- گفتگو با دکتر محسن گودرزی، زهرا سخی
- 1389-05-13 11:59:00
- کد مطلب : 3260
علوم اجتماعی بهخصوص در سالهای اخیر، توجه خاصی به هنر داشته است. نمیتوان نقش «مطالعات فرهنگی» را در این امر نادیده گرفت. مطالعات فرهنگی به دو نوع رویکرد در مباحث جامعهشناسی هنر و فرهنگ دامن زده است: یکی گرایشی از مطالعات فرهنگی که فرهنگ را بهویژه سیاست فرهنگی را در زمینهای اجتماعی و سیاسی تحلیل میکرد و دیگری گرایشی که به تفسیر متون فرهنگی علاقمند بود و لایههای معنایی این نوع آثار را میکاوید.
اشاره: علوم اجتماعی بهخصوص در سالهای اخیر، توجه خاصی به هنر داشته است. نمیتوان نقش «مطالعات فرهنگی» را در این امر نادیده گرفت. مطالعات فرهنگی به دو نوع رویکرد در مباحث جامعهشناسی هنر و فرهنگ دامن زده است: یکی گرایشی از مطالعات فرهنگی که فرهنگ را بهویژه سیاست فرهنگی را در زمینهای اجتماعی و سیاسی تحلیل میکرد و دیگری گرایشی که به تفسیر متون فرهنگی علاقمند بود و لایههای معنایی این نوع آثار را میکاوید. دکتر محسن گودرزی، جامعهشناس، در گفتگو با سایت مرکز آموزش و تحقیقات همشهری ضمن تشریح نقش مطالعات فرهنگی در افزایش توجه به جامعهشناسی هنر در ایران به روند سیاستگذاری فرهنگی طی چند دهه اخیر در گشور نیز پرداخته است. دکترگودرزی سابقه مطالعاتی و پژوهشی فراوانی در زمینههای متعدد دارد. از او دو کتاب با عناوین 'تحولات فرهنگی در ایران' و 'فرهنگ، توسعه و سیاست' به چاپ رسیده است. متن کامل این گفتوگو در ادامه از نظرتان میگذرد.
***
*چه چیزی باعث شده است تا توجه به هنر در علوم اجتماعی در ایران افزایش یابد؟
-دکتر گودرزی: البته من شواهد دقیق تجربی دردست ندارم که بتوانم درباره افزایش توجه قضاوتی کنم ولی مثل شما چنین برداشتی دارم. مثلاً موضوعاتی که دانشجویان برای رسالهها و پایاننامههای خود انتخاب میکنند، از چنین توجهی خبر میدهد، یا اقبال نسبت به دروسی که از موضع انسانشناختی یا جامعهشناختی به هنر و ادبیات توجه میکنند، از نشانههای رشد این قبیل گرایشهاست.
در سالهای پیش، حتی تا حدود یک دهه پیش، موضوع هنر و ادبیات در فضای آکادمیک علوم اجتماعی در حاشیه بود اما بهتدریج جای خود را باز کرد. بهندرت تحقیقاتی درباره جامعهشناسی موسیقی داشتیم، یا در حوزه جامعه شناسی ادبیات. البته قبلا در جامعهشناسی، درسی به نام 'اجتماعیات در ادبیات' تدریس میشد که بهدنبال نشانههای امر اجتماعی و واقعیت اجتماعی در ادبیات میگشتند و بیشتر هم به متون تاریخی توجه میکردند تا ادبیات جدید و معاصر.
اگر پیش از این به هنر میپرداختند، بیشتر به خصلتهای ارتباطی آن توجه داشتند و مثلاً به نقش رسانهها در شکلگیری باورها یا پیشداوریهای اجتماعی توجه داشتند. ولی جز همین نشانههای کوچک، موضوعات هنر و جامعهشناسی هنر مطرح نبود.
در دانشگاههای هنر به این نوع مباحث میپرداختند ولی تاآنجایی که من اطلاع دارم، آنها از منظر هنری به موضوع تحقیق خود نزدیک میشوند و فاصله آنها با معیارهای روششناسانهای که در علوم اجتماعی رایج است، زیاد است.
باهمه اینها، همانطور که گفتید، گرایش به مطالعه اجتماعی هنر افزایش یافته است. تصور میکنم از میان عوامل مختلف، یکی هم نقش «مطالعات فرهنگی» در این گرایش است.
فکر میکنم مطالعات فرهنگی به دو نوع رویکرد در مباحث جامعهشناسی هنر و فرهنگ دامن زد: یکی گرایشی از مطالعات فرهنگی که فرهنگ را بهویژه سیاست فرهنگی را در زمینهای اجتماعی و سیاسی تحلیل میکرد. این نوع مطالعات بیشتر در دهه 1370 رایج بود. مضمون اصلی آن هم رویکردی انتقادی به سیاستها و برنامهریزیهای فرهنگی بود و اغلب از منظر فرهنگ رسمی و غیررسمی به مباحث فرهنگی میپرداخت. از دریچه مقاومت فرهنگی، به رفتارها و گرایشهای اجتماعی میپرداخت و ناکارآمد بودن سیاستهای مبتنی بر کنترل فرهنگی را نقد میکرد. این نوع مباحث در فضای رسانهای هم مطرح شد و بعدها با مفاهیمی مثل سبک زندگی به فضای آکادمیک راه یافت. این نوع مفاهیم در اواسط دهه 1370 به مضامینی سیاسی هم ترجمه میشوند و نگاه یکجانبهنگر و از بالا به پایین را در عرصه فرهنگ نشانه میگیرد. در این سالها، به وجوه عملی فرهنگ یا جنبههای رفتاری آن توجه میشود و موضوعاتی مثل سبک زندگی، هویتهای جدید، مساله جوانان و زنان موضوع غالب تحقیقات این سالها را تشکیل میدهد. آنچه در این مباحث مهم است، آثار عملی فرهنگ، خصوصا در عرصه سیاست است.
یک گرایش دیگر در مطالعات فرهنگی هم مطرح شد که شاید ردپای آن را بتوان در سالهای اولیه دهه 1380 پیدا کرد. گرایشی که به تفسیر متون فرهنگی علاقمند بود و لایههای معنایی این نوع آثار را میکاوید. سهم زیادی از صفحات نقد ادبی و سینمایی در آن سالها به این نوشتهها اختصاص دارد؛ مباحثی که با فضای سیاسی خاصی هم همراه شده بود. بازار سیاست افول کرده بود و در میان برخی نگاههای تحولخواه، سردرگمی و سرخوردگی محسوس بود. محدودشدن عرصه عمل اجتماعی، با اقبال به متون ادبی و فرهنگی همراه شده بود. فکر میکنم تا زمانی که بازار سیاست داغ است، بخشهای فرهنگی درحاشیه هستند ولی وقتیکه سیاست روبه افول میگذارد، گرایش به کار فرهنگی افزایش مییابد. شاید این همراهی تصادفی باشد و شاید هم تقارنی پایدار و معناداردارد؛ باید بررسی دقیقتری کرد. اگر این همراهی بیش از یک تصادف باشد و از رابطهای پایدار خبر دهد، میتوان گفت این نوع گرایشهای فرهنگی، ترجمه سیاستگریزی است. گویی ناکامی در عرصه سیاست، نگاهها را متوجه عرصه بنیادینی مثل فرهنگ میکند.
بههرحال، فارغ از داوری، دستاورد هر دو نگاه ارزشمند و جالب است. با رویکرد اول، مطالعات اجتماعی در عرصه هنر، به سیاست فرهنگی و سیاست هویت معطوف شد و با رویکرد دوم، اقبال به تفسیرهای اجتماعی محصولات. در این رویکرد، مناسبات بیرون از متن به حاشیه میرود و خود متن در مرکز قرار میگیرد.
یک نکته را هم اضافه کنم: در همین ایام، رفتهرفته همان اندک تحقیقات اجتماعی تجربی هم محدود میشود و دادههای تجربی کمتر تولید میشود. ضعف دادههای تجربی و نیاز به شناخت وضعیت جامعه باعث میشود به نشانههای هنری متوسل شویم. نمونه آن را میتوانید در فضایی که چندی پیش پیرامون فیلم اخراجیها بوجود آمد مشاهده کنید. پرفروشبودن آن را نشانهای از گرایشهای اجتماعی تعبیر میکنیم. برای فهم اینکه گرایش مردم چیست و دلیل اقبال مردم به تماشای این فیلم چیست، به محتوای اثر و نشانههای جهان اثر میپردازیم. درحالیکه مخاطب در بیرون اثر قرار دارد، اینجا با دریافت مخاطب و رابطه اجتماعی مخاطب با اثر و مهمتر از آن جهان اجتماعی که به رابطه اثر و مخاطب شکل میدهد، سروکار داریم. پس باید جواب سوال خود را در جهان مخاطب و جهان اجتماعی بیابیم. ولی وقتی داده تجربی نداریم، برای توضیح به اثر متوسل میشویم. شاید این هم در رشد این نوع رویکردها موثر باشد.
*برای پرداختن به هنر از سوی حوزه ی علوم اجتماعی چه دلایل انسان شناختی و جامعه شناختی میتوان در کنار متغیر سیاست گریزی ارائه داد؟ به عبارت آیا متغیر های دیگری مانند فضای جهانی نیز تاثیرگذار بودند؟
- درست است. قصد نداشتم بگویم فقط همین عامل موثر است. در کنار این مسئله، تغییراتی هم در خود جامعه و هم در عرصه فرهنگ رخ داد که تغییرات مهمیاست. بخشی از اینکه هنر به عنوان یک موضوع، جای خود را در جامعهشناسی و انسانشناسی باز کرد، ناشی از رشدی است که در حوزه فرهنگ و هنر رخ داده است.
در حوزه سیاستگذاری فرهنگی ایران، سه نقطه کانونی را به عنوان محور فعالیت یا سیاستگذاری شاهد هستیم: یکی تولید و مصرف کالاهای فرهنگی؛ دیگری رشد سازمانها، تجهیزات و نیروی انسانی؛ و سوم، روابط بین کنشگران فرهنگی و صورت حقوقی و نهادی روابط آنها.
به نظر من، کانون اول که نقطه اصلی فعالیتهای فرهنگی در دو دهه بعد از انقلاب است، توجه به رشد تولیدات و مصرف کالاهای فرهنگی است. حکومت انقلابی میخواست از طریق فرهنگ، پیام انقلاب را به تودهها برساند. دسترسی تودههای مردم به ویژه در نقاط دورافتاده و حاشیهای کشور به رسانهها و دیگر محصولات فرهنگی، محدود بود. در آن زمان، گاهی تلویزیون از نقاطی گزارش میداد که ماهها بعد از انقلاب، هنوز از تغییر حکومت خبر نداشتند. حتی تلویزیون چنین گسترده نبود. برای اینکه این پیام انقلاب منتشر شود، نیاز به افزایش محصولات فرهنگی متناسب با نیاز جامعه انقلابی بود. برای همین شما میبینید که در سالهای اول انقلاب، بسیاری از نهادها و سازمانها درگیر کار فرهنگی میشوند و کار فرهنگی میکنند. به این معنا که کتاب و نشریه چاپ میکنند، برنامههای فرهنگی میگذارند. یعنی فرهنگ در یک دستگاه برنامهریزی به اسم فرهنگ منحصر نشد؛ وزارت کشور، وزارت صنایع و سپاه، بخش فرهنگی داشتند. مثلاً جهاد سازندگی، نشریات و کتابهایی را در حجم بسیار انبوهی منتشر و توزیع میکرد. این حجم انبوه، نیازمند شبکه گسترده توزیع و نیز خالقان و تولیدکنندگان فرهنگی است. زمینههای مساعدی را برای نیروهای فرهنگی فراهم میکردند، تشویق میکردند تا تولیدکنندگان فرهنگی هم افزایش پیدا کنند؛ نویسنده، کارگردان داشته باشیم، چون این افراد باید برخاسته از انقلاب باشند تا بتوانند پیام انقلاب را بهشکل خالص آن منتقل کنند. لذا زمینه زیادی برای تربیت نیروی انسانی صرف میشود و بخشی از سرمایهها صرف این میشود که این نیروها وارد عرصه فرهنگی شوند و رشد پیدا کنند.
این نشاندهنده گستردگی است که این حوزه پیدا کرده است. تلویزیون به اقصی نقاط کشور راه مییابد، ایستگاههای تلویزیونی رشد پیدا میکند، نوارهای آموزشی توزیع میشود و... این موارد به تدریج، زیرساختهایی را شکل میدهند؛ چراکه این عرضه و تقاضا باید ساختار زیربنایی هم داشته باشد.
همزمان با این جریانها، گسترش ارتباطات و تکنیکهای جدید و تحولات تکنولوژیک، فرهنگ را به زندگی روزمره پیوند زد. تحولات تکنولوژیک، تولید فرهنگ را ساده کرده است. با ماشینهای تکثیر مثل ریسوگراف، میتوان یک کتاب را در هر تعداد نسخه تولید کنید. دیجیتالیشدن، فرصت نگهداری و تکثیر موسیقیها را فراهم کرد. بهراحتی میتوان در خانه، اثر موسیقی تولید و حتی از طریق شبکههای اینترنت توزیع کرد. الان بهسادگی میتوان آرشیوی از موسیقی را تهیه کرد و در هر فرصتی بهکاربرد. همین اتفاقات برای عکس و فیلم هم افتاده است. زمانی که ویدئو بود، تهیه فیلم کار سختی بود. باید به شبکههای خاصی دسترسی میداشتید تا بتوانید فیلم مورد علاقه خود را پیداکنید و ببینید. ولی الان حتی میتوان کنار پیاده رو، فیلمهای روز دنیا را یافت و تماشا کرد. سالهاست که ما میتوانیم به صورت غیررسمی، همزمان با دنیا، فیلمهای روز را ببینیم و در باره آن در رسانه بخوانیم و بشنویم و ببینیم. این اتفاقات مهم روی داده است و با اتکاء به آن، همه ما میتوانیم در مقام تولیدکننده، توزیع کننده و مصرف کننده فرهنگ قرار بگیریم.
طبیعی است که چهره مناسبات اجتماعی با توسعه فرهنگی دگرگون میشود. ما پیامدهای اجتماعی این توسعه را در زندگی روزمره تجربه میکنیم. به عنوان نمونه، مرز زندگی شخصی و عمومیدرهم آمیخته میشود، مسائل زندگی شخصی از طریق موبایلهای دوربیندار به عرصه عمومی وارد میشود و مخاطب عمومی و وسیع پیدا میکند (مثلا از طریق توزیع در اینترنت).
اینموضوعات، با گرایش اولی که از مطالعات فرهنگی عرض کردم، پیوند دارد و اتفاقاً از سوی این گرایش هم مورد توجه بوده است.
این پیامدها توجه جامعهشناسان را جلب کرده است. بخشی از اینکه علوم اجتماعی به هنر توجه میکند، در این است که هنر جزیی جداییناپذیر از زندگی روزمره شده است. شخصیت یک سریال یا مضمون یک فیلم، دستمایهای برای تفسیر شرایط اجتماعی و سیاسی میشود. به پیامکهایی که در مورد سریال 'مرد هزار چهره' منتشر شد، یا برای سریال 'یوسف پیامبر' ساخته شد، توجه کنید. اینها چارچوبهایی برای فهم دنیای اجتماعی ما و تفسیر آن میشود. پس اثر هنری به زندگی روزمره وارد و واسطه یا میانجی میشود برای فهم دنیایی که در آن قرار گرفتهایم. بهواسطه آن، دنیای خود را فهم میکنیم؛ بهواسطه هنر، دنیای خود را تجربه و یا تجربه خود را بیان میکنیم.
برخی آثار هنری، بسیار فراتر از اثر هنری شدهاند؛ قالبی برای فهم و توضیح دنیا هستند. 'دایی جان ناپلئون' یک کاراکتر هنری نیست، یک زبان است برای بیان و نیز برای فهم موقعیت اجتماعی و تاریخ خود. فکر میکنم نمیتوان بدون 'حاج کاظم' فیلم 'آژانس شیشهای' یا 'حمید هامون'، توصیف دقیقی از تاریخ اجتماعی دهههای اخیر به دست آورد. تولید وسیع هنر و پیوند آن به زندگی، این کارکرد هنر را وسعت بخشیده است. این نکتهای است که توجه جامعهشناسان را برای مطالعه هنر برانگیخته است.
پیوند هنر با وسایل جدید، مثل موبایل یا رسانههای تازه مثل وبلاگ، دامنه آثار آن را درحد بسیاری گسترده ساخته است. من یادم نمیآید در باره گسترش تلفن در سالهای بعد از انقلاب، مطالعه جامعهشناختی کرده باشیم، ولی راجع به موبایل مقاله مینویسیم و یا صورتهای دیگر فرهنگ، مثل وبلاگ که خود را هم بر فرم و محتوای کار تحمیل میکند. تابهحال بر روی پیام های رادیو و تلویزیون کار میکردیم، از این بهبعد وبلاگها را مطالعه میکنیم. تابهحال پیامهای رادیو و تلویزیون را تحلیل میکردیم، حالا پیامهای وبلاگ را تحلیل میکنیم. توجه جامعهشناسی به هنر، از این تحولات هم ناشی شده است.
* به نظرم، نباید این دو گرایش را به هم وصل کنیم.
- حتما. فقط با تکیه بر یک سمت، شناخت جامع حاصل نمیشود. فقط با تکیه به محتوای متن، نمیتوانیم مناسبات اجتماعی را بشناسیم. با این کار، شبکه های اجتماعی را که هنر در آنها تولید، تعبیر و تفسیر میشود، نادیده میگیریم. اگر به این سمت حرکت کنیم، بخشی از کارهایی را که جامعه شناسی میتواند در این حوزه انجام دهد، نادیده گرفتهایم و به نقد و تفسیر متن (خواه ادبی یا فیلم و...) نزدیک شدهایم.
بخشی از پرسشها و علاقههای جامعهشناسان، توجه به نظامهای اجتماعی است که تولید هنری در آن صورت میگیرد و توزیع و مصرف میشود. نمیتوان فقط با اتکاء به متن، درباره جامعه داوری کرد. پیشفرضهای این داوری که متن را معادل جامعه میانگارد، مثل نقد است.
ولی یکی از دلایلی که بر روی متن تاکید میشود، ناشی از محدودیت دسترسی ما به جهان اجتماعی است که روزبهروز بیشتر میشود. برای اینکه مخاطب را مورد بررسی قرار دهیم، با مشکل روبرو هستیم. برای اینکه پژوهشی میدانی مثلا با استفاده از تکنیک پرسشنامه انجام دهیم، محدودیتهای زیادی داریم. کسب مجوز از مراکز مختلف، تامین هزینههای آن و مسائلی از ایندست، باعث محدودیت تحقیقات تجربی شده است. به همین دلیل است که وقتی میخواهیم بدانیم ارزشها یا نگرش مردم تغییری کرده است یا نه، به نشانههای غیرمستقیم متوسل میشویم یا حرفهای نظری فارغ از تجربه میگوییم.
*تحولات رسانهای در این زمینه چقدر موثر بوده است؟ مثلا تاثیری که سینما در بدو ورودش داشت، باعث شد تحقیقی در همان سالهای اولیه توسط دکتر علی اسدی انجام شود. الان هر پدیده کوچک فرهنگی، یک تاثیر بزرگ فراگیر دارد. آیا در این باره تحقیقاتی انجام میشود؟
- فکر کنم اشارهتان به آن مطالعه پیمایشی باشد که مرحوم دکتر علی اسدی، به کمک آقای دکتر منوچهر محسنی و آقای دکتر مجید تهرانیان در سال 1353 انجام دادند. این تحقیق، نقطه آغاز پیمایشهای عمومی در ایران است و قدرش هم متاسفانه ناشناخته مانده است. در آن پژوهش، ارتباطات در کانون بحث قرار دارد (از جمله وسایل ارتباطاتی و رسانههایی که زندگی ما را دگرگون میکنند). این تحقیق، روی رادیو و تلویزیون تاکید کرده است؛ چون زندگی ما تحت تاثیر رادیو و تلویزیون به عنوان وسایل ارتباطی، دستخوش دگرگونی شده بود. تحقیق ایشان به این دگرگونی توجه ویژهای داشته و سئوالات مفصلی در مورد رادیو، تلویزیون و نوع سلیقههای رسانهای مطرح کرده است. چند سئوال هم در مورد سینما دارد. به هنر هم از منظر رسانهای توجه دارد؛ یعنی آثاری که بیشتر ازطریق تلویزیون و رادیو پخش میشود و مردم از طریق رادیو موسیقی را گوش میکردند. درنتیجه، هنر در آن مطالعه نقش پر رنگی ندارد، چون در آن جامعه جایگاهی نداشته است.
*جامعه شناسی برای پژوهش در حوزه هنر، چه روشهای مطالعاتی را بهکار میبندد؟
- روشهای مرسومی که در کتابهای روششناسی شرح مفصل آن آمده است. بهتر است بهجای روش، به پرسشهایی بپردازیم که بررسی آنها میتواند شناختی از وضعیت کنونی جامعه بهدست دهد. معمولاً یک مرکزآموزشی و پژوهشی، براساس تحلیلی که از وضعیت فرهنگی و اجتماعی دارد، پرسشهایی را مطرح و اولویتبندی میکند. برای طرح این پرسشها، باید چنین تحلیلی ارائه کرد. فکر میکنم برخی خطوط چنین تحلیلی را از دید خودم بیان کردم.
*به نظر میآید در این زمینه، از سوی سازمانها کمتوجهی صورت میگیرد؟
- مراکزی که علایقشان بهطور خاص به این موضوعات باشد، کمتر وجود دارند. دستگاههای فرهنگی هم مثل دیگر دستگاههای اجرایی، با یک سری مسائل فوری مانند سازماندهی خودشان روبرو هستند و کمتر به این حوزه توجه دارند و بخش دیگر، ناشی از جوان بودن این حوزه است که فقط چند سال است که مطرح شده و تا جا بیفتد و بتواند صورت مسئله خود را روشن کند، زمان میبرد. فراموش نکنیم که تازگیهاست که درسی به اسم 'جامعه شناسی هنر' ایجاد شده است. متخصصان این حوزه هم زیاد نیستند.
*با توجه به افزایش توجه جامعه شناسی به هنر، آیا پرداختن به این پژوهشها مقطعی است یا به صورت پایدار ادامه خواهد داشت؟
- با توجه به تحلیلی که از رسانهایشدن زندگی عرض کردم، این نوع تحقیقات همچنان موضوعیت خواهند داشت. درباره جامعهشناسی هنر بهطورخاص هم مثل تحقیقات جامعهشناختی درباره هنرها (موسیقی، نقاشی، سینما و...) هنوز در ابتدای راه هستیم و جای زیادی برای رشد دارد.
درعینحال، پژوهشهای جامعهشناسی هنر هم بخشی از نظام پژوهش فرهنگی خواهد بود و پرسشهای آن نیز بسته به پرسشهای کلی حوزه فرهنگ است. سئوال کلی که در زمینه فرهنگ است و تحقیقات فرهنگی را شکل خواهد داد، مسیر کلی تحولات آن است. بالاخره میخواهیم بدانیم این جامعه از لحاظ فرهنگی کجا میرود. بعد میشود این سئوال را ریزتر هم کرد. این سئوالات در یک فضای اجتماعی مطرح میشود و اوج میگیرد. اگر پژوهشهایی به این سئوالات پاسخ ندهند، به حاشیه میروند و پژوهشهای بعدی میآیند و جای آنان را میگیرند. نگاه کنید به وضعیت نظرسنجی. انتقادهای زیادی نسبت به این روش میشود، ولی وقتی به انتخابات نزدیک میشویم، همه حتی مخالفان نظرسنجی هم دنبال نتایج آن هستند. یعنی پرسش، خود را تحمیل میکند و موضوع تحقیق خود را جا میاندازد. این نوع تحقیق، برخاسته از یک نیاز است و لذا جای خود را باز خواهد کرد.
با این نگاه، برخی تحقیقات فرهنگی، معطوف به پرسشهای مطرح در فضای عمومی نیست و لذا باید انتظار داشت که عمری کوتاه داشته باشند. الان در فضای عمومی این سئوال مطرح است که وضعیت جوانان چه میشود؟ نظام اخلاقی ما چگونه پیش میرود؟ ما با چه نوع ارزشهایی در آینده روبرو خواهیم شد؟ سلسله مراتب نظام ارزشی ما چگونه تغییر پیدا میکند؟ اینها سئوالات که طبیعی است وقتی مطرح شود، از جامعهشناسان فرهنگ و هنر هم انتظار میرود که آنها هم سهم خودشان را در پاسخگویی به این پرسشها ادا کنند. چون الان تحقیقاتی که صورت میگیرد، معطوف به این پرسشها نیست، تصور میکنم این نوع تحقیقات به حاشیه میروند.
*شاید از سویی دیگر بتوان گفت که این تحقیقات پس از مدتی، از مسائل حاشیه ای به متن و مسائل اجتماعی ارتقا پیدا کنند، نه اینکه متوقف شوند؟
- پرسشی که به لحاظ جامعهشناسی مطرح میشود، لزوما از دل تحقیقات برنمیآید. بلکه بیشتر از وضعیت اجتماعی و موقعیت تاریخی بر میخیزد. این گونه میتوان پیشبینی کرد تحقیقاتی که بر متن متمرکز شدهاند، تا زمانی میتوانند پایدار باشند که معطوف به آن پرسش کلی باشند که در فضای اجتماعی مطرح میشود. ما به کدام سمت میرویم؟ جامعه ما از چه جور آدمهایی پر میشود؟ ما چگونه این جهان اجتماعی را تجربه میکنیم؟ آن وقت اگر ما تفسیر متن هم میکنیم، جهان متن را از این منظر درک میکنیم. ولی میخواهم بگویم که آنجا، اهمیت نوع دیگری از تحقیقات بیشتر میشود و جامعه ما به تدریج به این سمت از پرسش میرود.
ابهامینسبت به آینده در جامعه وجود دارد که احساس نگرانی از آینده را به وجود آورده است؛ اینکه ما به لحاظ اقتصادی، اخلاقی وارد شرایط بهتری میشویم و مسیر خوبی را طی میکنیم، یا دچار ضعف اخلاق میشویم و نظام اخلاقی تقلیل پیدا میکند؟ این نوع پرسشها الان به صورت نگرانیهایی است که اتفاقا بخشی از این نگرانیها در متون هنری مطرح شده است. درون متنهای فرهنگی، رمان، فیلم سینمایی و حتی برخی از آثار موسیقی.
این نگرانیهاست که دستور کار تحقیقات فرهنگی را تعیین میکند. این دستور کار فرهنگی است که روششناسی خاص خودش را به وجود میآورد و نگاه ما را به هنر و فرهنگ شکل میدهد.