'بازنمایی' یکی از مفاهیم بنیادی در مطالعات رسانهای است. کلمه ای که معانی احتمالی متفاوتی را به همراه دارد. بازنمایی راه و روشی است که از آن طریق، رسانهها حوادث و واقعیت ها را نشان میدهند.
هرچند بازنمایی در نگاه واقع گرایانه (رئالیستی) متشکل از تصاویر یا صدای حوادث است، ولی عمل بازنمایی، به شکل کامل و مطلق، جهان را نمایش نمیدهد.
محتوایهای رسانهای همواره دارای ساختار هستند و هرگز پنجره ای شفاف و روشن نیستند. بازنمایی از ساختار واژه و لغت فراتر میرود و این سؤال را پیش میکشد که چگونه گروهها (و هر چیز ممکنی که در رسانه وجود خارجی پیدا میکند) به وسیله محصولات رسانهای بازنمایی شده است؟ این مساله به چگونگی رسانهها و ژانرهای مختلف مربوط میشود و در عین حال معانی یا اثرات ضمنی سیاسی وسیعی را با خود به همراه دارد.
'بازنمایی' یکی از مفاهیم بنیادی در مطالعات رسانهای است. کلمه ای که معانی احتمالی متفاوتی را به همراه دارد. بازنمایی راه و روشی است که از آن طریق، رسانهها حوادث و واقعیت ها را نشان میدهند. از نظر«ریچارد دایر» (Richard dayer) مفهوم بازنمایی در رسانهها عبارت است از: 'ساختی که رسانههای جمعی از جنبههای مختلف واقعیت مثل افراد، مکان ها، اشیاء، اشخاص، هویت های فرهنگی و دیگر مفاهیم مجرد ایجاد میکنند. تجلی بازنمایی ها ممکن است به صورت گفتاری، نوشتاری یا تصاویر متحرک باشد'. هرچند بازنمایی در نگاه واقع گرایانه (رئالیستی) متشکل از تصاویر یا صدای حوادث است، ولی عمل بازنمایی، به شکل کامل و مطلق، جهان را نمایش نمیدهد. محتوایهای رسانهای همواره دارای ساختار هستند و هرگز پنجره ای شفاف و روشن نیستند. بازنمایی از ساختار واژه و لغت فراتر میرود و این سؤال را پیش میکشد که چگونه گروهها (و هر چیز ممکنی که در رسانه وجود خارجی پیدا میکند) به وسیله محصولات رسانهای بازنمایی شده است؟ این مساله به چگونگی رسانهها و ژانرهای مختلف مربوط میشود و در عین حال معانی یا اثرات ضمنی سیاسی وسیعی را با خود به همراه دارد. بازنمایی نوعی عمل دلالتگر است که منعکس کننده واقعیت بیرونی است؛ در واقع، بازنمایی نوعی تصویر دستکاری شده از واقعیت بیرونی است. همه امور جهان، کپی واقعیت هستند و در این میان هنر، کپی از کپی واقعیت است؛ هنر، بازنمایی از بازنمایی است. زبان، ابزار بازنمایی واقعیت است، تجلی های زبانی به صورت صدا، تصویر و... است که واقعیت را منعکس میکند. در این میان، رسانهها زبان ارائه بازنمایی از واقعیت را دارد و از خصیصه چند زبانی برخوردار است. مثلا رسانه سینما، دربر گیرنده تصویر و صدا است. در حال کلی، بازنمایی مشتمل بر چهار عنصر است: 1. زاویه خاص دوربین 2. برجسته سازی 3. بهره گیری از واقعیت 4. استفاده از فرصت های خاص. ذکر این نکته اهمیت دارد که بازنمایی به سادگی به موفقیت منتهی نمی شود و متضمن فرایندی بسیار پیچیده و پویا است.
نظریه های بازنمایی : - نظریه اول در بازنمایی، نظریه انعکاسی است. این نظریه بر این باور است که دوربین در حال نشان دادن واقعیت است. قدرت فهم واقعیت وجود دارد و چیز مابهازا در جهان خارج وجود ندارد. یعنی دوربین واقعیت را منعکس میکند. - نظریه دوم با عنوان نظریه ارادی مطرح است. بر عکس نظریه انعکاسی، این نطریه میگوید هیچ عمل انعکاسی از جهان بیرونی وجود ندارد و آنجه دوربین نشان میدهد اراده و نیت پنهانی است که پشت تصاویر وجود دارد. دوربین واقعیت را منعکس نمی کند بلکه نمایشی از واقعیت است. بازنمایی به ما یاد آوری میکند که سیاستِ نمایش دهنده رسانهها تعیین میکند که تصاویر و شیوه های تصویر کردن گروه های خاص چگونه به انجام برسد. بنابرین عمل بازنمایی میتواند بر چگونگی شکلگیری تجارب گروه ها در جهان و چگونگی فهمیده شدن آنها یا وضع قانون توسط دیگران (برای این گروهها) تاثیرات ملموس و واقعی داشته باشد. این امر تا حدی به اهمیت رسانههای جمعی در داشتن قدرت بازنمایی بر میگردد، چرا که از این طریق بعضی از تصاویر و فرضها و گمانها را بیشتر باز مینمایاند و برخی از تصاویر و فرض ها و گمان ها را به غیاب میراند که نمی شود با آنها تعاملی برقرار کرد. در این میان، کلیشه سازی (Stereotyping) موضوعی کلیدی است. بر این اساس سوالات زیر به مسئله های بنیادین نظریه های بازنمایی تبدیل میشود:
بازنمایی و جنسیت
یکی از غنی ترین حوزه های بحث اًشکال بازنمایی رسانهها به هویت های جنسی مربوط میشود. هرچند بین واژه هایی که ما مورد استفاده قرار میدهیم، تفاوت های گیج کننده ای وجود دارد، ما تفاوت قابل توجهی بین جنس (sex) و جنسیت (Gender) وجود دارد. در این متن Sex با Sexuality ( به معنی جهت گیری جنسی مردم، تجلیات و فعالیت های جنسی) یکسان در نظر گرفته نمی شود. جنس که ما در این متن استفاده کردیم برای تقسیم بندی افراد به مذکر و مونث بکار میرود که به خصوصیات فیزیکی آنها مثل ارگان های جنسی و ترکیبات هرمونی و... بستگی دارد . تفاوت های جنسیتی از طریق فرهنگ شناخته میشوند. این تفاوت ها بر بنیان زیست شناختی نهادینه میشوند و نظام بزرگی از تمایزات نیز به واسطه تفاوت های جنسیتی ساخته میشود. با وجود این، برای مثال جنس شما تعیین خواهد کرد که آیا شما میتوانید بچه بیاورید یا نه؟ مباحث مبتنی بر جنسیت بر اینکه زنان بچه به دنیا بیاورند اصرار دارند. بنابراین همان زنان باید در خانه بمانند و بچه را بزرگ کنند. این مساله یک امر طبیعی است و نظام اجتماعی قانونمند, نظم تحمیلی، قانون حفاظت از کودکان و... بر این امر تاکید میکنند. برخی از این مفروضات مرتبط با این مسایل از طریق جریان رسانهای منتشر میشوند و مواضع فمینیستی, خواهان به چالش کشیدن این جریانات هستند و رویکرد هایی را عرضه داشته اند که کلیدی برای بحث بازنمایی گروه های اجتماعی است. تحلیل محتوا نقطه شروع با ارزش و ابزاری مفید است چون میتواند توالی ها (تکرار) را نشان دهد و فرض گرفته میشود که بین توالی (تکرار) با یک موضوع خاص رابطه وجود دارد (به عنوان مثال زن در آشپزخانه، که متناوباً این تصویر از زن در رسانه نمایش داده میشود)، و در متن رسانهای و مقاصد تولید کنندگان و همچنین پاسخ های مخاطبان آن ظاهر میشود. چنین مطالعاتی در باره نقش های جنسیتی در مجلات و رسانهها نشان داده اند که زنان هنوز مطابق با فرهنگ سابقه دار و طولانی مدت مبتنی بر تصاویر قالبی بازنمایی میشوند. گیل دیر(Gill Dyer) در 1981 با انجام تحقیقی, نشان میدهد که مجلات و رسانهها گرایش دارند زنان را خانه دار، مادر و کسی که کارهای مربوط به خانه را انجام میدهد، بازنمایی کنند، در حالی که مردان اغلب در موقعیت های قدرت و سلطه بر زنان بازنمایی میشوند. استفاده از صدای مردانه روی متن (صدایی که متنی را روی تصویر بیان میکند، مردانه است)، به طور نسبی موقعیتی قدرتمند در صداگذاری تلقی شده مردها را به عنوان دانشمندان یا حداقل به عنوان افراد اگاه درباره محصولات استفاده شده نشان میدهد و این در حالی است که زنان اغلب مصرف کننده هستند و مثال اعلای همه اینها، تبلیغات تجاری هستند . در سال 1978، در انگلستان 13% شخصیت های اصلی تبلیغات، زنان بودند. 10 سال بعد در 1990، گی کامبریج (Guy Cumberbatch) دریافت که مردها دو برابر بیشتر از زنان در تبلیغات وجود دارند. صدای مردانه روی تصاویر هنوز مسلط بود، حتی در مورد محصولات زنانه نیز باز صدای مردانه روی تصاویر بود. زنان در تبلیغات معمولا جوان تر و به طور مرسوم جذابتر از مردان نشان داده میشدند. دو برابر بیشتر این احتمال وجود داشت که مردان در مشاغل دستمزد بگیر نشان داده شوند. 66% شاغلین با جنسیت مردانه بازنمایی میشدند و این درصد برای زنان برابر با 3/1 درصد بود.این اسناد تکان دهنده است و نیاز به تفکر عمیق تری دارد. اما به روش های تحلیل محتوا و گسترش اشکال ساده تر افکار قالبی و رویکرد های بازنمایی اعتراضات زیادی شده است. در مورد جنسیت و بازنمایی ما باید توجه کنیم که :
نقش ها و عقاید آنها دارند و از طریق آموزش، مردم را به نقش ها وارد میکنند و آنان را جامعه پذیر میکنند. ولی مردم همیشه از این طریق (با موفقیت) جامعه پذیر نمی شوند.
بازنمایی و واقعیت این رویکردها (رابطه میان واقعیت و بازنمایی) نشان میدهد که اشکال مختلف رسانهها، مسؤلیت دارند که واقع گرا باشند یا تولید کننده تصاویر مثبت از گروههای محروم باشند. اما متون رسانهای به اشکال و ژانر هایی تعلق دارند که رابطه مستقیمی با مابقی جهان واقعی ندارند. در جهان رسانهای ما با »هست ها» سر و کار نداریم. بنابراین تمام محتواهای رسانهای نوعی بازنمایی از یک سری «بود های» واقعی هستند. واقعیت های بیرونی، چیزهایی هستند که بدون تجلیات قابل دبدن نیست و رسانههای جمعی این تجلیات را نشان میدهند. به عبارت دیگر نمودها را بازنمود میکنند (بودن یک مفهوم درونی است و ما 'هستی' چیزی را نمی بینیم بلکه تجلیات یک چیز را میبینیم، ما همیشه بازتاب ها و انعکاس ها را میبینیم). برای گفتن اینکه یک متن رسانهای بازنمایی از جهان خارج نیست، ممکن است نکاتی که در ادامه آورده شده است نادیده گرفته شده باشد:
کمدی در اینجا نکات جالبی را عرضه میکند. وقتی لس داوسن (Les Dawson) میگوید: 'من میدانم که مادرزن اینجا بوده چون باعث شده که وقتی آنها (موش ها) بشنوند که او دارد میآید، شروع کنند به پرتاب کردن خودشان به داخل تله ها'. در اینجا چند نکته جالب توجه وجود دارد : نحوه عرضه، صدا و زمان، غافلگیری کلامی، اغراق خنده دار و ظرافت مقتصدانه یک جوک خوب. ظرافت مقتصدانه قابلیت تشخیص سریع افکار قالبی را دارد. افکار قالبی (در اینجا مادرزن) میتواند برای خوشایند اجتماع و احساس ما بودن بدون آنها گفته شود. سؤال هایی که در مورد چنین جوکی لازم است پرسیده شود عبارتند از:
برای شفاف تر کردن نکته آخر باید متذکر شد که ما ممکن است احساس خوبی از خندیدن داشته باشیم. چراکه افکار قالبی «مادرزن» هدف غیرمتداولی است. تغییراتی که در ساختار خانواده رخ داده است منجر به کمرنگ شدن قدرت قابل توجه مادرزن شده است. زمانی زوج های طبقه کارگر مجبور بودند در سال های اولیه زندگی زناشویی در خانه او ( مادر زن ) زندگی کنند. ما حتی ممکن است احساس کنیم که میزان اغراق، خودش علامتی است مبنی بر این که جوک از واقعیت فاصله دارد. به زبان نشانه شناختی میتوان گفت: لذت بردن بیشتر به بازی با دلالت کننده ها برمیگردد تا به شیوه بازنمایی مرجع توسط نشانه ها، یعنی شادی ناشی از جوک، بیشتر به خاطر چینش دلالت کنندههایی شکل میگیرد. به هر حال شما اگر یک زن کهنسال بودید این جوک را به شیوه متفاوتی معنا میکردید و اگر شما موضوع جوک های خوار کننده (زنند ) و طرح های کمدی بسیار زیادی بودید، آیا در آن حالت احساس بدی نداشتید؟ البته تفاوت های دیگری در رابطه با واقعیت وجود دارند . سیمونز (Simmonds) که یک زن کاریکاتوریست است یکبار نوشت که وقتی او یک سیاه پوست یا یک آسیایی را نقاشی میکند به نظر میرسد که آنها همه گروههای قومیشان را بازنمایی میکنند. نقاشی کردن یک مرد سیاه آسیایی که چاق، مشروب خوار، فحاش، احمق و تنبل است ممکن است احساس توهین ایجاد کند. در حالی که اگر همان نوع شخصیت به عنوان یکی از طرح های صحنه لنی هنری (Lenny Henry) (بازیگر کمدی سیاه) ظاهر شود ممکن است احساس توهین کمتر احساس شود. بخشی از این امر با کاریکاتورسازی ارتباط دارد که در نقطه مقابل اجرای زنده است. کارتون تا اندازه زیادی در پسزمینه سیاسی به کار میرود که در آن پسزمینه سیاسی ما عادت داریم مطالب را در مورد کل گروههای اجتماعی بشنویم و معمولاً از موقعیت های بسیار وسیعی استفاده میشود تا به هدف طنز رسیده شود.
سؤالات در مورد تصاویر مثبت و منفی تاریخ اظهار میگوید که کل گروه تحت سلط (مانند زنان) ظلم و ستم سیاسی و اجتماعی تاریخ را درک میکنند. ستم تاریخی که به زنان، سیاهان و... روا شده است و آنها شروع به تلاش میکنند تا آن را (در سطح بازنمایی) تغییر دهند. اغلب این تلاش ها شامل جایگزین کردن تصاویر منفی با مثیت است. با این وجود، این امر فرایندی پیچیده است که شامل حوزه های زیادی است:
گروههایی که به شدت به عنوان معضل معرفی میشوند ممکن است در عین حال دسترسی بسیار اندکی به قدرت رسانهها و انواع دیگر موقعیتهای قدرتمند داشته باشند. این مساله چرخه شومی است؛ ممکن است به این معنی باشد که تصاویر و داستان های کمتری بر روی آنها متمرکز میشود و با آنها همدلی و همفکری دارد و این امر میتواند محصول فرایندهای تاریخی خشونت بار مانند جنگ یا استعمار باشد که یک اسطوره طولانی از تصاویر توهینآمیز را به ارث گذاشته است، وقتی که تصاویر از آن گروه شروع به تولید شدن میکند (افرادی از آن گروه باید بیاد آورند آن چیزی را که بازنمایی تحمیلی نامیده میشود).
این امر شامل دو جنبه اصلی است :
برای سال های زیادی تصاویر کمتری از سیاهان انگلیس در تلویزیون وجود داشت، زمانی که شخصیت سیاهان در سریال های عامه پسند رادیویی و تلویزیونی (Soap Opera) یا در نمایشنامه ها، نمایش داده میشدند، اغلب تصاویر مشکل داشتند و اغلب آبکی (مصنوعی) به نظر میرسیدند و همه افراد در اجتماع خاص خود بازنمایی میشدند. نشانه شناسی این موارد منجر به این احساس میشود که یک فرد هرگز نمی خواهد رفتار بدی داشته باشد چرا که به عنوان نماینده ای از آن گروه مورد توجه قرار میگیرد. در نتیجه، احساس میشود که چند عضو چنین گروهی به شیوه معمولی بازنمایی میشوند که شاید بتوان گفت که یک قدمی مثبت در بازنمایی این گروه ها است. نمایش کسبی (The Cosby Show) که Cosby اسم یک شخصیت سیاه پوست کمدین است، همراه با طبقه متوسط بالا رتبه و قابل احترام خانواده هتبل (Huxtable) و چند اجرای کمیک مطمئن سودآور، مقام بالای رتبه بندی برنامه های تلویزیون در امریکا و انگلیس در دهه 1980 را کسب کرد. این یک مثال است که همراه با سریال ریشه ها (Roots) که خیلی متفاوت بود و بیشتر به تاریخ بردهداری میپرداخت، تاثیرات قوی تصاویر آمریکایی قومی را بر روی مخاطبان انگلیسی نشان میداد. جاستن لویس (Justin Lewis) (1991) با مخاطبان سفید و سیاه آمریکایی درباره تصاویر گرم و صمیمی که درباره زندگی حرفهای سیاهانی که از نظر اجتماعی مترقی تلقی میشدند، مصاحبه کرد، بینندگان سفید پوست تصاویر را (بدون در نظر گرفتن رنگ) شناسایی کردند. سیاهانی که برای بینندگان سفید پوست بازتاب دهنده یا تعیینکننده رویاهای آمریکایی بودند (در امریکا هر کس تلاش کند میتواند به ثروت ، مقام و... دست یاب) حتی برای یک سیاه پوست، رنگ پوست مانعی برای تحقق آن رویای آمریکایی نیست. بینندگان سیاه در حالی که در فقدان (عدم حضور) مرجع های نژاد پرستی یا بیکاری، فیلم را دریافت میکردند، با این حال تا اندازه ای این تصاویر را دوست داشتند زیرا میدیدند که آن تصاویر در فقدان تصاویر همدردانه برای سیاهان، تا اندازهای جبران کننده و التیام بخش است (یعنی آن تصاویر هر چند بازنمایی بوده است و سیاهان را ناموفق نشان داده است ولی به هر حال تصاویر خوبی را هم نشان میدهد). شخصیت های آفریقایی- کارائیبی (CaribbeanـAfro) انگلیسی در دهه 1960 اساساً در تبلیغات فیلمها غایب بودند و زمانی که آنها در این فیلمها حضور داشتند، حضورشان همراه با یک مشکل بود: بزهکاری یا رنج و عذاب به خاطر متلاشی شدن خانواده. تصاویر مثبت از آنها وارونه بود و اغلب شخصیت آنها (در تصاویر مثبت) به صورت خانودههای سختگیر و معلمان نجیب و تصاویری از این قبیل ارائه میشد. اما طیف بازنمایی سیاهان در مقایسه با نقشهای در دسترس شخصیتهای سفیدپوست در حال محدود شدن بود. در این بستر و زمینه اجتماعی، به عنوان مثال در سریال EastEnder (سریالی در مورد مناطق کارگر نشین و سیاه پوستان که به مدت طولانی در انگلستان پخش میشد)، با شخصیت های متنوع سیاهپوست (که این اشخاص بعضی دارای جنایات جزئی و برخی دیگر دارای خانواده های که با مشکلات خانوادگی و تعدادی دیگر عاشق پیشه و ...) مورد استقبال و خوشایند تماشاچیان قرار گرفت. تعدادی در اواسط دهه 1970 بخاطر فیلم لباسشوی زیبا (1985) اعتصاب کردند، چرا که این فیلم شامل تصاویر همجنسخواهان و مصرف کنندگان مواد مخدر آسیایی- انگلیسی بود. تصاویر منفی همیشه بهترین وسیله برای درافتادن با عقاید مثبت یک فرد نیست، بلکه این تصاویر (تصاویر منفی) امکان دستیابی به طیف وسیعتری از تصاویر را فراهم میکند. این امکان در سریالای عامهپسند رادیویی و تلویزیونی (Soap Opera ) نسبت به فیلم های داستانی آسانتر است و مخصوصاً زمانی که تعداد کافی از اعضای گروهی که مورد سؤال واقع شدند (مثل گروه سیاهان، زنان و...) در صنعت تولید معنا، به ویژه معناسازی رسانهای به کار برده شوند امکان دستیابی به طیف وسیعی از تصاویر آسانتر است. نگرش کاملاً متفاوت دیگری در مورد تصاویر مثبت و منفی وجود دارد. فرض کنید گروهی با زمینه زیادی برای بدخلقی و ناآرامی و عدم همکاری با نظام اجتماعی (مثل سیاهان) (در شرایطی مانند شرایط تصویر شده در فیلم بر باد رفته) در اکثر سکانس های فیلم همواره در حال لبخند زدن و سوت زدن و با رضایت بازنمایی شوند، ممکن است این سؤال پیش آید که آیا این تصاویر مثبت است؟ این تصاویر تنها برای کسانی مثبت است که میخواهند به آنها اطمینان داده شود که همه چیز در یک ساختار ناعادلانه خوب است. گاهی اوقات گروهها به شدت توسط کمدینها، کاریکاتوریست ها و...به افکاری قالبی مبدل میشوند و این گروه ها با انتخاب هویتهای بدنام و اسم های مستعار توهینآمیز برای خودشان که به شکلی قالبی ایجاد شده است، به این امر واکنش نشان دادهاند. برای نمونه، گروههای سیاهپوست که خود را کاکاسیاه مینامند و همجنس بازهایی که خود را کوئیر (Queers) (به معنی خل و چل و خنده دار) مینامند. در واقع چنین چیزهایی در متن یا تصاویر مثبت صد در صد نمی تواند ضمانتی برای تغییر مخاطبان به سوی راههای مترقی باشد. متنها همیشه در بستر و زمینههای مخاطبان و فرایندهای تولید فهمیده میشوند و به نظر میرسد که تحلیل مخاطب، برای متنهای سرگرمکننده و تخیلی، قالب و شیوهای باشد که روابط بسیار پیچیده مخاطبان در احساس و درک واقعیت را به نمایش میگذارد.
راههای دیگر تغییر بازنمایی این مساله مهم است که مباحث مربوط به بازنمایی نباید صرفاً در سطح تحلیل محتوا مورد بررسی قرار گیرند. وسایل و موضوعات گوناگون در جابه جایی مفروضات مهم و جدی هستند، که این مفروضات شامل:
شاید پیشنهاد این مساله که گفتمان مسلط میتواند به سمت سطحی از محصولات تغییر پیدا کند که صرفاً بهواسطه مرتبط بودن با کنشگرانی مانند زنان یا سیاهان، نوع خاصی از فیلم ها، برنامههای تلویزیون و یا موسیقی را خلق کنند؛ عجیب به نظر بیاید، اما این فرض که یک زن برای انجام عمل پرهیجان موج سواری خیلی سست و شکننده یا ضعیف و ناتوان است، بهواسطه موفقیت هایKathryn Bigelow در ساخت فیلم Point Break (US 1991) ابطال شد. به طورر مشابهی مفروضات نژادپرستانه در مورد قابلیتهای سازماندهی و خلاقانه آمریکاییهای آفریقاییتبار ممکن است به واسطه موفقیت اسپایک لی (Spike Lee) در اجرای پروژههای بزرگ دستهجمعی به چالش کشیدهشود. سیاستهای فرصت برابر یا عمل مثبت (اثباتی)، معمولاً در موقعیتهایی که دارای اهمیت کمتری هستند، بهکار برده میشود و این امر بطور ساده بهاین معناست که در هر کجا که مقدور باشد مردم گروههای خاص (مانند زنان یا کسانی که ناتوان هستند) را برای مشاغلی که مناسب قابلیتهای آنها باشد یا کمابیش قابلیتهای این گروهها معادل کاندیداهای دیگر باشد؛ به آن شغل منصوب خواهند کرد (یعنی سیاست فرصت برابر یا عمل مثبت اعمال میشود و زنان و ناتوانان اگر در فرصتهای برابر با سایر گروههای اجتماعی قرار بگیرند، میتوانند به مشاغلی متناسب با قابلیت ها و توانمندیهای خود دست پیدا کنند).
برای گروههایی که مشاغل رسانهای حاشیهای هم بسیار دور از دسترس است، مواردی که در ادامه میآید میتواند راهگشا باشد:
سیاست های اعطاکااده حق پاسخگویی نیز مهم هستند. وضع روزنامههایی مثل Sun در سالهای نخست وزیری خانم تاچر نمونهای از تجربه مؤسسات بزرگی است که قدرت بسیار زیادی نسبت به هریک از ما در بهروز کردن تیترها و به گردش درآوردن تیترها، استخدام کاریکاتوریستها، خرید عکس ها و داستان ها، نگهداری عکس های خصومت آمیز از گروه هایی مثل GLC (شهرداری لندن بزرگ) و سیاست قیمت عادلانه برای حمل و نقل ارزانتر در لندن داشت. چنین گروههای هدفی (زنان، سیاهان و... ) قدرت بسیار کمتری برای بهگردش درآوردن اهداف سیاسی مخالف دارند و اغلب دارای موقعیتهای بدون اعتبار هستند که به وسیله اظهارات و تاییدات، بی پایه و اساس شده است و بعداً این اظهارات در قسمت بیاهمیتی از روزنامه جمع شده است. لایحه حق پاسخگویی درخواست میکند که برای پاسخگویی به چنین گزارشهایی امتیاز برابری به گزارش اصلی داده شود. بنابراین یک سرمقاله نادرست و غیر حقیقی در اولین صفحه (روی جلد) باید با روی جلد دیگری اصلاح شود.
منابع : منبع اصلی این مقاله ترجمه فصل هفتم کتاب زیر است:
- Stafford, Gil and Roy(2003), THE MEDIA STUDENT 'S BOOK, Branston press
منابع فرعی : - هیوارد، سوزان(1381). مفاهیم کلیدی در مطالعات سینمایی، ترجمه: فتاح محمدی، نشر هزاره سوم.