- ماریلین دال (Marilyn Dahl)، ترجمه: نگین حسینی
- 1389-03-22 06:05:00
- کد مطلب : 3150
این یک نظریه پذیرفته شده است که نمی توان قانونی برای تغییر نگرش، وضع کرد. [اما] می توان تغییر رفتار را قانونمند کرد، به امید آنکه منجر به تغییر نگرش شود. نگرشها، عقاید و طرز تلقیهای غلط جامعه، مانع بزرگی برای افراد دارای معلولیت ایجاد میکنند. تغییر نگرش میتواند سبب آگاهی عمیق، تماس افزاینده و ارتباط معنادار بیشتری میان افراد دارای معلولیت و افراد غیرمعلول شود. هرچند تعامل فردی، موثرترین وسیله برای تجربهی شخصی معلولیت است، وسایل ارتباط جمعی میتوانند ابزار موثری برای ایجاد فهم بیشتر و تغییر تدریجی و نتیجه بخش در طرزتلقی عمومی نسبت به افراد دارای معلولیت باشند.
این یک نظریه پذیرفته شده است که نمی توان قانونی برای تغییر نگرش، وضع کرد. [اما] می توان تغییر رفتار را قانونمند کرد، به امید آنکه منجر به تغییر نگرش شود. نگرشها، عقاید و طرز تلقیهای غلط جامعه، مانع بزرگی برای افراد دارای معلولیت ایجاد میکنند. تغییر نگرش میتواند سبب آگاهی عمیق، تماس افزاینده و ارتباط معنادار بیشتری میان افراد دارای معلولیت و افراد غیرمعلول شود. هرچند تعامل فردی، موثرترین وسیله برای تجربهی شخصی معلولیت است، وسایل ارتباط جمعی میتوانند ابزار موثری برای ایجاد فهم بیشتر و تغییر تدریجی و نتیجه بخش در طرزتلقی عمومی نسبت به افراد دارای معلولیت باشند.
معلولیت به مثابه استعاره
مرور شیوههای توصیفی فرهنگی ما، شاهدی بر نقش استعاری معلولیت است که عمیقا در ارزشهای ما ریشه دارد. در تمامی {آثار} ادبیات و هنر، قرارداد این بوده است که بدقوارگی ظاهری، بیماری مزمن، یا هر نوع نقص مشهود، نماد اهریمن و طبیعت نحس و رفتار هیولایی باشد (Sontag, 1978). نگاهی کلی به انحرافات موجود در آثار ادبی نسبت به شرایط معلولیت، مشخص میکند که: کاپیتان هوک (Captain Hook) در پیتر پن (Peter Pan)عمدا یک فرد قطع پا است که پروتز دارد؛ شکسپیر، گوژپشتی ریچارد سوم (Richard 3) را به شهوتش نسبت میدهد. سامرست موام (Somerset Maugham) از پای کوتاه فیلیپ (Philip) (در اسارت انسان Human (Bondage سمبل طبیعت تلخ و منحرف او را میسازد.
هانس کریستین اندرسن (Hans Christian Andersen) شاهزاده کوچک لنگ (The Little Lame Prince) را با لحنی ضعیف توصیف می کند، و دیگر داستانهای کودکی، روایتگر کلیشههای تکراری کوتولههای خنگ یا پیشگویان کور است. اغلب اوقات، قهرمان داستان به شکل باشکوهی بر معلولیت غلبه میکند و حتی گاهی معلولیت به مثابه 'بلایی' که باید آن را تحمل کرد، توصیف میشود. سیرانو دی برگراک (Cyrano de Bergerac) با بینی مضحکش و کوازی مودو (Quasimodo) با قوزش، به خاطر بدقوارگیشان مورد توجه قرار نگرفته اند، بلکه به این دلیل که هم بدقواره هستند و هم خوبند (انگار که این دو مفهوم، مانع یکدیگرند). به ندرت فردی متوسط یا عادی دیده میشود که معلولیتش اتفاقی باشد.
ما با استعاره 'چلاق' (cripple) هم بیزار و هم فریفته شدیم. این موضوع درآثار کلاسیک کودکان، کاملا ملموس و روشن است. آدمهای شرور همیشه زشتاند و به نوعی، نابهنجاری (بدنی) دارند؛ زنان و مردان قهرمان، دارای زیبایی و جذابیت هستند. فلینی (Fellini)از ناقص الخلقگی و معلولیت استفاده میکرد تا مردم را به سمت نفرت و انزجار از هنرپیشگان فیلمش هدایت کند. دیزنی (Disney) به کرات، معلولیت را به مثابه استعاره به کار گرفته است. اخیرا هالیوود متمایل شده است به اینکه برای افراد معلول احساسات به خرج دهد و با فیلمهای بنجل، آنها را دارای دو بعد شخصیتی نشان دهد: کسانی که 'یاد می گیرند (برمعلولیت) غلبه کنند' و 'از آن پس، با شادی زندگی کنند'. افراد ناشنوا (صداها: Voices)، افراد نابینا ( قصرهای یخ: Ice Castles) و افراد کاملا فلج (سوی دیگر کوهستان: The Other Side of the Mountain) همگی شامل این رویکرد شدهاند. فیلم و تلویزیون نیز استعاره افراد معلول را بهعنوان قربانیان تنها، بهکار گرفتهاند. رفتار خشن یک مرد چلاق یا نابینا، وسیلهای بوده است برای نشان دادن یک شرور به مثابه فردی اهریمنی. تلویزیون بارها تمایل داشته است که با نسبت دادن ویژگیهای فوق انسانی به معلولان، تغییر شکلی در استعاره ایجاد کند، مثل مرد بیونیکی (The Bionic Man) ؛ در حالی که در آدم محکم (Ironside) به فرد فلج بدنی، قدرت ذهنی شگرفی داده شده بود (Bird, Byrd, & Allen, 1997).
تحقیقات در ارتباط میان جذابیت ظاهری و جرایم در رسانههای مختلف نشان داد که زشتی جسمانی و تفاوتهای جسمانی اغلب با ترسیمهای رسانه ای از خشونت و جرم آمیخته است (Needham & Weiner, 1974). فیلمهای ترسناک از این شیوه، استفاده آزاد میکنند. گاردنر و رادل (Gardner & Radel,1978) که روزنامهها و تلویزیون امریکا را در زمینه ارجاعات آنان به افراد معلول تحلیل کردند، پی بردند که حدود یک دوم نمونههای بررسی شده، افراد معلول را به مثابه افراد وابسته تصویر میکنند. یک دهم آنان، افراد معلول را به نوعی منحرف نشان میدهند: 'عجیب، ضداجتماعی یا غیرعادی'. فقط یک چهارم نمونهها، افراد معلول را به مثابه اشخاصی قادر به زندگی مستقل و مشارکت در جامعه نشان میدادند. کارتونها و فکاهیهای مصور نیز حاملان مهمی برای زبان تبعیضآمیز و مغرض و تصاویر چلاقهای اهریمن هستند.
کلماتی مانند 'کودن احمق'، 'ابله'، 'دیوانه'، زبان مشترکی در فکاهیهای مثل بیتل بیلی (Bittle Bailey) و فکاهیهای 'جانوری' متعدد است. هر روز واژههایی که به شرایط خاصی اشاره میکنند، مثل کلمات دشنامی، استاندارد میشوند؛ و تصورات قالبی در مورد شرایط، تقویت شده است (Weinberg & Santana, 1978).
باوجود این گرایشات، تغییراتی نیز در نمایشنامهها و فیلمهای امریکایی پدید آمده است که امروزه دیدگاههای حاکی از همدردی و دیدگاههای رمانتیک گونه نسبت به افراد معلول دارند. گوسو (Gussow, 1979) این پدیده را 'عصر قهرمان مجروح: The Time of Wounded Hero' نام نهاده است. برخی نمونههایش عبارتند از: مرد فیلنما (The Elephant Man) (ناهنجاری بدنی مادرزادی)، بالها (Wings) (سکته مغزی)، درهرحال این زندگی مال کیست؟ (Whose Life is it Anyway?) (فلج کامل)، و بچههای یک خدای کوچکتر (Children of a Lesser God). اخیرا تلاشهای بیشتری برای به تصویر کشیدن افراد معلول به مثابه شخصیتهای 'متوسط' صورت گرفته است؛ نه قهرمان و نه قربانی. یک مرد پلیس روی ویلچر در کاگنی و لیسی(Cagney and Lacey) نقشی بینابین را به تصویر کشیده است. افراد سالخورده، زشت و چاق بیشتر 'معمولی' [غیرمعلول] دیده میشوند. مارلی متلین (Marlee Matlin) در شکهای منطقی (Reasonable Doubts) ، به عنوان دستیار دادستان منطقهای تلاش میکند نقش یک فرد ناشنوا را به اندازه یک شخص شنوا پررنگ کند. فیلمهایی که در دهه 1980 برای تلویزیون ساخته شدند، داستانهای واقعی و با احساسی از قربانیان شیزوفرنی (schizophrenia) و آلزایمر (Alzheimer) به تصویر کشیدند. قانون ال.ای (L.A. Law) یک مرد معلول ذهنی را که وکیلش، وسیله کمک شنوایی دارد، به شکلی بااحساس به تصویر می کشد.
تاثیرات گزینشی رسانهها در توصیف معلولیت
رسانهها با پوشش گزینشی برخی رویدادها و چشم پوشی از بقیه وقایع، تصاویر خاصی از افراد معلول نشان میدهند. جرنیگن (Jernigan)، دبیرکل فدراسیون ملی امریکایی افراد نابینا (National American Federation of the Blind) گزارش داد: خبرنگارانی که به مصاحبهای مطبوعاتی در مورد یک موضوع کاملاً سیاسی دعوت شده بودند، از موضوع سیاسی چشم پوشی کردند و درعوض، از وسایل کمکی راه رفتن، سگهای راهنما و سایر نمادهای قالبی نابینایی عکس گرفتند و گزارش تهیه کردند (Bogden & Biklen, 1977). در پوشش خبری گزارش تری فاکس (Terry Fox) ، رسانه ها روی 'قهرمان درحال مرگ' و الگوی پزشکی بیماری متمرکز شدند و صرفنظر کردند ازموضوع ضدایدئولوژی آلودگی محیط زیست ناشی از استیلای هستهای بر منطقهای که فاکس در دهه 1950 آنجا به دنیا آمده بود، و ارتباط آن با دلایل سرطان (Harrison, 1985).
پوشش گزینشی معلولیت به ایجاد 'قهرمانان هوچی' (Heroes by hype) منتهی شده است. قدرت رسانهها در دستکاری واکنشهای عمومی در پوشش رسانهای دوندگان معلول ماراتن دیده میشود که در دهه 1980 پدیدهی منحصر به فرد کانادایی بودند (Graham, 1987). درحالی که دوندگان ماراتن زیادی به دلایلی از کانادا عبور کردند، فقط مردان جوان و جذاب با مشکلات بینایی (فاکس Fox، فونیو Fonyo ، و هنسن Hansen) بودند که مورد پشتیبانی هماهنگ و پوشش رسانهای قرار گرفتند. حامیان ومربیان، مرد جوان را 'بستهبندی' و برنامه ها و جمعیت سرراه را هدایت کردند. یک ستاره درست شد. پوشش رسانهای فزاینده، موسسات و سیاستمداران را تحت فشار قرار داد تا اینطور دیده شوند که نسبت به انگیزه قهرمان، سخاوتمندند. تنها مورد استثنا، برنامه دبلیوپنج W5 (CTV, 1987) بود. این برنامه، نگرانیهای افراد معلول را از تصویرکردن 'معلول به مثابه ابرقهرمان' برای عموم، از زبان خودشان نشان داد.
شبکه معلولیت (Disability Network) (تلویزیون اونتاریو (TV Ontario) شیوه زندگی افراد دارای معلولیت را نشان میدهد، اما بیشتر افراد معلول ترجیح میدهند به عنوان بخشی از جمعیت عادی نشان داده شوند. آگهی تبلیغاتی بی (Bay) اخیرا یک مدل را روی ویلچر طراحی کرد، تبلیغات مک دونالد نیز افرادی با انواع مختلف معلولیت را دربرگرفته است (King, 1992).
این تبلیغات پیش از آنکه یک قانون باشند، استثناء هستند. به نظر نمیرسد که تبلیغاتکنندگان به این فکر کنند که افراد معلول هم مشتری آنها هستند - نوشابه میخورند، دندانهای شان را مسواک میزنند، یا خودرویی خریداری میکنند. ترسیم چهرهای طاقت فرسا ازمعلولیت، قاعده تلویزیون باقی میماند، مانند برنامههای خیریه برای جمعآوری اعانه [گلریزان]. نمونهای از این نوع برنامهها، گلریزان جری لوئیس (Jerry Lewis Telethon) است که نشانگر مشارکت افراد تاجر سطح بالا و تولیدکنندگان خدمات، به علاوه کودک معلولی است که تنها و نیازمند است. تصاویر، معلولیت را مساوی رفتار کودکانه و شرایط نوزادی نشان میدهد؛ یک نقش جزیی، درحالی که ستاره غیرمعلول، سالم است، نورافکن روی او متمرکز میشود و دارای منزلت و اعتبار است. کمک به افراد معلول، تبدیل به سرگرمی شده است (Dahl, 1987).
رسانههای جمعی، تصورات قالبی معلولیت را با تصویرسازی شخصیتها{ی معلول} تداوم میبخشند. اما شاهدی وجود ندارد دال بر اینکه رسانهها، اثر عمده ای بر دستکاری نگرشها و عقاید مخاطبان خود داشته باشند. محققان می گویند پی بردن به اثرات دقیق رسانهها بر افکار عمومی، سخت است. ممکن است که نگرشها و افکار به آرامی و به عنوان نتیجه آنچه که دیده یا شنیده میشود، تغییر کنند. نشانه هایی هست از درک انتخابی از آنچه تماشا شده است؛ یعنی مخاطبان تمایل دارند با آنچه که اعتقادات جاریشان را تقویت میکند، احساس نزدیکی کنند. بطور کلی به نظر میرسد 'توان بالقوهی رسانههای جمعی برای ایجاد تاثیرات غلط ... تعدیل شده است با تمایل عمومی برای چشمپوشی از رسانههای جمعی، به نفع سایر منابع فهم واقعیت اجتماعی' (Howitt, 1989, p. 179) . البته برخی گمانهزنیها در مورد تاثیر تصویرسازیهای قالبی روی خود افراد معلول، به خصوص کودکان دارای معلولیت، درست است. 'هویت فردی با آنچه که از طریق رسانهها تعامل میشود و نیز اعمال بین فردی شکل می گیرد (Gumpert & Cathcart, 1982, p. 13). خود را برچسبخورده دیدن و همیشه در نقش یک شخص تبه کار، وابسته، نیازمند، یا یک فرد قربانی بودن، سرنوشت دلخواهی نیست.
خلق یک تیپ 'متوسط' از افراد معلول
هرچند دادههای مشخصی وجود ندارد که نشانگر تغییر نگرش در واکنش به ارتباطات رسانهای باشد، مردم تمایل دارند باورکنند شیوهای که شخصیتها تصویر میشوند، اهمیت دارد. شخصیتهایی که روی پرده نمایش داده میشوند، شخصیتهای قالبی اجتماعی فرهنگیاند که بنا به ذائقهی اکثریت بینندگان طراحی شدهاند و ارزشهای گسترده موجود را منعکس میکنند (ولو اینکه عمدتا امریکایی باشند). واضح است که نتیجهی نمایش مکرر تصاویر به شیوهای قابل قبول و خوشایند، این خواهد بود که آن تصاویر، معرف موجودیت روزمره میشوند. رسانهها زمانی در جاانداختن اطلاعات تازه و انتشار ایده و ارزشهای جدید موثرند که با نظرات ریشهدار موجود، در نزاع نباشند. تاثیرات ارتباطات جمعی روی جامعه اغلب بیشتر کمک کننده است تا یک اثر منفرد (Schramm, 1973). 'هرچند تصاویر رسانهها، میتواند به شکل دادن آن معانی کمک کند که ما مستقیما در موقعیت پیدا میکنیم و آنچه که ما در موقعیت واقعی کشف میکنیم، می تواند بر شیوه نگاه ما به رسانهها اثر بگذارد' (Kelly, 1981, p. 167).
سی.آر.تی.سی (CRTC) در سال 1986 تاثیرات پخش رادیویی و تلویزیونی را شناسایی کرد: 'پخش رادیویی و تلویزیونی، ابزار قدرتمندی برای تقویت تصورات قالبی [مربوط به نقش جنسیت] است و به همین نسبت نیز در تصحیح آن قوی عمل میکند'. از سال 1979، ترژری بورد (Treasury Board)، گروه مدیریتی تبلیغات (Advertising Management Group)، سی.آر.تی.سی (C.R.T.C)، سی.بی.سی(C.B.C) سیاستهایی را برای رفع تصورات قالبی در مورد جنسیت و تصورات قالبی فرهنگی پیش بردهاند. سی.آر.تی.سی، با در نظرگرفتن اجرای سیاست، خواهان خودتنظیمی از طریق صنعت شد. دستورالعمل از سوی سی.آر.تی.سی، صنعت، و گروههای مشتری مثل نگهبان رسانه ای (Mediawatch) و ارزشیابی/رسانه ها (Evaluation/Medias)دیده بانی میشود (در کبک). گزارش سی.آر.تی.سی. (دسامبر 1986) نشان داد که برخی حساسیتزاییها نسبت به عقاید قالبی در مورد نقش جنسیتی اتفاق افتاده و کاهش چشمگیری در چنین عقاید قالبی به دست نیامده است. مجموعه دستورالعمل جداگانهای در مورد افراد معلول وجود ندارد، چنین دستورالعملهایی در داخل قواعدی پیدا میشود که تبعیض را منع میکند. در سال 1990، دفتر دولت (Department of Secretary of State) در کانادا، دو گزارش منتشر کرد: بیارزش یا شگفت انگیز (Worthless or Wonderful) شامل پیشنهادهایی برای رفع عقاید قالبی درباره افراد معلول، که از الگوی دستورالعمل برای رفع عقاید قالبی مربوط به نقش جنسیت و عقاید قالبی فرهنگی پیروی کرده بود؛ راهی با کلمات (A Way With Words,1990) که خطوط راهنما و ادبیات متناسبی برای به تصویر کشیدن افراد معلول ارائه کرده است.
هرچند ما فراتر از تصور کردن افراد معلول به مثابه قهرمان یا قربانی حرکت کردهایم، هنوز تا توصیف عادی معلولیت راه طولانی درپیش داریم. افراد معلول را میتوان در حال زندگی و کار در شرایط مختلف، با حوزهی متنوعی از مسئولیتها توصیف کرد، و نه اجبارا با غلبه بر چیزهای عجیب و غریب برای رسیدن به منزلتشان. رسانههای جمعی، با تواناییشان برای تیپسازی، بر افکار عمومی و درک عمومی از واقعیت اجتماعی اثر میگذارند. استفاده دقیق از ادبیات و تصاویر بصری درمورد افراد معلول میتواند به تدریج، تیپی قابلقبولتر و واقعیتر از افراد دارای معلولیت به مثابه مردم 'عادی' خلق کند.
**********
درباره نویسنده: خانم دکتر ماریلین دال، مدرک دکترای خود را از در دانشگاه بریتیش کلمبیا دریافت کرده است. او که خود نقص شنوایی دارد، رساله دکترایش را درزمینه نقص شنوایی و رفتارشناسی ارائه داد. خانم دال، سال های زیادی از زندگی خود را در راه ارتقای حقوق افراد معلول گذرانده و از سال 1978 به عنوان داوطلب در این زمینه ها فعالیت کرده است. ماریلین دال، ابتدا گروه محلی کوچکی را با نام HEAR (شنیدن) تاسیس کرد که بعدها شاخه ی ابتدایی Canadian Hard of Hearing Association (CHHA) شد؛ انجمنی به ریاست خانم دال که حالا درشمار بزرگترین انجمن های افراد دارای معلولیت در کانادا قرار گرفته است. دکتر دال منشاء تغییرات بسیاری در زندگی افراد ناشنوا بوده و تاکنون نشان های متعددی دریافت کرده است.
منابع:
- Bird, E. K, Byrd, P. D., & Allen, C. M. (1977). Television programming and disability. Applied Rehabilitation Counselling, 8(1), 28-32.
- Bogden, Robert, & Biklen, Douglas. (1977). Handicapism. Mimeographed paper, Social Policy Corporation, New York.
- CRTC. (1986). Sex role stereotyping in the broadcast media (Report on Industry Self-Regulation). Ottawa: Supply and Services Canada.
- CRTC. (1986). Sex role stereotyping in the broadcast media (Policy Statement). Ottawa: Supply and Services Canada.
- Dahl, Marilyn. (1987). The cultural production of the disabled role identity in contemporary Canadian society. MA thesis, Simon Fraser University, Burnaby, BC.
- Fiedler, Leslie. (1978). Freaks, myths and images of the secret self. New York: Simon & Shuster.
- Gardner, J. M., & Radel, M. (1978). Portrait of the disabled in the media. Journal of Community Psychology, 6, 269-274.
- Graham, R. (1987, January). On the road. Saturday Night, 102(1), 16ff.
-Gumpert, Gary, & Cathcart, Robert. (1982). Inter/media: Interpersonal communication in a media world. New York: Oxford University Press.
- Gussow, Mel. (1979, April 15). The time of the wounded hero. The New York Times, 11, 1-2.
- Harrison, Deborah. (1985). The Terry Fox story and the media: A case study in ideology and illness. Canadian Review of Sociology and Anthropology, 22(4), 496-514.
- Howitt, Denis. (1982). The mass media and social problems. Oxford: Pergamon Press.
- Kelly, John. (1981). A philosophy of communication and culture. London: Centre for Study of Communications and Culture.
- King, Marsha. (1992, February 20). Companies doing the right thing. The Province, p. C9.
- Needleman, B., & Weiner, N. (1974). Faces of evil: The good, the bad and the ugly. Mimeographed paper, Oswego State College Department of Sociology, New York.
- Schramm, Wilbur. (1973). Men, messages and media. New York: Harper & Row.
- Sontag, Susan. (1978). Illness as metaphor. New York: Farrar, Strauss and Giroux.
- Secretary of State. (1988). Worthless or wonderful: The social stereotyping of persons with disabilities. Ottawa: Minister of Supply and Services.
- Secretary of State. (1988). A way with words: Guidelines and appropriate terminology for the portrayal of persons with disabilities. Ottawa: Minister of Supply and Services.
- Weinberg, Nancy, & Santana, Rosina. (1978, November-December). Comic books: Champions of the disabled stereotype. Rehabilitation Literature, pp. 11-12.