باید مهارتهای انسانی و ارتباطی خود را ارتقا دهیم تا رباتها نتوانند شغلمان را تصاحب کنند.
در این ویدئو کوین روز، ستوننویس حوزهی فناوری روزنامه نیویورک تایمز دربارهی احتمال بیکاری انسان پس از روی کار آمدن هوش مصنوعی صحبت میکند و میگوید برای جلوگیری از این اتفاق، ما انسانها میبایست مهارتهای ارتباطی خویش را ارتقا دهیم و نگذاریم الگوریتم ها شغل ما را تصاحب کنند.
***
اواسط 20 سالگی بودم اولین باری که فهمیدم یک ربات میتواند جایگزین من شود. آن زمان، من به عنوان یک گزارشگر حوزهی مالی کار میکردم که وال استریت و بازار سهام را پوشش میداد، و یک روز، در مورد گزارشنویسی هوش مصنوعی شنیدم. اساساً، فقط دادههایی را ارائه میکنید- مثل گزارش کلیای که دربارهی اوضاع مالی یک شرکت یا پایگاه داده املاک و مستغلات مینویسید-و برنامه به طور خودکار تمام بخشهای مهم این گزارش را کنار هم میگذارد و آن را به شکل یک مطلب خبری در میآورد و [این گزارش] را بینیاز از دخالت انسانی منتشر میکند.
اکنون قرار نیست این برنامههای گزارشدهی هوش مصنوعی، جایزه پولیتزر ببرند، اما بهطور خاصی مؤثرند. سازمانهای خبری بزرگ از قبل شروع به استفاده از آنها کرده بودند، و یکی از شرکتها میگوید که از یک برنامه گزارشدهی هوش مصنوعی برای نوشتن 300 میلیون خبر در یک سال استفاده شده است. عددی که کمی بیشتر از [مجموعهی] کار من و احتمالاً بیشتر از مجموع هر فرد روزنامهنگاری روی زمین است.
طی چند سال اخیر، درباره موج بعدی هوش مصنوعی و اتوماسیون تحقیق کرده و دریافتهام که آنچه در آن روز برای من اتفاق افتاد، برای کارگران در انواع صنایع روی میدهد؛ صرف نظر از اینکه چهقدر به ظاهر معتبر و پردرآمد باشند. شغل آنهاست.
پزشکان دریافتهاند که الگوریتمهای یادگیری ماشینی اکنون میتوانند انواع خاصی از سرطانها را با دقت بیشتری نسبت تشخیص دهند.
وکلای دادگستری با هوش مصنوعی [مرتبط با حوزهی حقوقی و قانونی] دارند مقابله میکنند؛ چون میتواند موضوعها را در قراردادها با دقت بهتری نسبت به وکلا تشخیص دهد.
اخیراً در گوگل، آزمایشی با هوش مصنوعی انجام دادند که شبکههای عصبی را آموزش میدهد - در اصل، روباتی داریم که دیگر رباتها را میسازد- آنها دریافتند که این شبکههای عصبی آموزش دیده با هوش مصنوعی دقیقتر از شبکههایی هستند که برنامهنویسان انسانی خودشان کدگذاری کرده بودند.
اما نگرانکنندهترین چیزی که در تحقیقاتم فهمیدم این است که ما دقیقاً به روشی اشتباه برای این آینده خودکار آماده شدهایم. برای سالها، عقل سلیم ما میگفت که فناوری، سازندهی آینده است. پس باید به سمت آن برویم.
به مردم گفتیم که کدنویسی بیاموزند و مهارتهای سختی مانند علوم داده، مهندسی و ریاضی را یاد بگیرند؛ چون همه آن افراد ماهر، آن هنرمندان و نویسندگان و فیلسوفان، فقط قرار بود در نهایت در خدمت اربابان ربات خود باشند.
ولی چیزی که یاد گرفتم این بود که اساساً برعکس است. به جای تلاش برای رقابت با ماشینها، باید در تلاش برای بهبود مهارتهای انسانیمان باشیم، کارهایی که فقط مردم میتوانند انجام دهند، کارهایی که شامل مهربانی، تفکر انتقادی و شجاعت اخلاقی است و هنگامی که ما وظایف خود را انجام می دهیم، باید سعی کنیم تا حد امکان آنها را انسانی انجام دهیم.
برای من، این به معنای قرار دادن بیشتر خودم در کارم بود. من از نوشتن مطالب مرتبط با درآمد شرکتی دست کشیدم و شروع به نوشتن چیزهایی کردم که بیشتر شخصیت من را آشکار میکرد. یک مجموعه راهاندازی کردم. گزارششخصهایی از افراد عجیب و غریب و جالب در والاستریت نوشتم؛ مانند آرایشگری که موهای مردم را در گلدمن ساکس کوتاه میکند. حتی سردبیرم را متقاعد کردم که به من اجازه دهد یک روز مانند یک میلیاردر زندگی کنم، یک ساعتِ 30 هزار دلاری دست و با یک رولز رویس رانندگی و با یک جت شخصی پرواز کنم. کار سختی است، اما کسی باید آن را انجام دهد.
دریافتم که این رویکرد انسانی جدید به شغلم باعث شد نسبت به آیندهام احساس خوشبینی بیشتری داشته باشم؛ چون میتوانید به یک ربات یاد دهید که اخبار را خلاصه کند یا عنوانی بنویسد که کلیکهای زیادی از گوگل یا فیسبوک دریافت کند. اما نمیتوانید بدون اینکه مخاطب خوابش ببرد با لحن احمقانهای در مورد بازار اوراق قرضه بگویید. یا توضیح دهید که تعهدات بدهی وثیقهای برای آنها چیست.
و همانطور که بیشتر تحقیق کردم، نمونههای بسیار بیشتری از افرادی را یافتم که با امتناع از رقابت با ماشینها و در عوض انسانسازی خود در این راه موفق شده بودند.
مثلاً روس! روس گاروفالو حسابدار من است. این مرد هر سال به من در پرداخت مالیات کمک میکند، و همانطور که احتمالاً از عکس میتوانید متوجه شوید، روس یک حسابدار سنتی نیست. او یک کمدین پیشین است که حساسیت کمدی خود را به کارش میآورد. باور کنید از صحبت کردن در مورد کسرهای جزئی با روس بیشتر از نمایشهای کمدی واقعی که برای دیدن آنها پول واقعی پرداختهام، لذت بردهام.
روس میداند که در عصر TurboTax، تنها راه برای ادامهی حیات حسابداران انسانی این است که چیزی غیر از تخصص مالیاتی بگذارید روی میز. بنابراین او یک شرکت به نام Brass Taxes راه انداخت. متوجهاید؟ او تعداد زیادی حسابدار بامزه و با شخصیت دیگر را استخدام کرد، و شروع کرد به جستوجوی مشتریانی در صنایع خلاق. مشتریانی که ارزش این را داشته باشند که یک انسان از طریق مالیاتهایشان به آنها کمک کند.
اکنون، از نظر فنی، باید در مورد روس بسیار نگران باشم، زیرا دریافت مالیات یک صنعت بسیار مستعد خودکار شدن است. در واقع، طبق یک مطالعه دانشگاه آکسفورد، احتمال خودکار شدن چنین حرفهای 99 درصد است. اما من نگران روس نیستم، چون او راهی برای تبدیل تهیه مالیات از یک کار طاقتفرسا به یک تجربه انسانی سرگرم کننده پیدا کرده است که بسیاری از مردم، از جمله من، مایل به پرداخت آن هستند.
یا Mitsuru Kawai را در نظر بگیرید. 60 سال پیش، میتسورو به عنوان کارآموز در کارخانه تویوتای ژاپن شروع به کار کرد. قطعات ماشین را با دست میساخت. دوران دههی 1960 زمانی بود که صنعت خودرو دستخوش دگرگونی عظیم تکنولوژیکی شد. اولین روباتهای کارخانه به به خطوط مونتاژ وارد شدند و بسیاری از مردم نگران بودند که کارگران خودکار جای کارگران عادی را بگیرند. میتسورو تصمیم گرفت بر چیزی تمرکز کند که در زبان ژاپنی 'مونوزوکوری' نامیده میشود - اساساً مهارت انسانی-.
او تمام جزئیات ظریف و پیچیدهی طراحی خودرو را مطالعه کرد و این نوع مهارتهای حس ششمی را که تعداد کمی از همکاران دیگرش داشتند، توسعه داد. او میتوانست به صدای ماشینی گوش دهد و بگوید که کی خراب میشود یا به یک تکه فلز نگاه کند و بفهمد که چه دمایی دارد. در نهایت، رؤسای میتسورو متوجه شدند که او همه این مهارتها را دارد که همکارانش نداشتند، و آنها او را واقعاً ارزشمند کردند، چون او میتوانست در کنار روباتهایی که شکافها را پر میکنند، کار کند و کارهایی را انجام دهد که آنها نمیتوانستند انجام دهند. او مرتب ترفیع و پاداش میگرفت و همین امسال، میتسورو کاوای به عنوان اولین مدیر ارشد مونوزوکوری تویوتا انتخاب شد، به خاطر 60 سالی که او صرف آموزش کارگران تویوتا کرد. حتی در یک صنعت بسیار خودکار، مهارتهای انسانی هنوز اهمیت دارد.
یا برند مارکوس بوکز (Marcus Books) را ببینید. [فروشگاهی] با کتابهایی کوچک، مستقل و متعلق به سیاهپوستان در زادگاه من در اوکلند، کالیفرنیا. آنجا مکانی بسیار جذاب است. این قدیمیترین کتابفروشی سیاهپوستان در آمریکاست. 60 سال است که [این کتابفروشی] اوکلندیها را با کارهای افرادی مانند تونی موریسون و مایا آنجلو آشنا میکند. اما شگفتیانگیزترین چیز در مورد کتابفروشی مارکوسبوکز این است که هنوز پا برجاست. بسیاری از کتابفروشیهای مستقل در چند دهه اخیر به دلیل [گسترش] آمازون یا اینترنت از کار افتادهاند.
پس 'مارکوس بوکز' چگونه این کار را انجام داد؟ خوب، به این دلیل نیست که آنها پایینترین قیمتها یا جذابترین شکل تجارت الکترونیک را در جریان زنجیره تامین دارند. موضوع این است که مارکوس بوکز بسیار بیشتر از یک کتابفروشی است. جایی برای دور هم جمع شدن است، جایی که نسلهای مختلف از اهالی اوکلند برای یادگیری و رشد به آنجا رفتهاند. مکانی امن که در آن مشتریان سیاهپوست میدانند قرار نیست یک نگهبان آنها را تعقیب کند یا به آنها دست بزند. همانطور که بلانچ ریچاردسون، یکی از صاحبان مارکوس بوکز، به خود من گفت، 'این فقط به خاطر حال و هوای خوب اینجاست.'
اوایل امسال، مارکوس بوکز به طور موقت بسته شد و مانند بسیاری از مشاغل، آینده آن نامشخص بود. این فروشگاه از طریق یک صفحه GoFundMe پول جمعآوری میکرد. و سپس جورج فلوید کشته و خیابانها مملو از معترضان شد و سفارشهایی از سراسر کشور به مارکوس بوکز آمد - ابتدا صد جلد کتاب در روز، سپس 200، سپس 300 کتاب.
امروز، آنها پنج برابر بیشتر از قبل از همهگیری، کتاب میفروشند و صفحهی GoFundMe آنها بیش از 250 هزار دلار جمعآوری کرده است. و اگر به نظرات صفحه GoFundMe آن نگاه کنید، متوجه شوید که چرا مارکوس بوکز در تمام این سالها زنده مانده است. کسی نوشته است که ما وظیفه داریم این جواهرات را در جامعه خود حفظ کنیم. شخص دیگری میگوید: «من از کودکی به مارکوس بوکز میرفتم و بلانچ ریچاردسون به من لطف زیادی داشته است. 'جواهرات.' 'لطف'.
اینها کلماتی در مورد فناوری نیستند. آنها حتی در مورد هم کتاب نیستند. آنها واژههایی در مورد آدمهاست. چیزی که مارکوس بوکز را نجات داد این بود که آنها چه احساسی در مشتریان خود ایجاد کردند: یک تجربه، نه یک معامله.
اگر شما هم مثل من گاهی نگران جایگاه خود در آیندهای خودکار هستید، چند گزینه دارید. میتوانید با ماشینها رقابت کنید. میتوانید ساعتها کار کنید، میتوانید خود را به یک ماشین بهرهوری شیک و کارآمد تبدیل کنید. یا میتوانید روی انسانیت خود تمرکز کنید و کارهایی را انجام دهید که ماشینها نمیتوانند انجام دهند، و تمام آن مهارتهای انسانی را در هر کاری که هستید به کار ببرید.
اگر پزشک هستید، میتوانید بالاسر بیمار بروید تا آنان شما را دوست خود ببینند و نه صرفاً ارائهدهنده خدمات پزشکی. اگر وکیل هستید، میتوانید بهجای اینکه صرفاً در تمام طول روز خلاصهپروندهها و قراردادها سر و کار داشته باشید، روی مهارتهای مرتبط با حضور در صحن دادگاه و تعامل با موکل خود کار کنید. اگر برنامهنویس هستید، میتوانید برای افرادی که واقعاً از محصولات شما استفاده میکنند وقت بگذرانید، مشکلاتشان را دریابید و سعی کنید آنها را حل کنید، نه اینکه فقط به اهداف رشد سه ماهه بعدی برسید.
اینگونه است که ما آیندهنگر میشویم. نه با در اختیار گرفتن ماشینها، بلکه با برتری در زمینههایی که انسانها مزیت طبیعی دارند. با زندگی و کار کردن بیشتر شبیه انسانها، میتوانیم جایگزین کردن خود را غیرممکن کنیم. و خبر خوب این است که ما مجبور نیستیم یک خط کد را یاد بگیریم یا یک الگوریتم واحد را اجرا کنیم. در واقع، شما در حال حاضر همه چیز مورد نیاز خود را دارید.
متشکرم.
منبع:
https://www.ted.com/talks/kevin_roose_the_value_of_your_humanity_in_an_automated_future/transcript?language=en&subtitle=fa