یکی از اولین نکاتی که در سواد رسانه می بایست به آن توجه کنیم این است که رسانه های امروزی که اولین بار در تمدن غرب به ویژه کشورهای استعمارگر سر برآوردند، با هدف مدیریت افکار عمومی به وجود آمده اند و نه برای انتشار اخبار. انتشار خبر بهانه و فرصتی بود تا مردم از منابع دیگر بی نیاز شده و جهت و سوگیری مدنظر خود را به افکار عمومی منتقل کنند. بنابراین همواره سعی داشته اند جریان اصلی رسانه ای را تحت کنترل خود داشته باشند.
نظریه بازنمايي فرآیند مدیریت افکار عمومی می تواند تا آن جا به پیش برود که اساساً میان واقعیت بیرونی و عینی و آن چه در ذهن ما شکل می گیرد تفاوت 180 درجه ای شکل بگیرد. اما چه می شود که 2 عرصه ذهن و عین از هم فاصله می گیرند؟ نظریه بازنمايي دالگرِن یکی از نظریاتی است که سعی در پاسخ به این پرسش دارد. بازنمايي (Representation) از مفاهيم كليدي در حوزه مطالعات رسانه است. بازنمايي واژهای است كه پيتر دالگرِن، يكي از دانشمندان علم ارتباطات در كتاب «تلويزيون و گستره عمومي» اين واژه را كالبدشكافي و تشريح كرده است. او میگوید نحوه انعكاس موضوعات در مطالبي كه رسانهها عرضه میکنند اهمیت دارد. بازنمايي به ابعاد اطلاعاتي توليدات رسانهای، از جمله ابعاد نمادين و جدید آن آثار اشاره دارد. [1] بازنمايي در گستره عمومي به پرسشهایی اساسي نظير اینکه چه مطلبي بايد براي انعكاس انتخاب شود و چگونه عرضه گردد اشاره دارد. اینجاست که متوجه می شویم بازنمايي، چیزی غیر از انعكاس محض واقعيات و رخدادهاست. يعني در بازنمايي، وقايع و رخدادها از حالت اصلي خود خارج میشوند. حال هرچقدر كه رسانهها و خبرنگاران در انعكاس خبرها معتقد به عینیتگرایی و وفادار به حقیقت باشند، بازنماییهای انجام شده به واقعيت نزدیکتر هستند. [2] در نتیجه با دوگانه عین و ذهن رو به رو خواهیم بود. نکته مهم این است که بازنماییها چون برای مردم واقعی ارائه می شود، دارای پیامدهای واقعی است. همین مسئله می تواند موجب تأثیر متقابل مفاهیم ذهنی و مفاهیم واقعی شده و امکان تشخیص واقعیت از مسایل غیر واقعی را دشوارتر نماید. ویژگی متفاوت جنگ شناختی چیست؟ یکی دیگر از مفاهیمی که می تواند به فهم این مسئله کمک کند، تفاوت های شیوه های نوین جنگ رسانه ای با روش های قدیمی است که ذیل عنوان جنگ شناختی به تبیین این شیوه های جدید پرداخته شده است. نظریه بازنمایی یکی از نظریات کاربردی و کمککننده در فهم روش های جنگ شناختی است. جورجی پوچتزوف از نظریه پردازان حوزه رسانه و جنگ شناختی، در مقاله «اولین جنگ شناختی در جهان» می گوید: ' جنگ شناختی ابتدا ذهنها را فتح میکند و سپس قلمروها را. جنگ شناختی فرآیندهای تصمیمگیری را تحت تأثیر قرار میدهد و آنها را به نفع کسی که این جنگ معنایی را رهبری میکند به پیش میبرد. اگر جنگ اطلاعاتی در سطح حقایق عمل می کرد - یعنی آنها را تغییر می داد یا حتی اجازه نمی داد آنها در فضای اطلاعاتی باشند - جنگ شناختی، تفسیر را بدون دستکاری حقایق، تغییر میدهد. یعنی با اطلاعات کار نمیکند. بر این اساس، جنگ های متعارف در فضای فیزیکی، جنگ اطلاعاتی در فضای اطلاعات، اما جنگ شناختی در یک فضایی انتزاعی برگزار میشود. جنگ شناختی اساساً یک جنگ رسانهای است که با تفسیر مفاهیم کار دارد و نه خود مفاهیم. جنگ شناختی با تصاویر به حرکت درمیآید و کاری می کند تصاویر بر ما حکومت کنند. ' [3] سوال اساسی اینجاست که چرا امروز روش های جدید جنگ شناختی بر روش هایی که در گذشته در جنگ های اطلاعاتی استفاده می شد اولویت پیدا کرده است؟ یکی از علت های اصلی آن از بین رفتن انحصار رسانه است. در گذشته کشورهای قدرتمند به دنبال به دست گرفتن کنترل تمامی رسانه ها بودند تا بتوانند کنترل جریان اطلاعات را به دست بگیرند. اما امروز در اختیار گرفتن انحصار رسانه و کنترل جریان اطلاعات امری غیرممکن است. اما آیا وسوسه تحت کنترل گرفتن افکار عمومی از بین رفته است؟ خیر. پس با شرایط امروز چگونه این هدف مسیر می شود؟ پاسخ آن در تغییر شیوه فعالیت رسانه ای نهفته است. وقتی انحصار رسانه از بین رفته است، طبق گفته پوچتزوف تفسیر خبر از خود خبر اهمیت بیشتری پیدا می کند. به عنوان مثال اگر بخواهید یک جامعه ای را نا امید کنید به گونه ای که توانایی ها و داشته های خود را دست کم بگیرد، آیا می توانید خبرهای مثبتی که به او امید و اعتماد به نفس می دهد را سانسور کنید؟ خیر بالاخره با این دست خبرها مواجه خواهد شد. کنترل مدل ذهنی جایگزین کنترل اطلاعات بنابراین کافیست این مدل ذهنی را برای او جا بیندازید که هر آن چه خبر و دستاوردی امیدوارکننده است، یا فریب و تبلیغات است یا کافی نیست و یا باید همزمان به یاد شکست ها و ضعف های بزرگ بیفتی تا با خود بگویی وقتی همچنان این ضعف های بزرگ وجود دارد پس آن دستاورد هم مهم نیست. یعنی به سراغ کنترل کردن مدل ذهنی و روش تحلیل او بروید. اگر این مدل ذهنی را به مخاطب دیکته کردید، آن گاه او هر بار با خبری امیدوارکننده مواجه شد، خود به خود با این تحلیل، تأثیر آن خبر بر روی ذهن خود را جهت خواهد داد. بنابراین شما به هدف خود که همان بی تأثیر کردن اخبار امیدوارکننده باشد رسیده اید. اما این بار خبرهای خوب را سانسور نکردید بلکه مدل ذهنی مخاطب را با هدف خود هماهنگ کردید. بنابراین به همان هدف رسیده اید اما با روشی دیگر که متناسب با شرایط رسانه ای روز است. پس درست است که انحصار رسانه و کنترل جریان اطلاعات امروزه مفاهیمی منسوخ شده هستند، اما تلاش برای کنترل داشتن بر افکار عمومی و به استعمار کشیدن ذهن انسان ها از بین نرفته است و همچنان ادامه دارد. در شیوه های نوین، عنصر استعمارگر به جای آن که بر روی سانسور و کنترل کردن تمامی اطلاعات متمرکز شود و مجبور باشد تمامی فرایند تولید تا انتشار خبر و انتقال آن به ذهن مخاطب را ردیابی کند، کافیست تمام تمرکز خود را بر این مسیر بگذارد که ساختارها و مدل های ذهنی و تحلیلی مدنظر خود را به افکار عمومی دیکته نماید. با این روش بر روی یک کار متمرکز شده اما دستاوردهای بسیاری به دست خواهد آورد. همچنین مزیت دیگر این روش آن است که بخشی از کار خود را به مخاطب واگذار کرده و خود مخاطب می داند باقی مسیر را چگونه باید برود. گویی ذهن او را با چیزی شبیه به یک سَم یا میکروب، ویروسی کرده است. ویروسی که می تواند به دیگران نیز سرایت کند. منابع: