در شناخت آن شکست میخورد چرا که هیچ تعریف واحدی از معنای یک حادثه یا موضوع وجود ندارد. مبنای اصلی دکترین اشلزینگر 'تمایل به درک تعارض و تضاد مفهومیدرباره کسی است که عامل سیاسی را تعریف میکند' (Schlesinger, 1991,64).
میلر (1993) این الگوی اولیه را با برخی دلایل مورد نقد قرار داده است:
این مدل در فهم رابطه میان رسانهها و دولت دچار برخی بدفهمیها میشود چرا که فکر میکند برآیند عمل رسانهها به مثابه ضامن حفظ دولت، حاصل رابطه ساختاری میان رسانهها و منابع رسمی است (Miller, 1994:258). اشلزینگر و میلیر معتقدند ساختارهای دسترسی به رسانه که مدنظر تعاریف اولیه نیز بوده است، هر لحظه در نتیجه تغییر فضای سیاسی تغییر جهت میدهد و این تعاریف اولیه محصول فرآیندهای پیچیده چانهزنی میان فعالان اجتماعی رقیب با همدیگر است.
ون دایک (Vandijk, 1993, 1991, 1987) ایده «تعاریف اولیه» را به این مفهوم اندیشه مرتبط میکند که رسانهها یک گروه نخبه را در جامعه بنیان میگذارند. با قبول اینکه که رسانهها با سایر فعالان اجتماعی در کشمکش هستند، ون دایک این بحث را پیش میکشد که اصطلاحات نژاد و قومیت، یک اجاع رایج قومی را با خود به همراه دارند. ون دایک (1987) معتقد است که این فعالان اجتماعی میتوانند نخبگان را مورد تهدید قرار دهند. این نخبگان اکثرا سفیدپوست اند و انواع مختلفی از قدرت و نظارت از قبیل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی را دارا هستند. این نخبگان سیاسی، اجتماعی کنترل تصمیم هایی را د ر دست دارند که به شکل مستقیمی زندگی روزمره تک تک اقلیت های قومی را تحت تاثیر قرار میدهد (نک ون دایک 1993 که بحث مبسوطی درباره نخبگان انجام داده است). به اختصار باید گفت، زمانی که اطلاعات درباره اقلیت ها شکل می گیرد، تعداد کمی از منابع اطلاعاتی که قادر به ایجاد ارتباط با قدرت نخبگان هستند میتوانند این اجماع و توافق قومی را ایجاد کنند(Van Dijk, 1987).
«پرسش از تعداد، پرسش از تهدید»
تحقیقات اولیه در رسانهها حول محور «نژاد» به مثابه یک مسئله عام و نژادپرستانه کردن موضوع مهاجران ]به شکل خاص[ در دهه های 60 و 70 انجام شدهاست. تحقیقات تحلیل محتوایی برخی مطالعات را در حزوه مطبوعات محلی و ایالتی (Bagley, 1973; critcher 1977; Troyna, 1981) روزنامه ملی (Hartmann and Husband, 1941)، رسانههای سرگرم کننده (Hartman and Husban, 1974) و رادیو محلی (Troyna, 1981) انجام داده اند. به علاوه Bagley در سال 1973، هارتمن و هاسبند در سال 1974 و ترونیا در سال 1981، تاثیر این تصاویر رسانه ای بر روی برخی مخاطبان را مورد بررسی قرار داده اند، تا اینکه ون دایک (1993 و 1991) تلاشهایی برای بکارگیری تحلیل گفتمان درباره مفاهیم نژادپرستی نمادین به انجام رساند تا به شکل نظری تاثیر بازنمایی رسانهای را مورد بحث قرار دهد.
تحقیق هارتمن و هاسبند (1974) درباره نژادپرستی و رسانههای جمعی به صراحت توجه خود به منابع اطلاعاتی معطوف میکند که درباره گروه های قومی به تولید اطلاعات
میپردازند. تحلیل آنها از مطبوعات ملی در سال های بین 1963 و 1970 نشان میدهد که پوشش خبری روابط نژادی تمایل دارد بر روی نشانه های تعارضات نژادی تمرکز کند و توجه بسیار کمی به دسترسی سیاهان به مسکن، تحصیل و شغل دارد: رقابتی که به نظر می رسد ریشه در بحران دارد (Hart man and Husband, 1974, 132). خلاصه اینکه مهاجران و مسائل اجتماعی آنها به مثابه معضل نژادی بازتعریف میشود. به طور کلی، گروههای اقلیت به مثابه بخشی از جامعه انگلیس بازنمایی نمیشود و در عوض به مثابه بخشی خارج از این جامعه که ترجیحاً میبایست بیرون نگه داشته شود، بازنمایی میشوند.
هارتمن و هاسبند (1974) بهتر است به جای آنچه که در کتابشان با عنوان نژاد و رسانههای جمعی ذکر شدهاست از اصطلاح نژادپرستی و رسانههای گروهی یاد کنند چرا که نژاد، مسئله مرتبط با جامعه انگلیس و رسانههای آن نیست بلکه نژادپرستی مدنظر این دو است. هارتمن و هاسبند دریافتند زمانی که تضاد اجتماعی با مردم غیرسفیدپوست محدود میشود، اطلاعات و دانش درباره گروههای قومی از رسانهها منتج میشود.
مولف به این نتیجه می رسد که:
دیدگاهی که به نمایش مردم رنگین پوست به مثابه اعضای عادی و معمولی جامعه میپرداخت به شکل فزایندهای در سایه دیدگاه جدیدی قرار گرفتهاست که این افراد با به مثابه یک معضل نشان میدهد (Hartman and Husband, 1974,44).
«بیگانه در درون»
گرچه «نژاد» به مثابه «تهدیدی خارجی» و در ارتباط با هراس از مهاجران، به تناوب ناشی از عناوینی به اشکال اسطوره های عاطفی (مانند سیلها، موجهای کشنده و فرو رفتنی در باتلاق) در ده های 60 و 70 مطرح شدند اما این شرایط تا زمان کنونی ادامه یافته است (Gordon and Rosenberg 1987;Searle 1987).
مطالعات دیگر، نشان میدهند که چگونه نسل دوم و سوم اقلیت هایی که در انگلستان رشد کردهاند سوژه (موضوع) بازنمایی هایی قرار گرقته اند که تحت عنوان «بیگانه» درونی از آن یاد می شود. این امر با اصطلاح رایج «جوانان سیاهپوست جانی» شروع شد (Hall, 1978) و میتوان گفت، این امر با واکنش های انجام گرفته در قبال اجتماع مسلمانان در سال های اخیر ادامه یافته است(Wahab, 1989). هال (1987) با استفاده از مفهوم «هراس اخلاقی» مدعی میشود که پوشش خبری نژاد، همراه با مفهوم جنایت انجام می شدهاست. او متذکر میشود که دلایل انجام جرم(یا جنایت) به ندرت مورد بحث و توجه قرار می گرفت. به طور خلاصه، خشونت پررنگ می شد و ادعا بر این بود که خشونت امری ذاتی در فرهنگ سرخ پوستان غربی است (Gilroy, 1992) و بنابراین در سبک زندگی انگلیسی امری عجیب و غریب است. تروینا (Troyna, 1981) می گوید که عملکرد رسانهها درباره سیاهپوستان اساساً حول محور ایده افراد بیرون و خارج از مجموعه، سازمان داده شده بود. در ضمن او می گوید که احساس ناشی از این امر هنوز احساسی منفی و ایدئولوژیک است. در «بازنمایی رسانه ای از واقعیت، تفاوت های فرهنگی انکار میشود و سیاهپوستان انگلیسی به مثابه یک معضل در نظر گرفته میشوند که به شکل ذاتی متفاوت از اکثریت جامعه اند(Troyna, 1981,183).
در ضمن، ون دایک (1992) نشان داده است که اخبار درباره یک گروه اقلیت خاص، به تمام اقلیت ها تعمیم داده میشود و این امر بوسیله طبیعی جلوه دادن آن خبر در کل جمعیت اقلیت انجام میشود. بنابراین تمام اقلیت ها، به شکل همگنی در نظر گرفته میشود که این امر علیرغم وجود تفاوت های فرهنگی میان آنهاست.
«انگلیس و مسلمانان»
در طول اواخر دهه 1980 و دهه 1990 توجه به اجتماع مسلمانان در انگلستان به شکل معناداری افزایش یافت. شروع مسائل ملی مانند ماجرای رشدی (Rushdie) و مسائل بین المللی مانند شروع جنگ خلیج در سال 1991، مجموعه ای حوادث مسلمانان را به عرصه رسانه ها کشاند و جمعیت مسلمانان انگلیس را تحت تاثیر قرار داد. در نتیجه اجزاء و مولفه های جدیدی در ارتباط با واژگان نژادپرستی ظاهر شد و در کسوت رفتار و واکنش هایی مورد استفاده قرار گرفت که میتوان آنرا اینگونه تشریح کرد: محرکی تعمدی برای تطمیع و تمسخر مسلمانان و سایر اقلیت های نژادی. بسیاری از مفسران اجتماعی متذکر شدند که زبان رسانهها، در به روشی شکل داده شدهاست که سبب شدهاست به میزان بسیار زیادی درباره «فرهنگی جنایتکار» صحبت شود(poole, 2002 & saeed, 1999) . ملاحظاتی مبتنی بر حمایت مسلمانان انگلیس از بن لادن (Bin Laden)، بمب گذران انتحاری فلسطینی و جدایی طلبان کشمیر در سال های اخیر با حوادث شمال انگلیس تشدید شدهاست. ختلالات شمال انگلیس در برخی فصول به مثابه معضل خاص مرتبط با اجتماع مسلمانان نشان داده شدهاست نه به عنوان معضلی مرتبط با کل اجتماع آسیایی های مقیم انگلستان (saeed, 2004).
اجتماعات پاکستانی و بنگلادشی (به شکل خاص) در رسانههای انگلیس به مثابه اجتماعاتی جدایی طلب، منزوی و مخالف با همگرایی با جامعه بزرگ بازنمایی میشوند. به علاوه، تصویر کلیشه ای قدیمی «آسیایی های منفعل» با هویت جدید جنگ طلبان متجاوز جایگزین شدهاست که این بدان معناست که آنها در جامعه سکولار انگلیس، عجیب و غریب تر شدهاند. مفهوم برخورد فرهنگی دلالت بر این امر دارد که مسلمانان انگلیس در نگاه جامعه اکثریت، افرادی عجیب، غریب و ناشناخته اند(Ansari 2003, Modood 1997) . مدود ( Modood, 2003, 2005 ) اشاره میکند که تاکید بر تمایل کم به همگرایی مسلمانان با جامعه انگلیس سبب شدهاست که مفهوم کلی چند فرهنگ گرایی مورد سوال جدی واقع شود: فزایش واکنش شدید در مقابل چند فرهنگ گرایی آشکارتر خواهد شد. چند فرهنگ گرایی همواره موضوعی مورد مناقشه و امری جدلی بوده است و انتقادات از آن فراتر از نگاهی واحد و یکه به مخالفانشان بوده است. اما دو عامل با یکی شدن با همدیگر سبب شدهاند که نقد از چند فرهنگ گرایی به امری مهم و قدرتمند در جان امروز مبدل میشود : ارتباط چند فرهنگ گرایی با مسلمانان و ارتباط آن با بحث هویت ملی.
«اسلام و رسانهها»
سعید (1981) مدعی است که او در استفاده از اصطلاحات «اسلام» و «اسلامی» دچار مشکل است چرا که این واژگان در جوامع مسلمانان و غربی ها به عنوان «پوششی سیاسی» مطرح شدهاند که بار دینی ندارد. مولفان متفاوتی نوشته اند که اسلام و مسلمانان به شکل همگنی در رسانههای غربی مورد تهدید قرار گرفتهاند و به عنوان ضد و مقابل غرب مطرح شدهاند. دلایل پیچیده ای وجود دارد که علت نگاه غیرهمدلانه رسانههای غرب در قبال اسلام را بیان میکند. سعید (1981) مدعی است که مهمترین دلیل این است که غرب «کارشناسان» خودش را دارد (گردشگران، مفسران، دانشگاهی ها، اساتید و...) که درباره اسلام اظهار نظر میکنند، درباره آن می نویسند، آنرا توصیف میکنند و جز آن.
معضلی که سعید از آن صحبت میکند این است که «ما» یعنی غرب، «آنها» یعنی شرق را بازنمایی میکنیم. از این رو، «آنها» به هیچ وجه «خودشان» را بازنمایی نمیکنند. Saeed وDrainville ((2006اینگونه استدلال میکنند که: مفاهیم دوگانه متضاد، نه تنها تمام شرق را به مثابه دیگری نمایش میدهد بلکه اسلام را نیز به مثابه دیگریِ دین مسیحیت تعریف میکند. با تشریح مداوم دیگری به مثابه «فرودست» و حتی وحشی، برای مخاطبان غربی به راحتی قابل پذیرش است که ریشه تروریسم را در اسلام بداند.
سعید در کتاب خود با عنوان پوشش خبری اسلام، به چگونگی تعریف های امروز دین اسلام به شکل ریشه ای با گفتاری منفی ارائه میشود. غرب به چشم موجودی عجیب اسلام می نگرد و این امر محدودیت های بنیادین علم و آگاهی درباره اسلام را به شدت افزایش میدهد(سعید، 1981، ص 163).
به عنوان مثال، این امر زمانی که روزنامه های دانمارکی کاریکاتورهایی درباره پیامبر اسلام منتشر کردند، پررنگ تر شد و در این کاریکاتورها سعی می شد در میان انبوهی از اتهامات، پیامبر اسلام را تروریست جلوه دهند. بنابراین میتوان مدعی شد که انتشار کاریکاتورها سعی در القای این امر داشت که اسلام ریشه تروریسم است.
از سوی دیگر، اگر کسی دقیق تر به مذهب های موجود در اسلام توجه کند میتواند به این نتیجه برسد که اسلام به اشکال مختلف و متفاوتی تفسیر میشود که تحت لوای
فرهنگ ها، جوامع و تاریخ واحد اسلامی شکل گرفتهاند و محدوده ای از غنا تا نیجریه و از اسپانیا تا اندونزی را دربرمی گیرد(said, 1981:56).
به علاوه، سعید (1978, 286) می نویسد: اگر اعراب فضای کافی برای مورد توجه بودن پیدا کنند، این امر به عنوان یک ارزش منفی تلقی میشود «چرا که آنها به مثابه تهدیدی برای غرب آزاد و جهان دموکراتیک تصویر میشوند». سعید اضافه میکند که نه تنها مسلمانان و اعراب با نوعی اغراق و گزافه گویی پوشش خبری داده میشوند یا مورد بحث قرار می گیرند بلکه آنها به عنوان عرضه کنندگان نفت و تروریست های بالقوه نشان داده میشود.
سعید ادامه میدهد: در خبرنامه ها و عکس های خبری، اعراب همواره به تعداد انبوه نشان داده میشوند که هیچ فردیت و هیچ ویژگی شخصی یا تجربه شخصی در آنها دیده نمیشود. اغلب عکسی حاوی خشم و بدبختی یا ژست غیرعقلانی از آنها به تصویر میکشند. پشت سر این تصاویر، تهدیدی بنام 'جهاد' خوابیده است. برآیند کار، ایجاد نوعی ترس از مسلمانان (یا اعراب) است که کل جهان را تهدید میکند(Said, 1978, 287).این امر متضمن نوعی تعمیم کلان است (Ferguson 1998). اما هیچ یک از این موارد در جهان معاصر از بین نرفته اند (بویژه نحوه تصویر اعراب/ مسلمانان در رسانههای غربی). نقد دیگر وارده به رسانه ها این است که آنها سعی دارند اسلام و غرب را به مثابه ضد یکدیگر نشان دهند. گرچه غرب و اسلام به شکل کلیتی یکپارچه و یکدست وجود ندارد، اما روزنامه نگاران و سیاستمداران اصرار دارند که وضعیت حال حاضر را با استفاده از این واژه گان (متضاد و متفاوت) نشان دهند (Abukahlil, 2002:18). این فاصله در ابقای کلیشه هایی که اسلام را به مثابه «دیگری» متفاوت نشان میدهند بسیار سودمند و مفید است. غریب Ghareeb(1983) خاطر نشان میکند که تمام روزنامه نگاران دارای نگاه جانبدارانه نیستند. به شکل مشابهی (Cottle(2000)، poole(2002) معتقدند دیدگاه همگن سازی رسانههای غربی افزایش یافته است. آنها مسئله مربوط به همگن سازی غرب در رسانههای آن را مورد بررسی قرار داده اند. کشورهای مختلف دارای شرایط سیاسی و انگیزشی متفاوتی هستند که این شرایط در نظام های اجتماعی آنها بازتولید میشود. یکی از این نظام های اجتماعی، رسانهها هستند. به این حال هیچ یک از نظام های رسانهای همگن نیستند. «رسانهها» طیفی از الگوهای ارتباطی را با یکدیگر ترکیب میکنند و در این میان تعداد بیشماری از گونه ها، وابستگی های مختلف، برتری ها و محدودیت ها وجود دارد(poole, 2002:19).
گرچه ملاحظات مطرح شده نکات مثمرثمر و مفید هستند و باید مدنظر قرار گیرند اما نکته ای که باقی می ماند این است که رسانهها تصویری منفی از مسلمانان و اسلام ارائه میدهد. این تصاویر در حجم بالایی به فضای عمومی جامعه منتقل میشود. بنابراین رسانهها در تقویت نژادپرستی علیه مسلمانان گناهکاراند. هارتمن و هاسبند (Hartman , hasban) پیمایش معروفی را در این مورد انجام دادند که مردم چه چیزی را و چگونه درباره گروه های قومیکسب میکنند. در مناطقی که گروههای اقلیت کمتری وجود دارد یا اصلا اقلیتی وجود ندارد، رسانهها در شکل دهی به عقیده مردم درباره گروههای قومی نقش بالایی داشته اند. ون دایک (1991) می گوید که رسانهها نژادپرستی را به شکل موفقیت آمیزی بازتولید میکنند و این عمل آنها نه صرفا به خاطر این امر است که مخاطبان رسانه ای چنین عقایدی را از رسانهها دریافت میکنند بلکه از آنجایی که رسانهها نه تنها دستور العمل مباحثات عمومی را تعیین میکنند... بلکه مهمتر اینکه آنها با قدرت تمام پیشنهاد میکنند که خوانندگان ]متون رسانه ای[ باید چگونه درباره امور قومی صحبت کنند و به تفکر بپردازند(Vandijk 1991,245).
کتل (Cottle, 2000) نیز خلاصه ای از تحقیقی درباره رسانهها و «نژاد» ارائه میدهد که به بررسی تاثیر بر مخاطبان، بافت(زمینه) تولید رسانه ای و همچنین رابطه رسانهها در سطح وسیع تری از سیاست های چندفرهنگی می پردازد.
قبل از صعود ناگهانی توجه و دلمشغولی نسبت به اسلام و مسلمانان بعد از حوادث 11 سپتامبر، بمب گذاری مادرید و جنگ بی پایان کنونی علیه ترور، احمد (Ahmed) (1993:9) گفته بود که «بسیاری از اخبار مطرح شده درباره مسلمانان بر موارد منفی در باب مسلمانان متمرکز شدهاست».
بعد از 11 سپتامبر شاهد افزایش قابل توجهی در پوشش خبری روزنامه ها از اسلام و مسلمانان هستیم. تحقیق وایتکر (Whittaker, 2002) نشان دهنده افزایش غیرمعمول تعداد مقالاتی است که حاوی واژه مسلمانان (قبل و بعد از 11 سپتامبر) است. این یافته ها توسط کمیسیون حقوق بشر اسلامی جمع آوری شدهاست(سعید و دیگران،2007، 15) و در جدول شماره 1 آمده است.
جدول شماره 1: مقالات حاوی واژه مسلمانان
عنوان روزنامه |
2001-2000 |
2002-2001 |
درصد افزایش |
گاردین |
817 |
2043 |
250 |
ایندپندنت |
681 |
1556 |
228 |
تایمز |
535 |
1486 |
278 |
دیلی تلگراف |
417 |
1176 |
282 |
دیلی میل |
202 |
350 |
322 |
دیلی میرور |
164 |
920 |
561 |
دیلی اکسپرس |
139 |
305 |
219 |
سان |
80 |
526 |
658 |
دیلی استار |
40 |
144 |
360 |
بی تردید، در بنگاه های خبری، بویژه گاردین و ایندپندنت افزایش قابل توجهی به اسلام/ مسلمانان در هر دو دوره قبل و بعد از حادثه [11 سپتامبر] دیده می شود. با این حال افزایش [رقم فوق]در بسیاری از روزنامه ها قابل توجه بوده است.
این افزایش در گزارش گری درباره اسلام/ مسلمانان، همرمان توسط برخی دیدگاهها پشتیبانی شدهاست. افزایش در بازنمایی کلی از اسلام و مسلمانان متضمن نگاهی مثبت به اسلام یا مسلمانان بریتانیایی نبوده است. کریم Karim, 2003)) نشان میدهد که رسانههای غربی خیل عظیم جمعیت مسلمانان را همگن میکنند و تفاوت ها و خصیصه های متفاوت امت جهان اسلام را به یک چشم می بیند. بعلاوه ناهیدی (Nahidi, 2003) مدعی است که این سوء بازنمایی با تمرکز بر بنیادگرایان و افراطیون مسلمان تکمیل میشود. میتوان این نکته را نیز ذکر کرد که «خوانش مرجح» (Preferred reading) این گفتمان ها، غیریت یا دیگربودگی (otherness) مسلمانان اسلام از اکثریت جامعه را بارز میکند. به شکل مشابهی وایتکر (Whittaker, 2005:55) می نویسد که بازنمایی مسلمانان در مطبوعات بریتانیا را میتوان با ویژگی های زیر مشخص کرد: چهار کلیشه بسیار رایج در دوره های زمانی مختلف در مقالات متفاوت شکل گرفتهاست. این کلیشه ها به ما می گویند که مسلمانان افرادی متعصب، متنفر از زنان، خشن یا ظالم و نهایتاً عجیب یا متفاوت اند.
به شکل مشابهی، تحقیق تجربی ریچاردسن(2001) بر روی مطبوعات پرتیراژ نشان میدهد که اجتماعات مسلمانان بریتانیایی در این مطبوعات غایب یا نامرئی اند(البته به جز مواردی که در بافتی منفی از آنها یاد شدهاست).
این یافته ها نشان میدهند که رسانهها، اسلام/ مسلمانان را غرق در دلالت های منفی نشان میدهند که در تحقیقات انجام شدهاز رسانههای غربی دیده میشوند. کریم (karim, 2002) می نویسد که تصاویر منفی و تحریف شدهاز اسلام در رسانههای امریکا از زمان انقلاب ایرانی در سال 1979 به امری مسلط و غالب تبدیل شدهاست. کمیسیون روابط اسلامی آمریکا (2002) متذکر شدهاست که تحریف رسانه ای اسلام سبب افزایش جنایات تنفرآمیز بر علیه مسلمانان آمریکا شدهاست. Gerges(1999, 51) می نویسد: مطابق نظر پرفسور ریچارد بولت (Richard Bulliet) از دانشگاه کلمبیا، آمریکایی ها به سرعت این دیدگاه را پذیرفته اند که عمل خشونت امیز برخی از مسلمانان نمایانگر (یا نمونه ای) از فرهنگ افراد متعصب و تروریست است.
یافته های مشابهی نشان دهنده دیدگاه منفی نسبت به اسلام/ مسلمانان در تحقیقات رسانه ای کانادا (Elmasry, 2002) استرالیا (Namming, 2006) و اتحادیه اروپا (Fekete, 2002)است. آلن و نیلسن (2002, 47) در تحقیقی بر روی 15 دولت اتحادیه اروپا به این نتیجه رسیده اند که از قواعد رسانه ای نمیتوان چشم پوشی کرد و این قواعد به شکل ذاتی، متضمن رویکردی منفی نسبت به مسلمانان و اسلام هستند.
اسلام هراسی (Islamophobia)
سردار (Sardara) مدعی است که اسلام ذاتاً برای پروژه جهانی غرب (که مبنی بر جهانی سازی اسیت) مشکل ایجاد کرده است و این امر با امتناع از قرار گر فتن ذیل ایده های غربی و شبکه های سیاسی و فرهنگی آن صورت گرفتهاست (Sardar, 1999). این امتناع و سر پیچی از غرب و سبک زندگی آنها (ناشی از عدم اشتراک در ارزش ها یا اعتقادات مشابه رایج) در مرکزیت شکل گیری هراسی بوده است که به عنوان تهدید اسلامی از آن یاد میشود. آلن (Allen, 2005, 49) شکل جدیدی از نژادپرستی شکل گرفته بر مبنای فرهنگ دین(نه رنگ پوست) را مطرح میکند. در حالی که نژادپرستی مبتنی بر نشانه های بنیادین نژادی به شکل آشکاری ادامه می یابد، نوعی تغییر جهت در آن دیده میشود که بر مبنای آن، برخی مولفه های سنتی و رایج جای خود را به اشکال جدیدتر و متداولتری داده اند که فرهنگی و مذهبی-اجتماعیاند.
الیزابت پل (Elizabeth Poole, 2002) تشریح میکند که چگونه شکل معاصر گفتمان شرق شناسی و شکل گیری «دیگری» به مثابه اسلام هراسی تعریف میشود: واژه اسلام هراسی ابداع شدهاست چرا که واقعیت جدیدی است که نیازمند نامگذاری (اسم سازی) است: پیش داوری ضد مسلمانان به شکل قابل توجهی رشد کرده است و بر این اساس به سرعت در سال های اخیر نیاز به اصطلاح جدید برای تشریح آن احساس شده است (Runnymede Trust, 1997,4) . ویدن (Weedon)اسلام هراسی را به مثابه خصومتی بی اساس علیه اسلام میداند...تبعیضی غیرمنصفانه در برابر افراد و اجتماعات مسلمانان (2004, 165). میتوان اینگونه گفت که اسلام هراسی توسط قدرت های غربی بر مبنای یک 'میل' شکل گرفتهاست که ادامه دهنده ایدئولوژی برتری و تفوق سفید پوستان است: اسلام دینی تماماً متفاوت است و اغلب شامل کلیشه هااست و ادعا بر این است که «ما» (غیرمسلمانان) مانند «آنها» مسلمانان نبوده ایم و «ما» فرادست هستیم. «ما» افرادی متمدن ، معقول، بخشنده، کارا، پیشرفته، روشنفکر و غیرشهوانی هستیم. «آنها» افرادی بدوی، خشن، غیرعقلانی، توطئه چین، غیرمنظم و ستمگر هستند(The Runnymede Trust, 1997,6).
با این حال هالیدی (1996, 160) معتقد است می بایست تفاوتی میان اسلام هراسی و اسلام ستیزی قائل بود. «آهنگ این واژه اغلب هشدار دهنده و متضمن نژاد پرستی و بیگانه هراسی (Xenophobic) و مولفه های کلیشه ای است. واژه مسلمان ستیزی در این جا برای مشخص کردن نوعی ایدئولوژی بکار می رود که به ندرت بیانگر کثرت ادیان است بلکه اغلب در ترکیب با سایر واژه ها و ایدئولوژی ها بکار می رود... این واژه بیانگر نوعی عداوت و دشمنی با اسلام است و دارای ویژگی اسلامی هستند. مجموعه ای از افراد واقعی یا شکل داده شده که بر مبنای نوعی پیش داوری ساخته شدهاند. در این معنا، اسلام ستیزی اغلب با پیش داوری های قومی همپوشانی دارد و مردمی را پوشش میدهد که ممکن است دارای ویژ گی های غیرمسلمانی نیز باشند مانند آلبانی هایی، فلسطینی ها یا حتی قفقازی ها.
به اختصار، آنچه هالیدی از آن صحبت میکند این است که مسلمان ستیزی، شکل جدیدی از نژادپرستی است که نه تنها در ویژگی های فیزیکی بلکه در ویژگی های دینی نیز بین افراد تبعیض قائل میشود. برای هالیدی، اصطلاح اسلام هراسی واژه ای نادرست است چرا که اصطلاحی به شدت یکنواخت و عادی است. هالیدی (1999) اشاره میکند که واژه اسلام هراسی بر این امر دلالت میکند که فقط و فقط درباره اسلام چنین احساسی وجود دارد و تمام مسلمانان مشابه یکدیگرند. خلاصه اینکه، هالیدی (1999:898) می گوید اسلام هراسی به مثابه یه اصطلاح ترسی از اسلام به مثابه یک دین را پیش میکشد نه ترس از کسانی که از اسلام پیروی میکنند: اکنون دیگر حمله بر علیه اسلام به مثابه یک عقیده یا اعتقاد مطرح نیست بلکه حمله علیه مسلمانان به مثابه مردم (کل بهم پیوسته و گرهی شده متاخبر) بویژه مهاجرانی که می بایست با این واژه پوشش داده شوند.
بهرحال هالیدی تصدیق میکند که چنین منازعات آکادمیکی شاید نتوانند تاثیر ناشی از پیش داوری های فوق علیه قربانیان را ثابت کنند. بعلاوه ( Fedek(2002) و Abukahlil(2002) خاطر نشان کردند که پس از 11 سپتامبر برخی منتقدان مسلمانان به شکل واقعی مفاهیم اسلامی جهاد و احادیث حضرت محمد (ص) را مورد تردید قرار دادند.
مدود( Modood, 1992) عامل تسهیل کننده ضرورت شکل گیری نژادپرستی علیه مسلمانان را در اعمال رشدی (Rushdie) می بیند که اسلام به مثابه یک دین را مورد تردید قرار داده است. بعد از 11 سپتامبر این مباحث در ذیل بحث برخورد تمدن ها قرار گرفت. از این رو، اصطلاح اسلام هراسی می بایست مشتمل بر تاثیرات چنین خصومتی بر افراد و اجتماعات اسلامی گسترده تر باشد. اسلام هراسی مانند گفتمان استعماری قبلی (یعنی شرق شناسی) مجال بروز کثرت و چندگانگی را سلب میکند؛ تناقض ها و نشانه های بحران نادیده گرفته میشود تا الگوی قوم مدارانه همگنی از «دیگری» مفروض گرفته شود که در آن صرفاً تفسیری واحد از اسلام وجود دارد. این درک همگن از اسلام مدنظر برنارد لویس( Bernard lewis, 2004) بود که اینگونه استدلال کرده بود: برای مسلمانان (و همچنین برای مسیحیان اواخر قرون وسطی که هنوز مدرن نشده بودند) عنصر مرکزی هویت مبتنی بر دین بوده است... و بخش های بنیادین ]وجود[ نوع بشر توسط عوامل دینی تعیین می شد.
آنچه بالا ذکر شد را میتواند به عنوان مثالی از تفکر شرق شناسی نوین مورد توجه قرار گیرد. اولاً بر تفکر قوم مدار غربی دلالت دارد که هویت مسلمانان را همگن می سازد و مبنای آن را از تعاریف سنتی هویت غربی وام می گیرد که قبل از هر چیزی بواسطه دین تعریف میشود (به عنوان مثال مسیحیت) که لویس بدان ارجاع داده است. با این حال، با استفاده از این ارجاع، ادعا میشود که این امر در دوره مسیحیت مدرن ادامه نیافته است و بدین ترتیب به شکل تلویحی گفته میشود که اسلام یا ملت اسلام به نوعی پیشرفت کمتری نسبت به مسیحیت مدرن داشته اند. بدین ترتیب دوباره مفاهیم تاریخی شرق به مثابه «غیرمتمدن»، «غیرفرهنگی» و «غیرعقلانی» دوباره مطرح میشود. همانگونه که استوارت هال (1992b, 281) بر خلاف لوییس بیان میکند: «هیچ هویت یگانه ای....نمیتواند تمام تفاوت های هویتی را به یک مورد بخصوص بکاهد که از آن به عنوان هویت اعظم یاد شود».
یک مثال خوب و مناسب در باب اینکه چگونه این ایده ها در ارتباط با پوشش رسانه ای نژاد و مهاجرت قرار می گیرد را میتوان در مقاله اخیر دیلی میل (Daily mail) نوشته ستون نویس ریچارد لیتل جان (Richard little john) مشاهده کرد. در ستونی که با تیتر «اگر آنها به شدت از ما متنفراند چرا نباید ]اینجا را[ ترک کنند؟» مشخص شدهاست، لیتل جان اندیشه بسیار خاصی را مطرح میکند که برسازنده اجتماع خیالی ملت بریتانیا در مقابل چیزی است که او از آن با عنوان تهدید «دیگری» سخن می گوید که در این نمونه همان مسلمانان بریتانیایی جوان هستند. «مسلمانان جوان....تشویق میشوند که وفاداری خود را نثار عقیده ای فراتر از مسئولیت شخصی آنها در قبال موطن شان کنند. آنها به گونه ای شستشوی مغزی شدهاند که با هرگونه بدبختی که در جهان رخ میدهد مرتبط باشند. او ادامه میدهد: «بخش عظیمی از مسلمانان، عقیده شان با آزادی و دموکراسی غربی ناسازگار است.»
اینگونه نظرات یادآور دیدگاه سعید است که معتقد بود سیاستمداران و روزنامه نگاران در غرب اغلب احساس میکنند به اندازه کافی صلاحیت آن را دارند تا تصویری روان شناسانه از میلیون ها انسان شرقی به مشابه یک نفر و توده ای همگن ارائه دهند. استدلال لیتل جان متضمن این است (گرچه او به صراحت بیان نمیکند) «آنها همگی شبیه همدیگدند» و «آنها جزئی از ما نیستند».
اسلام به امری نمادین بدل شدهاست که به زبان سعید «ترور، خرابی، شیطانی بودن، گروه وحشی های مورد تنفر قرار گرفته (59 :2003) از ویژگی های آنهاست. لتیل جان این ستون را با پیشنهاد ساده ای به پایان می رساند «اگر ما بتوانیم آنها را در هواپیما نشان دهیم ... آنها می باید اینجا را ترک کنند». استفاده لتیل جان از واژه «ما» با علاقه ویژه ای یاد میکند و ]این اصطلاح[ شاخصه بسیاری از رسانههایی است که دربارۀ پناهندگان، نژاد و مهاجرت صحبت میکنند.
بعد از یازده سپتامبر: بحث و نتیجه گیری
ایده تصویر مسلمانان به مشابه غیر-بریتانیایی ها توسط( poole (2000مطرح شد. او بر این نکته پافشاری میکند که تمرکز مقالات روزنامه های بریتانیایی اغلب روی مسائل جهانی است با این حال، تصویر اسلام اغلب به مشابه «خارجی یا بیگانه» در آنها مطرح میشود. او به تفضیل دربارۀ تصاویر مسلمانان در رسانههای بریتانیا صحبت میکند: روشی که براساس آن این عناوین صورتبندی میشوند و سپس بر مبنای تعداد محدودی از تعاریف مرکزی بیان
میشوند که ناشی از انحراف در این مفاهیم است: که مسلمانان تهدیدی برای ارزشهای غالب بریتانیایی هستند و بنابراین نگرانی های بهم پیوسته ای را دامن می زنند. نگرانی هایی که میراث تفاوت فرهنگی میان مسلمانان و اجتماعات میزبانی است که بر روابط بین فردی فشار وارد میکند(Poole, 2002, 20).
Gilory (1987) استدلال میکند که مباحث رسانه ای تفکر را در مسیری هدایت میکند که اقلیت های قومی نتوانند در فرهنگ بریتانیایی مشارکت کنند چرا که آنها به مثابه «دیگری» به تصویر کشیده میشوند.
بازنمایی اقلیت های قومیدر رسانهها در بافتی شکل داده میشود که مبتنی برگفتمان «دیگری» است. بعلاوه این گفتمانها براین امر دلالت دارند که مسلمانان نسبت به فرهنگ بومیهای کشور مقصد، بیگانهاند. بنابراین آنها نمیتوانند خود را با «روش زندگی بریتانیایی» منطبق کنند. بهطور خلاصه، آنها نمیتوانند بریتانیایی شوند چرا که فرهنگ آنها برای فرهنگ بریتانیایی عجیب و غریب است (Gilory, 1987, 43).
به شکل مشابهی، بالیبار (Balibar) مینویسد:
هویت فرهنگی- نژادی آنچه که از آن با عنوان 'ملل حقیقی' یاد می شود، یادآور مللی نامرئی است که در عین حال با اقامه دلیل و برهان سعی می شود به شکل وهم آلودی به 'ملل نادرست' اشاره کنند: یهودیان، مهاجران، پاکستانی ها، بومیان و سیاهان (Balibar & Wallerstein 1991, 60).
هالیدی (1996, 1999) میگوید: اکنون ایده'تهدید اسلامی' نوک پیکان خود را به شکل درونی به سمت و سوی زندگی مسلمانان در غرب نشانه رفته است. هالیدی (1999) نشان میدهد که چگونه احساسات ضد- مسامانان در بین کشورهای غربی پرورش یافته است و برای خود جایی دست و پا کردهاست(همچنین در اسرائیل و هند). فکت (fekete, 2002 ) و هالیدی (1996) خلاصهای از نظرات مفید در باب برخی اظهارات ضد- مسلمانان، ضد- مهاجران و ضد- اسلام (که در غرب بوسیله برخی رهبران سیاسی نوشته (یا حمایت) میشوند) ارایه کردهاند.
فیصل بادی (Faisal Bodi) نویسنده گاردین (Gardian) مدعی است:
هراس غیرمعمولی که در ذهن ما جای گرفتهاست در گام نخست از ما میخواست که رابطهای خیالی بین حادثه 11 سپتامبر و صدام حسین برقرار کنیم و اکنون سعی دارد که ما، نقاط ذهنی بیشتر و بیشتری را برای ایجاد ارتباط میان تروریست ها و پناهجویان اختصاص دهیم. با در نظر گرفتن موقعیتهای سیاسی، جناح راست سعی در آمیختن اندکی بیگانههراسی عام با میزان بالایی از اسلامهراسی عمومی دارد.
با این وجود، مسلمانان جوان انگلیس، بیشتر سعی دارند که خود را به عنوان بریتانیایی بشناسانند، اما در عمل آنها به شکل منظمی می بینند که دیگران در نگاه نخست آنها را به عنوان مسلمان می شناسند نه به عنوان یک بریتانیایی. در انگلستان امروز و بویژه بعد از 11سپتامبر و با شروع آنچه که به عنوان جنگ علیه ترور معروف شده است، مسلمانان به مثابه گروهی که بالقوه 'مللی نادرست' اند شناخته شدهاند که به شکل سیستماتیک (نظاممند) به عنوان 'دیگری' شناخته میشوند. گفتمانی که این وضعیت را تولید کردهاست به شکل مستقیم، مسلمانان بریتانیا را به حامیان تروریسم، بنیادگرایی، مهاجرت غیرقانونی و کلیشههای شرق شناسانه از جهان شرق مرتبط میکند. مسلمانان بریتانیا به کرات خواهان داشتن صدایی در رسانهها هستند و خواهان حمایت سیاستمداران برای ایجاد همگرایی و ادغام آنها در جامعه بریتانیا هستند و همواره سعی دارند وفاداری خود را به دولت بریتانیا اثبات کنند (به گونهای که هیچ گروه ضد- جنگ غیرمسلمانی به آن شکل عمل نمیکند).
به عنوان نتیجه، این مقاله سعی کرده است نشان دهد که رسانهها اقلیتهای قومی را به مثابه'دیگری' برمیسازند که بیگانگانی بیرونی نسبت به راه و روش زندگی مردم بریتانیا هستند. این برساخت ریشه در تفکری ایدئولوژیک (شرق شناسی) دارد که خود را در تفکر نژادپرستی جدید (اسلام هراسی) نشان میدهد و مدعی است که مسلمانان بریتانیایی (صرف نظر از اینکه آنان شهروندان بریتانیایی باشند یا نه) هنوز که هنوز است به فرهنگ بیگانه (عقب گرد؟) اسلام گره خوردهاند.
نقش رسانهها در بازنمایی مسلمانان/ اسلام، در شکلدهی اینکه چگونه مسلمان بریتانیایی به عنوان تهدیدی برای شهروندان بریتانیایی محسوب میشوند، بسیار حیاتی و مهم است. کتل (Cottle, 2002:2) به صراحت و شیوایی تمام رابطه میان بازنمایی و شمولیت را بیان میکند:
از خلال بازنمایی است که تعدادی از مخاطبان یک رسانه به طرق گوناگون برای ساخت معنای'ما' در ارتیاط با 'غیر ما' مورد خطاب قرار میگیرند آنهم به مثابه 'ما' و 'دیگری'، 'درون' و 'برون'، ... 'غرب' و 'شرق'.
درباره نویسنده:
Amir Saeed استاد دپارتمان مطالعات فرهنگی و رسانهای دانشگاه ساندرلند است. علایق پژوهشی او در زمینه های نژاد، قومیت و قدرت رسانه ای است.
منبع:
- Saeed, Amir(2007), Media, Racism and Islamophobia: The Representation of Islam and Muslims in the Media, Sociology Compass, Blackwell Publishing