در اینجا میخواهم از درسها و متون مربوط به سخنرانی، اصلی طلایی را بیرون بیاورم که احساس میکنم میتواند طلاییترین کلید نوشتن برای رادیو باشد؛ دستکم تجربهای که در نوشتن برای رادیو داشتهام، چنین چیزی را اثبات میکند. این قاعده طلایی چیست؟
مجله را میتوان انتخاب کرد. اگر شما خریدار باشید، به کیوسک مطبوعاتی میروید و از میان مجلههایی که خودنمایی میکنند، یکی را انتخاب میکنید و میخرید. این انتخاب، در خرید روزنامهها هم اتفاق میافتد؛ البته با درجهای کمتر. درجه این انتخاب، در رسانههای صوتی و تصویری، مثل رادیو و تلویزیون، بسیار کمتر میشود؛ خاصه در مرز و بومی که رسانههای صوتی و تصویری خصوصی هم ندارد.
مجله را میتوان توی کیف گذاشت، با خود به این سو و آن سو برد و هر وقت که زمان اجازه بدهد و هوای حوصله ابری نباشد، آنرا مطالعه کرد. با روزنامه هم میشود چنین کاری کرد، اما اگر زمان و حوصله در کمتر از 24 ساعت به وضعیت عادی خود برنگردند، دیگر نمیتوان آن را خواند. رادیو و تلویزیون که از این بابت، نمره بسیار پایینی دارند: اگر فرصت را از دست بدهید، دیگر قابل جبران نیست.
توجه به نکته اول و دوم، کیفیت، سادگی و روشن بودن را به شاغلان در این رسانهها یادآوری میکند؛ خاصه رادیو که محل توجه این نوشته است. به راستی نوشتههای رادیویی، چه ویژگیهایی باید داشته باشند؟ بسیار گفتهاند و بسیار خواندهایم که چه باید باشند و چه نباید باشند. در اینجا، نمیخواهم مروری بر همه آنها داشته باشم، بلکه میخواهم از درسها و متون مربوط به سخنرانی، اصلی طلایی را بیرون بیاورم که احساس میکنم میتواند طلاییترین کلید نوشتن برای رادیو باشد؛ دستکم تجربهای که در نوشتن برای رادیو داشتهام، چنین چیزی را اثبات میکند. این قاعده طلایی چیست؟
1
موسسه همشهری، کتابی چاپ کرده به نام 'چگونه یک سخنرانی جذاب ارائه کنیم؟'. در بخشی از این کتاب، بحثهایی درباره نوشتن برای خطابه یا سخنرانی مطرح میشود. سخنرانی، نزدیکترین هنر به رادیو است، چرا که تنها از صدا استفاده میکند. البته با این تفاوت که استفاده اندکی هم از نمایش میکند. اما بیشتر سخنرانیها، به صورت فایل صوتی منتشر میشوند و شما، تنها با صدا روبهرو هستید. سخنرانان، برای اینکه بتوانند مرتب و منظم صحبت کنند و وسط حرفهایشان، به حاشیه رانده نشوند، اقدام به تهیه نطق یا متن سخنرانی میکنند. البته قرار نیست که از روی این متن سخنرانی، حرفهایشان را بزنند؛ هر چند که اگر این کار را هم انجام بدهند، ایرادی به آنها وارد نیست و اسمش را خطابه میگذارند. در کتابهایی که برای آموزش سخنرانی چاپ میشوند، بخشهایی هم به تهیهٰ ویرایش و تنظیم متن سخنرانی اختصاص مییابد. و اما نکته جالب کتاب 'چگونه یک سخنرانی جذاب ارائه کنیم؟' از این قرار است: برای گوش بنویسید، نه برای چشم.
2
برای نویسنده یا روزنامهنگار شدن، شما باید ذهنیت کتبی داشته باشید. برای سخنران، دوبلور یا گوینده شدن، باید ذهن صوتی و سمعی داشته باشید. برای کارگردان، شومن شدن و کار تصویری هم باید ذهنیت تصویری داشته باشید. یک روزنامهگار یا نویسنده، روی کاغذ فکر میکند و روی کاغذ میتواند خودی نشان بدهد، این اتفاق برای دسته دوم و سوم، در رسانههای خودشان اتفاق میافتد. یک نویسنده، نمیتواند کارگردان موفقی بشود، چون ذهنیتش کتبی است و همه چیز را، اول کتبی میکند، بعد به این فکر میافتد که نمایی تصویری از آن به دست بیاورد.
توضیح بیشتر: مغز، برای فکر کردن و تولیدات فکری، نیاز به اطلاعات و ورودیهایی دارد. این اطلاعات، میتوانند کتابی باشند، یا تجربی و حسی یا اشراقی و از نوع کشف. یک کارگردان، وقتی که توی کوچه و خیابان راه میرود، در حال فکر کردن است، چرا که اطلاعات مورد نیاز مغز او، اطلاعاتی تصویری است که این اطلاعات تصویری هم، در مقابلش، در کوچه و خیابان و پارک و دشت و جاده و ...، وجود دارند. پس او فکر میکند و دست به تولید تصویری میزند؛ به خاطر همین در کارش موفق میشود. این اتفاق، برای نویسنده و روزنامهنگار هم میافتد، اما او چه کار میکند؟ سریع دفتر و کاغذش را بیرون میآورد تا نمایی کتبی از این اطلاعات را ثبت و ضبط کند.
این است راز تفاوت کار در رسانههای مختلف. هر رسانهای، جدا از ظاهر قضیه، در باطن خودش هم رازهایی دارد که باید آنها را کشف کرد. میدانید چرا برخی از مجریان رادیویی که سر از تلویزیون در میآورند، موفق نمیشوند؟ چون ذهنیت سمعی و گوشی دارند و گوشی و سمعی فکر میکنند؛ در حالی که تلویزیون، جای تصویری فکر کردن است؛ آنها گویندهاند، شومن نیستند و نمیدانند هم که باید شومن بشوند و باشند. میدانید چرا منتقدان فیلم ما، نمیتوانند کارگردانان موفقی شوند؟ چون ذهنیتی کتبی و نوشتاری دارند؛ آنها در نوشتن، شاید بینظیر باشند، اما در سرزمین تصویر و تصویری فکر کردن، غریبه هم اگر نباشند، یک تازهواردند.
3
نتیجه: برای کار در رادیو، باید گوشی فکر کنیم و حتی گوشی بنویسیم. درست است که نویسندگان رادیویی هم، یک نویسنده حساب میشوند، اما دارند برای رادیو مینویسند. نوشتههای آنها، باید در رادیو خوانده شود. رادیو هم، رسانهای است که یک بار و تنها از راه گوش شنیده میشود. نویسندگانی که رادیویینویس نیستند، اما به هر حال دست به این کار میزنند، اولین اشتباه بزرگشان، مشترک است: برای مجله یا روزنامه مینویسند. نوشتهشان سرشار از بازیهای زبانی است که تنها روی کاغذ میتوان آنها را درک کرد. ما در رادیونویسی، نیاز به کرشمههای گفتاری داریم، نه کرشمهها و بازیهای نوشتاری.
توضیح بیشتر: ما زبان گفتار داریم و زبان نوشتار. زبان گفتار، همانی است که با آن صحبت میکنیم و با دیگران و توی کوی و برزن، ارتباط میگیریم. زبان نوشتار، زبانی است که با آن مینویسیم. طبیعی است که خیلیها، با زبان گفتار، آشناتر از زبان نوشتار باشند؛ چون شب و روز دارند از آن استفاده میکنند. زبان گفتار، سادهتر از زبان نوشتار است. البته برای گفتن در رادیو، از همه بخشهای زبان گفتار هم نمیتوان استفاده کرد و به قولی، رادیو هم برای خودش، یک زبان گفتار معیار دارد. توی رادیو، شما از کلمه 'چاکرم' و 'مخلصم' نمیتوانید استفاده کنید؛ در حالی که در زندگی روزمره، بارها از آن استفاده میکنید.
نوشتههای رادیویی، در حقیقت باید گفتاری باشند و برای گفتار و گفته شدن، نوشته شوند. وقتی شما میخواهید مطلبی را بگویید و یک بار هم حق گفتنش را دارید، سعی میکنید خیلی ساده و روان و به دور از ابهام و ایهام حرف بزنید، نه؟
4
قبل از اینکه به مثال برسیم، یک نکته دیگر را هم باز کنم: در نوشتههای رادیویی، اصل بر این است که شنونده، مفهوم کلی شما را درک کند، نه اینکه درگیر کلمههای شما شود. یک نویسنده، از کلمه استفاده میکند تا جمله را درست بکند. جمله را درست میکند تا پاراگراف را شکل بدهد. پاراگراف را شکل میدهد تا متنش را بنویسد. و متنش را مینویسد، تا پیام و مفهومی را که در ذهن دارد، به شنوندهاش منتقل کند. اصل، بر این است که این مفهوم و پیام کلی، منتقل شود و هر چیزی که در انتقال این پیام و مفهوم مانع ایجاد کند، به قول متخصصان ارتباطات، یک پارازیت محسوب میشود.
بزرگترین اشکال کسانی که برای چشم مینویسند (برای چشمی که مطالعه میکند، نه برای چشمی که تماشا میکند)، این است که پارازیتهای زیادی دارند که مانع از انتقال کلی مفهوم و پیام مورد نظر میشود. توضیح سادهتر: شما در ماشین خود نشستهاید و مجری، در حال صحبت کردن از یک موضوع اجتماعی است. اگر کلمهای گفته شود که این شخص را درگیر خودش کند، او چند ثانیه را و در نتیجه، بخش بزرگی از پیام و مفهوم کلی را از دست میدهد. اگر این شنونده، درگیر یک بازی نوشتاری شود، مغزش روی این بازی متمرکز میماند و در نتیجه، ادامه پیام و مفهوم را از دست میدهد. اصل را که فراموش نکردهاید؟ انتقال پیام و مفهوم کلی. پس این بازیهای زبانی، که مناسب مجله و روزنامه و کتاب هستند، در این اصل کلی اشکال ایجاد میکنند.
5
مثال: میخواهم برای رادیو، متنی کوتاه و چند خطی درباره عصبانیت بنویسم. پس شروع میکنم به نوشتن:
« بیایید کمی مثل پراگماتیستها فکر کنیم؛ مثل عملگراها. عملگراها همیشه از خودشان میپرسند که: این کاری که دارم میکنم یا این چیزی که دارم میخوانم، چه نفعی در زندگی عملی من دارد؟ البته در نگاه اول، ممکن است کمی وحشت کنید؛ اما در نگاههای بعدی، میبینید که آنقدرها که فکر میکنید، بد نیست. مثلا همین عصبانیت: واقعا عصبانیت برای من چه سودی دارد؟ هیچ! باعث میشود اعصابم خردتر شود، ذهنم مشغولتر شود، انرژی بیشتری هدر بدهم و در نهایت، به خودم ضرر بزنم. واقعا اگر از دست کسی عصبانی بشوم، هیچ سودی برای من ندارد! تا حالا به این فکر کردهاید؟ مثل اینکه پراگماتیستها و عملگراها هم چندان بیربط نمیگویند ها!»
در این نوشته، از کلمههایی استفاده شده است که معمولا در زبان گفتار، حتی از نوع معیار آن، استفاده نمیشود. کلماتی که در رادیو و زبان گفتار استفاده میشوند، بسیار ساده و روزمره باید باشند. به تعبیری، مثل ترانههای موسیقی میمانند؛ ساده هستند، اما از همنشینی همین کلمات ساده، ترانهای ماندگار و دلپذیر میشود خلق کرد. خوب، حالا شروع میکنیم به رادیویی کردن نوشتهای که قرار بوده برای رادیو نوشته شود، اما عملا برای کتاب و مجله و روزنامه نوشته شده:
'بیایید کمی مثل پراگماتیستها فکر کنیم؛ مثل عملگراها'.
نکته: پراگماتیستها چه کسانی هستند؟ شنونده ممکن است با این کلمه درگیر شود و مفهوم کلی را از دست بدهد. پس بهتر است توضیح بیشتری بدهیم:
'دوست دارین کمی مثل بازاریها و تاجرا فکر کنیم؟ چرا اینقدر ترسیدین؟ منظورمون بازاریها و تاجرای خوبه که انصاف رو هم رعایت میکنن. بالاخره شماها هم جنس خیلی گرونی مثل زندگی دارین دیگه، مگه نه؟ باید حواستون باشه دارین با چه عوضش میکنین و عوضش چی میگیرین.'
نکته: در زبان گفتار، فعلها شکسته میشوند و بیشتر وقتها، نیازی نیست که جملهها، کامل ادا شود. فاکتور گرفتن از چیزهای مشترک هم، از مهمترین اصول مورد استفاده در زبان گفتار است.
'عملگراها همیشه از خودشان میپرسند که: این کاری که دارم میکنم یا این چیزی که دارم میخوانم، چه نفعی در زندگی عملی من دارد؟ البته در نگاه اول، ممکن است کمی وحشت کنید؛ اما در نگاههای بعدی، میبینید که آنقدرها که فکر میکنید، بد نیست'.
نکته: اگر همین جمله را بخواهید به دوستتان بگویید، چهطور میگویید؟ همانی را که به دوستتان میگویید، مرتب کنید و بنویسید. مثل این:
' ما فکر میکنیم که تاجرا آدمای بدیان. چرا؟ چون که خیلی اهل چرتکه انداختناند. اما به این بدیای هم که فکر میکنیم، نیس. اون بنده خداها، قدر پول و وقت و کارشون رو میدونن و مثل ما، الکی هدرش نمیدن. براشون خیلی مهمه که عوضش، چی گیرشون مییاد. البته ما داریم از تاجرای خوب حرف میزنیم ها؛ یه وقت آدرسو اشتباه نرین...'
نکته: هیچ وقت نباید فراموش کنیم که نوشتههای رادیویی، ممکن است ساده و روان و روزمره باشند، اما این به معنای مبتذل بودن نیست. همانطور که گفتم، درست مثل ترانه میماند: ترانهها اینقدر ساده هستند که همه آدمها، با هر سواد و تحصیلات و فرهنگی، میتوانند درکشان کنند. اما همین ترانههای ساده، به هیچ وجه مبتذل و پیش پا افتاده نیستند. آنها، در حالی که سادهاند، عمیق و زیبا هم هستند.
6
نتیجه نهایی: رادیویینویسها باید برای گوش بنویسند، نه برای چشم. نوشتهای که برای چشم نوشته میشود، اول روی کاغذ آورده میشود، بعد از طریق چشم، دریافت می شود، سپس راهی مغز میشود. اما نوشتهای که برای گوش نوشته میشود، مستقیم وارد گوش میشود و راه مغز را در پیش میگیرد. اگر نوشتهای را میخواهید رادیویی کنید، اول آن را بخوانید، ببینید برای گوشتان سنگین و ثقیل هست یا نه، بعد آنقدر اصلاحش کنید تا برای گوش شما، راحت و روان باشد. در این صورت است که این نوشته، برای گوش شنوندگان هم، راحت و روان خواهد بود. اگر هم خواستید آن را روی کاغذ بیاورید که گویندگان و مجریها بتوانند بخوانند، اول به زبان بیاورید تا گوشتان آن را تایید کند، سپس روی کاغذ بنویسید. این سئوالها را هم میتوانید از خودتان بپرسید: