هرچند مطالب این مقاله، قرار است چاپ شود و امکان بحث و تبادل نظر رو در رو وجود ندارد، ولی میخواهم در این سمپوزیوم موضوعهایی را مطرح کنم و به تعریف پشتوانهی انتقادی رشتهی خودمان بپردازم.
اشاره: هرچند مطالب این مقاله، قرار است چاپ شود و امکان بحث و تبادل نظر رو در رو وجود ندارد، ولی میخواهم در این سمپوزیوم موضوعهایی را مطرح کنم و به تعریف پشتوانهی انتقادی رشتهی خودمان بپردازم.
***
مطالعه ارتباط، حولِ محور تولید، خوی، سرشت و نقش پیامها در زندگی و جامعه میچرخد. تولید پیام و تعریف اتفاقهای روزمره، قابلیتهایی هستند که پایههای تکامل گونهی بشر و یا به عبارتی انسان شدن را فراهم کردهاند. ارتباطات هم رشتهای است که در کانون آن سهم متمایزی برای حل مشکلات بشری در نظر گرفته شده. برای کمک به حل برخی معضلات، رشته ارتباطات به عرصهای روشنفکرانه و بدنهای نظری، نیازمند است تا دیدگاههایی متناسب با موضوعهای بحث و تربیت مطرح کند.
همچنین این رشته به گسترهای برای پیوستگی و کمالِ حرفهای نیازمند است. یعنی اعضای حرفهای یک سازمان فقط طرفهای استخدامی نیستند، بلکه زنان و مردانی با توانایی موشکافی و تحلیل هستند که میتوانند راه و ابزار رسیدن به موفقیت را نیز بیابند.
ویژگی متمایز رشته ما جستارهای انتقادی است
ساختارهای نمادین و اجتماعی، حضوری ناملموس در زیست ما دارند. ما با این ساختارها بزرگ میشویم و زندگی میکنیم. شبیه ماهی که ممکن است از وجود آب در اطرافش بیخبر باشد، ما هم از این ساختارها آگاهی چندانی نداریم. هر جستار علمی که به صراحت این ساختارها و چارچوبها را مورد بررسی قرار میدهد، ذاتا انتقادی است؛ یعنی موضوعهایی را به چالش میکشد که ما معمولا به آن فکر نمیکنیم. پرسشها و جستارهای انتقادی امکان کنترل آگاهی و تغییر را گسترش میدهد و با تاکید بر اصلِ اختیار در انسان، او را وارد قلمروِ انسانی اجتماعی میکند. با وجود برخی محدودیتهای غیرقابل رفع، مواجهه با چالشها وظیفهی ویژهی رشتههای دانشگاهی است؛ چرا که نتیجه آن گرایش به سمت رهایی است.
پس همان طوری که در این سمپوزیوم هم مطرح شد، بحثهای دانشگاهی به نسبت میان پژوهشهایی با رویکرد اداری و انتقادی نمیپردازد. آنها میخواهند ببینند چهطور میتوان پژوهشهای مفید و موثرتری پدید آورد که در آن سازوکار قدرت در ارتباطات و جامعه مشخص شده باشد. به عبارت دیگر، به دنبال پیگیری وظایف انتقادی رشته ارتباطات هستند.
برخی دانشگاهیان هنوز رشته ارتباطات را نقطه ورود به دیگر زمینهها و موضوعها علمی میدانند؛ چون ارتباطات پنجرهای تازه به سوی دغدغههای سنتی در جامعهشناسی، اقتصاد، تاریخ و ... میگشاید. برخی دیگر از مطالعه ارتباطات استفاده میکنند تا ناهنجاریها و نابرابریهای اجتماعی را افشا کنند. اما تقلیل مطالعات ارتباطی به وسیلهای برای رسیدن به دیگر اهداف، باعث میشود این رشته در محدودههای خاصی به کار آید و از دیگر حوزههای مورد نیاز پژوهشگران باز بماند و آنها نتوانند از ارتباطات استفاده کنند.
آنهایی که هنوز بر تقدم و برتری اثرات گروه اولیه، رهبران افکار و تاثیر روابط اقتصادی و اجتماعی اصرار دارند، گاهی نکتهای را در نظر نمیگیرند؛ شواهد حاکی از آن است که رسانههای گروهی به جای قدرتمندتر شدن و افزایش گسترهی تاثیرشان دارند به سمت ضعیفتر شدن پیش میروند. آنهایی که رفتارهای پیچیدهای چون خشونت را در درجه اول به رسانه (بهویژه تلویزیون) نسبت میدهند، به همان اندازه از نقشی که مطالعات ارتباطات میبایست در فهم چنین رفتارهایی بازی میکند، غافلاند. البته این امر در چرخه وسیعتری از مطالعات ارتباطی نیز میتواند نقش بازی کند؛ مثل تحلیل پدیدههایی چون بیکاری، فقر، جنگهای نواستعماری و فساد. رفتارهای تهاجمی پلیس یا نیروهای نظامی ممکن است بیش از رسانههای گروهی به خشونتهای اجتماعی دامن بزند. این در حالی است که نمیتوان این پدیدهها و عوامل را از هم تفکیک کرد؛ چون چنین حرفی شبیه این است که بگوییم کدام بخش ارکستر مهمتر است و یا اینکه یک سهپایه برای ایستادن به کدام پایه بیشتر اتکا دارد.
کار بیهودهای است که در مواجهه با مجموعهی پیچیدهی پیکربندی اجتماعی، بگوییم مثلا در بروز فلان پدیده، این بخش بیشترین نقش را داشته است. اما نکته اینجاست که هر رشتهی علمی برای اینکه نقش متناسبی در گسترهی علوم بازی کند باید جنبهی انتقادی خود را ارتقا دهد؛ بدین ترتیب فهم اولیه درستتری از پدیدهی مورد نظرش ارائه میکند.
پس سوال این نیست که آیا رسانه (یا تلویزیون) عامل خشونت است یا نه، بلکه پرسش این است که کنار هم قرار گرفتن رسانه با چه عناصری سبب بروز خشونت در جامعه میشود. یعنی این پدیدهها در کنار هم چگونه رسانه را به پدیدهای خشونتآفرین تبدیل میکند. چنین پرسشی موضوعهای انتقادی را برمیانگیزد.
«اولویت» در اعمال نیروی اجتماعی کدام است؟ این پرسشی است که در مطالعات ارتباطی اهمیت دارد. یعنی رو در روی هم قرار گرفتن ماتریالیستیهای کلاسیک در مقابل ماتریالیستهای جدید.
مسیر ماتریالیسم با فیلسوفانی یونانی چون هراکلیتوس و دموکریتوس شروع میشود و هرچند در قرون وسطی به محاق میرود، ولی در سدههای جدید با وجود کسانی چون کَپرنیک، کپلر، گالیله، بیکن، نیوتن و داروین جانی تازه میگیرد. فیلسوفانی چون هابز، دکارت، اسپینوزا و دانشنامهنویسان فرانسوی این ایده را پیش بردند و کسانی چون مارکس و انگلس در نظریه ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی خود آن را بسط و گسترش دادند.
امیدوارم آنچه میگویم با شکل عوامانه و ساده شدهی «جبر اقتصادی» اشتباه گرفته نشود، ولی پایهی اصلی تفکر این افراد این است که «هستیِ اجتماعی، آگاهی اجتماعی ما را تعیین میکند.» یعنی مالکیت و تولید رابطهی مستحکمی با نهادهای سیاسی و فرهنگی، اندیشهها و طرز تفکر ما دارند. ایدئولوژی مسلط با طبیعی جلوه دادن، خود را پنهان نگه میدارد و میتواند جامهی مذهبی، ملیگرایانه یا شبهدموکراتیک بر تن کند تا کسی آن را نشناسد. در آینهی روبنای فرهنگی میتوان ساختار تولید را دید و مطالعات انتقادی بر هر دو اینها نور میافکند. به این ترتیب آگاهی و مبارزهی طبقاتی میتوانند نخستین قدم تغییرات اجتماعی باشند.
مفاهیم کلاسیک در اینباره ریشه در دوره چاپ دارند. در دوره ارتباطات دوربرد فرهنگ تلویزیون غالب است. با ظهور تلویزیون تغییرات کمی و کیفی مهمی اتفاق افتاده است؛ یعنی عموم برای استفاده از یک رسانه نیاز نیست سطحی از نخبگی داشته باشند. حالا هم باسوادها و هم بیسوادها میتوانند از فضای اشباع شده از تصویر در آمریکا استفاده کنند. تصاویری از جامعه و جهان که این صنعت پدید آورده و اکنون هیچ هماوردی یارای رقابت با آن را در فضای رسانهای ندارد. در همین حال یک «پایه» تولیدی به سمت ارائهی خدمات و اطلاعات پیش رفته است. به همین خاطر است که مطالعه این تولیدات، ماهیت و نقش پیامها در زندگی اجتماعی به بخش جداییناپذیری از کار ما پژوهشگران ارتباطات تبدیل شده و ما را به سمت بررسی این مواد خام کشانده است. این روزها (البته بدون هیچ دلیلی!) گفته میشود که اگر مارکس زنده بود اصول کار خودش را به جای اینکه بر سرمایه بنا کند بر ارتباطات میگذاشت.
وقتی آگاهی مرسوم و مشترک تبدیل به یک محصول تولیدی میشود، پس میتواند نمایانگر هستی اجتماعی باشد حالا از مفهوم طبقهی اجتماعی بگیرید تا مفاهیم و اعتقادات عامه. بنابراین بررسی رفتارهای افراد جامعه صنعتی در بستر فرهنگی- چه از منظری سیاستگذارانه و چه از منظر مفهوم کاشت- وظیفه اصلی یک تحلیلگر اجتماعی است.
یک تحلیلگر مسائل اجتماعی و فرهنگی برای شروع کار، حوزهها و مسائلش را تعریف میکند. کسی که به مسائل ارتباطات میپردازد برایش تنوع رسانه، استقلال رسانه، روشنگری و اصطلاحات مهم است. کسانی که رسانه را شبیه ارتشی فرهنگی، سفت و سخت میبینند، نمیتوانند به اصلاحِ بدنه جامعه امید داشته باشند و باز به همان رابطه پایهای تولید در جامعه برمیگردند و میخواهند آن را با نظمی جدید جایگزین کنند. سوالی که همکاران من در این سمپوزیوم باید بپرسند این است که این مواد خام اطلاعات محور تاکنون چه انعکاسی در فرهنگ داشتهاند؟
کسانی که ارتباطات را به مثابه بخشی جداییناپذیر و محرک ساختارهای صنعتی و فرهنگی میبینند بر اینکه رسانهها بین این دو امر رابطهای حیاتی به وجود آوردهاند، تاکید میکنند. پس سراغ بررسی شیوه ساخت برنامهها میروند و میبینند که چه نوع پیامهایی تولید میشود. پیامهایی که در آنِ واحد به صورت زنده برای میلیونها مخاطب پخش میشود و آنان را تحت تاثیر قرار میدهد. فهم ساختارهای صنعتی و فنی و اینکه چهطور خودشان را بر جریانهای تولید پیام تحمیل میکنند، نیز یکی از عرصههای مهم مورد بررسی ماست تا بدانیم این ساختارها چگونه به جریان کاشت منجر میشوند. چرا که این پیامها در سطح ملی و بینالمللی پخش میشوند.
نقدهای جدید البته بیشتر بر وظایفی از پژوهش تاکید میکنند که به مردم قدرت میدهد، آنان را کنترل یا ترغیب میکند و البته به آنها یادآوری میکند که متنهای رسانهای چگونه این کار را انجام میدهند. اینجاست که رشتههای دانشگاهی نمیتوانند پیگیر موضوعهایی باشند که هیچ هدف اجتماعی ندارند. پس رشتههای دانشگاهی به سمت راززُدایی و رمزگشایی از ساختار قدرت-فرهنگ میروند؛ یعنی زبانِ دستکاری ذهن مردم را رمزگشایی میکنند. (حالا این زبان تصویری، نوشتاری، گفتاری و نشانهشناختی میتواند باشد؛ مثلا زبانی که ساختاری نابرابر را بازنمایی میکند). رویکردهای انتقادی سازوکار روابط درونی ساختارهای صنعتی و شناختی را افشا میکنند. و اینکه چهطور میتوان «ایستادگی کاشتگونه» در برابر این امر داشت و راهی جایگزین مطرح کرد. اینجاست که میتوان نظریههایی کاراتر و در دسترستری را برای افشای قدرت کنترل در حوزه صنعت فرهنگ تعریف، آزمون و مطرح کرد.
بحثهای روششناسی تفاوت نگاه دربارهی اهداف و وظایفِ متناسبِ پژوهش را «منعکس» میکند
برخی از پژوهشگران روششناسیهای متقن، امتحانپسداده و مرسوم را با رفقای ناباب ایدئولوژیک و اجتماعی کنار هم میگذارند. وقتی این همکاری اِشکال داشته باشد، نمیتوان انتظار داشت که به نتیجهی درستی برسیم. در حالی که پژوهشگران نباید برای کار خود فقط به روششناسیهای خاص و همیشگی اکتفا کنند. منظورم روشهایی در دسترس است که تاکنون پیوسته از آن بهره بردهاند.
لازم نیست تاکید کنم که به طور کلی تفکر علمی به دقت و روشهای تجربی، به مشاهده دقیق و تحلیل درست نیازمند است. اینها سلاح فکری ما علیه باورهای غیردقیق و همهجایی است. البته باید از منافع و نقاط قوت این روشها استفاده کرد.
عدهای از همکاران میگویند که وقتی میخواهیم به تاریخچهی «رویکردِ دریافت» بپردازیم نیازی نیست که آن را در رویکردهای اولیه مربوط به «سوزن تزریقی» یا «گلوله جادویی» دنبال کنیم. البته تاکنون هیچ پژوهشگر باسواد و مسئولی رویکرد دریافت را جدا شده از رویکردهای تاثیر مطلق رسانه ارزیابی نکرده است. آن رویکرد تاثیر مطلق رسانهها ناشی از فضای زمان خود، یعنی جنگ و همچنین اغراقهایی عوامانه است که جریان اقناع را ساده میبیند. البته میدانیم که پژوهشهای بعدی مشخص کرد این جریان به این سادگیها هم نیست. اما نسبت به آن اغراق میشد نه به خاطر اینکه کمپینها میتوانند روی نظر مردم تاثیر بگذارند، بلکه این اغراق در تاثیرگذاری این رویکرد، با کمک رسانهها، نشریات و برخی پژوهشگرانی شکل گرفت که به یک ایدئولوژی علمی خاصی فقط دربارهی تاثیر رسانهها اعتقاد داشتند. نکته مهم دیگر در این جریان به پژوهشهایی است که پس از جنگ دربارهی تاثیر رسانهها انجام شد. البته امروز رشته ارتباطات و پژوهشهای مربوط به آن از این نظر به تعادل رسیدهاند و دیدگاههای اغراقشده مطرح نمیشود. اکنون میتوانیم با تعصب کمتری به نقش روشهای مختلف پژوهش بپردازیم.
همیشه نگاه انتقادی، نیروی محرکه پژوهشهای ارتباطی بوده است. هرچند که همیشه هر عملی را توجیه کرده است.
در دهه 30 بیشتر پروژههای پژوهشی مرسوم (و در آن زمان پژوهشهای پیچیده و سخت!) زیر عنوان بنیاد مطالعاتی پین انجام میشد. این مطالعات روی رسانهای سرگرمکننده، یعنی فیلمها، متمرکز بودند و بر اهمیت قدرت رسانه تاکید داشتند که بعدها پژوهشگران این نظریهها را اصلاح و بازبینی کردند.
آسیبشناسی اجتماعی فرهنگی رسانهها پس از جنگ جهانی دوم باعث شد تا مطالعه در زمینه قدرت تاثیرگذاری آنها در مجامع دانشگاهی و سیاسی بیشتر مورد توجه قرار گیرد. اشتیاق کسانی که پس از جنگ جهانی نگاهی جدید به رسانه داشتند یک امر مهم را به چالش میکشید و آن تمرکز بر قدرت صنعت و رسانه در شکلدهی به هژمونی یا استیلای منطقهای و جهانی است. واکنش به این امر دو جنبه داشت.
اگر به جنبه سیاسی بنگریم، هجوم به هالیوود و شکلگیری لیست سیاه و دوره مککارتی را میبینیم. از جنبه دانشگاهی، شکلگیری جنگ و بررسیهای مربوط به اقناع مردم در آن زمان منجر به موجی از ندانمگرایی شد. نظریههایی چون سوزن تزریقی و گلوله جادویی به استهزا گرفته شدند و «متغیرهای مداخلهگر» و «پیشزمینههای فکری» افراد در انجام یک کنش اهمیت زیادی پیدا کرد. یعنی عواملی که اثرات رسانه را منحرف میکنند. این حرف البته نه تازه بود و نه اشتباه. نکته اینجاست که ما شاهد یک دگرگونی اساسی در فضای نمادین موجود بودیم که اثری مستقیم، مداوم و سیستماتیک (و نه یکنواخت) باقی میگذاشت. عامل این تغییر بنیادین و شکلگیری فرهنگی جدید ظهور تلویزیون بود. برخلاف تمامی رسانهها، کمپینها و تبلیغات سیاسی پیشین، تلویزیون به شکلی غیرمستقیم روندهای کاری رسانه را در متغیرها و همچنین داشتههای پیشینی افراد دخالت میداد و بستری میساخت تا ذهن مخاطبان مانند یک کودک در آن زاده شود و رشد کند.
بدین ترتیب، «موج تازه» پژوهش ظاهر شد و برای سالهای زیادی در فضای فکری و آکادمیک حاکم بود. این موج زمینهای را فراهم میکرد تا رسانهها از زیر سایهی مسئولیت مطلق فرار کنند و تمام تقصیرها گردن آنها نباشد. دانشجویان اصول و فنون کارزارهای ارتباطی برای تاثیرگذاری را آموختند. اصولی که حالا به کار صنعت و حکومت میآمد. اما نگاه ندانمگرایی موجود باعث میشد تا تاثیر این کارها چندان به چشم نیاید. همین امروز هم با ظهور فناوریهای نوینی که صدای آن از دور به گوش میرسد، میتوان پیشبینی کرد که تاثیر رسانهها در عرصههای حکومتداری، اقتصاد و شخصی بیش از پیش نمایان شود.
همین تغییرات سبب شده است تا امروزه ارتباطات به رشتهای مستقل، انتقادی و با روششناسی خاص خود تبدیل شود. اما گرایش برخی پژوهشگران به روشهای تجربی در بهکارگیری تحقیقهای اداری و مرسوم باعث کند شدن جریان انتقادی در علم ارتباطات شده است.
خطر، آمیخته شدن علوم ارتباطات با بحثهای غیرعلمی و شبهعرفانی است که تفکر انتقادی در این علم را بیاهمیت جلوه میدهد.
مواجههی علم با هنر یا رشتههای انسانی نوعی دوگانگی اشتباه را پدید میآورد. ماهیتِ تفکر انسانگرایی ریشه دارد در چالش علمی (و البته هنری و زبانشناختی) با فلسفه مَدرسی قرون وسطی. از نظر ادبیات ارتباطی، علم کوشش انسان برای نفوذ در واقعیتهای هستی و هنر یعنی شرح همین جریان. علم در پی ابراز گزارههایی درست و دقیق است در حالی که هنر میکوشد این گزارهها را متقاعدهکننده و پذیرفتی کند. این دو در عین حال که تکمیلکننده هماند، با هم تا حدی در تعارض هم هستند.
دوگانهی کیفی-کمی نیز به همین اندازه مغالطهآمیز است. تشخیص و قضاوت کیفی پیشنیاز اندازهگیریهای کمی است. این دو جداشدنی نیستند. رویکرد کمی وضعیت موجود (و آنچه که در این موقعیت وجود دارد) را ارزیابی میکند. ارزیابی باید به گونهای باشد که در اصطلاح اعتبار و روایی کار حفظ شود. یعنی داوری دربارهی این کار در اثر برخی از تغییرات، عوض نشود.
تغییرات کیفی بهراحتی قابل درک نیستند، مگر اینکه از نظر کمی، انباشتگی آن را ببینیم. یعنی مثلا آب را گرم میکنیم (کَمی) تا تغییرات آن را ببینیم (کیفی). با این حساب، در کار پژوهش تمرکز صرف و بدون فکر روی اعداد و ارقام و ارائه آن یک اشتباه فلسفی و استراتژیک محسوب میشود.
سطوح و اهداف مختلف یک پژوهش یا تحلیل نیازمند واحدهای تحلیل مختلف است. آن پژوهشهایی که به دنبال پیشبرد یک ادعای تاریخی و کلان هستند نباید زمینهی تحقیقشان نامناسب باشد؛ چون همیشه یک زمینهی تحقیق به کار دیگر پژوهشها نمیآید. منتقدان میگویند تولید مطالبی یکشکل و تودهای برای همه مردم سبب نادیده انگاشتن تنوع علائق فردی، تضعیف سنتها، ایجاد از خود بیگانگی و وابستگی میشود. برای سنجش چنین جامعهای نمیتوان همه مردم را یکشکل دید؛ چرا که به علت استقبال از تبلیغ یک چیپس نمیتوان به این نتیجه رسید که این محصول مورد تایید همه مردم است.
در حالی که تاریخ پر فراز و نشیب تجربهگرایی منجر به فانتزیها و خیالاتی اشتباه شده ولی این جریان در دل خود نوعی سویهی انتقادی هم دارد.
مسیر انتقادی ارتباطات بر آزادی و رهاییبخشی استوار است. رهایی از کنترلها و وابستگیها و توانایی تشخیص جنبههایی از واقعیت که مستقل از آگاهی ما وجود دارد. قدرت مستبدانه و بیقید و بند میتواند گزارهای غلط پدید آورد. اما همین گزارهی قابل بررسی و آزمایش است که ببینیم درست است یا نه. فارغ از اینکه این حرف چهقدر در بین جامعه پذیرش داشته یا همه به آن اعتقاد دارند. در واقع نکته اینجاست که هرگونه گزارهای را باید با روشی قابل اطمینان بسنجیم و بدون سنجش، آن را سرسری به رسمیت نشناسیم. با این کار از همهگیر شدن یک عقیده به خاطر اینکه همه آن را قبول دارند یا اینکه قدرتی مستقل پشت قضیه است، جلوگیری میشود.
کسانی که قدرت اجتماعی کمتری دارند یا اینکه دکترین غالب از آنان حمایت چندانی نمیکند، میتوانند به یک قدرت جایگزین دلخوش باشند و به قدرت عقلانیت در گفتمان عمومی جامعه پناه ببرند. در این میان پژوهشگرانی که خود را از چنبره اعتقادات مرسوم در جامعه جدا میکنند و راهحل روششناسانه سادهای را پی میگیرند همان کسانی هستند که میتوانند از ساحت حقیقت دفاع کنند.
وظیفه سویه انتقادی رشته ارتباطات این است که گفتمان و ساختار دانش و قدرت را به چالش بکشد و از این حربه برای پیشرفت اجتماعی و انسانی در جامعه استفاده کند. باید از جنبههایی که مبهم مانده اسطورهزدایی کنیم. در واقع این سویه انتقادی رشته ماست که آن را زنده نگه داشته و به پژوهشها نظم میدهد.
منبع:
ü Gerbner, George (1983). 'The Importance of Being Critical' Journal of communication, Volume33, Issue3, Pages 355-362
توضیح مترجم: این مطلب در شماره تابستان 1983 Journal of communication به چاپ رسیده است که اتفاقا جرج گربنر نیز سردبیرش است آن زمان. آنچه که در ادامه میخوانید نه مقاله گربنر درباره اهمیت انتقادی دیدن ارتباطات، بلکه سخنرانی او در یک سمپوزیوم تخصصی ارتباطات است. به همین دلیل مترجم با متنی پیچیده مواجه بود که به نظر میرسد بخشهایی از آن داخل سخنرانی پیاده شده نیامده و گربنر در آن بحثهای غیررسمی پیش از سخنرانی را پی گرفته است. در واقع برخی از جملات ناقص بودند. گویی تمامی مخاطبان سمپوزیوم میدانند که ماجرا چیست. از این باب به دلیل طولانی و همچنین جمله در جمله بودن مطلب برای ترجمه «برخی» پاراگرافها مجبور شدم مقصود گوینده را دریابم و ساختار جمله طولانی را بشکنم و منظورش را برسانم.
Nature
Administrative research منظور پژوهشهایی است که در آن دنبال بدست آوردن اطلاعات و ارزیابی، مدیریت یا بهبود کار هستیم. پژوهشهایی همچون ارزیابی برنامه، بررسی اداری، نظرسنجی و تعیین نیاز مشتری از همین نوع هستند. م
- احتمالا منظور اعضای دانشنامهنویسی Encyclopédistes است که شامل تعدادی از نویسندگان جامعه فرانسه میشد. این افرد از سال 1751 تا 1765 مشغول نگارش دانشنامهای شدند که ویراستار آن دنی دیدرو فیلسوف شهیر فرانسوی بود. در نگارش این دانشنامه 17 جلدی 150 نویسنده شرکت داشتند که بیشترشان فیلسوف بودند. این اعضا با نوشتن چنین دانشنامهای علم سکولار را ارتقا دادند و بر اهمیت مدارا، عقلانیت و روشنگری تاکید کردند. م
- این ادعای نویسنده چندان به لحاظ تاریخ فلسفه دقیق نیست و دستکم نامهایی که میآورد به لحاظ فلسفی و دیدگاه با هم تفاوت دارند و برای نمونه دکارت به روح مجرد معتقد است. م
Base
Cultivation
مثل پژوهشهایی که در زمینه زبان مردانه در مطالعات فمنیستی انجام شده است.م
cultivate resistance
Payne Fund Studies منظور مجموعهای از مطالعاتی است درباره تاثیرات فیلمها روی رفتار کودکان و نوجوانان. پین بنیادی خصوصی محسوب میشد و برای انجام این مطالعات پول دریافت میکرد. هرچند که این مطالعات به دلیل بیدقتیهای علمی مورد انتقاد بوده است، ولی باید گفت که آنها نخستین گروهی بودند که با حساسیت علمی سعی کردند تا به مطالعه رسانه بپردازند. م
Agnosticism این دیدگاه ادعاهای مربوط به امور فراطبیعی را نامعلوم میداند و در عین اذعان به عینتی و واقعیت جهان، شناخت قسمتی از آن یا کل آن را ناممکن میداند. م
Scholastic