- ترجمه: محمد سروی زرگر
- 1389-03-31 09:44:00
- کد مطلب : 3207
از آنجایی که شکاف گستردهای میان ارزشهای 'بیان شده' و ارزشهای' محقق شده در عمل' وجود دارد، متفکران مکتب 'گلاسکو' تمایل جدیای برای فاصله گرفتن از ایدههای ساختگی و غیر قابل دسترس دارند. با این حال برخلاف دیدگاههای مکتب 'گلاسکو'، در آینده اتخاذ دیدگاهی رادیکالتر درباره اصولی مانند تعادل، عینیت و بی طرفی برای انواع مختلف رسانههای دموکراتیک لازم و ضروری است.
در این بخش حول محور یکی از مرکزی ترین مسائلی متمرکز می شویم، که اندیشمندان مکتب 'گلاسکو' سعی در روشن ساختن آن داشتهاند. زمانی که ادعای بیطرفی و عینیت را به مثابهی جزء ذاتی و جدانشدنی ایدئولوژی در نظر داشته باشیم، اخبار بر مبنای بازنمایی بیطرفانه و عینی، بهصورتهایی چون اخبار خوب و اخبار بد دسته بندی میشوند. بر این اساس، بازنمایی رسانهها از صنعت اتومبیل سازی و روابط زنان در نیروهای نظامیی انگلیسی مورد توجه قرار می گیرد. چرا که در این نوع از بازنماییها، واقعیت تغییر شکل میدهد. چنین ادعایی بهوضوح با شکل خاصی از باز تولید عینیت مرتبط است. مثال دیگری در این ارتباط این است، که ارزش و اهمیت 'بی طرفی'، تلویحاً متضمن این بحث است، که اخبار تلویزیونی به شکل سیستماتیک (نظام مند)، دیدگاههای انتقادی مشخصی را از حوزهی عمومی حذف میکنند. چشم پوشی از عینیت تحت لوای اهداف ایدئولوژیک، سبب از بین رفتن زمینههای نظری تحلیلهای انتقادی میشود. مکتب 'گلاسکو' برای ایجاد نقدی درونماندگار (Immanent Critique)، ارزشهای تعادل، بیطرفی و عینیت را در چارچوبهای نظری بهکار گرفته است. این تئوریها امکانهای بدیلی را در مقابل عمل فاجعه آمیز پروپاگاندایی رسانههایی قرار میدهد، که نمونههایی از آنها در جوامع استبدادی دیده میشود.
از آنجایی که شکاف گستردهای میان ارزشهای 'بیان شده' و ارزشهای' محقق شده در عمل' وجود دارد، متفکران مکتب 'گلاسکو' تمایل جدیای برای فاصله گرفتن از ایدههای ساختگی و غیر قابل دسترس دارند. با این حال برخلاف دیدگاههای مکتب 'گلاسکو'، در آینده اتخاذ دیدگاهی رادیکالتر درباره اصولی مانند تعادل، عینیت و بی طرفی برای انواع مختلف رسانههای دموکراتیک لازم و ضروری است. بر این اساس مشکل عمدهای که ایجاد میشود، ایدهآل ها و اهداف بلند پروازانه نیست؛ بلکه مشکل در شیوه و راهکاری است که بهواسطهی اتخاذ آن ارزشها و شیوههای عمل رسانهای تحقق مییابند.
از زمان انتشار تحقیقات پیشروانه محققان مکتب 'گلاسکو' که برای اولین بار در اواخر دهه 70 منتشر شد، این مکتب با واکنشهای انتقادی فزایندهای روبرو شده است. درحالت کلی، تحقیقات مکتب 'گلاسکو'، پایه گذار شکاکیتی قابل قبول دربارهی ایدهی عینیت در مطالعات فرهنگی شد. مطالعات فرهنگی تحت تأثیر ساختگرایی، هرمنوتیک و روانکاوی تأکید بر تزلزل معنا و افقهای تفسیری مخاطبان را مورد توجه قرار داده است. نظریهی قارهای (غیر انگلیسی) بر اساس تحلیل های مبتنی بر ذهنیت مخاطبان استوار است. این حرکت جدیدی را باز کرد، که به جایگزینی مضامینی چون 'مقاومت'، 'میل' و 'لذت' در مطالعات فرهنگی منجر شد.
این مطالعات از گفتمان های بسته در حوزههای مربوط به اخبار، به حوزههای گفتمانی گشودهتر در زمینهی ویدئو موسیقی، فیلم های 'کیچ' (kitch) و 'سوپ اپرا' متمرکز شدند. در این تحقیقات «سوگیری و تعصب» معمولاً به عنوان عنصری معرفت شناختی و یا نوعی توهم تجربی کنار گذاشته میشود. این مباحث به نظریههای فرهنگیای میپردازند که کل واقعیت اجتماعی را دارای ساختار زبان شناختی میداند. و ادعاهای آن مبتنی بر این است که حقیقت و عینیت، وابسته به اعمال گفتمانی مرتبط با حوزه های قدرتاند (فیسک و هارتلی ، 1978 و فیسک 1987 ، هارتلی،1992). زمانیکه این مطالعات با قطعیت از وابستگی میان مطالعات فرهنگی و رسانهها صحبت میکنند، ادعا میشود که نظریه های انتقادی ارتباطات رسانهای، نمیتوانند فارغ از ادعاهای حقیقت مدارانه باشند. گرچه ادعاهای حقیقت مدار همواره بخشی از استراتژیهای هژمونیک حوزهها و قدرت بوده اند؛ولی این ادعاها در دلالت ضمنی خود، گروههای زیر دست را به عناصری صرفاً سیاسی کاهش می دهند (لاکلائو و موف، 1985). درونمایهی کلی این ادعا، از منظر تحلیل های 'گرامشی' وار، با تلاش هایی همسو با مخالفت با استراتژی های ضد هژمونیک همراه است. حتی اگر تلاشیهایی غیر عقلانی و ضد حقیقت بوده باشند (فیسک، 1992). حقیقت بسیار مهمتر از آن است که به نفع گروههای مسلط اجتماعی کنار گذاشته شود. تا زمانیکه تمام اخبار تلویزیونی دارای ساختاری نمادین باشند، هرگونه بازنمایی خاص از واقعیت، دارای جهت گیری تلویحی خواهد بود.
برای نیل به تحلیلی متمرکز و منسجم، این نوشته به مطالعه تلویزیون و اعتصاب معدنچیان در سال 1984 می پردازد (کامبریج و دیگران 1986). این تحقیق برای برجسته کردن برخی دلالت های سیاسی موجود در درونمایه روش شناختی انتخاب شده است، که با فاصله گرفتن از تحلیل محتوا به سمت ذهنیت مخاطب حرکت میکند؛ و بر مبنای گزارش واحد تحقیق پخش خبر، بر اساس اخبار ساعت 9 شبکه خبری B.B.C و اخبار ساعت 10 شبکه ITV و به مدت 12 ماه از دوم مارس سال 1984 تا پنجم مارس 1985 تدوین شده است. 'کامبریج' و همکارانش بر این نکته تأکید میکنند، که یکی از مشکلات موجود، اندازه گیری میزان و اندازه سوگیری در قیاس با تعدادی از وقایع مستقل از رسانههای ارتباط جمعی است. اگر ما با تعداد متنابهی از واقعیتهای رقیب (به مانند آنچه در اعتصاب معدن چیان بازنمایی شده است) روبرو شویم، به طور قطع کنشگران دخیل در واقعه، دلایل مختلفی ارائه میکنند؛ که در نهایت قضاوت درباره جهت گیریهای حادث شده بسیار دشوارتر میشود. در اصل در این نقطه از تحلیل، گروه محققان به نوشتههای 'فیسک' و 'هارتلی' نزدیک تر میشوند.'حقیقت در چشم ناظران واقعه، قطعی و یکه است'. در مطالعهی مخاطب محور دیگری، بررسی مخاطبان به شکل معکوس انجام شد، و جای هیچگونه تعجبی نبود که بینندگان حامی اعتراض معدنچیان، اکثراً فکر می کردند که اخبار تلویزیون (در قالب خبری از تظاهرات معدنچیان) دارای سوگیری منفی (مخالفت مدار) است. این امر سبب ایجاد برخی تغییرات بنیادی در راهکارهای مطالعه و قرائت مخاطبان اخبار تلویزیونی شد. طبق این دیدگاه، مردم زمانی که اخبار تلویزیونی را تماشا میکنند، تمایل دارند اخباری را دریافت کنند، که با اطلاعات قبلی آنها منطبق باشد؛ و این اطلاعات از چهارچوب های ادارکی آنها منبعث میشود. بنابراین محتوای تلویزیونی، سوژه را 'بازخواست' (استیضاح) نمیکند (آلتوسر، 1984) بلکه سوژه، معانی را به متن انعکاس میدهد. این ایده، تماشای تلویزیون را به عنوان جزیی از تعداد بیشماری از فرایندهای تفسیری در نظر میگیرد؛ که هرگز امکان اکتشاف کامل آن وجود ندارد. آنچه در این بحث به میزان بسیار زیادی مورد علاقه و توجه ما میباشد، نتیجه گیری گزارش است؛ که رسانه ها را به ساحره ای با دستان به ظاهر پاک می کاهد. یافته مهم این تحقیق گویندهی این نکته است که حوزهی عمومی در غالب موارد ویژگی «غیر جانبدارانه» گزارشهای خبری، احساس رضایت و خشنودی میکند. یکی دیگر از حوزههای انتقادی منبعث از این تحقیق که از نگاه گستردهی تقاطعی به مخاطبان رسانه نشأت گرفته است، مربوط به مسئلهی تمرکز بیش از حد رسانهها حول محور موضوع «خشونت» است. اخبار تلویزیونی تمایل زیادی به پررنگ کردن برخوردهای اتفاق افتاده در تظاهرات داشتند. این امر بدون توجه به علل ایجاد کنندهی چنین برخوردهایی انجام میشود. اما چنین نگاهی با ویژگی «تمرکز بر حوادث» (رویداد مدار بودن) اخبار رسانهای قابل توجیه است.
به طور مختصر تحقیقات مخاطب محوری، که با روش تحلیل محتوا انجام گرفتهاند، به بافت ایدئولوژیکی تظاهرات معدن چیان در محتوای اخبار تولیدی تلویزیون توجهی نکردهاند. از آنجایی که نمیتوان هیچگونه محتوای رسانهای «فارغ از ارزش» را سراغ گرفت، طبق تحقیقات انجام شده، دریافت مخاطب از جهتگیریهای اتفاق افتاده در سطوح مختلف، بر اساس تأویل و تفسیرهای آنها از متن رسانهای شکل میگیرد.
چرخش 'کامبریج' به سمت و سوی مخاطب، سبب شده، ادعای ارائهی حقیقت عینی در محتوای رسانهای غیر قابل تصور به نظر برسد. به تبعیت از 'کالین اسپیکر' (1987) این بحث مطرح میشود، که دریافت 'جهت دار' مخاطب ممکن است متفاوت از حالتی شکل گیرد که در تحلیلهای انجام شده از دریافت جانبدارانه مطرح شده است. 'جودیت لیتنبرگ' (1991) استدلال میکند که با وجود تمام این مفروضات نظری، روزنامه نگاران نمیتوانند از توجه به عینیت چشم پوشی کنند. وجود حقیقت عینی مورد تردید قرار گرفته است. این امر سبب شده، امکان درک مستقل بر اساس دیدگاه شخصی از آنچه در واقعیت اتفاق افتاده است نیز، مورد شبهه و تردید قرار گیرد. این نکتهی مورد بحث 'کامبریج' و همکارانش در رابطه با آن بوده است. بر این مبنا که فرد نمی تواند بر اساس اتخاذ پیوستگی منطقی، موضوعی را دنبال کند، رسانه ها نیز می توانند توالی حوادث را در راستای درک رسانه از واقعیت، تغییر دهند؛ و آن را بر اساس درک خود از واقعیت جفت وجور کنند. به عنوان مثال، اغلب این ادعا مطرح میشود که B.B.C بازنمایی نادرستی از حوادث معدن 'ارگریو' در تظاهرات معدن چیان سال 1984 ارائه کرده است؛ و در برنامه های خود، معدن چیان را خشنتر از پلیس به تصویر کشیده است. تحقیقات انجام شده نشان میدهد که فهم مخاطبان از حوادث، (جدا از اینکه آنها به منابع بدیلی از اطلاعات دسترسی داشته باشند) محصول مذاکره و جدل میان افقهای تفسیری مخاطبان و متن تولیدی B.B.C است. ادعای رسانهها در راستای بازنمایی حقیقی حوادث میتواند متضمن این مفهوم باشد، که رسانهها درصدد ارائهی صورتهای عینیتری از واقعیت هستند. در نمونه معدن چیان معدن 'ارگریو'، فاصلهی مخاطبان از «حوادث واقعی» حادث شده در تظاهرات، به این معناست که آنها در موقعیتی قرار دارند که به سختی میتوان دربارهی نحوه چیدمان توالی حوادثB.B.C قضاوت کنند. یکبار دیگر (با چشم پوشی از شرایط مادی تولید محصولات فرهنگی) ادعای این دیدگاه عبارت است از اینکه در وضعیتهای مبهم مشابه (برای یافتن پاسخ در شرایط مبهم برای سؤالات پیش روی مخاطب) تکرار مواردی از این دست را شاهد خواهیم بود، که B.B.Cنظم حوادث را تغییر خواهد داد یا نه.
علاوه بر این همانگونه که در بالا اشاره شد، گروه 'گلاسکو' استدلال میکند، که رسانه ها واقعیت را به شکلی نادرست جلوه می دهند، و این ادعای آنها به ناچار با موضوع عینیت پیوند میخورد. حتی اگر مفاهیمی مانند تعادل، بیطرفی و عینیت به عنوان اشکال زبانی مطرح شوند، باز به این معنی نیست که چنین مفاهیمی فاقد ارزش دفاع کردن باشند. اگر رسانهها دفاع از این اصول را رها کنند، این امر به معنی رها کردن روزنامه نگاران و شهروندان در وضعیتی است، که در آن میل و خواست بسیار اندکی برای مبادلهی دموکراتیک اطلاعات وجود دارد. با قبول این نکته که حقیقت امری ذهنی است و برای ایجاد زمینه برای ارائه بحثی آسانتر، برخی اصطلاحات و مفاهیم 'فیسک' و 'هارتلی' را به عاریت می گیریم، که علاقمند به مطالعهی حوزههای قدرت هستند. ارزش های بی طرفی مانند امر ذهنی به مراتب بیشتر از امور بین ذهنی مورد توجه قرار میگیرند.زیرا برنامه سازان تلویزیونی می توانند آنرا تغییر دهند (و به امری بین ذهنی مبدل کنند) و این به معنی چگونه دیدن 'جهان بهوسیلهی مخاطب نیست.' این وضعیت به گونهای خودکار، هرگونه گفتگوی دموکراتیک و بحث دربارهی موضوعات عمومیای را پیش میکشد؛ که اغلب در 'فیلمها' مطرح شدهاند. اما اگر ادعاهای حقیقت محور در اشکال ارتباطی دارای ارزش های بین ذهنی باشند، این ارزشها در جهان واقعی به کشورهایی مربوط میشوند که در آن کشورها، اجازهی انجام بحث آزاد (باز) دربارهی موضوعات مختلف وجود دارد. بحث میان 'هریسون' (1985) و برخی اعضای گروه 'گلاسکو'، قضاوت دربارهی صحت ادعاهای اولیه این گروه، دربارهی موضوع جانبداری را با مشکل روبرو میکند. این نکته تا زمانی صادق است که بدانیم نقد 'هریسون' بر پایهی عناصر مادی مختلف بنا شده است (فیلو، 1987). همانگونه که' هریسون' (1985: 59) پیشنهاد میکند، با مد نظر قرار دادن دیدگاه مارکسیستی، ادعاهای گروه 'گلاسکو' به شکل ناخواسته ای دچار انفصال و گسست میشود. در چنین موقعیتی که پیشداوری محقق، همواره به شکل درونی شامل قضاوتهای پیشین است. بر این اساس کسی نمیتواند ادعا کند که محتوای تلویزیونی دارای جهت گیری است. به عبارت دیگر، تا زمانی که تاریخمندی فرد مورد تصدیق قرار نگرفته باشد؛ هیچ الزامی برای تناقض گویی دربارهی ادعاهای حقیقت عینی وجود ندارد. 'کاستوریا' این نکته را چنین بیان میکند:
'روشنفکر باید شخصی مانند بقیه باشد. او همچنین در راستای جهان شمول بودن و عینی بودن، می خواهد مانند بقیه حرف بزند و قضاوت کند. او باید در چنین فضایی قرار بگیرد و با تشخیص محدودیتهایی که عینیت مداری او را تحت تأثیر قرار میدهند، رفتار کند. او باید شناخت داشته باشد و نباید صرفاً برمسائل جانبی و حاشیهای فکر کند. او باید تلاش کند تا مردم به آنچه 'دکسا' (عقیدهی رایج) است گوش فرا دهند. اما نه به مثابهی امری معرفت شناختی، بلکه به مثابهی امری علمی' (1991: 12).
تا زمانی افراد قادر به انجام بحث درباره ادعاهای حقیقی در یک فضای عمومی تعریف شدهی بین ذهنی نباشند، امکان فهم چگونگی انجام یک گفتگوی عمومی اشتراکی بین افراد، غیرممکن خواهد شد. این ابتدایی ترین هنجار شهروندی دموکراتیک است. 'ریموند ویلیامز' (1989) در بازخوانی انتقادی نوشتههای انتخاب شده از گروه 'گلاسکو'، به این نکته اشاره میکند، که نهادهای دموکراتیک رایج در بهکارگیری یافتههای گروه 'گلاسکو' با شکست روبرو شدهاند. در این زمینه، تحقیق گروه 'گلاسکو' صرفاً میتواند در نشان دادن وسعت و گستره ای که در آن امکان تصدیق عقلایی همه افراد وجود دارد، قابل توجه باشد. گسترهای که همراه با الزام به شکل گیری مکالمههای مشخصی است، که در این فضاهای گفتگو وجود دارد. علیرغم وجود بسیاری از اشتباهات موجود در نوشتههای گروه 'گلاسکو' (که اغلب کمتر از آشفتگی و سردرگمیهای آنها در ارتباط با مسئله عینیت است) یک فرهنگ دموکراتیک باید در حد استحقاق خود، بهکارگیری یافتههای گروه گلاسکو در بحثهای عمومی را تضمین کند.
ایدئولوژی و گروه رسانهای دانشگاه گلاسکو
ایدئولوژی مفهومی است که در نوشتههای گروه 'گلاسکو' در زمینه رسانهها به شکل گستردهای دیده میشود. آنها بهطور چشمگیری دربارهی قدرت منسجم ایدئولوژی وحتی در نقش آن در ایجاد زمینهی نامناسب برای تولیدات مؤسسات رسانهای گوناگون اغراق کردهاند. این امر شاید جزء جداییناپذیر خطری است که در تحلیل محتوا دیده میشود. همانگونه که در بالا دیده شد، تحلیل های نشانه شناختی و تجربی در محتوای رسانه ها، سطح قابل اتکایی برای تحلیل مبتنی بر مسئلهی ایدئولوژی ارائه میدهند. اما هرگونه قرائت نزدیک به ذات ایدئولوژیک پیامهای رسانهای در یک متن، نتیجهای جز جدایی متن از شرایط مادی تولید کنندگان و دریافت کنندگان نخواهد داشت. در صورتیکه این تحلیل ها به صورت مشروع و قابل قبولی انجام شود، تحلیلگران باید از محدودیتهای چنین اشکالی از قرائت متون آگاه باشند. در ضمن مارکسیست های 'گلاسکو' قادر به توضیح چگونگی اصلاحات رادیکال توسط رسانهها نیستند. در عین حال آنها قرائت فعالانهی روزمرهی تلویزیونی را رد میکنند. اجازه دهید برخی از این ایدهها را بازگشایی کنیم.
رسانهی تلویزیون از منظر نهادی هیچگاه جایگاه روشنفکرانهای نداشته است. در قرائت گروه 'گلاسکو' از رسانهها، تلویزیون مدرک نشان دهندهی لازم، برای جانبداری موجود در تلویزیون، عبارتست از استناداتی حاکی از تسلط کارکنان رسانهای با پس زمینهای که از طبقه متوسط سرچشمه میگیرد. در یادداشتهای گلاسکویی ها در حیطهی اصلاح رسانهای، علیرغم وجود برخی مدارک دال بر لجبازی این متفکران، پیوستگی نزدیکی میان فرضیات ایدئولوژیک روزنامه نگاران و طبیعت جانبدارانه محتوای تلویزیونی دیده میشود. این امر در تمام صنایع رسانهای موجود در جامعه قابل ملاحظه است. مهمترین مشکلات پخش برنامههای رسانهای عبارتند از عدم صحت و کمبود تکثر (گروه مطالعات رسانهای گلاسکو، 1982 : 153). غفلت بنیادینی که اینجا به وقوع می پیوندد، عبارت از سطح پائین دقت در تحلیلهای انجام شده است، که ظاهراً درآزمون «نیکویی برازش» میان باز تولید یک ایدئولوژی حرفهای و یک بافت نمادین مشخص، نادرست از آب در میآید. تحقیق کلاسیک 'فیلیپ اشسینگر' دربارهی فرهنگ حرفهای کارکنان شبکه B.B.Cدراین مورد قابل توجه است. در این تحقیق نشان داده شده است، که در وضعیت موجود، نوعی تکیهگاه نهادی در B.B.C وجود دارد، که بیشتر از پس زمینهی طبقاتی روزنامه نگار در تعیین اخبار تلویزیونی تولیدی نقش ایفا میکند. طبق نظر 'اشسینگر'، سیستم پخش عمومی متکی بر هنجارهای بیطرف بودن و رعایت عینیت است. این هنجارها در راستای حفظ فاصلهی حرفهای از دولت شکل گرفتهاند. در حال حاضر زیر عنوان تولیدات سازمانی، در قسمتهای مختلف روزنامه نگاری توانایی ایجاد دگرگونی در محتوای ایدئولوژیک اخبار وجود دارد. در واقع حرکت از یک سبک روزنامهنگاری به سبکی بسیار مخالف با آن (که مستلزم وسعت بخشیدن به احترام در مقابل دیدگاههای متکثر موجود درحوزهی عمومی است) میتواند سبب ایجاد واکنش شدیدی از طرف دولت شود. بر این اساس رسانه های خبری ملی به شکل جانبدارانه عمل میکنند. اما این عمل در راستای حفظ وضع موجود، به منزلهی تلاشی در جهت حفظ هنجارهای دموکراسی پارلمانی نیست. طبق آنچه 'فیلیپس' می گوید، یک رسانه به غایت متکثر باید در جستجوی انطباق با مرزهای متنوع روزنامه نگاری باشد (1991 ، 63). 'فیلیپس' این حدود را 'اصول آئینه ای' مینامد که عبارت از دقت و صحت بیشتر در بازتاب ساختار اجتماعی است. پس هرگونه صورتبندی جدید از محتوای واقعی تلویزیون، نیازمند توجه جدی به ساختار رسانهی تلویزیون است.
مشکل دیگر تحلیل های گروه 'گلاسکو'، فقدان پیچیدگی لازم در بیان فرهنگ حرفهای خبرنگاران زن و مرد است. از نظر گروه 'گلاسکو' و در کسوت یک تحلیل خام و ناپخته، دیدگاه طبقه متوسط در عمل روزنامه نگار متبلور میشود، و باز تولید ایدئولوژی در روابط نامتقارن قدرت را توجیه میکند. چنین لغزش هایی در سطوح مختلف تحلیل گروه گلاسکو دیده میشود؛ و ما را مجبور میکند که این تحلیل ها را از یکدیگر تفکیک کنیم. اولاً به شکل قابل توجهی در میزان اهمیت پس زمینهی اغلب روزنامه نگاران اغراق شده است. نمونه بارزی از این مورد در روابط نیروها دیده میشود، که به شکل ذاتی در نهادها وجود دارد. مکتب 'گلاسکو' قائل به ارتباط جزمی و قاطعی میان مکانیسم های رهبری پول و قدرت است. نکتهی دیگر این است که با این فرض که دیدگاههای طبقهی متوسط سبب شکل گیری فرهنگ رسانهای میشود، گروه 'گلاسکو' در ارائهی ویژگیهای کنش حرفهای کارکنان رسانهای ناکام می ماند. برای لحظهای به دیدگاه 'اشسینگر' (1976: 166) بر میگردیم که معتقد است، وضعیت B.B.C بهترین نمونه کثرتگرایی دموکراتیک است. فرهنگ پخش خدمات عمومی، این فرض را مسلم میپندارد که هیچ گروهی خواهان نفع تمام و کمال خود نیست، و این امر B.B.C را قادر میسازد تا تعادلی در راستای نیل به گفتگو در جامعه ایجاد کند. چنین وضعیت ویژه ومنحصر بهفردی نشان میدهد که کسانی که با مضامینی مانند تعارض و قدرت صحبت میکنند، معمولاً به عنوان 'دیگری' بازنمایی میشوند. به علاوه آنچه 'اشسینگر' از آن با نام 'فرهنگ تماشای متوقف' یاد میکند، برخی از فرضیات را به آزمون می گذارد؛ که شکل دهندهی ادراکاتی است که مطالب قابل انتشار (دارای ارزش های خبری ) را مشخص میکند. این ارزشهای خبری برای روزنامه نگاران عبارتند از فوریت، سرعت و صحت گزارش. طبیعت رویداد مداری تحریریهی اخبار، در قیاس با انطباق با دیدگاههای ایدئولوژیک خاص، نقش مهمتری در شکلدهی به ساخت اجتماعی اخبار ایفا میکند. این حقیقت که تحلیلهای گروه گلاسکو مدعی فاصله گرفتن مشخص با زیست - جهان حرفهای روزنامه نگاران بود، سبب شد که تحلیل های آنها بسیار ساده و همراه با مسامحه باشد. در نهایت نه تنها فعالیت گروه 'گلاسکو' از نظر تئوریک به سوی پیش فرضهای طبقاتی و فرهنگ محل کار سوق داده شد، بلکه این متفکران در گسترهی درونی شدهی طبقات اجتماعی برای ایجاد دیدگاهی ثابت از جهان دچار اغراق شدند. مباحث اخیر مطرح شده در تئوری فرهنگی به همبستگی میان طبقه اجتماعی و اعتقادات فرهنگی خاص قائل است (ایگلتون، 1990 ؛ هال، 1988 ؛ لاکلائو و موف، 1985). در صورتیکه هیچگونه اجماع و توافق کلی در این موارد وجود نداشته است، ولی نوعی اجماع عام در قبال تفاسیر و تعابیر اولیه 'پولانزاس' در قبال ارتباط میان طبقه و فرهنگ وجود دارد. برای 'پولانزاس'، دیدگاههای خاص ایدئولوژیک «به مثابه مجموعهای» از کلیشههای سیاسی منتج از طبقات اجتماعی نیست (پولانزاس ، 1975 ؛ 202).
بر اساس این دیدگاه (دیدگاه پولانزاس) استراتژیهای ایدئولوژیک، صرفاً در فرایندهای واقعی تضادها و کشمکش ها ایجاد میشود، و هیچ الزام و ضرورتی ندارد که شامل طبقات اجتماعی باشد. گرچه در اینجا از تعداد بسیاری از موضوعات نظری چشمپوشی میکنیم، ولی در هر صورت، گروه 'گلاسکو' در ایجاد این نظریه که میزان محدودی از ایدئولوژیها بهواسطهی طبقات اجتماعی شکل گرفته، شکست خورده است. این حقیقت که گروه 'گلاسکو' عملکرد ایدئولوژی مسلط را در راستای حفظ وضع موجود، نتیجهی قدرت ساختاری طبقه متوسط، وسیلهای برای تقسیمات ایدئولوژیک در راستای حفظ وضع موجود و وسیلهای برای تقسیمات ایدئولوژیک و کشمکش های آشکار درون گروهی می داند، مورد توجه قرار نگرفته است. به عنوان مثال، تسلط روشنفکرانه 'تاچریسم' در میان طبقات متوسط در دهه 1980 نتوانست از تقسیمات صورت گرفته میان سبک قدیمی 'یک ملت' محافظه کار و نئولیبرالیست جلوگیری کند .
مانند نظر برخی از پست مارکسیست ها ( لاکلائو، 1977) این نکته نیازی به بحث ندارد که هیچ ارتباطی میان صورتبندی ایدئولوژیکی و طبقهی اجتماعی وجود ندارد. هر چند گروه 'گلاسکو' در تحلیلهای خود، توجهی زیرکانهای به شرایط اجتماعی و موارد تاریخی پیش رو مبذول داشته اند. گروه 'گلاسکو' پیوند دقیق میان نهادهای رسانهای و بازتولید ایدئولوژی مسلط را بیان کردهاند، که بر شکل متناقضی در تلویزیون مورد توجه قرار نمیگیرد. تلویزیون عمومی غالباً در راستای ایجاد مشروعیت برای گفتمان دولتی و فراهم آوردن بافتی نهادی برای جریان آزاد اطلاعات عمل میکند. به شکل مشابهی همانگونه که 'کلنر' نشان داده است، تلویزیون خصوصی در امریکا، هم در راستای کسب سود و هم در راستای ایجاد حوزهی عمومی برای گفتگو و مناظره عمل میکند. موارد قاطع و جازم مناقشه آمیز حاکم بر تلویزیون، در ارتباط با محتوای آن شکل می گیرد. گروه 'گلاسکو' ذکر این نکته را از قلم می اندازد؛ که چگونه مفاهیمی همچون تعادل و بیطرفی ممکن است برضد علایق گروه مسلط عمل کند. این حقیقت مسلم است که رهبران مخالف، اتحادیههای تجاری، زنان و مردان حاضر در خطوط مقدم و پیشگامان فروش و در کل تمام کسانی که با آنها مصاحبه شده است، ممکن است به مخاطب اجازه دهند، تا دیدگاههایی بیبدیل اتخاذ کنند. علاوهبراین، تمرکز تلویزیون بر روی حوزههایی از تضاد اجتماعی، ممکن است به دیدگاههای مشخص مخالف امکان اظهار نظر دهد. دیدگاههایی که درشرایطی غیر از این شرایط به وسیلهی حوزهی عمومی مورد انکار واقع میشوند. طبق یافتههای سایر مطالعات، سوژههایی که تهدیدی برای دموکراسی پارلمانی تشخیص داده شدهاند و با عناوینی مانند تروریسم، شورشیها و جنبش صلح از آنها یاد میشود؛ در یافتههای مستند و نمایشی مختلف نشان داده میشوند ( الیوت و دیگران ،1983 و ویلیامز، 1989). این نکته نیز نیاز به بحث ندارد که تلویزیون مروج اشکال رادیکالی است، که خواهان تغییر هستند. در سوی دیگر ماجرا و عناصر نمادین پیشنهاد شده بهوسیلهی تلویزیون، ساختار، غالب ایدئولوژیک ندارند؛ تا مانع از ایجاد فضایی برای سنجش انتقادی شوند (هال 1980).
مهمترین نقطهی ضعف گروه 'گلاسکو' فقدان تحلیلهای نهادی، اغتشاش بسیار زیاد در زمینهی مفاهیمی چون بیطرفی و تکرار پی در پی انتقادهای آنها از تصور در به کارگیری فرایندهای تفسیری مخاطبان است. در مقابل شکل رایج تفکر در مطالعات رسانهای، پیشنهاد من این است که اشکال نهادی تحلیلهای مرتبط با موضوع تعصب و جانبداری رسانهها به شکل قاطعانهای در حوزهی اصلی تئوری انتقادی وسایل ارتباط جمعی باقی بماند. تلاش گروه گلاسکو برای مرتبط کردن نقد ایدئولوژیکی از تلویزیون به بحث مرتبط به رسانههای متکثرتر، دلیل کافی برای جدی گرفتن ادامهی این راه است. اگر چه آنها (متفکران گروه گلاسکو) در این راه نتوانستند به موفقیت برسند.
استوارت هال : ارتباطات جمعی و هژمونی
'استوارت هال' به عنوان یکی از اعضای مؤسس مرکز مطالعات فرهنگی 'بیرمنگام' به واسطهی نوشتههایش در رابطه با 'تاچریسم'، شخصیت بسیار شناخته شدهای است ( هریس، 1992و ترنر، 1991).
به مانند 'ویلیامز'، علیرغم تعلق 'استوارت هال' به نسل اول مکتب 'بیرمنگامگ، او در احیای مجدد چپ بریتانیای دهههای 60 و70 نقش برجستهای ایفا کرده است. نوشتههای نظری 'استوارت هال' در موضوعاتی مانند فرهنگ، ایدئولوژی و هویت متمرکز شده است. تا زمانیکه او تفسیرهای پیچیدهی مجددی در برخی اندیشههای مرکزی و بنیادین ساختارگرایی ارائه کرد.
معیار روشنفکرانهی فعالیتهای او یادآور کارهای 'گرامشی' بود. در تحقیقات ارتباط جمعی، 'هال' سهم تعیین کنندهای در مرتبط ساختن رمزگان ایدئولوژیک فرمهای فرهنگی به استراتژی های رمزگشایی مخاطبان داشته است. او این اندیشه را تا جایی پیش برد که همراه با چرخش سیاسی، در زمینههای سیاسیی نشانهها و پیامهای رسانه بود. برای 'هال' رمزگان ایدئولوژیک یک متن، یادآور سطوح اولیه تعیین کنندهی تحلیل بود. این بدان معناست که نوشتههای متأخر او نشانگر تأکید فزاینده به گشودگی رمزگان گفتمان فرهنگ عامه است. در قیاس با گروه 'گلاسکو'، 'هال' سطوح بالاتری از تحلیل ارائه میدهد (علیرغم اینکه تمرکز متعارف گروه گلاسکو بر محور ایدئولوژی استوار بوده است). به هر حال با توجه به ایدهی اصلی این کتاب در راستای ارائهی تئوری انتقادی در وسایل ارتباط جمعی، تلاشهای 'هال' نیز بری از کاستی و نقصان نیست. تمرکز بیش از حد 'هال' در زمینهی ایدئولوژی به این معنی است، که سایر سطوح تعیین کننده، مانند مالکان، و کنترل در رسانههای جمعی از تحلیل او کنار گذاشته میشوند. گرچه 'ویلیامز' دیالکتیک مثمرثمری میان ساختار ارتباطی و تئوری دموکراتیک را پیش برده بود؛ اما 'هال' با این دیالکتیک منحصر به فرد، با مسامحه برخورد کرده است .
مدیریت بحران : مطبوعات، هراس اخلاقی و خیزش جناح راست نو
کتاب ' مدیریت بحران ' (هال و دیگران 1978) یاد آور مؤثرترین متن نظری تولید شده توسط بینانگذاران اولیهی مرکز مطالعات فرهنگی 'بیرمنگام' است. این اثر دربرگیرندهی هرمنوتیک پیچیدهای است که به شکل جاه طلبانهای در صدد مرتبط شدن با هراس اخلاقی هدایت مطبوعات در محیط خفقان آوری است، که در دورهی پس از جنگ به واسطهی توافق عام سیاستمداران و رشد آمریت دولت شکل گرفته بود. 'هال' و همکارانش با تحلیلی تجربی به این نتیجه رسیدند، که مطبوعات به طور معنی داری با عکس العملهای شدید خود، نقش عمده ای در تهدید ادراک شدهی مخاطبان از خشونتهای اولیهی دههی 70 داشتهاند. در ایالات متحده برچسب 'خفقان' به امری مهم تبدیل شد. سپس کنترل فرهنگی به منزلهی ابزاری منتج از اجماع عمومی سیاستمداران برای از بین بردن دموکراسی اجتماعی به کار گرفته شد. قبل از ظاهر شدن وحشت از 'خفقان' در مطبوعات، بسیج فزایندهی پلیس در مقابل گروههای منحرف شروع شده بود. نتیجه این استراتژی دادگاهی شدن برخی متخلفان سیاهپوست بود که در نهایت سبب فراهم شدن بهانهای برای مقامات، برای توجه بیشتر به مطبوعات شد. در این نقطه بود که 'هال' و همکارانش در مرکز مطالعات 'بیرمنگام' تمایز اندکی میان تعاریف اولیه و ثانویه ایجاد کردند. تعاریف اولیه به شکل ساختاری به گروههای مسلطی مانند پلیس مربوط میشود، که قادر به دستکاری رسانهای حوادث هستند. عمل رسانهای به عنوان تعاریف ثانویهای از رویداد، شامل انتخاب تفسیر اطلاعات رسیده از منابع اولیه است. تعاریف پلیس در نتیجهی هراس اخلاقی ایجاد شده، دارای وزن و اعتبار ایدئولوژیک بسیار بالایی بود؛ که بر اساس آن تعاریف، پلیس قادر به اعمال درجهی بالایی از محدودیتهای فرهنگی شد. گزارش رسانهها از روابط صنعتی که تعاریف اولیه از آن مشتق میشود شامل اتحادیههای تجاری و کارکنان است.
همانگونه که 'هال' اشاره میکند جنایتکاران برای داشتن حق شرکت در مذاکرات عام باید جریمه پرداخت کنند (هال و دیگران 1978 ، ص 69 ). تحلیلهای 'هال' فرضیهی گروه 'گلاسکو' را مبنی بر اهمیت فرهنگ روزنامهنگاران طبقهی متوسط، از اهمیت ساقط میکند. این بحث را میتوان به مبحثی که قبلاً در ارتباط با اهمیت پیچیدگی تاریخی چرخش سطوح تحلیلی ارائه کردهام، مرتبط ساخت. بر این اساس باید جامعهشناسی ژورنالیسم را مد نظر قرار داد. با در نظر گرفتن این نکته و نظریات 'هال'، 'اشسینگر' (1990 ) استدلال میکند؛ که تحقیقات رسانههای جمعی، نیازمند گسترش تحلیلیی برخی از فرایندهای داخلی و خارجی روزنامهنگاری است. این نکتهای است که زمانی کتاب ' مدیریت بحران' سعی کرده بود در این راستا عمل کند؛ و تحلیلهای گستردهتری از معرفهای عملی خارجی ارائه دهد. مثل مذاکرات پیچیدهای که در جمع آوری اخبار با هدف کنترل نبض مذاکرات در میان روزنامه نگاران و منابع آنها صورت میگیرد. اینها به خوبی مبین دیدگاههای نمادین درون سازمانی است؛ که مکرراً در مذاکرات نقش تعیین کنندهای ایفا میکنند. مهمترین ایدهی موجود در ورای کتاب ' مدیریت بحران ' زمینهی سیاسی آن است، که در نوشتههای متأخر 'هال' درباره تاچریسم دههی 80 دیده میشود؛ که در سایهی وحشت اخلاقی شایع شده بهوسیلهی مطبوعات، در پشت پردهی اقتصادی و فرا ساختاری بحران، شکل گرفته بود.
دورهی پس از جنگ، همراه با تجربهی ایدئولوژیهای سنت گرایانهی جداگانهای بود، که تمام عرصههای سبک زندگی افراد، اوقات فراغت شخصی و مقابله با اعمال مجاز جوانان را در برمیگرفت. نقش جوانان در ایجاد جدایی درون یک جامعهی مفروض، پیشتر توسط 'هال' بیان شده بود ( هال و جفرسون 1976). جابهجایی نظم حاکم که بسیار قانونمند به نظر میرسد، با اضطراب اجتماعیای همراه بود؛ که ناشی از بیثباتی فرهنگی مصرف کنندگانی بود، که سبب جابهجایی واکنشها به سمت سیاه پوستان و آسیاییها شده بودند. این گسست فرهنگی با رکود اقتصادی بلند مدت بریتانیا همراه شد، و به تشدید بحران در هژمونی و تحقق راهحلهای اقتدار طلبانه منجر شد. از دست رفتن الزامات سنتی و نیاز به اشکال جدید اخلاقی و رهبری روشنفکرانه به شکل بحرانی، توسط جناح راست سیاسی مفصل بندی شده بود. در این استراتژی که با عناصر سیاسی در طول دهه 80 همراه بود، هویت مردم بریتانیا با نوعی عمل هژمونیک باز تعریف شد. با در نظر گرفتن این نکته، تحقیقات 'هال' در حوزهی رسانهها، بر روی ایدئولوژی تاچریسم متمرکز شد.
ایدئولوژی: بازگشت یا سرکوب ؟
'هال' ( 1982 ) تحلیلهای رسانهای آمریکا در دهههای 40 و 50 را وابسته به تحقیقات مکتب ' تأثیر' ارزیابی کرده است. هدف این تحقیق ایجاد روشی برای سنجش اثر رسانهها در ارتباطات جمعی بر روی رفتار انسانها بود. نتیجه این تحقیق نشان میداد که رسانهها اغلب به شکلی نسبی بیضرر هستند و نقش تقویت کنندگی هنجارها و ارزش های یک جامعهی متکثر را بر عهده دارند. کشف مجدد ایدئولوژی درمطالعات رسانهای نقش قدرت را دوباره برجسته کرد و به شکل رادیکالتری به ساخت واقعیت اشاره کرد. ساختارگرایی، مهمترین منبع نظری و روشنفکرانه، در چرخش به سمت ایدئولوژی بود. در این راستا آثار 'لویی آلتوسر' از اهمیت ویژهای برخوردار بود. در نوشتههای 'آلتوسر'، ایدئولوژی به شکل عمیقی توسط اشکال مسلط مطالعات فرهنگی شکل داده میشود. اگر چه ایدئولوژی در این دیدگاه با برخی مقاومتها (در برخی حوزه ها) روبرو می شد(تامپسون 1978 ).
تأثیر 'آلتوسر' را میتوان در حیطهی وسیعی از مطالعات سیاسی و فرهنگی مشاهده کرد، که شامل ادبیات، فیلم، روانکاوی ونظریهی سیاسی است ( الیوت 1987 ).
دیدگاه انتقادی 'آلتوسر' ابزاری برای روشن ساختن چگونگی باز تولید روابط نمادین مسلط جامعهی سرمایه داری است. تولید و باز تولید ایدئولوژی کلیدی برای این پرسش است که در یادداشت مشهوری در رابطه با سوژه، 'آلتوسر' (1984) تمایزی میان دستگاه ایدئولوژیک دولتی و دستگاه سرکوب کننده قائل شد. درهر دوی این دستگاهها کنش های اجتماعی، دارای کارکرد ایدئولوژیکاند. کنش های اجتماعی در مجموعه دستگاههای سرکوب کننده دولتی (ارتش، پلیس) با بهکارگیری زور اعمال میشود؛ و در دستگاههای ایدئولوژیک دولت (رسانهها و آموزش) مکانیسم متقاعد کنندگی ایدئولوژی مسلط طبقهی قانون گذار اعمال میشود. تولید ایدئولوژی در صورتبندی 'آلتوسر'ی را شاید بتوان با دو ویژگی ممتاز تشریح کرد. اولاً زمانی که ایدئولوژی با تحلیلی نهادی گره خورده است؛ نمیتوان آن را به مثابهی انعکاس یا بازتابی از واقعیت دانست. در بیان قابل توجه 'آلتوسر، ایدئولوژی ترجیحاً بازنمایی روابط خیالی با شرایط واقعی زندگی سوژه است (1984 ،ص 36 ). ثانیاً ایدئولوژی نه تنها روابط نمادین ما را با واقعیت شکل میدهد، بلکه هستی افراد را به سمت سوژه بودن واژگون میکند. ایدئولوژی به افراد اجازه میدهد که به اشتباه خود را به منزلهی عوامل تعیین کننده سوژهمندی خود تلقی کنند. درحالیکه در حقیقت، سوژهها با توجه به عناصر زبان شناسی و فرایندهای روانی شکل میگیرند. سوژه خود را به نادرستی به منزلهی فردی یکه و اصیل می شناسد؛ نه به مثابهی هویتی ساخته شده به وسیلهی اجتماع. تأکید 'آلتوسر' بر شکلگیری 'خود' در فرایند گفتمانهای ایدئولوژیک، تأثیری ساختاری بر 'هال' داشته است.
رای 'هال'، ساختارگرایی دو زمینه اساسی در تحقیقات ارتباطات جمعی فراهم میکند:
1) تحلیل گفتمانهای مسلط که تفاسیر بدیل را از حوزهی گفتمانی خارج میکند.
2 ) تحلیلهایی که به چگونگی عمل نهادهای رسانهای در راستای ایجاد محدودههای معین و محدودی از معناها مربوط میشود؛ که در خدمت رسانهها هستند.
اجازه دهید هر کدام از این سطوح را به ترتیب بررسی کنیم.
1- 'هال' (1977 ) استدلال میکند، که از رسانههای جمعی، نهاد ایدئولوژیک، اساس سرمایهداری معاصر را تشکیل میدهد. این نظر بهمنزلهی سیستم ارتباطیای میباشد، که قلمرو نمادین و سازندهی وفاق عمومی تحریف شده در جامعهی سرمایهداری است. طبق نظر 'هال'، رسانههای جمعی وظیفهی تولید پیامهای هژمونیک را بر عهده دارند؛ تا یکپارچگی اجتماعی را ایجاد کنند. در ضمن، پیامهای باز نمایانندهی واقعیت، از برخی حوزههای محدود گفتمانهای مسلط نشأت میگیرند، که محدودهی معینی از تعابیر و تفاسیر اجتماعی را ترسیم میکنند. پیامهای انتخاب شده با ظاهری خنثی، به تأثیرات ایدئولوژیک منجر میشوند. پیرو نظریهی 'آلتوسر' که میگوید زبان آئینهی شفافی نیست، واقعیتی که فرد از آن به عنوان امر واقعی یاد میکند؛ تحت تأثیر ایدئولوژی قرار میگیرد. تجربهی واقعیت بیواسطه به شکل نمادین به وسیلهی زبان ایجاد میشود. دقیقاً همانگونه که سوژه خود را به واسطهی سرچشمهی هویت خود گول میزند. رسانهها نیز دربازتاب واقعیت به گونهای عمل میکنند که آن را مطابق خواست خود سازند. ممکن است فکرکنیم تصاویر اخبار شبانگاهی که رئیس جمهور 'بوش' را در حال تکان دادن دستانش نشان میدهد، در حالیکه خارج از کاخ سفید ایستاده است؛ شکل ساده لوحانهای از واقعیت را نشان میدهند. آنچه بیدرنگ برای من غیر قابل تشخیص است این نکته است که این حرکت موزون و هماهنگ بوش، ممکن است شاهکاری تبلیغاتی باشد که در راستای اثبات حقانیت آمریکا طراحی شده است. تکانهای دست رئیس جمهور بوش، خارج از کاخ سفید ممکن است تلاش بیهوده ای برای رساندن یک مفهوم سادهی تجاری دردورهی بحران دولت بوش باشد. 'هال' این عمل را 'توهم طبیعی شده' مینامد ( 1982 ص 76).
نوشتههای متأخر 'هال' ( 1988 ) به شکل فزایندهای هم سطح 'آلتوسر' با نگاهی کارکردگرا همراه بود. همانگونه که در تزهای اصلی 'آلتوسر'، دستگاههای ایدئولوژیک دولت، وظیفهی انتقال اشکال شناخت نادرست ایدئولوژیک از روابط واقعی قدرت مسلط را، بر عهده دارد. 'آلتوسر' اینگونه استدلال میکند، که ایدئولوژی افراد را در ساختار اجتماعی مقید میکند. بنابراین تأثیرات مرموز ایدئولوژی، نقش متقاعد کنندگی باز تولید طبقهی اجتماعی را بر عهده دارد. برای 'هال'، تأکیدات آلتوسری بر ایدئولوژی در راستای کنشهای به هم پیوستهی مادی و آئینها، بیانگر پیشرفتی قاطع در عرصهی نظری است. تحلیلهای 'هال' از تاچریسم، نوعی سنجش استراتژیهای گفتمانی گوناگونی است که بهوسیلهی مطبوعات عامه و مصاحبههای تلویزیونی مورد استفاده قرار میگیرد. هر چند نوشتههای 'هال' دربارهی تاچریسم تا زمان انتشار برخی مباحث ارائه شده در مدیریت بحران، همچنان در راستای برخی دشواریهای نظری 'آلتوسر'ی بود، جناح راست جدید اندکی پس از جنگ و مصالحه بین سرمایه و نیروی کار پدیدار شد (هال 1983) . این مصالحه بیشتر به صورت نوعی توافق مکانیکی برای جوابگویی به بحران اقتصادی نبود؛ که 'گرامشی' از آن به عنوان 'بحران ارگانیک' یاد میکرد؛ که بهطور غیره منتظرهای نیروهای اجتماعی جدید را در راستای ساختدهی جدید گفتمانهای ایدئولوژیک هدایت کند.
تشدید کنترل دولت بر جامعهی مدنی با مانور ایدئولوژیک خاصی جفت و جور شده بود، که درصدد کسب رضایت عمومی بود. 'هال' ( 1988) این استراتژی را به مثابهی تکثرگرایی اقتدار طلب تشریح میکند. مطابق نظریات 'هال'، از آنجایی که نمیتوان هیچگونه توافق عام و کلیای دربارهی دولت سرمایه داری ارائه داد؛ نظریه پرداز باید درصدد جستجوی چگونگی عمل بحران ملی خاصی در گسترهی عمل نمادین باشد. تاچریسم موفق شد. چرا که قادر به ایجاد ترس و اضطراب از یک طبقهی قابل احترام برای افراطیترین جناح راست موجود در جامعه بود. این امر، جناح راست را قادر میساخت تا برای عادیترین اعضای عموم به شکلی بیپروا و صریح صحبت کند. سخنرانی افراد این جناح از هراس ایجاد شده، در قبال جنایت در حال افزایش، با کوتاهی و تساهل اخلاقی همراه بود. و این امر تا زمانی که چپ دموکراتیک از حفظ وضع موجود دفاع کرد، ادامه یافت.
این بحث که تسلط ساختاری طبقهی قانونگذار مسلط، تعیین کنندهی ایدههای مسلط است؛ توسط 'هال' رد شد. نبوغ تاچریسم در توانایی آن برای تشخیص زمینه ایدئولوژیک بود، که نزاع برسر عرف عام را متوقف کرد. این امر یکی از مهمترین ومحوریترین درسهای ساختارگرایی است که میتواند اینجا به کار گرفته شود. معنا به چگونه بودن چیزها بستگی ندارد. بلکه وابسته به چگونگی وکالت آنهاست. بنابراین رویدادهای مشابه میتوانند از طرق مختلف بیان شوند. بدین معنا که معنی یک رویداد از کشمکش نشانه شناسی برای سلطهی گفتمانی ایجاد میشود.
در کشورهای سرمایه داری غربی توجه به تفکر بینذهنی سبب شکلگیری نشانههایی مانند دموکراسی، آزادی و فردیت گرایی شده است. این نشانهها میتوانند در اشکال مختلف گفتمانهای سیاسی مفصل بندی شوند؛ در عین حال که تعلق به جناح چپ یا راست داشته باشند. به عنوان مثال، دموکراسی معنایی غیر تاریخی ندارد، و معنای آن ناشی از موقعیتی گفتمانی است ( هال 1986) . وظیفهی جنشهای سیاسی توجه به شیوههایی است که در آن کلید واژههایی مانند دموکراسی وجود دارد؛ که به شکل هژمونیک تعریف میشوند و وارد کردن معنایی جدید در ساختار آن، نیازمند چرخش و تغییر در زمینههای رایج عمومی است. 'هال' تشخیص داده است که برای دموکراسی میتوان معانی ثابت و مشخصی قائل شد. ولی این مفهوم وابستگی روشنی به معناهای تاریخیی با ثبات دارد. این نکته متضمن شرطی مهم است که 'لاکائو' و 'موفه' به شکل رادیکالتری آنرا پیشنهاد کردهاند. استدلال 'لاکلائو' و 'موفه' این است؛ که جامعه براساس هیچ بنیان اساسیای، مانند اصول اقتصادی شکل نمیگیرد. بلکه از حوزههای متفاوتی حاصل میشود. درعوض، آنها استدلال میکنند که هژمونی نوعی عمل 'بخیه زدن' است، که در تلاش گفتمانهای مسلط و برای ایجاد هویتهای جدید ایجاد میشود؛ که ناشی از وابستگی آنها به فقدانی بنیادین است. مشکلی که اینجا 'لاکلائو' و 'موفه' برآن تأکید میکنند؛ بیثباتی ریشهای معنا است، که در نهایت امکان بیان دلایل با ثباتتر اشکال ایدئولوژی برای آنها وجود ندارد. 'هال' استدلال میکند در مقابله با این تز، تا زمانیکه هیچ الزامی برای ایجاد ارتباط میان عناصر دموکراسی و پارلمانی وجود نداشته باشد؛ این مفاهیم به شکل تاریخی جعل خواهد شد. به زبان 'هال' باید گفت که دال و مدلول دارای میثاق فرهنگی با دوام با یکدیگر هستند. تمرکز 'هال' بر روی تاچریسم آزمونی است برای اینکه یک گفتمان متکثر، چگونه خود را به مجموعهای از شبکههای معنایی بههم چسبیده متصل میکند. تاچریسم قادر بود، تعدادی از تهدیدهای ایدئولوژیک را به گفتمان عامه پیوند دهد. جناح چپ سنتی معتقد بود، که این عمل مانند قرار گرفتن شراب کهنه در بطریهای نو است، و منظور این است که آنها قادر به پاسخگویی کارا و مؤثر سیاسی نخواهند بود. همانگونه که اشاره کردم، تحلیلهای 'هال' از تاچریسم نشانگر شکافی است، که در سه محور تحلیلی 'آلتوسر' دیده میشود.
اولاً 'آلتوسر' کارکرد ایدئولوژیک را به دستگاههای مشخص دولتی نسبت میداد. ولی 'هال' نشان داد که ظرفیت تاچریسم در سرگرم کردن جامعهی مدنی است. سراسر دهه 80 به طور مشخص و بهوسیلهی تابلوئیدها کنترل و هدایت شد. و این مطبوعات با در دستور کار قرار گرفتن توسط جناح راست جدید به عنصر مسلط تبدیل شدند. در این مسیر، تاچریسم این توانایی را داشت که حوزههای خارج از دولت را با زمینههای ایدئولوژیک مشغول کند.
ثانیاً 'هال' استدلال میکند که به همراه سایر نقدهای 'آلتوسر' ( الیوت 1987 و 1992) که با تعداد زیادی از دلایل انضمامی و تغییردهندهی طبیعت، استراتژیهای ایدئولوژیک را ارائه کرده است که بهتر بود قادر به ذکر دلایل اقتصادی کشمکش های سیاسی میشد.
در نهایت به شکل قطعیتر، توانایی تاچریسم برای مفصل بندی موقعیتهای سوژه به اندازه کافی توسط چهارچوب 'آلتوسر'ی توضیح داده نمیشود. 'آلتوسر' که در نوشتههای خود به میزان زیادی از 'لاکان' پیروی میکرد ( فرس 1992 )، که ورود سوژه به عرصهی زبانی را مستلزم اطاعت سوژه از نظم نمادین میداند. علیرغم وجود تفاوتهایی در نظرات 'لاکان' و 'آلتوسر' این مشکل وجود دارد، که 'لاکان' و 'آلتوسر' به ما کمکی نمیکنند که چگونگی استیضاح سوژهها را درک کنیم. سوژههایی که میتوانند به واسطهی استراتژیهای گفتمان جدید موقعیت خود را تغییر دهند. 'لاکان' میگوید؛ که قانون فرهنگ، طبق تعریف عبارت از قانون پدر است، اما این دیدگاه در بیان چگونگی برخورد زنان با پدر سالاری دچار مشکل میشود (هال 1992 ، ص 162) .
در نوشتههای 'آلتوسر' هرگز سوژهی مدرن صرفاً محصول تأثیر ایدئولوژیک دستگاههای دولتی نیست (که آلتوسر بیشتر از لاکان به این نکته توجه میکند). اما 'استوارت هال' ما را آگاه میکند که سوژه، نتیجهی شکاف (یا شکست) تأثیرات سرکوب به دورهی خاصی از تکثر گفتمانهای اجتماعی است. 'آلتوسر' ظاهراً میخواهد تناسب نظری بسیار سفت و سختی، میان باز تولید نظم اجتماعی و هویت ایجاد کند؛ که همواره در حال تکوین بوده است و فرایندهای ایدئولوژیک و روانی را در انفصال و تعیین هویت دخیل میداند. این فرایند شامل شناختی است که خود (self) را ترکیبی از هویتهای متکثر میداند نه یک هویت واحد. تاچریسم به شکل ماهرانهای خود را به مثابهی یک استراتژی خوشایند برای طیف وسیعی از سوژهها مفصل بندی کرده بود.
2- در تقابل با توجه 'آلتوسر' از تصدیق پیامهای میانجی، هال بطور تطبیقی(در تطابق با آلتوسر) بحث اندکی درباره نهادهای ارتباط جمعی دارد. در نگاه پیچیده هال به تاچریسم، بحث های محدودی از تاثیرات ساختاری دولت و سرمایه مطرح میشود. در حقیقت، هال اغلب بسیار فراتر از آن می رود که پیشنهاد دهد که آنچه به شکل معنی داری در این ارتباط موثر است محدودیت های چارچوبی حاصل از تفاسیر روزنامه نگاران در محدوده چارچوب های عملکردی آنها باشد (هال 1972، ص 10). همانگونه که در مدیریت بحران دیدیم هال برای تصحیح عوامل درونی یک ساختار، بر منابع روزنامه نگاری تاکید کرده، آشکار کرده است که تقاطع زمینه فرهنگی روزنامه نگاری با محتوای نشانه شناسی پیامهای رسانهای برای او (هال) بهصورت نکتهای تعیین کننده باقی میماند. علیرغم نظریات بسیار پیچیدهی 'هال' در تولید ایدئولوژی، او نیز در مشکلات انتقادی گروه گلاسکو در کوتاهی از دنبال کردن تولید فرهنگی سیاهان درسطوح مختلف نهادی سهیم بوده است. با صرف نظر کردن از این قصور هال در سطوح تخصصی تفسیر های پیامهای رسانهای به طور مشروط به سوی مخاطبان معطوف میشود که در مطالعات ویلیامز و گروه گلاسکو مورد اغفال قرار گرفته بود .
رمز گذاری و رمز گشایی گفتمان رسانهای
در راستای مفهوم سازی مجدد نقش تعیین کننده پیامهای رسانهای، هال از نوشتههای سوسور (1974) مبنی بر قراردادی بودن طبیعت نشانه زبان شناختی استفاده میکند. بر اساس این دیدگاه زبان سیستمی از نشانه هاست. نشانه ها از دالها (در قالب نوشتهها و آواهای موجود در هوا) و یک مدلول که دلالت ذهنی مفهوم است، تشکیل شده است. بر این اساس، کلمه 'روزنامه' زمانی که به مثابه یک آوای مشخص (دال) ذکر میشود، در واقعیت به چیزی اشاره میکند که به صورت روزانه خریداری میشود و از کاغذ ساخته شده است و شامل عکس ها و کلمات سیاه و رنگی است که به شکل چاپی بر آن نقش بسته است. برای سوسور رابطهی میان دال و مدلول به صورت قراردادی (دلبخواهی) است. بر این اساس سوسور، معتقد است که هیچ پیوندی در ورای اجماع و توافق افراد، دربارهی کلمه 'روزنامه' و موضوع مورد توافق وجود ندارد. یکی از نتایج این نگاه عبارت از این نکته که ویژگی بی ثبات بودن 'معنا' است که بر این اساس معنا وابسته به صورتبندی ساختار گفتمانی است. دیدگاههای رولان بارت نیز بر اساس بینش سوسوری شکل یافته است که این استدلال را مطرح میکند که دو سطح دلالت وجود دارد:
سطح اول که 'بارت' آنرا دلالت صریح مینامد، دلالت بر سطح متعارف معنی است. برای مثال اجازه دهید تحلیلهای گروه گلاسکو از بازنمایی رسانهای تظاهرات کارگران در دهه 70 را در نظر بگیریم: این سطح از دلالت مشتمل بر توصیف است که بر این اساس اینکه؛ رسانه ها با چه کسی مصاحبه می کنند، آنها چه چیزهایی می گویند و مطالب خبری توسط چه کسی ارائه میشود، مورد توجه قرار می گیرد. سطح دوم پیام ارائه شدهی وابسته به عناصر فرهنگی مشخص است {که بارت آن را دلالت ضمنی می نامد}. با رجوع مجدد به مثال اعتصاب کارگران گروه گلاسکو، اصطلاحات بسیاری مانند 'تهدید' و ' مطالبه' از قول کارگران مطرح شد. بحث آنها دربارهی این اصطلاحات اینگونه مطرح میشود که در درون یک چارچوب مشترک فرهنگی، به شکل ایدئولوژیک، موقعیت کارگران به صورت غیر عقلانی و مخرب نشان داده شده است (گروه مطالعات رسانهای گلاسکو، 1976).
بنابرین، ارجاع نشانهها بر اساس رمزهای فرهنگی صورت می گیرد که همراه با دلالت های ضمنی است که معناهایی را به سوژه مطرح شده اضافه میکند. 'هال' (1972) این بحث را مطرح میکند و معتقد است که گفتمان ها معانی معین {ضمنی} دارند که معنی پیام را میسازد. یک معنای ایدئولوژیک، وابسته به این حقیقت است که متن تعداد نامحدودی از قرائت را پیش روی مخاطب خود قرار نمیدهد. هال با تمرکز بر ایدئولوژی متن، ترجیح میدهد که متن را در ساختار ذهنیت بررسی کند.
بعدها 'هال' (1973 و 1980) از این موقعیت نظری به نفع قرائت مقاومت آمیز پیامهای رسانهای عقب نشینی کرد و تأکید فراوانی بر ویژگی 'چند معنایی' متن قائل شد. 'هال' در مبحث تولید پیامهای رسانهای، تمایز بنیادینی میان رمزگذار و رمزگشا قائل شده است. او به تمایزی ریشهای(رادیکال) میان چارچوبهای معرفتی، روابط تولیدی و فرا ساختارهای تکنیکی تسهیل کنندهی رمزگذاری و رمزگشایی دخیل در ساختارهای معنایی قائل است. رمزگشایی متن رسانهای به هنجارهای حرفهای مشخص، تولیدکنندگان، روابط نهادی و تجهیزات تکنیکی (دوربین های تلویزیونی، نوارهای ویدئویی، میکروفن، دستگاههای ظبط و ...) بستگی دارد.
متنی که پیامی به شکل نمادین در آن رمزگذاری میشود، با استراتژیهای قرائت بهکار رفته توسط مخاطب، گشوده میشود. دریافت مخاطب از متن، وابسته به موقعیتهای فرهنگی و سیاسی، روابط مخاطبان با چارچوبهای قدرت و دسترسی به تکنیکهای تولید کنندهی انبوه پیام (رادیو، تلویزیون، دستگاه ضبط صوت، دستگاه پخش سی دی، و ...) است. از نظر 'هال' سه روش قرائت از متنی که به شکل نمادین رمزگذاری شده است، وجود دارد.
قرائت 'هژمونیک- مسلط'، متن را در راستای واژگانی تفسیر میکند که متن، آن پیام را ترجیح میدهد. اگر اخبار شبانگاهی تلویزیون میگوید تمام مدرسان دانشگاهی باید بازخرید شوند؛ و اگر من با این پیام متقاعد شوم، چنین حالتی را می توان یک قرائت هژمونیک نامید. در این مورد، ارتباط معناداری میان عمل رمزگذاری و رمزگشایی وجود دارد که 'استوارت هال' نسبت به دو نوع دیگر قرائت های مطرح شده، کمتر به آن پرداخته است.
طبق نظر هال، نوع دیگر قرائت معنای متن می تواند ناشی از' مذاکره' باشد. در اینجا، معنا از رودررویی مفسر و رمزگذار ایجاد میشود که به شکل ماهرانه ای ناشی از مجادله و کشمکش طرفین است. در این حالت، بیننده یا شنونده معنایی متناقض از پیام پیشنهادی رمزگذار مسلط، میسازد. در اینجا من کاملاً موافق هستم که اعضای ارشد دانشگاه باید کاهش حقوق را بپذیرند اما این اعتقاد نباید در مورد کسانی که به شکل موقتی و پاره وقت مشغول هستند نیز اعمال شود.
قرائت 'تقابلی' از اخبار مشابه میتواند تفسیری ارائه دهد که مطابق آن، استراتژی ملهم از دستگاههای دولتی وسیلهای برای زیر سؤال بردن اصول اساسی آموزش عالی است. درک تقابلی در صدد قائل شدن امتیازات بسیار ناچیزی به دیدگاه پیشنهادی مد نظر متن قائل است.
این سه شکل تفسیری به عنوان وسیلهای برای تعیین وضعیت متن در درون استراتژیهای گفتمان مسلط است.
گستردگی بیش از حد گفتمان و نقدهای مرتبط با آن
دیدیم برای 'استوارت هال' رسانههای ارتباط جمعی اساساً بر پایه مفصل بندی گفتمانی ساخته میشود. این استراتژی باید به شکل مفهومی به ساختار وسیعتری از قدرت و روابط هژمونیک مرتبط گردد که موقعیتهای جدید و متناقضی برای سوژه مفصل بندی میکنند. با این حال سهم استوارت هال در نظریهی ارتباطات جمعی در حد تمایل و شیفتگی به گفتمان باقی می ماند.
هال در ترکیب استراتژی های ایدئولوژیک و غفلت از عرضهی یک اقتصاد سیاسی قائم بذات در ارتباطات جمعی اغراق میکند. در این بخش به غفلت 'هال' در روابط ساختاری پیشنهادی در قبال دولت و اقتصاد را بررسی میکنم که شامل مواردی مانند؛ عدم وجود یک نظریهی دموکراتیک تولید رسانهای در نظریات هال، بحث درباره سهم هال در راستای رسیدن به نظریهای درباره ایدئولوژی و هژمونی و استدلال او درباره 'دریافت' گفتمان رسانهای میشود.
1- در یک بررسی مطابق با فرهنگ رسانهای مدرن، استدلال هال باید میان ساختار گفتمانی پیام و فهم مخاطب قرار گیرد. گرچه او در تأکید بر اهمیت این روابط در سطوح دموکراسی درست عمل میکند اما فکر می کنم در عمل در موقعیتی دیگر قرار می گیرد. هرچند او مدلی سه سطحی در ارتباطات جمعی ارائه کرده است اما آنچه در این میان از دست می رود، جزئیات کوچک مهمی است که به چگونگی شکل گیری تولید فرهنگی بهوسیلهی اقتصاد و دولت مربوط میشود. نوشتههای متأخر هال از چگونگی روابط اجتماعی واقعی، به غفلت از درک چگونگی ساختار پیامهای رسانهای مانند دریافتی از یک بافت و زمینه (Context) صحبت میشود. نوشتههای 'هال' دربارهی کنشهای نهادی، اغلب سبب روشن شدن اهمیت نسبی' تعاریف اولیه' یا فرهنگ حرفه ای صنایع رسانهای میشود. طبق نظریات 'گولدینگ' و 'مرداک' (1979)، هال رسانههای جمعی را بهمنزلهی دستگاه ایدئولوژیک خودمختار مطرح میکند. این نکته بهویژه زمانی مشهود میشود که این نکته را در نظر بگیریم که هال به شکل گستردهای رشد بخشهای مختلف رسانهای و ادغام رسانهای بین المللی را پدیدهای بی پایه و اساس می داند. 'گلدینگ' و 'مرداک' استدلال میکنند که توزیع منابع اقتصادی تأثیر قابل توجهی در تنوع ایدئولوژیک صنعت روزنامه دارد. دلیل اینکه در بریتانیا به شکل تاریخی با تسلط گسترده مطبوعات محافظه کار روبرو هستیم، هزینه بالای ورود به بازار ملی و بین المللی و فقدان درآمدهای گسترده تبلیغاتی است که انتشاراتیها قادر به جذب آن هستند. (گولدینگ و مرداک، 1979)
برای بیان این نظر در شکلی متفاوت باید گفت که 'هال' علیرغم برخی صلاحیتهای قابل توجه، در بیان شکاف ریشهای(رادیکال) میان امر واقعی و امر نمادین اغراق میکند. این امر ناشی از پافشاری 'هال' بر طبیعت قراردادی نشانه است اما او قادر نیست برای روابط نهادی بادوامتری که گفتمانهای اجتماعی را مشخص میکند که آنها(نشانه ها) را بهکار میگیرد. اگر این تحلیل درست باشد، هال وارث بسیاری از شکست های ساختار گرایان است که نتوانسته اند یک تئوری مرجع مکفی را بسط دهند. بر اساس نظر 'گیدنز'، تئوری اجتماعی به عوض عقب نشینی به سنگر رمز، باید در جستجوی درک ویژگی رابطهایی دلالت در بافت اجتماعی کنش ها باشد (گیدنز، 1987، ص 86). پیرو مثالی که در بالا ارائه شد، باید گفت که رابطهی صریح و روشنی میان روابط اقتصادی چند ملیتی و ساختار محتوای رسانهای وجود دارد. در ضمن مدرک قدرتمندی وجود دارد که بر اساس آن، رابطهای میان الگوهای مالکیت و سازمان، محتوای مطبوعات و سلطهی احزاب سیاسی جناح راست وجود دارد (گلدینگ، 1993). آنچه توسط 'هال' پیشنهاد میشود نقدی رادیکال از این ایده است که ساختار مالکیت رسانه ها را در هر راه و روشی تعیین میکند. با این حال، بصیرت غیر قابل تردید 'هال' در توجه به گفتمان، رابطهی مسلط میان ساختارهای مادی و اشکال نمادین را نشان میدهد.
مثالی که به شکل رایج و متداولی در این زمینه ارائه میشود مطبوعات وابسته به جناح محافظه کار انگلستان هستند که پایگاه ایدئولوژیک سنتی خود در حزب محافظه کار را رها کردهاند. نگرانیهای نشانه شناختی 'استوارت هال' می تواند به شکل مسلمی چارچوبی مناسب برای جستجوی راهی باشد که محتوای هژمونیک مطبوعات بعد از افول تاچریسم به آن سمت چرخیده است. لیکن هال بسیار باهوش و زیرک است، تا خود را از جبرگرایی اقتصادیای دور نگهدارد که او در بررسی رابطهی میان ساختار نهادی و محتوای مطبوعات از آن چشم پوشی کرده بود. نهایتاً این نکته میماند که سفیدپوستان مسلط و مطبوعات ملی دیدگاه مشخص خود را حفظ میکنند که شرح آن خارج از حوزهی یادداشت های نهادی بسیار سخت و دشوار است. به عنوان مثال، قابل توجه است که با وجود تغییر جهت افکار عمومی، روزنامههای قدرتمند 'روبرت مرداک'، به نظر میرسد از پذیرش هر حزب سیاسی سر باز می زنند (به استثنای حالت های بسیار اتفاقی). حتی اگر آنها چنین کاری انجام دهند، این عمل مشروط به آن است که مانعی برای عملیات چند رسانهای امپراطوری چند رسانهای آنها نباشد.
2- دومین نقص موجود در نوشتههای هال این است که تمایل قبلی او به نشانه شناسی، مانع شده است تا تحلیل فاقد این نگاه باشد که رسانهها چگونه میتوانند دموکراتیک عمل کنند. با رجوع به نوشتههای 'ریموند ویلیامز'، سطح اول یک نقد نیازمند توجه به ساختار رسانههای جمعی در ارتباط با دولت و اقتصاد است. همانگونه که 'هال' استدلال میکند، اگر خدمت عمومی پخش رسانهای صرفاً دستگاه ایدئولوژیک دولتی باشد، ارائه پیشنهاد تعاملی و اصلاحی ممکن نیست.
با این حال 'هال' به تبعیت از 'بارت' و 'آلتوسر' این بحث را مطرح میکند که اصول خنثی بودن و عینیت به ایدئولوژیهای مسلط بورژوازی بستگی دارد. تا جایی که این اصول بتوانند تأثیری ایدئولوژیک داشته باشند، انواع مختلف نقد درونی را بر اشکال بیرونی ترجیج میدهند. صورتبندی مجدد دموکراتیک رسانههای ارتباط جمعی، در راستای وابستگی به تغییرات متغییر روابط ساختاری جهانی و محیط، بر اصول دموکراتیک عمیق حرکت میکند. در حقیقت، همانگونه که در بحث قبلی ویلیامز به شدت تأکید شده است، دفاع و تجدید سیستمهای عمومی ارتباطات با احیای مجدد حق تقدم سیاسی همراه است، که امروزه با تجاری شدن پخش رسانهها دچار فرسایش و تحلیل شده است. چارچوب های آشکار نشانه شناسی/ ایدئولوژیک 'هال' درباره ارجاع، بر حقایق فرهنگی تحمیل میشود (هرچند بسیار اندک) و نیاز مبرمی دارد که بر کارکردهای عمومی سیستم های خصوصی نیز تـأکید کند. اگر تعاریف هنجاری مشخص از عامه در مقابل نیاز بازار برای رضایت آگهی دهندگان حفظ شود، توجه به موضوعات مرتبط با ارتباطات و شهروندی به شکل فزایندهای افزایش مییابد.
3- بحث 'هال' دربارهی ایدئولوژی و هژمونی، اعلام خطری درباره اهمیت معنای زبانی و ساختاری گفتمان است. تاچریسم به شکل نمادینی قادر به بازسازی عقیده رایج سیاستمداران بریتانیای دهه 80 حول محور اتحاد هژمونیک اضطراری بود. این تفسیر خاص، تا زمانی که در طول دهه 80 شایع بود، سهم خود از انتقاد را نیز جذب کرده بود. بعضی از موارد یادآور تزهای 'دو ملت' است که بسیار شنیده می شد (ژاکوب و دیگران، 1984). مباحث مطرح شده توسط ژاکوب و همکارانش این بود که هال در ظرفیت تاچریسم برای صورتبندی هویتهای جدید اغراق کرده است. برخلاف برخی ادعاهای هال، تاچریسم انگارهای منتج از وفاق عمومی برای دستورالعمل های خود را مدیریت نکرده بود.
تنوع موقعیت های سیاسی و تغییرات اقتصادی بازار نیروی کار، تأثیر معنی دارتری از خواستهای ایدئولوژیک تاچریسم داشته است. بر اساس این دیدگاه، تاچریسم به شکل فزایندهای تلاشهای خود برای ایجاد همگرایی فقرا را در اشکال جهانی شهروندی محدود کرد و این تا زمانی ادامه یافت که خواست های پراگماتیک آنها در راستای کار تمام وقت همراه با قطع مالیات و خدمات عمومی وجود داشت.
تسلط جناح راست در طول دههی 80 در قیاس با تحلیلهای ایدئولوژیک، بهترین توصیف از نظر اقتصادی و سیاسی را ارائه میدهد. به اختصار ، به نظر میرسد توجه 'هال' به الگوهای گفتمانی تاچریسم در نگاه اول به سایر سطوح تحلیل وابسته است.
تا زمان ارائه قرائتی ماهرانه از علائم و نشانه های گفتمان راست جدید، هال تحلیلهای فرهنگیای از هژمونی ارائه داد و در بسیاری از موقعیتها دچار ناکامی شد. اکنون 'هال' دوباره میتواند مورد اتهام قرار گیرد که باعث و بانی گسترش گفتمان به چیزی شده است که 'پری اندرسون' از آن با عنوان ' بزرگ پنداری دال' یاد میکند.( اندرسون، 1983، ص 43)
اما نکته ای که باید اضافه شود این است که فکر می کنم مهمترین نکته در آثار هال، اغراق در کارایی هژمونیک تاچریسم است. هال ضمن قبول محدودیتهای ذاتی نشانه شناسی، تاچریسم را در بافت و زمینهی مخاطب (همانند سطوح اقتصادی تحلیل) مورد بررسی قرار میدهد.
4- سازندهترین سویهی آثار 'استوارت هال' میان دو قطب رمزگان به منزلهی سطوح سیستماتیک نشأت گرفته از گفتمان و معنای چند آوایی رمزها است. آنگونه که هال به خوبی دریافته بود، استراتژی های ایدئولوژیک صرفاً زمانی میتوانند کارا باشند که سبب وقفه در معنا شوند. بر این اساس، تمام معانی بهصورت ناتمام ( گشوده) وجود دارند که در رابطه با سؤالات مرتبط با قدرت عمل می کنند. گرچه هال، تاچریسم را بهمنزلهی متنی گشوده میبیند، اما او بحثی قدرتمند در مقابل دیدگاه معنایی ارائه میکند که شامل واژگانی مانند 'خصوصی، انفرادی و قرائت های مختلف' است.(هال، 1980، ص 135)
برای استوارت هال، متن رمزگشایی شده را می توان قرائت مشخص ترجیحی با محدودیت ها و پارامترهایش نامید. این یادآوری بصیرتی مهم است. با رجوع به مطالعه کامبریج (1986) در عوض تلاش برای فهم چگونگی طرح معنا در اخبار تلویزیونی، محققان می توانند روشی را روشن کنند که از طریق آن، مخاطب معنا را به عنوان بخشی از مذاکره میسازد. به زبان هال، مطالعاتی از این دست، در جستجوی آشکار ساختن الگوهای گفتمانی مسلط در تظاهرات معدنچیان است و در صدد تحقق این هدف است که چگونگی رمزگشایی این پیامها توسط ناظران واقعه را بررسی کند. مطابق پیشنهاد هال، یک تئوری ارتباط جمعی باید به روابط تفسیری میان مخاطب و اشکال فرهنگی توجه کند.
به هر حال، هنوز هم مشکلاتی بر سر راه این پیشنهادات وجود دارد. مهمترین مشکل این است که از منظر تئوریک، هال معناهای مسلط را به یکدیگر حواله میدهد. او این کار را با چیزی که من آن را ' ادراکی انتقادی از ایدئولوژی' می نامم، انجام میدهد.
اگر ایدئولوژی با روابط مسلطی که با تصدیق مجدد یا رها ردن موارد غیر قابل انکار، راه اعتدال در معانی سمبولیک را بپیماید، برای مخاطب کاملاً محتمل است که در مقابل معانی مسلط پیشنهادی از یک برنامه رادیویی مقاومت کرده، روابط مشخص قدرت را انکار کند. این نکته را میتوان به راحتی اثبات کرد. من ممکن است یک نمایش فمنیستی را تماشا کنم که در آن یکی از شخصیت های اصلی، عشق خود به زنی دیگر را به شوهرش اعلام میکند. اگر ناراحتی از این مشاهده سبب شود که کانال تلویزیونی را عوض کنم، فرد دیگر میتواند به شکل ناباورانهای با من جر و بحث کند که نظرات من تصدیق دوباره سلطه اعمال تاریخی مشخصی است. چنین حرکاتی را به سختی میتوان به عنوان مقاومت مقابل نابرابری جریان مسلط میان ابعاد مختلف فعالیت جنسی به شمار آورد.
متأسفانه 'هال' چنین سؤالاتی را بی جواب رها میکند و در عوض تلاش خود را در راستای مرتبط سازی سطوح مختلف کنش فرهنگی به کار میگیرد. بهواسطهی تأکید بر پیچیدگی نشانه شناختی متن و مخاطب، هال به شکل قابل ملاحظه ای رویکرد اقتصادی تحلیل مارکسیستی رسانه های بریتانیایی را گسترش داد. بدبینی او به تحلیلهای چپ سنتی، سبب گشوده شدن مطالعات رسانهای به سبکهایی از تحقیق انتقادی شد که در آن تحقیق ها، یک تحلیل جزء نگر از متون رسانهای جایگزین تأکیدات زودگذر و سطحی میشود. مساعدتهای 'هال' سبب ایجاد فرصت های جدید در محدودهی تحلیل های انتقادی (شامل فمنیسم، تحلیل های خرده فرهنگ ها و مطالعات مخاطب) شد که به همراه گسترش تحلیلهای سیاسی قائم بهذات بهوسیلهی هال، دلیل کافی برای احترام گذاشتن به نبوغ قابل توجه اوست.
خلاصه
من در راستای بررسی دیدگاههای ریموند ویلیامز، گروه رسانهای دانشگاه گلاسکو و استوارت هال، بحث خود را در دو حوزهی عمده تحقیقی پیش بردم:
اولین بحث من این بود که تحقیق در رسانههای جمعی باید اقتصاد سیاسی صنایع فرهنگی را صورتبندی کند. چنین رویکردی باید به روابط جهانی میان ساختار دولت و اقتصاد بپردازد. برای انتقادی بودن این رویکرد، بر مبنای نوشتههای 'ریموند ویلیامز'، تحقیقات بیشتری باید در این راستا انجام گیرد که چگونه می توان اصول دموکراسی را در موقعیتهای جهانی بهکار گرفت.
در ضمن این بحث را نیز مطرح کردم که مفاهیم هژمونی و ایدئولوژی برای فهم عصر اطلاعات ضروری و اساسی است. گرچه نوشتههای گروه مطالعات رسانهای گلاسکو و استوارت هال در مباحث مرتبط با ایدئولوژی سهم مهمی دارند اما بازسازی این نظرات در ارتباط با اقتصاد سیاسی و افقهای تفسیری مخاطب ضروری است. نوشتههای 'ویلیامز'، گروه مطالعات رسانهای گلاسکو و استوارت هال به شکل مشترکی در توجه به مؤلفهای قدرت و ایدئولوژی اغراق آمیز هستند. محدودیتهای این رویکردها در مفهوم سازی فرهنگهای رسانهای چند شکلی پیگیری فصول بعدی را بدیهی میسازد.
منبع:
این متن ترجمه فصلی از کتاب زیر است:
- Gripsrud, Jostein(2002). Understandind Media CultureHodder, Arnold Publication.