داستان آن عکس

نمایش خشونت در رسانه‌ها / پرونده

داستان آن عکس

تردید داشتم. از پنج شنبه که خبر مرگ معمر قدافی منتشر شد تا جمعه که به دفتر روزنامه رفتم روی متن و تیتر مطالب فکر کرده بودم  و تقریبا می دانستم چه باید بکنیم. با این وجود تردید داشتم. تیتر «سلام سرهنگ به پایان» را برای روز سقوط طرابلس کار کرده بودیم. این بار می خواستم تیتر کوتاه تر و کوبنده تر باشد. پس از گفت‌وگو با بچه های سرویس، روی تیتر «سرانجام دیکتاتور» به توافق رسیدیم. در شواری تیتر، سردبیر با قدری تغییر «فرجام دیکتاتور» را تصویب کرد. بچه ها از صبح، خبر ترجمه می کردند، گزارش می نوشتند و یادداشت می گرفتند. از خبرنگاری که مسئول نوشتن گزارش اصلی مرگ رهبر لیبی بود خواستم پیش از نوشتن، فیلم لحظات آخر زندگی سرهنگ را چند بار ببیند؛ لحظات عجیبی بود. شاه شاهان آفریقا با تنی زخمی درمیان گروهی جوان به جان آمده از خشم، گیر افتاده بود و بر سر جانش چانه می زد. همهمه بود و اظطراب و ناگهان صدای رگبار... حتی اگر فیلم بی صدا بود هم می توانستی حس کنی که ترس از مرگ، تنها مختص حکومت شوندگان نیست. از آن دست نمایش ها که خیلی دیر به دیر روی صحنه می روند و کمتر تکرار می شوند...

نمی دانم ساعت دقیقاً چند بود که در یکی از رفت و آمدهای شتابناک میان بخش فنی و تحریریه، عباس کوثری، مسئول سرویس عکس صدایم کرد.عکس هایی را که «مجید سعیدی» برای «شرق» از «سرت» گرفته بود نشانم داد. قرار شد یک گزارش تصویری دو صفحه ای هم به گزارش های لیبی اضافه کنیم. همان موقع، همان عکس معروف را که از پیکر بی جان قذافی منتشر شده بود و بعداً تمام حجم صفحه نخست روزنامه را به خود اختصاص داد نشانم داد. به محضی که عکس را دیدم  فهمیدم همانی است که می خواستم. بعضی از بچه ها اما مخالف بودند.جوهر استدلال همه شان هم این بود این عکس بسیار دلخراش است و ممکن است ترویج خشونت به نظر رسد. حتی یکی از بچه ها پیشنهاد کرد عکس شادی مردم را پس از شنیدن خبر مرگ قذافی روی جلد بگذاریم. یک لحظه به نظر می رسید استدلال مخالفان که البته از پایه منطقی محکمی نیز برخوردار بود کارگر افتاده است. قرار شد هر دو عکس را به همراه سرمقاله در صحفه اول ببندیم و «پرینت» صفحه را ببینیم و بعد تصمیم بگیریم. وقتی پرینت صفحه ها را دیدیم مشخص شد که حق تا حد زیادی با مخالفان عکس جنازه سرهنگ است. در نهایت برای آنکه قدری «زهر» کار گرفته شود قرار شد برخلاف روال همیشگی «شرق» سرمقاله به جای ستون سمت چپ، پایین صفحه - روی شکم قذافی - کار شود و بخشی از عکس را بپوشاند. تعداد مخالفان کمتر شد اما طبیعی بود که همه راضی نشوند.

نیمه شب که به خانه رسیدیم، ته دلم هنوز مردد بودم که انتخابمان بهترین گزینه ممکن بوده است. از اینترنت، سایت روزنامه ها را که یکی یکی «به روز» می شدند نگاه می کردم و مقایسه. هیچ کس عکسی به این بزرگی کار نکرده بود. یکی دو روزنامه عکسهایی تقریبا شبیه ما کار کرده بودند و «کیهان» چهار عکس از دیدارهای سال های دور و نزدیک رهبر لیبی با سران کشورهای غربی. «عکس یک» روزنامه های اروپایی و آمریکایی شبیه به ما بود و عکس یک گاردین حتی بسیار خشن تر.

فردا ظهر که به دفتر روزنامه رفتم، بچه ها می گفتند از صبح چندین و چند تلفن تشکرآمیز از خوانندگان داشته اند. چند تلفن مشابه را هم خودم پاسخ دادم. از آن مهمتر اما خبرهای جسته و گریخته ای بود که از دکه ها می رسید و بعدها آمار فروش آن را تایید کرد؛ روزنامه تا ظهر در بسیاری از نقاط شهر کمیاب شده بود. بعداً در نمایشگاه مطبوعات شرمنده خوانندگانی شدیم که از ما شماره مربوط به مرگ قذافی را می خواستند چون برگشتی روزنامه در آن روز به خصوص چیزی نزدیک به صفر بود.

 

 

شرق

لطفا برای دیدن عکس در اندازه بزرگتر، روی آن کلیک کنید.

 

 

 


 

پرونده خشونت در رسانه ها