به قول «پیتر کول»، استاد راهنمای امروز، روزنامهنگاری یعنی برای مردم از آن چیزهایی که نمیدانند حرف زدن و علاقهمند کردن ایشان به دانستن آنها.
روزنامهنگاران معمولاً هر آنچه را که مینویسند «داستان[1]» مینامند؛ نه مقاله، نه گزارش، بلکه «داستان»؛ گاهی هم آن را مطلب مینامند. این نه فقط در مورد گزارشگران بلکه در مورد همه دستاندرکاران تحریریه مصداق دارد؛ از دبیران سرویسها گرفته تا ویراستاران و کارشناسان و ورزشینویسها تا خود سرکار خانم یا جناب آقای سردبیر. کلماتی که در نشریات منتشر میشود، یا روی آنتن میرود، یا در اینترنت پخش میشود، همه «داستان» شمرده میشود.
«داستان» جالب به نظر میرسد، اما «گزارش» کسالتبار مینماید. از نظر برخی، «داستان» به معنای قصهای خیالی است، همان که: «مامان برام یک قصه بگو». «داستانها» کوتاه و بلند و ساختگی و واقعیاند. داستانهای واقعی یعنی آن چیزهایی که واقع شدهاند، اتفاق افتادهاند. ما در مکالمات خود، در بازگویی تجربیات و رویدادهایی که در آنها حاضر یا ناظر بودهایم، در واقع داستان تعریف میکنیم. نکته مهم در مورد یک داستان این است که دیگران تمایل به شنیدن آن دارند، زیرا جالب توجه یا سرگرمکننده است. در غیراینصورت داستانگو حوصلهمان را سر میبرد.
بنابراین، روزنامهنگاران برای خوانندگانشان داستان مینویسند تا به آنها بگویند که چه چیزهایی در جریان است، تا آنها را با خبر سازند، جذب کنند، سرگرم نمایند، مات و متحیرشان کنند، مایه تفریحشان شوند، ناراحتشان کنند، آنها را بالا بکشند. موضوع داستان بسته به نوع و ماهیت مطبوعات و مخاطبان آن، متنوع خواهد بود. سردبیران درست و حسابی مطبوعات، تصویر روشنی از اینکه چه نوع مردمی نشریه آنها را میخوانند در ذهن دارند و برای علایق و دلمشغولیها و گاه پیشداوریهای آنها خوراک تهیه میکنند. و علاوه بر اینها، نشریه شامل جزء مهم دیگری هم هست؛ موضوعات جالبی که شانسی به دست میآیند ــ همان داستانهایی که آدم انتظارش را ندارد، مثل مطالب بخش «ماجراهای شاخدار»[2]، مطالب راجع به وضعیتهای بشری پوچ و احمقانه و همچنین سخت و پر مشقت.
روزنامهنگاری اساساً یک بازی ساده است. اینکه یک چیزهایی پیدا کنی و راجع به آنها برای دیگران حرف بزنی. اما پیدا کردن، خودش مستلزم انواع مهارتها است، زیرا آنهایی که در قدرت هستند غالباً ترجیح میدهند که ما خیلی ندانیم. روزنامهنگاری عبارت است از جوابگو نگه داشتن اینطور آدمها، برملا کردن حقهبازیها و ریاکاریهایشان و سوءاستفادههایشان از قدرت.این شامل کنترل آنها بر جریان اطلاعات، تواناییشان در دفن خبرهای بد، منحرف کردن اذهان و آب را گلآلود کردن هم میشود. روزنامهنگار درست و حسابی باید سئوالات سخت بپرسد و جوابها را زیر سئوال ببرد، باید به عمق برود و سپس توضیح دهد و روشن سازد که کدام مقام، به عمد یا به علت نارسایی در کلام، معلوم شده که گیج، ناقص یا اصلاً دروغگوست. روزنامهنگاری نامفهوم، چیزی جز یک روزنامهنگاری بد نیست و از همینرو هیچ محلی از اعراب ندارد.
در نهایت فقط یک هدف وجود دارد: وادار کردن خواننده به خواندن داستان. اگر آنها چنین نکنند، پیدا کردن موضوع و تعریف کردن آن چه فایدهای دارد؟[سخن من]، مربوط به آن مرحلهای است که خواننده در مورد خواندن داستان دارد تصمیم میگیرد. [مقصودم] مرحله خواندن یا حتی خواندن مقداری از نوشته نیست. [بلکه مقصودم] وقتی است که خواننده تازه با اولین کلمه برخورد کرده، یا شاید یک تصویر، یک نقل قول یا هر وسیلهی جلبتوجه کننده دیگری که برای جلب خواننده به داستان بهکار گرفته شده، نظرش را جلب کرده است. در اینجا ما به مرحلهای رسیدهایم که خواننده قصد دارد آخرین آزمون را هم انجام دهد و تصمیم بگیرد که همه یا بخشی از داستان را بخواند. در اینجا بحث بر سر نگارش است.
خواندن مطبوعات با خواندن کتاب فرق دارد. در مطبوعات، خواندن، گزینشی است و لزومی به خواندن کل نشریه نیست. برای خواندن یک روزنامه معمولاً وقت نسبتاً کمی گذاشته میشود. از خواننده مطبوعات، برخلاف خواننده یک رمان ادبی، انتظار نمیرود که برای این کار تلاش و کوششی انجام دهد. او یک جمله یا یک پاراگراف را دوبار نمیخواند تا آنچه گفته شده برایش روشنتر شود. درهموبرهم بودن مطلب تقریباً همیشه معادل کنار گذاشتن کل داستان و رفتن به سراغ مطلب دیگر است. بسیاری از خوانندگان مطبوعات به جای خواندن مطالب، یک تکه از آن را میخوانند یا یک تورقی میکنند تا حال و هوای ماجرا دستشان بیاید.
بنابراین، نگارش روزنامهنگارانه با نگارش خلاقانه و ادیبانه فرق دارد. بسیاری از جوانان خیال میکنند چون «همیشه عاشق نوشتن» بودهاند یا از هشتسالگی شروع کردهاند به شعر سرودن، پس دوست دارند روزنامهنگار شوند. بیتردید این کافی نیست و چه بسا اصلاً سدی در برابر موفقیت در روزنامهنگاری باشد. این گفته مشهور از «نیکولاس تاملین» فقید است که: «تنها ویژگیهای اساسی برای توفیق واقعی در روزنامهنگاری عبارت است از: مثل موش مکار بودن، رفتار ظاهرالصلاح داشتن و یکخرده هم توانایی ادبی»[3]. او توانایی نگارش را هم جزو ویژگیها آورده است اما در ردهی سوم و آن هم با صفتی حقیر. نگارش اهمیت دارد، اما آن را هنر به حساب نیاورید. آن را یک کار حساب کنید، نوشتن به عنوان انجام یک شغل، نوشتن یعنی کنار هم گذاشتن اطلاعات به نحوی که خواننده را به جذب آن اطلاعات مایل کند.
در دورانی که اکثریت عظیمی از کسانی که به روزنامهنگاری وارد میشوند مدرک دانشگاهی دارند (و باید از آن استقبال کرد زیرا روزنامهنگاری در دنیای پیچیده امروز یک کار اندیشهورزانه است) این موضوع نیز شایان یادآوری است که نوشتن برای مطبوعات بسیار متفاوت از نوشتن مقالات دانشجویی در دانشگاه است. هیچ مجالی برای ترسیم طرح اولیه مقاله و رسیدن به نتیجه در انتهای مقاله وجود ندارد؛ روزنامهنگار باید بلافاصله توجّه خواننده را به چنگ آورد.
ساده و جذاب نوشتن، طوریکه خوانندگان به خواندن ادامه دهند و توضیح دادن طوریکه همه خوانندگان بفهمند و بخواهند متوجه شوند، کار دشواری است. این همان کاری است که نگارش روزنامهنگارانه باید انجام دهد.
درباره نویسنده
«پیتر کول» استاد روزنامهنگاری در دانشگاه «شفیلد» است. وی پیش از بازگشت مجدد به آموزش عالی، دبیر نشریه «ساندی کورسپاندنت»، معاون سردبیر و سردبیر سرویس خبر روزنامه «گاردین»، دبیر «مرور اخبار» «ساندی تایمز» و دبیر «روزنوشتهای لندنیها» در «ایونینگ استاندارد» بود.
منبع:
http://www.theguardian.com/books//writing.journalism
[1] . story
[2]. Just Fancy That اشاره به بخشی در نشریه طنز بریتانیایی Private Eye است. در این بخش با نقل دو عبارت متناقض یا متضاد از یک شخص یا یک نشریه، ریاکاری یا فریبکاری آن شخص یا نشریه برملا میشد.
[3]. Nicholas Osborne Tomalin روزنامهنگار و نویسنده بریتانیایی (1931-1973). این جمله معروف، از مقالهای است تحت عنوان «مطبوعات را نگهدارید، من میخواهم سوار شوم» که در مجله ساندی تایمز، 26 اکتبر 1969 انتشار یافت.