• مرتضی واحدیان
  • 1395-09-20 10:58:00
  • کد مطلب : 3907
میدان انقلاب و بنجل سازی قداست ها!

لفظ «میدان» یا همان پلازای زبان انگلیسی و آگورای فرهنگ یونانی، در ذهن ما متبادرکننده محل عبور و مرور است، هندسه ای که حرکت ماشین ها را تسهیل می کند! پیش پای هرکس مسیری را برای رسیدن به مقصد می گذارد! اما این هندسه فراتر از این حرف هاست، می توان گفت «multi fuctional » چندکارکردی ست...

لفظ «میدان» یا همان پلازای زبان انگلیسی و آگورای فرهنگ یونانی، در ذهن ما متبادرکننده محل عبور و مرور است، هندسه ای که حرکت ماشین ها را تسهیل می کند! پیش پای هرکس مسیری را برای رسیدن به مقصد می گذارد! اما این هندسه فراتر از این حرف هاست، می توان گفت «multi fuctional » چندکارکردی ست. لااقل در تاریخ معاصر میدان تحریر مصر، لوًلوً بحرین فضایی شدند برای به هم رسیدن توده ها، عملی شدن ایده انقلاب ها، برون ریز شدن اعتراض ها و آشوب ها و تجسم یافتن بزنگاه های تاریخی و همچنین میدانی همچون تاکسیم خاستگاهی مدنی شد برای حضور و حق خواهی.  همه این مصادیق نشان می دهد، میدان ها تنها منطق حل ترافیک سواره ها نیستند! بلکه مغناطیسی در خود دارند که پیاده ها و کنشگران را برای احیای سوژگی به خود فرامی خوانند و برای انسان جدید که به قول برمن در گرداب مبارزه، ابهام و تناقض دست و پا می زند، فرصتی فراهم می کند تا لحظه ای اندک از دست تب و تاب ها، تشویش ها و قیل و قال های تنیده به مدرن زیستن رها شود و از فرصت های جاری در این «حوزه عمومی» استفاده کند تا با یک «دیگری اجتماعی» به گفتگو بنشیند، علایق و عقاید خود را تاخت بزند و کوله بار آَشفتگی هایش را زمین بگذارد...

در این میان میدان «انقلاب» به عنوان مصداق این نوشتار یکی از فضاهای مکانی ست که در متن اجتماعی و حافظه تاریخی ما دارای بارهای معنایی ست. میدانی که اگر از یک چشم انداز تاریخی - اجتماعی به آن نگاه کنیم، خواهیم دید که یک حوزه عمومی و بستر اجتماعی مهم بوده برای فراخواندن توده ها به مشارکت، روشنفکران و نویسندگان باری همزیستی و تعامل با جامعه. مکانی که ایدئولوژی ها و آرمان ها در آن ریخته می شدند، پخته می شدند. مکانی که در انقلاب 57 آگاهی جامعه را تامین می کرد و مطهری و شریعتی بواسطه آن خود را در ادراک ذهنی محیط اجتماعی آن زمان وارد کردند. مکانی که ادبیات غنی نسل پیش و پسا انقلاب به میانجی کتابفروشی های آن زمان به دست مخاطب می رسید. در یک کلیت و به شکلی گزیده می توان گفت میدان انقلاب در تاریخ معاصر پناهگاه اصلی اقشاری فکری و فرهنگی جامعه بوده و بخت مناسبی را برای شکل گیری دیالوگ، جدال اندیشه ها، لذت آشنایی با هنر و ادبیات، تعهد  به تاریخ و تامل در آن، تجربه مدرانیزسیون و توسعه، آشنایی اولیه با تازه های فرهنگ مدرنیته، هویت دهی و جهت دهی به کنشگران در خود و خلاصه نگاه از دریچه تاریخ به ما می گوید میدان انقلاب، بستر کنش و پویش، عاملیت فردی و همزیستی جمعی بوده است. اما حالا این جغرافیا در این تاریخ چیست؟

بنظر می آید میدان انقلاب هم از از تبعات توسعه از بالا و مدرن شدن ولنگارانه در امان نمانده است و میدان انقلاب هم بخشی از تقاص غلبه روح سرمایه پرستی و پول چاپ کنی را پس می دهد و بیشتر از آنکه نشانگانی از طراوت، تازگی و پویایی بخشیدن به عرصه زیست خیایانی و هم نشینی عمومی را در خود داشته باشد، به شبکه ای از گذرگاه های عمومی بدل شده است و تجسم تردمیلی ست که تمام اشیاء و چیزهای هنری، نام ها و اسطورهای فرهنگی-فکری، کتاب ها  و معرفت ها روی نوار آن راه می روند و در به چشم هم زدنی تمام قداست، بی همتایی، حیرت برانگیزی خود را از دست می دهند  و به شکل  یک کالا! یک جسم بنجل! از انتهای تردمیل به زمین می افتند... فضای جغرافیایی  ای که خلوص در بطن هر اثر و عملی را می گیرد و آن را از تحقق رویای کاریزما بودن خلاص می کند!

و دیگر یک بازار مکاره است برای خدایگان تولید و بندگان مصرف امر عامه پسند. میدان انقلاب مصداق بارز «بازتولید مکانیکی» والتر بنیامین است! که بر طبق آن هرچیز بی نظیر و بی همتا به میانجی تکثیر و تولید، اقتدار کاریزماتیک و یکه خود را از دست می دهد و والایی و فرهیختگی اش به یغما می رود. در این میان میدان انقلاب نیز با ایجاد بازار بی سروته «عرضه!» کمک می کند تا امر ناب به گورستان فراموشی سپرده  شود. بازتولید مکانیکی، داشتن همه آن چیزهایی که داشتنش موردتوجه ست، مطلوب ست، آرزو و رویاست، نوستالوژیک ست را به نیستی و مرگ می کشاند و میدان انقلاب به تنهایی، اینهمه را در خود دارد.در پیاده روهایش می توانی جمله قصارها و قشنگ های بزرگی را که روزی شاید جزو رهبران، نخبگان، آوانگاردها و اسطورهای نسلی یا خاکی بوده اند، بر روی پوستری و تابلویی پیدا کنی و از دست فروشی در کنار 16 آذر یا مغازه داری خانه گزیده توی طبقه پایین پاساژی  بخری و بعد قاب دیوار خانه ات کنی! شخصیت های هنری و سینمایی مورد علاقه ات را می توانی سفارش دهی روی لیوانی تکثیر کنند، تا بعد از آن  چایت را با سهراب، شاملو یا چگوارا بنوشی! یا با پا گذاشتن روی اعلامیه های فیلم سینمایی که بر کف پیاده رو، چسب شده اند می توانی بفهمی که در تولید توده ای و همسطح سازی ناشی از امر عامه پسند، حتی می شود از روی عکس سوپراستارهای سینما رد شد... در همین پیاده روها، شاغلانی در حاشیه ایستاده، با ایما و اشاره تنوعی از ممنوعه ها را  عرضه می کنند و طالبان را به مطلوب شان می رسانند و شاغلانی در متن، سینه سپر کرده و صدا تیز شده، داد می زنند که مقاله علمی پژوهشی، ای اس آی، پایان نامه و پشت این دادشان پیداست که چه خاکی بر سر علم فرود آمده است و همین لمپن های خیابانی، تازه مریدان راه علم را می برند به طبقه اول پاساژی تا وی را با گاج و قلم چی وارد مکانیسم رقابتی علم کنند تا فردبه عنوان یک کنشگر علمی جایی در دانشگاهی برای خودت دست و پا کند و بعد برای درمان دردسرهای همین علم فشل شده و مستهلک، برگردد و  به طبقه بالای همان پاساژ برود تا  پروپوزال و پایان نامه اش را به کوتاهی عطسه ای و پلکی، به چنگ آورد و اینقدر  این مکانیسم با حساب و کتاب و فرمولیزه شده است  که اگر فردی دچار این احساس شود: (باید مدرکش را بگذارد و در کوزه آبش را بخورد)، همین میدان انقلاب دست دوم بخرهای قبراقی دارد تادر حق قمارباخته های آس و پاس علمی، لطف کنند و کتاب هایشان را بخرند و پولی کف دستانشان بگذارند... پولی به اندازه زندگی برای زنده گی.