اسطوره‌سازی رسانه‌ای

اسطوره‌سازی رسانه‌ای

12 دی ماه سال 1375 واقعه‌ای تکان‌دهنده و دلخراش در خیابان گاندی تهران رخ داد که طی آن دو جوان (شاهرخ و سمیه) که درگیر یک رابطه عاطفی خارج از عرف شده بودند جهت برملا نشدن راز خود در یک تصمیم شتابزده و وحشتناک، خواهر و برادر کوچکتر خود را به قتل رساندند. این فاجعه که در نوع خود کم‌نظیر بود مدت‌ها مورد بحث و بررسی صفحات حوادث مطبوعات مختلف و بویژه نشریات عامه‌پسند قرار گرفت. دکتر تژا میرفخرایی طی تحقیقی نحوه پوشش خبری این واقعه و رویکرد و جهت‌گیری این نشریات نسبت به این واقعه را از منظر اسطوره‌سازی رسانه‌ای مورد بررسی و تحلیل قرار داده است که در ادامه از نظرتان می‌گذرد.

این رویداد دلخراش در بعدازظهر چهارشنبه 12 دی ماه روی داد. اما به دلایلی از جمله تعطیلی روز جمعه تا روز 15 دی ماه گزارشی از آن در هیچ یک از نشریات به چاپ نرسید. اولین بار ماجرا از سوی صفحه حوادث روزنامه ایران پیگیری شد. ماجرا در شکلی نهفته با یک دروغ آغاز شد و با پیگیری حرفه‌ای کارآگاهان ابعاد فاجعه برای عموم روشن گردید. البته در طرح عمومی این فاجعه، نقش صفحه حوادث روزنامه ایران انکارناپذیر است. صفحه‌ای که برای اولین بار، از طریق این حادثه، جامعه را با ابعاد باورنکردنی ذهنیت نسل نوین جامعه یعنی جوانان، آشنا ساخت. نشریات عامه‌پسند را نباید و نمی‌توان در خط جلوی مطبوعاتی دانست که به این حادثه پرداختند. در حقیقت آنها در این مورد بسیار محافظه‌کارانه عمل کردند مگر بعضی از شماره‌های ویژه که در اوج داغ شدن ماجرا و علاقه عجیب جامعه به این مطلب، آن را مورد کند و کاو قرار دادند. آنها در بیشتر موارد، یا اساساً ماجرا را حتی برای یک بار نیز مورد اشاره قرار ندادند (همچون شاخص) و یا آن که با توجه به ابعاد رویداد و علاقه عجیب مردم به این ماجرا که باعث می‌شد تا شماره‌های ویژه به سرعت نایاب گردند، با این ماجرا بسیار اندک و سطحی برخورد کردند که این نشان‌دهندة عدم علاقه نشریات عامه‌پسند به حوادث در مقطع تاریخی این رویداد یعنی در اواخر سال 1375 بود. گرایشی که البته بعدها، کمی تغییر کرد و باعث شد تا در سال‌های بعدی صفحه حوادث این نشریات اندکی افزایش یابد.

عدم برخورد نشریات عامه‌پسند با این ماجرا با توجه به این که عامه مردم به آن بسیار علاقمند بودند عجیب به نظر می‌رسد. نایاب شدن روزنامه ایران در آن روزها در ساعات اولیه روز، خود گواهی روشن بر علاقه بسیار  خوانندگان است.نحوه مواجهه مطبوعات مذکور با این رویدادسئوالاتی برای هر تحلیل‌گری مطرح می‌کند که هر یک از این سئوالات یا مجموعه‌ای از آن‌ها می‌تواند موضوع حداقل یک گزارش کارشناسانه را شکل دهد. آیا محافظه‌کاری بیش از حد این نشریات باعث می‌شد تا آنان به مسائلی که محتملاً «خط قرمزی» فرض می‌کردند، نزدیک نشوند؟ آیا آنها به دلایل خاصی این قبیل حوادث راکلاً ‌از جمله موضوعات خط قرمزی فرض می‌کردند یا آن که به تجربه دریافته بودند که خوانندگانشان علاقه‌ای به حوادث ندارند و زمانی به این قبیل حوادث می‌پرداختند که موج آن همه جا را فرا گرفته بود. و یا این که دلایل ساختاری همچون نداشتن صفحة حوادث و عدم ارتباط با حادثه‌نویسان زبده به آنها اجازه نمی‌داد تا به موقع و به اندازة مورد نیاز مخاطبین به آن بپردازند، این ا سئوالاتی است که در محدودة این بررسی نمی‌گنجد. اما پاسخ گفتن به آن‌ها مسلماً روشن گریک نقطه نسبتاً مهم  در تاریخ نشریات عامه‌پسند ایرانی است.

اولین نشریه عامه‌پسندی که به این مسئله پرداخت نشریه «تلاش» بود که در شنبه 22 دی 1375 مطلبی نسبتاً طولانی را به آن اختصاص داد. اما این خبر را به‌عنوان یکی از تیترهای صفحة اول خود انتخاب نکرد.

«ستاره سهیل» نشریه عامه‌پسندی است که بیشتر از بقیه به این مسئله پرداخت، این نشریه در پنج شماره مسلسل 41، 42، 43 ،44 ،45  در سال 1375 این مطلب را دنبال نمود. پس از ستاره سهیل نشریه تلاش، پیام‌آور، گام و بالأخره پیک آزادی شماره‌هایی به آن اختصاص دادند. در حالی که «شاخص» و «پنج‌شنبه‌ها» این ماجرا را اصلاً مورد بررسی قرار ندادند، پس از بررسی 13 شماره از نشریه گام، خبرهای کوتاهی در چهار شماره 25/11/1376، 1/2/1376، 8/2/1376، 15/2/1376 مشاهده شد، اما «گام» در دو ویژه‌نامه در 224/1/75 و 4/2/75 در اوج جلب افکار عمومی نسبت به ماجرای شاهرخ و سمیه به آن پرداخته بود. در این بررسی شماره‌های یاد شده نشریات نمونه تحقیق، اولاً مورد بررسی کیفی و ثانیاً به شکل تمام شماری مورد شمارش کمی قرار گرفت.

شاهرخ و سمیه: تحلیلی اسطوره‌ای

اگر همة تیترهایی که در مورد مسئله شاهرخ و سمیه به چاپ رسیده مشاهده شود تحلیل‌گر متوجه خواهد شد که پایدارترین عنصر این تیترها عبارت «شاهرخ و سمیه» و سپس در مرتبه پایین‌تر و بعد «جنایت خیابان گاندی» بوده است.

به کارگیری این دو اصطلاح با توضیح مفهوم اسطوره و کاربرد آن در تحلیل رسانه‌ای موضوع این بررسی است. در این راستا، در اولین قدم، توضیح خلاصه‌ای در مورد اسطوره، تعاریف و رویکردهای متفاوت به آن ارائه می‌شود و سپس چگونگی تحلیل رسانه‌ای با استفاده از مبنای نظری فوق توضیح داده خواهد شد. تا در مرحله بعدی به طور مشخص تحلیل اسطوره‌ای برای تبیین نقش این دو عبارت به کار گرفته شود.

فیسک در تعریف اسطوره، آن را اصطلاحی معرفی می‌کند که اشکال فهم، بیان و ارتباط مفاهیمی که نقش مهمی در هویت‌بخشی به فرهنگ دارند را مورد اشاره قرار می‌دهد در مطالعات اسطوره‌شناسانه در ادبیات، عمدتاً این مفهوم را دارای معانی ابدی فرض کرده‌اند. اسطوره‌ انگاره‌ای است که در مورد مفاهیم مرکزی هر فرهنگ در جهت استمرار هویت ملی ـ فرهنگی یک جامعه به شکل سمبل‌های جاودانه هم چون رستم و سهراب به تصویر کشیده می‌شود. اما در مطالعات مردم‌شناسانه، اسطوره به مثابه یک مفهوم مرکزی که در رابطه‌ای تنگاتنگ با مراسم و مناسک فرهنگی به کار می‌رود، نه به‌عنوان یک مفهوم ابدی بلکه به مثابه وابسته‌ای از زمان و مکان مورد استفاده قرار می‌گیرد. نشانه‌شناسی چون رونالد بارت نیز مطالعه اسطوره را به مطالعات رسانه‌ای بسط داده و سعی کرده تا این متون را به مثابه اسطوره‌های امروزی تحلیل کند. در این رابطه دو متفکر در مقابل یکدیگر صف‌آرایی می‌کنند؛ لوی استراوس و رونالد بارت. استراوس اسطوره و اسطوره‌سازی را تلاش یک فرهنگ برای پاسخگویی به تضادهای بنیادینی معرفی می‌کند که به طور روزمره در طول تاریخ، یک فرهنگ با آن روبرو می‌شود. رونالد بارت علاوه بر آن که اسطوره را در عمق از یک زاویه نظری می‌کاود، برای آن باری طبقاتی قائل می‌گردد و به عبارت ساده‌تر به جای اصطلاح «هر فرهنگ» لوی استراوس، بارت «طبقات حاکم» را قرار می‌دهد.

در واقع آن چه آنها را از یکدیگر تفکیک می کند، دید غیرطبقاتی استراوس به فرهنگ و درک طبقاتی بارت از این مفهوم است.

 اسطوره به زعم بارت

امروزه مباحث بارت در مورد اسطوره جایگاهی بسیار مهم در مطالعات رسانه‌ای پیدا کرده و وی را تقریباً همه تحلیل‌گران رسانه‌ای عمده‌ترین نظریه‌پرداز در این حوزه معرفی می‌کنند. بارت برعکس منتقدان ادبی مدرن که اسطوره را به معنای منفی و دروغین به کار می‌گیرند، آن را یک داستان‌پردازی معرفی می‌کند که یک فرهنگ به وسیلة آن جنبه‌ای از واقعیت یا طبیعت را درک کرده و توضیح می‌دهد. فیسک در توضیح نظرات بارت مطرح می‌سازد که اسطوره شیوة تفکر یک فرهنگ است دربارة یک مفهوم؛ شیوه‌ای که مفهوم مذکور به تصویر کشیده می‌شود، فهمیده می‌شود و مورد بحث قرار می‌گیرد.

استوارت هال در توضیح نظرات بارت به مقاله اسطوره امروزین در کتاب اسطوره‌شناسی وی مراجعه می‌کند و مثالی را از این مقاله مورد بحث قرار می‌دهد. بارت به طور اتفاقی در یک سلمانی در یکی از نشریات فرانسوی با تصویری روبرو می‌شود که نشان‌دهنده یک سرباز سیاهپوست است که به پرچم در اهتزار فرانسه احترام نظامی می‌گذارد. سرباز به بالا نگاه می‌کند و غرور و احترامی مشهود در چشمانش موج می‌زند. استوارت هال توضیح می‌دهد که چگونه بارت عکس مزبور را به مثابه یک اسطوره تحلیل می‌کند. درست در زمانی که استعمار فرانسه با مشکلات بسیاری در آفریقا روبروست این عکس آن را از تضادهایی که با آن روبروست از طریق احترامی که فرزندان سیاهپوست این قدرت استعماری برای آن قائلند،می رهاند. زیر پرچم فرانسه واقع شدن،  اساس اسطوره‌ای است که این عکس در توضیح واقعیت ارائه می‌کند.

بارت خود در توضیح اسطوره آن را شکلی سه وجهی می‌داند که از دلالت‌گر، مدلول و نشانه تشکیل شده است. او سپس اسطوره را در سطح دوم یک نظام نشانه‌شناسانه مورد بحث قرار می‌دهد. نشانه در سطح اول این نظام قرار دارد، که البته در سطح دوم همین نشانه، به دلالت‌گری تبدیل می‌شود. این همان سطحی است که اسطوره‌ها در آن فعالند، به عبارت ساده‌تر اگر در زبان شناسی، نشانه، در رأس مثلثی است که دلالت‌گر و مدلول قاعده آن را تشکیل می‌دهند، در اسطوره این مثلث معکوس شده یعنی پیش از آن که با خود نشانه روبرو شویم با دلالت‌گر و سپس با مدلول برخورد می‌کنیم. برای روشن شدن بحث به فیسک و هارتلی مراجعه می‌کنیم. آنها توضیح می‌دهند که یک عکس یا تابلوی ترافیک می‌تواند هم نشانه‌ای از یک ماشین باشد هم آن که از نظر معناشناسانه، مفهومی عمیق‌تر را در بر داشته باشد. آنها در تشریح نظرات بارت مطرح می‌کنند که معنا سه سطح داردکه بارت در تئوری نشانه‌شناسانة خود، آنها را سطوح دلالت‌گری می‌نامد. در اولین سطح، خود نشانه مطرح می‌شود. یعنی یک عکس، یک ماشین مشخص را معنا می‌دهد. در سطح دوم، این معنا با گروهی از معانی فرهنگی در هم می‌آمیزد که این معانی از خود نشانه نشأت نگرفته‌اند بلکه از سوی فرهنگ بر آن قرار داده شده‌اند، یا به عبارت ساده‌تر، خوانش‌های فرهنگی ممکن از یک نشانه است که معانی آن نه در خود نشانه بلکه در نظام معنایی فرهنگ مزبور نهفته است. فیسک و هارتلی سپس ادامه می‌دهند که دامنة معانی فرهنگی که در سطح دوم به یک نشانه اطلاق شده بود در سطح سوم در شکل یک تصویر فرهنگی قابل فهم از جهان انسجام می‌یابند و به توضیحی منسجم و نظام‌مند برای جهان خارج تبدیل می‌شوند.

برای مثال می‌توان فیلم‌های خبری، عروسک‌های ساخته شده برای کودکان، قهرمانان فیلم‌های سینمایی یا کاریکاتورهای نشریات را مورد بررسی قرار داد. مایکل ریل نیز در توضیح اسطوره بر تفاوت‌ اسطوره‌ها برای گروه‌های مختلف اجتماعی و تغییر آن‌ها تأکید دارد: ارتش امریکا برای توضیح سربازگیری و فرستادن سربازان آمریکایی به ویتنام، عکس‌های سربازان جوانی که از فرزند، زن و خانوادة خود در زمینة پرچم امریکا خداحافظی می‌کنند را مورد استفاده قرار می دهد. این عکس‌ها اسطوره‌های رسانه‌ای زمان خود بودند. اما پس از سال‌ها هنگامی که چند صد هزار آمریکایی در ویتنام کشته شدند، تصویر سربازی در گل و لای که خسته بر قطعه سنگی نشسته و چهره‌ای غیرانسانی و وحشتناک دارد، به اسطوره مقاومت در مقابل جنگ و جنبش صلح‌طلبانه تبدیل شد.

اما آنچه در بررسی اسطوره از اهمیت نظری بسیار زیادی برخوردار است، تفکیک اسطوره از معانی ضمنی (connotation) است. چرا که یک نشانه در سطح دوم دلالت‌گری می‌تواند هم اسطوره‌سازی کند و هم عاملی برای حمل معانی ضمنی محسوب شود. تفکیک اساسی را باید در وجود یا عدم وجود تضاد جستجو کرد. معانی ضمنی هم چون اسطوره‌ها بعدی فرهنگی دارند اما الزاماً تضادهایی که یک فرهنگ با آن روبروست را مورد بحث قرار نمی‌دهند. اما اسطوره و اسطوره‌سازی هنگامی موضوعیت پیدا می‌کنند که یک فرهنگ یا طبقات غالب بر یک فرهنگ برای حل تضادهایی که با آن روبرو هستند از انگاره‌های رسانه‌ای به مثابه اسطوره‌های نوین استفاده کنند.

 حرف ربط «و» به مثابه اسطوره حل‌کنندة یک تضاد دوگانی

در خیابان گاندی یک دختر و یک پسر جوان که رابطة آنها در هر فرهنگی با همه تفاوت‌ها بر اساس تضاد و دوگانگی مرد و زن درک می‌شود، دو کودک که در حقیقت خواهر و برادر کوچک‌تر یکی از آن‌ها بودند را به قتل می‌رسانند. رسانه‌های خبری از همه اصطلاحات ممکن، اصطلاحاتی که هرگز ساخته نشدند ولی می‌توانستند جنایت را به ذات حیوانی و قسی‌القلب این دو نوجوان ربط دهند و آن‌ها را خونخواران جوان، عاشقان خونخوار، جنایتکاران فاسد و... بنامند. اصطلاح  شاهرخ و سمیه را به‌عنوان اصلی‌ترین و مرکزی‌ترین اصطلاح در نام بردن از حادثة خیابان گاندی برگزیدند. این اصطلاح به دو اسم اشاره می‌کند:'شاهرخ و سمیه' که به وسیله حرف ربط «و» و به هم مربوط می‌شوند. حرف ربط «و» در اینجا اشاره به یک ارتباط دارد. ارتباطی که تمامیت ابعاد جنایتی که در خیابان گاندی اتفاق افتاد به آن ربط داده شد. ارتباطی که از منظری فرهنگی، فاسد و غیراخلاقی بود اما در تیترهای رسانه‌ای به مثابه «پدیده‌ای غیرقابل تبیین» (با توجه به ارزش‌ها و مفاهیم اخلاقی رسمی جامعه) مورد بررسی قرار گرفت. به سخنی دیگر، عبارت «شاهرخ و سمیه» موضوع قتل را به حرف ربط «و»  به مثابه یک شرایط مربوط می‌سازد.همه ابعاد وحشتناک این جنایت در شرایطی نهفته است که حرف ربط «و» این دو جوان را در پیوندی غیرقابل قبول نسبت به یکدیگر قرار داد.

جامعه در مقابل امری قرار گرفته بود که تقریباً با هیچ نوع استدلالی قابل تبیین نبود. مردم و  کلیت نظام باورهای اجتماعی آنها در شوکی شدید به سر می‌بردند. داستانی باورنکردنی برای یک جامعه جهان سومی، دختری و پسری در کمال قساوت دست به اقدامی ناباورانه می‌زنند و دو کودک عضو خانوادة خود را به قتل می‌رسانند. چگونه می‌توان چنین حادثه‌ای را تبیین کرد. چگونه می‌توان آن  را باور کرد. شاید هیچ استدلال نظری روان شناسانه یا جامعه‌شناسانه‌ای حتی نمی‌توانست توضیحی برای بخشی از فاجعه ارائه دهد. فاجعه‌ای که هر پدر و مادری را به طور مستقیم تحت‌تأثیر قرار می‌داد و سئوالی وحشتناک را در ذهن آن‌ها بیدار می‌کرد.

در اینجا جامعه برای تبیین فاجعه از علم به اسطوره پناه می‌برد و چنین است که شاهرخ و سمیه اسطوره‌ای از نابسامانی‌های نسل جوان و مسائل آنان می‌ شوند. شاهرخ و سمیه در یک مقطع به مثابه یک عکس‌العمل در مقابل شرایطی که همان حرف ربط «و» ایجاد کرده بود، مورد کنکاش رسانه‌ها قرار می‌گیرند. همة سئوالات، همه پرسش‌های مردم و رسانه‌ها در رابطه با اینکه چرا چنین قتلی اتفاق افتاده، به این حرف ربط اشاره می‌کند و این رابطه را مورد تحلیل قرار می‌دهد. آن‌ها سئوال می‌کنند که چرا اساساً چنین رابطه‌ای وجود داشته است؟ چرا خانواده‌ها اجازة چنین روابطی را به جوانان خود می‌دهند؟ ولی از این مهم‌تر چرا چنین رابطه‌ای را به رسمیت نمی‌شناسند و اجازه ازدواج جوانان کم‌سن و سال را به آنان اعطا نمی‌کنند ، اجازه‌ای که از نظر سنی شرعاً به آنها داده شده است. بدین ترتیب همة سئوالات درباره جنایت به ابعاد این رابطه و در نهایت به عدم شناسایی این رابطه به وسیله خانواده ربط داده شد و دقیقاً اینجا بود که شاهرخ و سمیه اسطوره شدند، گرچه آنها تبلور تضادی دوگانه بودند، اما حرف ربط «و» این تضاد دوگانگی را «حل» می‌کرد و اسطوره‌ای رسانه‌ای برای پاسخگویی به معضل یک حادثه باورنکردنی که جامعه با آن روبرو بود، ارائه می‌داد. شاهرخ و سمیه به ضد قهرمانانی تبدیل شدند که نه علت بلکه معلول بودند. رسانه‌ها دیگر آنها را به عنوان علت جنایت مورد بررسی قرار نمی‌دادند، چرا که در این صورت باید به ذات آنها اشاره می‌شد، آنها معلول بودند و زاییده شرایط.

بخشی از این شرایط را می‌توان در عبارت «جنایت خیابان گاندی» یعنی شرایطی که بر یک طبقة تازه به دوران رسیده حاکم است، جستجو کرد. تأکید نشریات بر خیابان گاندی تأکید بر شرایطی است که به زعم آنان فساد در آن رشد می‌کند و تأکید بر خانواده‌هایی است که بی توجه به نیازهای فرزند خود، همة تلاش خود را در جهت کسب منافع مادی به کار می‌گیرند.

از نظر نشریات عامه‌پسند، شاهرخ و سمیه دو «مرده محرک» بودند؛ واقعیات تربیتی آنها، این دو ضد قهرمان را «کشته» بود. آن‌ها به قهرمانان تراژیکی تبدیل شدند که خود نه بانیان تراژدی بلکه حداقل بخشی از قربانیان آن محسوب می‌شدند. تنها با خلق چنین اسطوره‌ای بود که جامعه می‌توانست  این فاجعه را هضم کند، دیگر علم کاربرد نداشت، تنها و تنها اسطوره بود که می‌توانست بر وجدان زخم‌خورده جمعی یک جامعه مرهمی نهد. آن گاه که شاهرخ و سمیه به یک اسطوره تبدیل شدند،‌ دیگر جامعه نمی‌توانست مرگ آنان را قبول کند. دیگر سخن از قصاص نمی‌توانست موضوعیتی در وجدان عمومی داشته باشد، چرا که جنایت به شرایطی ربط داده شده بود که همان حرف ربط «و» ایجاد کرده و جامعه و خانوادة این دو نوجوان نتوانسته بود ند پاسخی مناسب برای این حرف ربط در موقع مناسب ارائه دهند، بدین ترتیب نه این دو جوان بلکه شرایط دربرگیرنده آنها به محکمه وجدان عمومی‌تر برده شد، محکمه‌ای که شرایط را محکوم ولی حکم برائت معلولان این شرایط را صادر کرد.

عکس‌های شاهرخ و سمیه آنها را نوجوانانی سرگشته، سر در گریبان، مظلوم و گاه خیره به فضای لایتناهی نشان می‌دادند. «این» عکس‌های دو جانی قسی‌القلب نبود، بلکه عکس دو قربانی یک تراژدی عظیم اجتماعی بود. همه توضیحات، همه مباحث نشریات در حول و حوش این چهره‌های گرفته، این ضد قهرمان تراژیک و ارتباطشان بود، ارتباطی غیر قابل قبول. نقطه عطف در تبدیل شاهرخ و سمیه به یک اسطوره، هنگامی رخ داد که عدم به رسمیت شناخته شدن رابطه آنها تشدیدکنندة مسائل روانی، نفرت و انزجار از خانه و خانواده و بالاخره عامل اصلی قتل شناخته شد. دقیقاً در همین جاست که بررسی محتوای گزارشات نشریات در مورد این حادثه باید به بینش جامعه نسبت به این قتل و این دو جوان ربط  داده شود.

 اگر این دو جوان باید از قصاص و مرگ خلاصی می‌یافتند، جامعه باید جنایت آنان را معلول شرایطی محسوب می‌داشت و آن را در ذات این دو جستجو نمی‌کرد. در لحظه‌ای که عموم نامه‌های خوانندگان به نشریات حکم به جستجوی علت‌ها می‌دادند و «قصاص» این دو جوان را «بیهوده» به تصویر می‌کشیدند، وجدان جمعی یک جامعه، دو ضد قهرمان اسطوره‌ای خود را بخشیده بود و شرایط را محکوم می‌کرد. نشریات عامه‌پسند نیز در این میان انعکاس‌دهنده این وجدان عمومی و برپاکننده اسطوره دو ضد قهرمان تراژیک محسوب می‌شدند. در اینجا یک تحلیل رسانه‌ای باید بتواند بینش غالب در گزارشات رسانه‌ای را که منجر به چنین اسطوره‌‌ستیزی گردید، مشخص کند.

بینش غالب؛ ذاتی یا شرایطی

در مطالعات رسانه‌ای بررسی بینش، امکان‌پذیر نیست مگر با تفکیک آن به ذاتی و شرایطی. وقتی تحلیل‌گر رسانه‌ای می‌خواهد مفاهیمی چون نگرش، بینش، زاویه خبر و امثالهم را در رابطه‌ای تنگاتنگ با یکدیگر مورد بررسی قرار دهد باید به یک تضاد و دوگانگی قدیمی علوم اجتماعی مراجعه نماید؛ ذاتی یا شرایطی. برای درک مسئله می‌توان در اولین قدم به تفکیکی که پراپ مابین «حادثه خام» و «حادثه روایت شده» قائل می شود، اشاره کرد.اساس تفکیک این دو مفهوم در نقش شخصی است که 'حادثه خام ' را به 'حادثه روایت شده ' تبدیل می‌سازد تا آن را برای فرد سومی بیان کند. در اولین مرحله، حادثه به اجزای خود تقسیم می‌ شود تا در ذهن «روایت‌گر» ثبت شود، سپس این اجزا یک باردیگر در ذهن «راوی» با یکدیگر ترکیب می‌گردد و آن گاه  «فرد روایت‌کننده» برای روایت حادثه مزبور مجبور می‌شود تا آن را خلاصه کند، یعنی تنها  اجزایی از واقعیت را در رابطه‌ای معنادار که یک خط داستانی بر آن حاکم است قرار داده، به آن انسجام بخشد، واز نقطه ای آغاز ،در نقطه‌ای به اوج حادثه رسیده و بالاخره آن را پایان

 دهد. به دلیل وجود این میانجی که همان راوی است، حادثه خام هرگز عیناًَ همچون حادثه روایت شده نخواهد بود. در مطالعات رسانه‌ای آنچه اصطلاحاً بررسی بینش، نگرش، زاویه دید یا زاویه خبری نامیده می‌شود در جستجوی این مسئله است که «میانجی» یا «گزارشگر خبر» چگونه حادثه خام را به حادثه روایت شده تغییر می‌دهد و این تغییرات در چه حدی است.

در این رابطه دو گرایش به چشم می‌خورند که یکی بینش را به مثبت و منفی تقسیم‌بندی می‌کند تا به طور کلی تعیین کند که حادثه از زاویه‌ای منفی گزارش شده یا از زاویه‌ای مثبت. اما گرایش دیگر، تضاد و  دوگانگی «مثبت و منفی» را بسیار عام ارزیابی می‌کند و در نقد آن مطرح می‌سازد که هر حادثه در بستر تاریخی مشخصی به وسیله بازیگران اجتماعی معینی اتفاق می‌افتد و میانجی یا گزارشگر با توجه به بینش خود اعمال افراد را به ذات‌ آن‌ها ربط می‌دهد و یا به شرایط مربوط می‌سازد. اگر گزارشگری نظری مثبت به بازیگر اجتماعی داشته باشد اعمال بد وی را به شرایط مربوط می‌کند چرا که می‌خواهد تا شرایط را هم چون مستمسکی برای انجام این عمل غلط مورد تأکید قرار دهد. چرا ژان‌والژان قطعه نانی دزدید، مسلماً نویسنده آن را به شرایط و وضعیت اجتماعی و فقر ژان والژان ربط می‌دهد. اما قاضی یعنی آن کس که ژان والژان را به خاطر دزدیدن یک قطعه نان به چنان حبسی محکوم نمود، مسلماً دلیل دزدیدن نان را نه در شرایط دربرگیرندة ژان والژان بلکه در ذات خبیث او جستجو می‌کرد. وقتی یک گزارشگر نظری منفی نسبت به یک بازیگر اجتماعی داشته باشد، عمل بد وی را به ذات او ربط می‌دهد وآن را ذاتی به تصویر می‌کشد. مسئله در مورد اعمال خوب بازیگران اجتماعی به همین ترتیب انعکاس می‌یابد. اگر گزارشگر نظری منفی نسبت به بازیگر اجتماعی داشته باشد، او بر عوامل شرایطی تأکید و به عبارت ساده‌تر، عمل خوب وی را زاییده فشار شرایط ارزیابی می‌کند. مثلاً وقتی در جنگ خلیج فارس درست در روزهای بحرانی پیش از آغاز عملیات، صدام پیشنهاد صلح داد، مطبوعات غرب این پیشنهاد را زاییده فشاری دانستند که حضور نیروهای نظامی آمریکا در منطقه ایجاد کرده بود. اما اگر گزارشگر نظر مساعدی نسبت به بازیگر اجتماعی داشته باشد، اعمال خوب وی را به ذات او نسبت می‌دهد.

در بررسی ماجرای شاهرخ و سمیه به طور کلی مطرح شد که شاهرخ و سمیه از سوی نشریات به اسطوره‌ای تبدیل شدند که ضد قهرمانان آن خود قربانی شرایطی بودند که آن‌ها را احاطه کرده بود، یعنی به عبارت ساده‌تر تحقیق فرض را بر آن قرار داده است که بینش غالب مطبوعات عامه‌پسند به مسئله شاهرخ و سمیه شرایطی بوده است.

 شیوة تحلیل بینش شرایطی یا ذاتی

اگر تحقیق فرض را بر آن قرار دهد که حادثه شاهرخ و سمیه ذاتی گزارش شده باشد، در سرمقاله ها و گزارش‌های مربوط به این حادثه نویسنده یا گزارشگر قاعدتاً باید به ذات قسی‌القلب، خوی حیوانی و ابعاد وحشتناک جنایت و شرح موبه مو و جزء به جزء چگونگی انجام آن اشاره کند و سپس مخصوصاً در مقطع پوشش خبری دادگاه ، این دو جوان باید به مواردی چون جزا، قصاص، مرگ عاملان قتل با توضیح مکرر قساوت دو جوان تأکید شود.

 با شمارش موارد مذکور می‌توان مشخص کرد که تا چه میزان بر عوامل ذاتی به مثابه دلیل جنایت تأکید شده است. در همین راستا می‌توان موارد تأکید بر «قصاص» و لزوم آن را نیز شمارش کرد. این بررسی به طور کلی چنین شمارشی را با تعریف مفاهیم به شکل کیفی و ارزیابانه انجام داده است، که جداول آنها نیز ارائه خواهد شد. اما در اینجا، در اولین قدم، خلاصة مطالعه موردپژوهانه گفتمانی این موارد که پیش از شمارش‌ها انجام شده بود، ارائه می‌شود. اگر تحقیق فرض را بر آن قرار دهد که بینش خبرنگار در مورد حادثه‌ مزبور، شرایطی بوده است، گزارشات خبری باید عمدتاً خواهان یافتن علت‌های حادثه شده باشند و یا آن که علت‌هایی برای حادثه ارائه دهند. بنابراین ارائه علت یا پافشاری در یافتن علت‌ها باید باعث شود که مخصوصاً در مقطع پوشش خبری دادگاه قصاص دو جوان و کشتن آنها، امری بیهوده به تصویر کشیده شود و عبارات و مفاهیمی چون «کشتن آنان چیزی را حل نمی‌کند» و یا این که «پیش از کشتن آنها باید دلایل این عمل را پیدا کرد» و یا حتی این که «آن‌ها بیمارند» و از نظر روحی«مرده‌ای متحرک» محسوب می‌شوند، می‌تواند نشانگر وجود بینش شرایطی خبرنگار نسبت به این رویداد باشد. طرح تیترها یا مباحثی درباره تأثیر زیان بخش رسانه‌هایی چون ویدئو و ماهواره یا استفاده از موسیقی و سبک‌های زندگی فاسد غربی،نیز در حقیقت تلاشی است برای ربط جنایت به شرایط. همچنین تأکید بر نحوه غلط تربیت خانوادگی، عدم برخورداری از تربیت اسلامی و تماس با فرهنگ لجام گسیختة غربی را می‌توان در همین راستا تحلیل کرد. تأکید بر موارد فوق یا موارد مشابه، گناهکار واقعی را شرایط قلمداد می‌کند تا بدین وسیله، زمینه بخشش دو جوان فراهم آید. چنین گزارشاتی نشأت گرفته از یک بینش شرایطی است.

در اینجا سعی خواهد شد تا با تحلیل گزارشاتی که در مورد رویداد شاهرخ و سمیه در نشریات عامه‌پسند درج شده بود، بینش غالب بر این گزارشات در نزد نشریات مختلف و همگونی یا تناقض آنها نیز مشخص شود