- برایان ترنر - ترجمه: آزاده قهویی
- 1389-03-31 06:50:00
- کد مطلب : 3200
ادوارد سعید مؤلفی پرکار بود که نقش اساسی در ابعاد مختلف دانش مدرن ایفا کرد. این امر در نظریات ادبی، تاریخ آرا و عقاید، موسیقی، جامعهشناسی روشنفکری و تحلیلهای سیاسی او در کنار نقد باورهای غربی دربارة دیگر فرهنگها بخصوص انتقادات او در زمینة شرقشناسی متبلور شد. کتاب «شرقشناسی» در سال 1978 برای او آوازة آکادمیک به ارمغان آورد و در درک آثار بعدی او نقطة عطف شد بویژه در مقالات سیاسی بیپرده ای که در آن به بررسی جنبشهای فلسطینی و اسرائیلی پرداخته بود.
ادوارد سعید مؤلفی پرکار بود که نقش اساسی در ابعاد مختلف دانش مدرن ایفا کرد. این امر در نظریات ادبی، تاریخ آرا و عقاید، موسیقی، جامعهشناسی روشنفکری و تحلیلهای سیاسی او در کنار نقد باورهای غربی دربارة دیگر فرهنگها بخصوص انتقادات او در زمینة شرقشناسی متبلور شد. کتاب «شرقشناسی» در سال 1978 برای او آوازة آکادمیک به ارمغان آورد و در درک آثار بعدی او نقطة عطف شد بویژه در مقالات سیاسی بیپرده ای که در آن به بررسی جنبشهای فلسطینی و اسرائیلی پرداخته بود. مطالعات او که شیوة میشل فوکو را بصورت تحلیل متن محور تاریخ غرب (بویژه فرانسه) در حیطه شرقشناسی بکار بسته اند، غالباً با تنگنظری تحلیل شدهاند. «شرقشناسی»در ظاهر بستر ادبی که در آن شرق ایستا و ارتجاعی در ادبیات غرب دائماً باز تولید میشد را مورد بررسی قرار داده بود ولی در اصل سعید اهداف بزرگتری را دنبال میکرد که رسیدن به چگونگی دو شاخه شدن مفهوم شرق و غرب بود. در این راستا او تاریخچة زبانشناسی و علوم شرقی را کنکاش کرد تا به چگونگی نفوذ باور منفی «دیگری» از لابه لای دیدگاههای اخلاقی فرهنگ جاری بشر برسد. حاصل مطالعات شرقشناسی او، حوزة مطالعات شرقشناسی را بصورت بنیادین متحول کرد.
رد این پژوهش روشنگرانه را میتوان در تجربة شخصی او در دنیای مدرن از دیدگاه یک تبعیدی جستجو کرد. قسمت اعظم بحث او در خصوص روشنفکران و شرقشناسی مورد اغماض قرار گرفته است بویژه انگیزههای احتمالی و موقتی او نسبت به آنچه که ما «مرام توجه جهانی به دیگران» مینامیم که از دل شرقشناسی زاده میشود. او در خود- زندگینامهای که اخیراً با نام «رانده شده» (1999) منتشر کرده است به نقش اساسی و دائمی راندهشدن میپردازد. او بخشی از هویت خود را با عنوان «ادوارد» در غرب مییابد و برخی دیگر را با عنوان «سعید» در شرق. دغدغههای دانشگاهی او اساساً بصورت پیوسته به راندهشدگی فرهنگی میپردازد - چنانچه برای جزف کنراد(Joseph Conrad) در مفهوم استعمار، برای آوارة اریک اورباخ(Erich Auerbach) در نگارش کتاب «وانمایی » (1954) یا برای لوئیس ماسینیون (Louis Massignon)در کتاب «مصائب حلاج»(The Passion of al-Hallaj) نمود پیدا کرد. دانش ادبی سعید در این راستا شکل گرفت وپس از آن کوشید تا چگونگی گذشتن برخی از روشنفکران غربی از مرزهای ممنوعه را دریابد. او در سیر مطالعات شرقشناسی، نظریات ادبی و لغتشناسی برخی چهرههای شاخص چون اورباخ، کانراد، ماسینیون، نیپل(Naipaul)، اسکواب(Schwab)و رنان(Renan) از واقعیت امکان عبور از مرزها و پرداختن به مشکلات خارجیهای رانده شده و بی اعتبارآگاهی یافت. طرفداران سعید با اطمینان خاطر از نقد مطالعات شرقشناسی در آثار او خبر میدهند و سعی در کشف پیچیدگیهای بیشتر در تقسیم جهان به دو دستة شرق و غرب دارند. اما هدف سعید در واقع این نبود که تقسیمات این گفتمان را پیدا کند بلکه او کوشید تا بر آنها فائق آید. در حالیکه تئوریهای فرهنگی متعاقباً این دیدگاه را پذیرفتهاند که ادبیات غرب رویکردی غرضورزانه نسبت به شرق بویژه اسلام داشته است، سعید تلاش میکند از «ادبیات یافتن مقصر» در مطالعات خود بپرهیزد و بیوقفه می کوشد تا برای مثال در کتاب «بازنمایی روشنفکر» نشان دهد که: «فرهنگها بسیار درهم تنیدهاند و محتوا و زمینة تاریخی آنها چنان وابسته و متکی به یکدیگر است که نمیتوان آنها را به تیغ جراحی سپرد و به دستههای ایدئولوژیکی متضاد مثل شرق و غرب تقسیم کرد.» (سعید 1994؛ 11) ماهیت تراژیک تاریخ فلسطین، درگیریهای خونین در خاورمیانه، ناکامی در دستیابی به صلح مبتنی بر عدالت و حتی افزایش ماهیت چپاولگری در سیاستگزاریهای خارجی آمریکا هیچگاه او را از مرز ادب خارج نکرد.
دغدغة او در مسئلة اسلام هم در خط مشی و هم در دانش آکادمیک او همواره وجود داشت اما او به مباحث دیگر پیرامون این مسئله ، از جمله نقش روشنفکر پرداخت. این نقش بصورت غیرقابل اجتناب با موضوع خلق و نقد مرزهای فیزیکی، فرهنگی، ملی و روانی در ارتباط است. یک روشنفکر نقاد باید از سطوحی چون رنج و عذاب یک ملت یا فرهنگ خاص بگذرد و به ابعاد جهانی و انسانی مشقت و رنج بپردازد یعنی «بحرانها را جهانی بینید و دیدگاه وسیعتری نسبت به رنج یک ملت یا نژاد خاص داشته باشد تا بتواند آن تجربه را با به تجربههای دیگران پیوند دهد» (سعید 1994 ،33). حفظ این فاصله توسط منتقد ـ که بصورت غیرقابل اجتناب به اتخاذ لحنی کنایهآمیز در بررسیهای فلسفی منجر میشود ـ غالباً حمل بر عدم وفاداری به کشور میشود و این فرایند انتقادی به این معناست که روشنفکر اصولگرا یک رانده شدة سیاسی و روانی است. تعریف ارائه شده از روشنفکر اصولگرا لزوماً بدین معنی نیست که روشنفکران «دریک ذهنیت خود خواسته ،کاملاً سرگردان» هستند. روشنفکر باید توازنی هر چند متزلزل بین وفاداری به فرهنگ ملی، بویژه در جاهائیکه این فرهنگ در معرض خطرات سیاسی و نظامی قرار دارد و الزام به هنجارهای بینالمللی اخلاق و حقوق بشر برقرار کند (سعید 1993). سعید در نوشتههای سیاسی خود در باب جنبش فلسطینیان و خاورمیانه، این موضع اخلاقی را با احترام به مرزها در پیش گرفت. در دهة نود (سعید 1999) نوشتة بحث برانگیز او دربارة موقعیتهای سیاسی برای فلسطینیان و اسرائیل که در آن از دو طرف متخاصم خواسته بود «سنگرهای پرتصنع و پوچ» خود را ترک کنند، مستقیماً به مقالات فرهنگی فرهیختگان شرقشناسی مربوط میشد که در «جهان»، «متن و منتقد» (1984) و «مطالعات شرقشناسی» (1978) تبلور یافت.
سعید بهطور مشخص با بحث و مباحثه سر عناد نداشت. تلاشهای روشنفکرانه او به سمت موضوع فلسطین کشیده شد، هرچند که او مخالف سرسخت صهیونیسم بود اما نوشتههای تکاندهندهای دربارة نسلکشی ارامنه دارد و حتی در جایی به صورت کنایهآمیزی، توازن تاریخی بین اسلام ستیزی و یهودستیزی یافته است. شکسپیر مراد سعید در عرصة ادبیات نبود اما مطمئناً اگر کالیبان [1] را نمایندة اولیة ادبیات استعمارگرانة اروپا بگیریم و شایلاک را نمایندة بعد دیگر استعمار، استقبال خواهد کرد. در «تاجر ونیزی» شاهد خصومت مسیحیان و یهودیان در انگلستان دوران الیزابت هستیم، شایلاک شخصیتی مبهم دارد ـ ما نمیدانیم او قهرمان داستان است یا بدمن آن؟ ـ آنجا که به او آسیبی میرسد خونریزی راه میاندازد اما رفتار او کاملاً به لحاظ اخلاقی قابل درک است. نظریات ارائه شده در زمینة شرقشناسی به ارتباط کنایهآمیز دو فرم از نژادپرستی علیه اعراب و یهودیان بیتوجه بودهاند ، اما این موضوع از دیدگاه سعید پنهان نمانده است. او در مقدمة کتاب «شرقشناسی» (8 ـ 27 و 1978) اینچنین مینویسد: «... علاوه بر این من با یک منطق که هیچ گریزی از آن نیست، خود را در حال نگارش عجیب و مخفیانة متنی ضد غربی یافتم. این عربستیزی، چنانچه من در شاخة اسلام دربارة آن صحبت کردم، و مطالعات شرقشناسی در مورد یک واقعیت سیاسی، فرهنگی و تاریخی که تنها یک عرب فلسطینی قادر به درک معنای کنایهآمیز آن است بسیار به یکدیگر شبیه هستند. ترس از اسلام و عناد با اعراب ریشههایی مشترک دارد اما در شرقشناسی دو مقولة کاملاً جدا هستند. در حالیکه نسخه مربوط به اسلام همواره در غیاب آن پیچیده شده ( برچسب هایی از قبیل عقلانیت قانونی، شهرهای خودمحور، ریاضت و شهروندی) یهودیت همواره برخلاف ماهیت واقعی آن تعریف شده است، چنانچه بر طبق گفتة ماکس وبر (1925) احکام غذایی آن از شکل تلاش فردی برای رستگاری به صورت احکام خشکه مقدس درآمدهاند. اینکه سعید از کنایة تاریخی ضد ـ سامی غافل نبوده است نشاندهندة جایگاه اخلاقی اوست.
سعید در عینحال دانشمندانی را که تلاش کردند از مرزهای آکادمیک در مطالعات شرقشناسی بگذرند، مرزهایی که خودشان ناگزیر شهروند آناند، را شناسایی کرد. «شرقشناسی» باید در کنار مطالعات او دربارة ارنست رنان، لوئیس ماسینیون و ریموند اسکواب در کتاب «دنیا، متن و منتقد« خوانده شود. برای مثال کتاب «مصائب حلاج» ماسینیون تحلیلی تاریخی و اخلاقی از نقش مذهبی یک عارف بغدادی به نام منصور حلاج ارائه میدهد که در سال 922 برای رسیدن به صلح شهید شد. در این کار حلاج یک شخصیت مذهبی معرفی شده که میتوان از طریق او به واقعیت عرفانی اسلام و مسیحیت پی برد. انسان با تحمل رنج و سختی به شفقت را می آموزد و دانشمندان نیز از طریق این شفقت است که به درک همزادپندارانة فرهنگهای دیگر میرسند. ماسینیون که در سال 1908 در عراق به اسلام گروید و در عین حال به عنوان یک کشیش مسیحی به فعالیتهای خود ادامه داد به یک فعال سیاسی در مخالفت جنگ در الجزایر تبدیل شد. او در سال 1961 در عملیاتی که برای بالا کشیدن اجساد الجزیرهای به وسیلة تور ماهیگیری انجام شد، شخصاً شرکت داشت. اخلاق عرفانی ماسینیون نشان داد که چگونه تجارب مذهبی مبنی بر حضور روحانی در سنتهای مختلف، درکی مشترک از سرگردانی انسانها و نیاز بشریت به صلح و دوستی را فراهم میکند.
ریموند اسکواب نیز در دیدگاه سعید دربارة مسئولیتهای روشنفکران نسبت به فرهنگهای دیگر نقش بسیار مهمی داشت. کار اسکواب بررسی نقش شرق بر غرب از سال 1770 تا 1850 یعنی حدوداً از زمان انقلاب فرانسه تا شروع موج عظیم سرمایهداری غربی در خاورمیانه بود. در این دوره، شرقشناسی آن زمان در خودآگاه بشری که در آن دوگانگی غرب و شرق دست بر قضا امکانات انسانی جدیدی، یعنی رنسانس، را فراهم میکرد از اهمیت خاصی برخوردار شد. در حالیکه رنسانس اول شباهتها و مشترکات فرهنگهای اروپائی را جستجو میکرد، رنسانس دوم تفاوت فرهنگ ها را از طریق لغتشناسی تطبیقی، مطالعات تاریخی و جامعهشناسی مدنظر داشت. شرقشناسی نیاز اروپاییها را به جذب و هضم مفهوم «دیگری» از طریق یکسری استراتژی زیباشناسانه مطرح کرد اما موضع خود اسکواب نسبت به موضوع یک دیدگاه نهفته مبنی بر «انسانیت یکپارچه» است که در واقع نیاز به انسانیت پویا است که همه این تفاوتها را مرتفع میکند. مطالعات او به ما یادآوری میکند که برای مثال چین سردمدار فلسفة روشنگری و یسوعی و در واقع گهوارة تکنولوژی و تمدن است. کنفسیوسگرایی منشاء اصلی خرد و غیر عقلانیت است.
کتاب «رنسانس شرقی» اسکواب (1950) جزء اولین مراحل شرقشناسی بود، بویژه در مطالعات سانسکریت گامی بلند بحساب می آمد و برای «شرقشناسی» خود سعید هم به منبع ارزنده ای تبدیل شد. اسکواب از طریق ارائه تحلیلهای جز به جز و افزایش حجم ترجمه ها و تعابیر مختلف سعی کرد در جهت مسئولیت روشنگرانه نسبت به فرهنگهای دیگر گام بردارد. مقدمة یکدل سعید بر ترجمة انگلیسی تاریخ اسکواب (1984) در کتاب «جهان، متن و منتقد» دوبار چاپ شد؛ یعنی اسکواب و نه فوکو برنامة خط مشی سعید را مشخص کرد و آن چیزی نبود جز درک اروپا از اسلام و خاورمیانه در کنار تحقیق دربارة رنسانس دوم در هندوستان و چین و بررسی مسئولیت روشنفکر در برابر دیگر فرهنگها. او از این تحقیقات به پیام اصلی زبانشناسی مبنی براینکه تمام زبانهای انسانی ریشة مشترکی دارند، رسید. از زمان ملکه ویکتوریا به همة فرهنگهای انسانی با دیدگاه نژادی نگریسته شد و این دیدگاه وجود داشت که انسانها بواسطة گرامرهای مختلف زبانی که اساساً غیرقابل مقایسه هستند، از یکدیگر متمایزند.
دیدگاه نظری سعید توسط بسیاری از پیروان دو آتشة او به اشتباه بعنوان ترکیبگرایی اجتماعی و نسبیتگرایی فرهنگی تلقی شده است، اما آنچه که او ما را با آن مواجه میکند بسیار چالش برانگیز و در نتیجه مهمتر از نسبیتگرایی صرف است.
در نتیجه دیدگاه سعید دربارة روشنفکران و افراد رانده شده از وطن بنوعی دفاع از جهان وطنی است که در یک بستر سیاسی که در آن جهانیسازی و چند شاخگی فرهنگی در حال بازنویسی براساس اصول شرق سنتی هستند، صورت میگیرد. مطالعة سعید دربارة اورباخ مدلی از یک روشنفکر جهان وطن به او میدهد. نقش اصلی اورباخ در دو پیشنهاد مهمی است که ارائه میکند. اول اینکه میدان تحقیق در زبانشناسی شامل فرهنگ کل بشر میشود دوم اینکه برای درک بهتر ارزش بشر دانش-دوست باید بتوانیم پا را از مرزهای اسطورهای سرزمین خود فراتر بگذاریم. ما خواستة خود را چنین چیزی قرار میدهیم و روشنفکران جهان وطن نیز باید برای درک دغدغهها و مباحث جهانی ، چندگانگی فرهنگی را مد نظر داشته و هرگونه برتری یا سلطة فرهنگی را نپذیرند.
این ارزشهای بشردوستانه ـ میراث راستین ادبیات تطبیقی ـ از تحلیل او دربارة محدودیتها و خطرات شرقشناسی سنتی، دیدگاهش دربارة روشنفکر بیوطن و دیدگاه سیاسی او نسبت به جنبش ملی فلسطین سرچشمه میگیرد. دستیابی به آن ارزشها دغدغة همیشگی او بود و فهمیدن آن ارزشها در ادبیات مدرن جهانی بعد از مرگ او به مراتب دشوارتر گردیده است.
[1] شخصیت بومی در نمایشنامه « طوفان» شکسپیر که توسط پراسپر شخصیت اول داستان تحت استثمار قرار گرفته است. (مترجم)
منبع:
- Turner, Brayan(2004), Edward Said: Overcoming Orientalism, In Theory Cultural Society, Sage Publication