- گفتوگو با علی دهباشی، سارا کریمی
- 1391-12-16 09:45:00
- کد مطلب : 3621
میخواستم مقدمهای پروپیمان برای این گفتوگو بنویسم؛ اما دیدم کمتر روزنامهنگاری است که علی دهباشی متولد قزوین و همشهری دخدا و میرعماد را نشناسد و تازه اگر هم کم بشناسدش با جستوجویی بسیار ساده میتواند دهها صفحه اطلاعات دربارۀ او بدست بیاورد. پس تصمیم گرفتم گفتوگویی که از او میگیرم آنقدر جذاب و تازه باشد که نیازی به مقدمه نداشته باشد و حالا شما را دعوت میکنم که برای اولین بار پای گزارش مصاحبهای از سردبیر مجلۀ بخارا بنشینید که او در آن از تجربههای حوزۀ چاپ و نشرش میگوید.
میخواستم مقدمهای پروپیمان برای این گفتوگو بنویسم؛ اما دیدم کمتر روزنامهنگاری است که علی دهباشی متولد قزوین و همشهری دخدا و میرعماد را نشناسد و تازه اگر هم کم بشناسدش با جستوجویی بسیار ساده میتواند دهها صفحه اطلاعات دربارۀ او بدست بیاورد. پس تصمیم گرفتم گفتوگویی که از او میگیرم آنقدر جذاب و تازه باشد که نیازی به مقدمه نداشته باشد و حالا شما را دعوت میکنم که برای اولین بار پای گزارش مصاحبهای از سردبیر مجلۀ بخارا بنشینید که او در آن از تجربههای حوزۀ چاپ و نشرش میگوید.
***
تا جایی که میدانیم شما به صورت تجربی وارد حوزۀ روزنامه نگاری شده اید با توجه به اینکه در گذشته بیشتر روزنامه نگاران موفق و معروف ما به صورت تجربی به این کار میپرداختند، از نظر شما برخورداری از تحصیلات چقدر برای روزنامهنگار شدن ضروری است؟ آیا مانند حوزه های هنر و ادبیات شرط اصلی این است که باید استعداد داشت یا فراگیری فن این کار به تنهایی میتواند راهگشا باشد؟
- کسی که به دانشگاه میرود دارای تجربیاتی میشود و کسی هم که در حوزۀ حرفهای مستقیما وارد میشود تجربیات متفاوتی خواهد داشت، من تضادی میان این دو نمیبینم و به نظرم هردو لازم هستند؛ خود من به عنوان یک علاقمند وارد این حوزه شدم. مثل هربچهای در محیط خانوادگی بزرگ شدم که لای دست و پای من پر از مجله و کتاب بود؛ پدرم از خوانندگان جدی مجلۀ ترقی بود که لطفالله ترقی از روزنامهنگاران برجسته منتشرش میکرد. طبیعی بود که ما هم از بچگی شروع کردیم به مجله خواندن، من از «کیهان بچهها» شروع کردم. این علاقۀ زیاد مرا از این سوی صحنه به پشت صحنه برد. شما وقتی خیلی علاقۀ زیادی به یک چیز داشته باشید کم کم جایگاهتان نسبت به آن چیز عوض میشود و از کسی که پشت ویترین میایستد و لذت میبرد به یکی از دستاندرکاران تولید آن پدیده تبدیل میشوید.
این مسئله راجع به من هم صدق کرد و علاقهام مرا به نوشتن واداشت و از چهارم دبستان دست به نگارش قطعات کودکانهای زدم. گاهی چاپ شدن این نوشتهها در عوالم بچگی مرا تشویق و تهیج کرده و شوقم را برای ادامۀ راه تشدید میکرد و این سیر تاجایی برد مرا که دیگر فقط مینشستم چیزی بنویسم که جایی چاپ شود؛ البته روزنامهنگاران آن زمان هم چیزهایی در من کشف میکردند. بالاخره این شوق باعث شد که من به پشت صحنه بروم و با کار غلطگیری به عنوان نمونهخوان در چاپخانۀ مسعود صدر و بعد چاپخانۀ بهمن و مجلۀ سخن شروع کردم.
این مصصح بودن چگونه از شما یک ویراستار ساخت؟ اصول ویراستاری را کجا فراگرفتید و چگونه؟
- خب، زیرا این پیشروی ادامه پیدا کرد چون من به این کار قانع نبودم. به علت اینکه پیش از آن هم تجربیاتی داشتم، پشتکار و علاقهام را به کار بستم و شروع کردم به جذب کردن و بلعیدن اطلاعات و بعد نوشتن چیزهایی که مرا پیش میبرد.
این شانس را هم داشتم که از نوجوانی لای دست و پای آدمهای بزرگ بزرگ شدم و از ایشان آموختم و آنها درست نوشتن را به من یاد دادند.
میان تصحیح و ویراستاری چه تفاوتی میبینید؟
- هرکدام جایگاه مهمی دارند؛ تصحیح نمونهها، نسخهپردازی و ویرایش هرکدام جایگاه بسیار مهمی در تولید متن دارند. مخصوصا ویرایش کار مهمی است؛ الان برخی فکر میکنند «میباشد» را بکنند «است» میشود ویراستاری،... اما ویراستاری از نویسندگی در برخی جاها مهمتر است. اما در ایران ویراستاری کار بیارج و قربی است.
همیشه دعوایی میان ویراستاران و نویسندگان وجود دارد؛ این چالش را چگونه میبینید؟
- هیچ کجای دنیا اینگونه نیست، مگر اینکه نه نویسنده، نویسنده باشد و نه ویراستار، ویراستار. بزرگترین نویسندگان دنیا ویراستار داشتند؛ برای مثال مکاتبات همینگوی با ویراستارش در دو جلد چاپ شده است. اگر آن ویراستاران نبودند این نویسندگان بزرگ به وجود نمیآمدند و نویسندگان بزرگ خود به این نتیجه میرسیدند و میرسند که میبایست یک ویراستار داشته باشند. البته ویراستاران هم کار خود را خوب میشناختند. اما در کشور ما به دلیل تولید انبوه ویراستار تعاریف عوض شده است. کسی که ویراستاری میکند باید حتی بیش از نویسنده نسبت به آن متن آگاهی داشته باشد. اما شما اکنون با ویراستارانی مواجه هستند که زیرمتوسط هستند، البته این کار هم در ایران کار بیارجی است که آدمهای جدی به دنبالش نمیروند، زیرا که پس از عمری شما تبدیل به نفر سوم یک حلقه میشوید. نه مزد خوبی دارد و نه جایگاهتان مشخص است. اما در گذشته اوضاع این حرفه بهتر بوده؛ برای مثال همین آقای «احمد سمیعی» سرویراستار بوده است و هم به لحاظ مادی و هم جایگاه حرفهای وضعیت خوبی داشته است. مجموعۀ «سخن پارسی» را آدمهایی مانند «شفیعی کدکنی»، «جعفر شعار»، «دبیر سیاقی» زیر نظر و ویرایش «احمد سمیعی» کار کردهاند. یا کتاب «از صبا تا نیما» کار او بوده است، اما اکنون دیگر این کارها انجام نمیشود، یا کمتر انجام میشود.
کمی دربارۀ تجربۀ ویراستاری خودتان با آقای جمالزاده بگویید.
- دربارۀ جمالزاده به علت اینکه سالهای سال با او مربوط بودم؛ چه از طریق آشنایی با آثارش، چه نامهنگاری و مکاتبه دربارۀ آثارش و بعد ملاقاتهای حضوری... سابقهای داشتم که آن هیات امنا مرا مسئول این کار کرد؛ کارم هم این بود که از میان سه نسخۀ موجود که یکی از آنها نسخۀ خود جمالزاده بود و دومین نسخه در دانشگاه بود و یک نسخه هم چاپ اول بود، اینها را با هم میسنجیدم و یک نسخۀ واحد درست میکردم. تا زمانی که ایشان زنده بودند با خودش و پس از آن هم خودمان این کار را میکردیم.
درواقع شما با ادبیات ایشان آشنایی داشتید و این را برای کار ویراستاری یک اصل میدانید که ویراستار باید به ادبیات آن نویسنده و سبکی که در آن مینویسد آگاهی داشته باشد؟
- بله، دقیقا همینطور است.
گر به بحث روزنامهنگاری بازگردیم، آیا شما در روزنامهنگاری هم قائل به یک سری اصول و فنون هستید که هرکس آنها را فرابگیرد تبدیل به روزنامهنگار میشود یا اعتقاد دارید که روزنامهنگاری نیاز به یک قریحه و استعداد اولیه دارد که برمبنای علاقۀ فرد پس از فراگیری تکنیکها و اسلوب برمبنای تجربه تبدیل به یک مهارت میشود؟ بطور خلاصه به نظر شما در روزنامهنگاری تکنیک حرف اول را میزند یا استعداد و علاقه؟
- بالاخره داشتن استعداد و علاقه در ورود به هر کاری واجب است؛ شما هر رشتهای که بخواهید بخوانید باید میزانی از علاقه و استعداد داشته باشید. اما پاسخ به اینکه آیا همۀ کسانی که به دانشگاه میروند روزنامهنگار میشوند یا تمام افرادی که به صورت تجربی کار میکنند روزنامهنگار میشوند نسبی است و هیچکدام شرط دیگری نیست.
ولی تجربه نشان میدهد که در طول تاریخ روزنامهنگاری آدمهایی که بیشتر در جریان کار قرار گرفتند و نکات تجربی را در فرآیند کار آموختند، امکان فراگیری متون برایشان راحتتر بوده، تا اینکه از متون حرکت کنند به سوی مهارت تجربی. مهمترین روزنامهنگاران ما کسانی هستند که دانشگاه نرفتند؛ اما بعدها استاد دانشگاه شدند. مثلاً محمدتقی فرامرزی، محمود هدایت، احسان یارشاطر و بسیاری دیگر.
بنابراین باید از چه مرحلهای بگذریم تا به عنوان یک روزنامهنگار شناخته شویم؟ آیا باید حتماً بتوانیم سبک خاص خود را پیدا کنیم؟ آیا به نظر شما یک خبرنویس صرف هنوز یک روزنامهنگار نشده است؟
- به هرحال این کار سطوح مختلف دارد. نام گذاریاش مهم نیست؛ مهم این است که فرد به جایی برسد که کار خوب بکند. اگر یک خبرنگار بتواند یک متن خوب بنویسد چرا روزنامهنگار نباشد؟ بعد هم بتدریج هرکسی سبک خاص خودش را پیدا میکند.
شما چگونه سبک خود را پیدا کردید؟
- سبکی پیدا نکردم، من فقط زیاد کار کردم، دیگر نامگذاریاش برعهدۀ بقیه.
آیا شما خودتان را روزنامهنگار میدانید؟
- نمیدانم؛ من همیشه گفتهام من کار میکنم؛ اسم گذاریاش با شماها. دربارۀ مجله هم مجبور بودیم نام مرا به عنوان سردبیر بنویسیم. هیچ ادعایی ندارم، فقط یک مقداری کار کردم.
ما در حوزۀ خبرنگاری و روزنامهنگاری سیاسی به علت نوع کارهایی که نوشته و خوانده میشود، در چند سال اخیر فوقالعاده درخشیدیم و بچههای بااستعدادی هم جذب این حوزه شدند؛ اصلا ادبیات سیاسی در روزنامهنگاری رشد کرده است. اما در حوزۀ مسائل اجتماعی و تهیۀ گزارش اجتماعی افول کردیم؛ اگرچه در گذشته ما در این زمینه رپرتاژنویس درجۀ یک داشتیم؛ اما الان تقریباً میتوانم بگویم کسی را نداریم. اگرهم داریم خیلی کم هستند. در زمینۀ روزنامهنگاری ادبی هم باید گفت که در سطح نازلی به سر میبریم.
دلیلش هم بیش از همه چیز به نظر من ساده گرفتن است و راحت روزنامهنگار شدن و به سادگی مطلب چاپ کردن. در عرصۀ کتاب هم همینطور است. در گذشته کتاب چاپ کردن به این راحتی نبوده است؛ درحالی که اکنون با پانصد هزار تومان میتوان نویسنده شد. چرا نشریات گذشته تا این حد خواستار پیدا کرده است؟ آیا دلیلش همین نمیتواند باشد؟ یک زمانی در این مملکت سردبیرها محمود عنایت، محمود خوشنام، احسان یارشاطر، احمد شاملو و حتی عباس پهلوان بودهاند؛ اما گویی اکنون آدمهای متوسطی به این کار میپردازند.
الآن رشتهای در دانشگاه با عنوان مدیریت رسانه ایجاد شده است که فارغالتحصیلان آن میپندارند که برای سردبیری تربیت شدهاند و گاه بدون تجربۀ کافی توقع دارند که در جایگاه سردبیری بروند. در حالی که شما پس از سالها کار در نشریات مختلف و تجربۀ حوزۀ چاپ و نشر به انتشار مجلات کلک، سمرقند و بعد بخارا دست زدید؛ این مسئله را چگونه میبینید؟
- یکی از راههایی که هرکس را میشناسیم این است که نگاه کنیم و ببینیم که او در طول این سی سال گذشته کجاها بوده است و از کجا به کجا رفته است. الآن شما با یک چهرههای خلقالساعهای روبرو هستید که تاریخچهای ندارند. بعد میبینند روزنامهنگاری برایشان کم است، داستانویس هم میشوند؛ داستاننویسی کم است، شاعر هم میشوند. بعد یک کتاب چاپ میکنند 48 صفحه و به خاطر داشتن شبکه ارتباطی در روزنامهها، نزدیک 400 صفحه برای آن 48 صفحه نقد مینویسند. اینجا مصاحبه میکنند، آنجا ویژهنامه درمیآورند و جای دیگر نشست میگذارند و خلاصه در یک زمانی هستیم که روی سطح آب خیلی چیزها هست؛ ولی نمیدانیم اینها بمانند یا نمانند. بدون تردید تجربه یکی از عناصر اصلی برای سردبیری است؛ اما اکنون همۀ این عناصر مبتذل شدهاند مثل دیگر عناوین؛ مثل «دکتر»، یک زمانی در این مملکت به زرینکوب میگفتند: دکتر زرینکوب، یک زمانی قزوینی و دهخدا را میگفتند علامه، یا چند نفر بیشتر استاد نبودند از جمله بدیعالزمان فروزانفر، اما اکنون همۀ این عناوین دست مالی شده و عناوینی مبتذل و سکۀ رایج هستند.
بنابراین من اینجا میگویم تا بقیه هم بتوانند بگویند که من هیچگاه در این دوران احساس سردبیری نکردم و فقط تنها کاری که شاید کرده باشم این است که اعتماد یک عده از نویسندگان و شخصیتهای درجۀ اول در حوزۀ خودم را جلب کردم؛ اما اینها سردبیری نیست که ما میکنیم.
از نظر شما سردبیری چیست؟
- سردبیری خیلی کار جدیتری است، یک کار خلاق است. جریانسازی است. ممکن است برخی مسائل نگذارند که آدمها کار جدی بکنند اما این کاری هم که الان در نشریات ما میشود اساساً سردبیری نیست. متاسفانه هم نمیتوان به هیچکس چیزی گفت.
شما الان نشریهای درمیآورید که محصول فعالیت یک گروه است و شما این گروه را دورهم جمع کردید؛ چه کار نمیکنید که خود را سردبیر نمیدانید و چه کار باید بکنید که سردبیر باشید؟
- ببینید سردبیری یک کار خلاق است. من در دوران 'کلک' حالم بهتر بود و میتوانستم وقت بیشتری بگذارم؛ مجله ماهانه بود و به همان نسبت نیمی از مجله کار زنده و خلاق بود؛ گزارش بود، تولید محتوا بود. الان کمتر شده چون من بیماریام عود کرده و مجله از ماهی یکبار شده دوماه یکبار. مجلات الان همه ترجمه شده است، البته ترجمه خیلی چیز خوبی است، اما شما در انبوه روزنامه ها عناصر و مباحث ثابتی را میبینید. کار متفاوتی که ما کردیم این بوده که ما به دنبال آدمهای رایج نرفتیم. برای مثال آقای محمد حسن لطفی که هفتاد سال در این مملکت کار کرد حتی عکساش جایی چاپ نشده بود. من در هفتاد سالگی رفتم سراغش، ولی برای مصاحبه موافقت نکرد و بالاخره در هفتاد و پنج سالگی موفق شدم... یعنی پنج سال ولش نکردم، آنقدر اصرار کردم که بالاخره اولین مصاحبۀ زندگیاش را با مجلۀ کلک انجام داد و برای نخستین بار عکس او چاپ شد.
یا سهراب شهید ثالث وقتی مصاحبهاش را چاپ کردیم، همه فکر میکردند مرده است. حداقل 20 سال بود که نامی از او در نشریات سینمایی نبود. یا جلال خالقی مطلق یا بقیه. یعنی تنها ویژگی ما تخصص در گفتوگو با آدمهای دور از دسترس، سخت و غیرقابل مصاحبه است.
چه طور توانستید اعتماد این منابع را جلب کنید؟
- اعتقاد داشتم که اگر کار خوب باید کرد، باید برایش زحمت هم کشید. میتوانید وقتی با یک بار تماس از طرف مصاحبه شونده رد میشوید به سراغ کس دیگری بروید. بدیهی است که در اینصورت آدمهای متوسط و زیر متوسط برای گفتوگو آمادهتر هستند و نه تنها با شما مصاحبه میکنند بلکه اطلاعات کاملشان را در سی دی به شما میدهند و عکسشان را هم میفرستند. اما مصاحبه با آقای لطفی دقیقا پنج سال طول کشید و در این مدت سالی چهار یا پنج بار میرفتم دیدناش، تا بالاخره متقاعد شد که باید بنشیند پای مصاحبه.
چرا به مصاحبه راضی نمیشد؟
- اعتقادی نداشت؛ اینها متعلق به نسلی بودند که میگفتند باید فقط کار کرد و باقیاش دیگر مسائل فرعی است. کار است که داوری میشود.
خب آقای دهباشی شما هم توانستید با روش خاص خود اعتماد منابع را جلب کنید و هم با رعایت یک استانداردی در مجلات خود اعتماد مخاطب را حاصل کردید؛ آیا به نظرتان این دو عنصر موجب شد که مجلات شما سبک خاص خود را پیدا کنند؟
- ببینید اینگونه بگویم؛ مهم فقط کار است. تا هرکسی در زمینهای کار نکند نمیتواند به تحقق ایدهآلها نزدیک شود. البته باید در شروع کار به آن ایدهآلها و اهداف هرکار نظر داشت و بعد وارد میدان شد. مثلاً این ویژهنامه دربارۀ «مسعود فرزاد» است و اگر ما دربارهاش چیزی درنمیآوردیم تا پنجاه سال کسی به او نمیپرداخت، چون سوژۀ رایجی نبود. یا «مجتبی مینوی»؛ در حالیکه ما واژه واژۀ این مطالب دربارۀ این آدمها را به سختی به دست میآوریم؛ چون آنهایی که باید حرف بزنند معمولاً موضع دارند. اما رویکرد ما متفاوت است و سختیاش را هم میپذیریم.
اگرچه میتوانیم عکس یک چهرۀ جنجالی را روی مجله بزنیم و فروش بیشتری هم داشته باشیم. برای مثال وقتی ویژهنامۀ «همایون صنعتیزاده» را درآوردیم نود درصد کتاب فروشهای جلوی دانشگاه میپرسیدند که این کیست؟ در صورتی که او سه هزار عنوان کتاب در موسسۀ فرانکلین چاپ کرده و بنیانگذار بزرگترین چاپخانۀ نشر ایران بوده است.
یعنی ایدۀ ما این بوده است که این آدمها باید شناسانده و در بهترین شکل به جامعه معرفی شوند. اولش مقاومت میشد و نمیخریدند، نمیخواندند. اما الان میآیند و ابراز علاقه میکنند.
شما چگونه مخاطب خود را هدفگیری و برای پاسخگویی به آنها برنامهریزی میکنید؟
- والله در صفحۀ فیس بوک ما 14هزار نفر عضو هستند. در عین حال در نقدهای ما میگویند که این مجله کهنه است و با ادبیات جدید ارتباطی ندارد و البته من اعتقادی ندارم که پاسخ دهم که مجلۀ بخارا بیش از هر مجلۀ مدعی مدرنیسم مقالات و مطالبی راجع به ادبیات مدرن چاپ کرده است. پیتر هانکه، ویرجینیا ولف، امبرتو اکو، سلین که از شخصیتهای ادبیات مدرن هستند؛ به هرکدام چهارصد صفحه و گاه یک شماره اختصاص داده شده است. وقتی شمارۀ امبرتو اکو را برای خودش فرستادیم گفت: در ایتالیا برای من چنین کاری نکردند؛ هنوز نامهاش را دارم. خب کار جدی بود؛ ما پژوهندگان و نویسندگان برتر جهان را مطرح کردیم؛ منتهی این کار مطابق با شیوههای رایج نبوده است؛ بلکه هدف ایجاد متنی بوده که ماندگار باشد. بخشی از آن هم علائق شخصی من به سلین یا اکو بوده است؛ ولی هدف به دست دادن تصویر روشنی از این آدمها و نمونهای از آثارشان و محتوایی بوده که هرکس با خواندن آن بتواند بگوید که او را میشناسد.
آیا شما فعالیتهای جانبی را برای کار نشر ضروری میدانید؟ برای مثال برگزاری شبهای بخارا چقدر در کار مجله موثر بوده است و اساساً برگزاری نشست و گردهمایی را در روزنامهنگاری دارای چه جایگاهی میدانید؟
- خب خیلی مهم است. ما که دفتری برای مجله نداریم و غالب اوقات فعالیت ما بیدفتر بوده است. همینجا که شما آمدید از پنج صبح تا هشت و نیم شب دفتر مجله است و باقی ساعات خانۀ من است. این شبهای بخارا که الان به صد و دهتا رسیده، یک نوع زمینۀ آشنایی با مخاطبان مجله است و طیف وسیعی را هم دربرمیگیرد. از شب مولانا و فریدون مشیری در آن برگزار شده تا نونوژدیس شاعر معاصر پرتقالی. از ابن عربی تا هانا آرنت. از همایون خرم تا ویوالدی و ژان کیج. موتسارت و شوپن و غیره. بسیاری از این شبها که در جهان به نام ایران تمام شده را ما گرفتیم. برای مثال در دویستمین سال تولد شوپن، تمام آن سال میلادی کشورهایی مثل فرانسه ، ژاپن و انگلیس مراسمهایی را برای او برگزار کردند؛ بعد ما هم شب شوپن گذاشتیم در نشریات بینالمللی نوشتند که ایران نیز دویستمین سالروز میلاد شوپن را برگزار کرد. یا در صدمین سال تولد هانا آرنت ما یک شب برگزار کردیم و چهارصد صفحه درآوردیم و البته با همکاری بهترین و شناخته شدهترین مترجمان فلسفه.
بالاخره چه بخواهیم و چه نخواهیم پس از شبهای انستیتو گوته در سالهای 56، هیچ حادثۀ ادبی که به این صورت تداوم داشته باشد و به صد شب مستندشده برسد و جریان ادبی ایجاد کند، وجود نداشته است. به نظر من این کار لازم است و نشریات باید یک کارهای اینگونهای را انجام دهند. اگر هفتگی نمیتوانند ماهانه، اگر ماهانه نمیتوانند فصلی. در کار ما هم گاهی وقفه بوده است؛ چون جایی نداشتیم که برگزار کنیم، حتی یک شب در همین خانه شب بخارا را برگزار کردیم و اتفاقا «لویسون»، خانمی که سایت گلها را راه اندازی کرده هم حضور داشت.
با اینکه بخارا به قدیمی بودن و کهنه بودن متهم است اما نسخۀ اینترنتی هم داشته، میشود کمی راجع به آن توضیح بدهید.
- ما تنها و تنها و تنها نشریهای هستیم که کل نشریه را روی سایت میگذاریم و این طرز تفکر عقب افتاده که میگوید اگر نشریه را روی سایت بگذاریم دیگر مردم مجله را نمیخرند؛ غلط از آب درآمد و به من ثابت شد که مخاطبان ما اضافه شدند و طبق آمارهای مخاطب شناسیمان 83 درصد این مخاطبان اینترنتی جوان هستند و هیچ صدمهای هم به مخاطب نسخه چاپی مجله نزده است. ساعت 5 صبح که من میروم روی سایت میبینم که 48 نفر توی سایت هستند؛ خب طبیعی است که اینها از تهران که وارد نشدند، از کشورهایی هستندکه در آنها روز آغاز شده است. در همان زمانی که همه افت تیراژ داشتند ما اوج تیراژ داشتیم. هم اکنون هم هشت هزار و پانصد و شصت جلد برای همین شماره تیراژداریم و گاه تا ده هزارتا هم میرسد.
در واقع مخاطب نسخۀ کاغذیتان متفاوت از نسخۀ اینترنتیتان است.
- بله، این تصور غلطی است که نسخۀ مجازی نسخۀ کاغذی را از بین میبرد و این تصور از آ آنسوی مرزها میآید، در حالی که آن دنیا به طور کلی معادلات خودش را دارد و آنچه برای واشنگتن پست صدق میکند برای ما لزوما صدق نمیکند و نسخۀ چاپی هنوز جایگاه خودش را دارد.
بعد هم اینکه ما در حوزۀ تمدنی کار میکنیم. یعنی از زمانی که مجلۀ کلک را در میآوردیم حوزۀ فرهنگی، جغرافیای تاریخی زبان فارسی را مد نظر قرا دادیم. از بدخشان و پامیر بگیرید تا افغانستان و تاجیکستان و غیره؛ ما فقط 350 جلد به کشورهای فارسی زبان اهدایی داریم، بلخ و خجند و بخارا و سمرقند و دوشنبه و سمنگان و کابل و همینطور بیایید تا ایران.
آیا دولتهای این کشورها این نسخهها را خریداری میکنند؟
- نه، آنها امکاناتش را ندارند. بلکه ما به علت اعتقادمان خودمان این نسخهها را برای کتابخانهها میفرستیم.
چگونه این ارتباطها را گرفتید؟
- دیگر بعد از اینهمه سال این ارتباطها از جایی شروع میشود و گسترش پیدا میکند. حتی در این جاها ما را بیشتر از ایران میشناسند. شما اگر بروید هرات، بدخشان، مزارشریف، قشلاق اندرآب که دیگر با اسب میروند، آنجا معلم زبان فارسی هست که بخارا میخواند. نامههایشان را چاپ کردیم.
همچنین بخارا متاسفانه تنها نشریهای است که آثار نویسندگان افغانستان و تاجیکستان را چاپ میکند. یعنی شما در هیچیک از مجلات ایران یک شعر از یک شاعر افغان یا تاجیک نمیخوانید. اما ما چون اعتقادی به جغرافیای سیاسی نداشتیم و جغرافیای تاریخی زبان فارسی را در نظر میگیریم مجلهمان را برای اینها در میآوریم. نه آنکه برای عدهای از دانشجویان دانشگاه تهران نشریهای منتشر کنیم که خوزه فلان را بشناسند، البته آن را هم داشتیم ولی درکنارش شب داستان نویسان افغان را هم برگزار کردیم. حتی شب زرین کوب گرفتیم و از وابستۀ فرهنگی سفارت افغانستان که دانشجوی دورۀ دکتری ادبیات بود دعوت کردیم که آمد و سخنرانی کرد.
به نظر شما چه ظرفیتی در کار فرهنگی بر روی ادبیات فارسی برای این حوزۀ تمدنی وجود دارد؟
- خیلی ظرفیتهای زیادی وجود دارد. متاسفانه مقامات فرهنگی و روزنامهنگاران ما فاقد این نگاه و رویکرد هستند تا بتوانند این ظرفیتها را کشف کنند. این نفوذ فرهنگی زبان فارسی که امروزه درحال گسترش عجیبی در این حوزۀ جغرافیایی است خود بسترساز است. اگر مدیرانی داشتیم که این را میفهمیدند ما میتوانستیم روزی پنج پرواز از بخارا و سمرقند به شیراز و اصفهان داشته باشیم و برعکس. بالاخره ما داریم با زبان فارسی کار میکنیم و با همین زبان در این جغرافیا دارند کار میکنند؛ وقتی ما با اینها ارتباط نداریم با چه کسانی میخواهیم ارتباط داشته باشیم؟
همهاش امید ما این است که نشریاتمان در کشورهای اروپایی دیده شود که البته بخارا دیده میشود. برای مثال در جریان همین شب آندره وایدا که برگزار کردیم؛ میدانید که وایدا سی سال است که به ایران دعوت میشود ولی نمیآید. اما او پاسخ ما را داد و نامهاش هم در شمارۀ اخیر چاپ میشود که نوشت چون در حال ساخت فیلم «لخ والسا» است نمیتواند بیاید، ولی پشت صحنۀ فیلم «کاتین» را فرستاد و برای دوستداران بخارا هم پیامی ارسال کرد.
الان شما برای درآوردن این مجله نیروهایی دارید؟
- خیر، فقط من هستم و پسرم که تازه آن هم میگوید این چه کاری است که ما میکنیم؟