نظریات پساساختارگرایانه به خودیِ خود از نوعی سادگی گمگشته در سورئالیسم ـ یعنی دنیای پرتحرک ادراکاتی که برای فرار از تنگناها ساخته شده، نشأت گرفته، که آن هم عمدتاً به وسیله تئوری ولنگارانه و بیقید و بند پیروان مارکس و یا انقلاب ها و تحولات شکست خورده رواج یافته است.مقاله پیش رو به طور کلی با بهره گیری از نظریات فروید، لاکان، استاتیسلاوسکی، دریدا، و صاحبنظران حوزه نمایشنامه رادیویی همچون آلن بک، استاد نمایشنامه نویسی دانشگاه کنت انگلستان، به مقوله نمایش و شنونده، در رسانه انتزاعی و استعاری رادیو می پردازد.
پس از گذشت 80 سال از اجرای نمایشنامه رادیویی در بی.بی.سی، ما به سختی قادریم که به نمایشنامهها، به همان صداقت و سادگی پیشینیان گوش دهیم. نویسنده این مقاله با بررسی روانکاوانه رفتار شنیداری امروزین ما، معتقد است که اغلب نظریات پساساختارگرایانه به خودیِ خود از نوعی سادگی گمگشته در سورئالیسم ـ یعنی دنیای پرتحرک ادراکاتی که برای فرار از تنگناها ساخته شده، نشأت گرفته، که آن هم عمدتاً به وسیله تئوری ولنگارانه و بیقید و بند پیروان مارکس و یا انقلاب ها و تحولات شکست خورده رواج یافته است.مقاله پیش رو به طور کلی با بهره گیری از نظریات فروید، لاکان، استاتیسلاوسکی، دریدا، و صاحبنظران حوزه نمایشنامه رادیویی همچون آلن بک، استاد نمایشنامه نویسی دانشگاه کنت انگلستان، به مقوله نمایش و شنونده، در رسانه انتزاعی و استعاری رادیو می پردازد.
***
از جهات بسیار، برنامه بدنام ومشهور رادیوییِ تولید شده در سال 1938 توسط 'اُورسن ولز' (Orson Welles) که در تئاتر مرکوری تحت عنوان 'جنگ دنیاها' (War of the Worlds) اجرا گردید نخستین تجربه و محک جدی در زمینة تئاتر نادیدنی برای رادیو بوده است. در میان مناقشات و مباحثات گوناگون در رابطه با تئاتر نادیدنی ـ همچون بحث نادیده انگاشتن این فرم به طور کلی و یا بحث 'آگوستو بُل' (Augusto Boal) به طور خاص ـ 'مارتین کوتِس' (Martin Kohtes) خاطرنشان میسازد که: بُل از بیان این واقعیت که تکنیک نیز در ارائه تئاتر نادیدنی متکی به محرکهای عاطفی (از قبیل حس ترحم، شوک روحی، و خشم) میباشد، چشمپوشی میکند تا اینکه شنونده را در عمل به سوی خود جلب کند. در این حالت وی مارتین کوتس یادآور میشود همانگونه که بُل ادعا نموده این موضوع در تئاترهای سنتی از 'دوره آریستوتِل' (Aristotelian tradition) تا تئاترهای زمان 'برشت' (Brecht)، نمود مییابد. نمایشنامه رادیویی ـ یا نمایشنامة رادیویی نادیدنی ـ نیز میتواند در چنین حالت و شرایطی تعریف و توصیف گردد، هرچند انعطافپذیری رسانهای که آن را برای اجرا میپذیرد و انطباق و همبستگی اشکال و گونهها را در مورد آن تعیین مینماید هم گاهی اوقات در مورد یک برنامة واحد مصداق مییابد. بدون هیچ تردیدی جنگ دنیاهای اُورسن ولز در ژانر بسیار 'ترسناک' (panic) تولید شده است. چنین به نظر میرسد که این وحشت عمده از باور بخش کثیری از شنوندگان نشات میگرفت که آنچه را شنیده بودند حقیقی میپنداشتند و جز اخبار و رویدادها محسوب میکردند نه یک نمایشنامه یا برنامه مستند! شاید آن دسته از شنوندگانی که سادهلوحانه و با طیب خاطر در ماشین های خود جنگ دنیاها را شنیدند و آن را یک نمایشنامه رادیویی خام تصور نمودند، در فهم این موضوع که تئاتر رادیویی نوپا (همچون سینمای اولیه) دارای ارتباطات محوری و اساسی با صحنة نمایش است شکست خوردهاند. شاید هم آنگونه که در دیگر اشکال تئاتر نادیدنی امکان رخ دادنش وجود دارد، این افراد خود را با بازیگران و رویدادها بیگانه احساس کردهاند؛ همان چیزی که 'سوزان مِلروز' (Susan Melrose) آن را 'ویژگی انعطاف پذیر تئاتر' (theatre's felt specificity) مینامد.
حال پس از گذشت 80 سال از اجرای نمایشنامه رادیویی در بی.بی.سی، ما به سختی قادریم که به آن نمایشنامه به همان صداقت و سادگی پیشینیان گوش دهیم. در هر حال بازتابهای آن اجرا در سال 1938 ما را متقاعد میسازد که چنین طرحهایی دیگر به ندرت میتوانند مورد استفاده واقع شوند. اکنون ما با گوشهای باز میشنویم و برای اینکه بتوانیم صحبت کنیم، تمام احساساتمان را مهیا میکنیم و بدیهی است که هنوز در هر شکلی از اجراهای دراماتیک به صورتی خاص عمل میکنیم. چه در خانه شنونده یک برنامه باشیم و چه در اتوموبیل، در مورد اینکه ما بخشی از صدها هزار شنونده بالفعل آن برنامه هستیم یا نه دچار تردیدیم. چه تنها باشیم و چه در کنار یک یا دو نفر دیگر باز هم نمیتوانیم ـ نه از نظر فیزیکی و نه از نظر روانشناختی ـ به نسبت زمانی که در یک مکان مشخص مثل سالن تئاتر یا یک خیابان یا یک محل انتخابی دیگر، خود را به عنوان بخشی از یک مجموعه به حساب میآوریم، به موقعیتیابی صحیحی از خود دست یابیم. حتی بدون هیچ شباهتی با کارهایی از قبیل خواندن یا مشاهده کردن، در نمایشنامة رادیویی هیچ چیزی برای دیدن یا نگاهکردن وجود ندارد. بازیگران نادیدنیاند، صحنهپردازی تنها در ذهن ما جریان دارد و رویدادهای نمایش در چشماندازی از کلمات که 'آلن بک' (Alan Beck) آن را صداگذاری مینامد، اتفاق میافتد: 'مجموعهای از پسزمینهها یا پوششهای صوتی در نمایی دور، مثلا اسبهای دریایی شنیده میشوند بدون آنکه دیده شوند و صدای باران و ترافیک و طوفان در خارج از خانه شنیده میشوند بی اینکه مشاهده شوند.' ما با مسائل دیداری مواجه نیستیم، بلکه با مفاهیم شنیداری وصوتی سر و کار داریم و به همین دلیل نیازمند بکارگیری تخیلمان در طُرُق مختلف از اشکال گوناگون اجرا میباشیم. مشارکت ما در یک نمایشنامه رادیویی به واسطه مفهومسازی فعال در ذهن و ایجاد چشماندازی از نمایشنامه در دنیای درونی رخ میدهد؛ همان چیزی که 'فرانسیس گِرِی' (Frances Gray) و 'ژانِت بِرِی' (Janet Bray) آن را در مباحثات مربوط به نمایشنامههای رادیویی 14 سال پس از نقد رسانهای 'مارتین السین' (Martin Esslin) مطرح نمودهاند. در آن مقاله تاکید گردید: گوش دادن متمرکز و با دقت به یک نمایشنامة رادیویی و شبیهسازی هرچه بیشتر آن با 'تجربه خواب دیدنِ یک شخص به نسبت زمانیکه خوانندة یک رمان است' ، به ما در فهم موضوع کمک میکند. از این رو 'ذهن به منظرههای درونی موضوع از طریق تخیل وارد میگردد.'
اجرای رادیویی
'آلن بِک' (Alan Beck) مینویسد: 'رادیو رسانهای غیرکامل، انتزاعی، و استعاری است' و همانگونه که اشاره کردیم رسانهای نادیدنی میباشد. ما صدای بازیگران، جلوههای صوتی و قالبهای صداگذاری را در یک اتاق یا اتوموبیل میشنویم، اما هیچ محل یا فضایی برای نگاه کردن یا نگریستن به آنها نداریم. در اینجا مفهومی از حذف و (غیرکامل بودن) را ذکر میکنیم: هیچ چیزی تحت عنوان حرکات بدنی بازیگر و صحنهپردازی وجود ندارد، با این وجود زمانی که ما به یک اجرا گوش فرا میدهیم، صدای بازیگران نشانهای پنهان از حرکات بَدنیشان است و ما از همین موضوع انتزاعی ـ و تنها بر پایه ی آنچه که شنیدهایم ـ به طور خودکار حرکات فیزیکی بازیگران را درک میکنیم. این یک پدیدة شنیداری و چرخشی پیچیده است که از تحرک و پویایی صدای هنرپیشه در هنگام ادای جملات ـ یا به اصطلاح 'تنظیم صدا' ـ در مقابل میکروفون نشات میگیرد. علاوه بر این کیفیت صدای ایجاد شده که در استودیو با بکارگیری موانع آکوستیکی (از قبیل صفحه پُرتابل و پردهها) ایجاد میگردد، همچنین جلوههای صوتی ایجاد شده همزمان با اجرا، به اضافة واکنشهای جانبی همزمان (از قبیل اِکو، پژواک، نامفهوم شدن صدا) همگی در ایجاد جلوههای صوتی 'خارج از چارچوب' موثراند. ترکیب این اِلِمانها و اجزا بر روی میز (که پانل گفته میشود) از طریق میکس چند شبکهای و چند وجهی ـ همزمان با اجرا ـ صورت میگیرد، اما علاوه بر این کارگردان برنامه باید با میکس مجدد و ایجاد فضای ذهنی دورتر، موسیقی و افِکتها را هم در طول فرایند تدوین تهیه نماید.
از طریق متون طراحی شده برای گفتمان بازیگران، مذاکرات و گفتگوها در فرم دیگری از اجرا میان متن نوشته شده، بازیگر و کارگردان اتفاق میافتد. متن ارائه شده به بازیگر در واقع بیانهای است مدون که بازیگر از طریق آن با مخاطبی نادیدنی به وسیله میکروفون صحبت میکند؛ البته با در نظر گرفتن اصول منحصر به فردش جهت میزان سرعت انتقال، سرعت وضوح، شمردگی، و سرعت تحرک و از این قبیل موارد. این تاثیرات روی مخاطب به واسطه ی 'تنظیم صدا' و یا دور و نزدیک بودن بازیگر با میکروفون رخ میدهد. تاثیر حضور فیزیکی بیواسطه با مخاطب (بازیگر در درون ذهن و مخیلة مخاطبان جریان داشته باشد) با نزدیک شدن بازیگر به میکروفون و همچنین استفاده از صداگیرهای آکوستیک و موانع صوتی یا گاهی اوقات از طریق بکارگیری یک اتاق کوچک با عایق صوتی خشک امکانپذیر میگردد. از طرف دیگر اگر قرار بر این باشد که بازیگران بخواهند شخصی را در انتهای یک راهرو صدا کنند، به منظور انتقال هرچه بهتر احساس به مخاطب در فاصلهای دورتر از میکروفون میایستند و صدای خود را به گونهای تنظیم میکنند که گویی در حال فریاد زدن هستند. میزان افکت اضافه شده به صدای ضبط شده توسط مدیر استودیو به وسیلة پانل به صورت همزمان و با موافقت کارگردان صورت میگیرد.
میکروفونهای جانبی هم در محل وجود دارند که ارتباطات فیزیکی میان دو یا چند بازیگری را که به صورت ایستاده یا نشسته پشت میکروفون حضور دارند تنظیم مینمایند. بر روی صحنه میکروفونهای جانبی به صورت آشکارا تحرک عملکردی مهمی را در بر میگیرند؛ پیش از این در مورد حرکات فیزیکی بازیگران در ارتباط با یکدیگر به عنوان جزئی اساسی از 'میزانسن' (mise-en-sce'ne) مطالبی خواندهایم. در تجربه اجرای نمایشنامه ی رادیویی نیز تحرکات آوایی و آکوستیک ـ در پیوند با حالات بازیگران در ارتباط با میکروفون، به اضافة شیوهای که آنها برای ادای کلمات به کار میبرند، و همچنین کاربردهای عایقهای صوتی ـ متن و اجرایی میآفریند که در آن شنونده کاملا میتواند در ذهن خویش به 'صحنهآرایی' (scenography) بپردازد، که این موضوع شامل دیدههای ذهنی ما از حرکات فیزیکی بازیگران نیز هست.
این مطلب ممکن است به قدر کافی واضح و روشن به نظر برسد، اما در محتوای برخی از ابزار نظریات اجرا چنین ادعا میگردد که نمایشنامههای رادیویی شخصیتی چندلایه را به وجود میآورند که نوعی دگراندیشی پساساختاری را موجب میشوند. این نظریات میافزایند که اجراها مانند تمامی زبانها موضوعی جهت نمایش معانی و مفاهیم هستند و بنابراین در ظاهر گولزننده خود، دارای نوعی خلا میباشند. پرسش 'فیلیپ آوسلِندِر' (Philip Auslander) را مورد بررسی قرار میدهیم: 'اگر استنباط ما از اجرای بازیگر با آن چیزی که وی واقعا اجرا میکند متفاوت باشد، آن گاه چگونه میتوانیم ادعا نماییم که قادریم حضور بازیگر را از روی اجرا تشخیص دهیم؟' در پس یافتههای آوسلِندِر مبنی بر وجود شخصیتهای کاذب در آثار 'دریدا' (Derrida) و دروغی بودن آنها این باور به ذهنمان متبادر میشود که اصل این اجراها در واقع نمیتوانند باورپذیر باشند، زیرا این اساس دارای یک جایگاه واقعی نیست و محلی معین ندارد و بنابراین آنچه ارائه میگردد مجموعهای از رویدادهای بدون محل، همراه با شمار نامعینی از تعویض نشانهها به عنوان نمایش است. این شیوه ی تعریف موجب میشود که آوسلِندِر مفهوم جدیدی را تحت عنوان 'تفاوت' مطرح نماید که بر پایه ترجمة آلِن بَس: 'ترکیبی است از تمایز (ناتوانی در معنا بخشی به واژه) و تسلیم (عقبنشینی مصادیق وقتی معنا، مورد توجه واقع شود.) برای آوسلِندِر تکرار یافته ی متافیزیکی 'دریدا' یعنی فقدان اصل (نبود زبانشناسی و هستیشناسی) نشاندهنده آن است که اجرا (و تئوری آن) چه از نظر نمایش مفهوم و چه از نظر فقدان اصل بحثی پایان ناپذیر است. با توجه دوباره به نظریات 'استانیسلاوسکی' (Stanislavski)، 'برشت' (Brecht)، و 'گرتُفسکی' (Grotowski)، آوسلِندِر دریافت که تمامی آنها در اظهار نظرهایشان دارای نقصی ویرانگر و اشتباهی عمده هستند؛ آنجا که همگی وجود شخص بازیگر را پیش از اجرایش در نظر میگیرند و این موجب میشود که حضور بازیگر در حین اجرا توسط شنونده به نحو مطلوب جهت دستیابی به واقعیت مشخص نگردد.
میخواهم بگویم که ـ در پاسخ به پرسش آوسلِندِر ـ امروزه ما به نظریه ی اجرانگر 'پُست اِستانیسلاوسکی' (post-Stanislavskian) به دیده ی تردید می نگریم؛ و تمایلی نداریم که حضور بازیگر را از طریق اجرایش درک کنیم. برداشت شخصی بازیگران از خویش و نظر آنان درباره ی 'گامبرداشتن در خطوط تعیین شده' از طریق واکنشهای عاطفی و وارد شدن در راههای پرخطر به عنوان ضابطهای جهت اجرای واقعی (آنگونه که آوسلِندِر پیشنهاد مینماید) چه در اجرای صحنهای و چه در اجرای رادیویی نامربوط است. در ورای این مقاله چنین پرسشهایی مطرح میگردند: اینکه آیا دیگران نیز همچون آوسلِندِر بر این باورند که بازیگران میتوانند واقعا حقیقت درونی خود را از طریق حضور در حین اجرا آشکار سازند یا نه؟ و اینکه آیا این نظریة قابل دفاع که ابراز وجود کلی برای بازیگر از طریق زبان در حیطة امیال فیزیکی قابل مشاهده (با توجه به گفتة گِرتُفسکی) میتواند در اجرای تئاتری نیز منعکس کننده و بهتر کنندة حالت انسانی باشد، به صلاح است یا نه؟!
'آوسلِندِر' دارای اشارات مناسبی است دربارة تصور نادرست 'حضور شخص بازیگر' (self-presence) در نوشتههای اِستانیسلاوسکی و گِرتُفسکی و عقیده ی برشت در مورد اجراهای نیازمند به خلق شخصیت خیالیِ ثانویه که برای بازیگر اتفاق میافتد. 'آوسلِندِر' (Auslander) پا را از این نیز فراتر میگذارد و خاطرنشان میسازد که یافتة دریدا در مورد زبان و شیوة اجرا به ما نشان میدهد نمایش تفاوتها میتواند نتیجه بکارگیری متون و خواندنیهای غیرِمرتبط در اجرا باشد (همانگونه که فرمهای دیگر نوشته ایجاد میکند). خطری که وجود دارد این است که هیچ خطایی نمیتواند بدون تقسیم شدن به خطاهای بیشتر در اجرا گفته شود. وی ادعا میکند که با القای تفکر از بین رفتنِ ریشههای تئاتری ما، در مراسم جمعی معمول و معتبر [همچون برگزاری مراسم مذهبی در کلیساها و رژههای تشریفاتی نظامی] و همچنین درک تمامی تفاوتها و همینطور اشارة دریدا به اینکه ما نمیتوانیم 'شخصیتی گمشده یا غیرممکن از وجودی غایب داشته باشیم' ، دو راه یا دو انتخاب پیشِ رویمان قرار میگیرد: یکی اینکه به گونهای از نوستالژی پناه ببریم و استنباطِ نادرست از حضور در اجرا را با فرم قدیمی و از رده خارج، تعویض کنیم. دیگر آنکه با پیروی از شیوه اجرایی دریدا که وی آن را مبنایی برای تعویض ساختارگراییِ Levi-Straussian قلمداد میکند، قدم برداریم.
بهترین راهی که من میتوانم برگزینم آن است که یادمان باشد که اغلب نظریات پساساختارگرایانه به خودیِ خود از نوعی سادگی گمگشته در سورئالیسم ـ یعنی دنیای پرتحرک ادراکاتی که برای فرار از تنگناهای تفاوت، ساخته شده ـ نشات گرفته که به وسیلة تئوریِ بیقید و بند و آزادانه پیروان مارکس و یا انقلابها و تحولات شکستخورده رواج یافته است.
ضمیر ناخودآگاه و شاخ و برگ دادن به نوشتههای رمزآلود
پیش از این در بحث جایگاه هنر، اشاره کردیم که 'مارتین اسلین'، تاکید میکند گوش دادن به نمایشنامه رادیویی بیشتر شبیه به خواب دیدن است تا خواندن یک رمان. مثل هر نوع دیگری از نمایشنامه، نمایش رادیویی با آنچه که با حضور تخیلی گویندگان و درکِ تلویحی متن مربوط میشود، در ارتباط است. این امر نوعی تعامل زیرکانه است که ما آن را 'صحنهپردازیِ شنیداری' (aural scenography) مینامیم: تجسم محل (موقعیت) که میتواند واقعی یا خیالی باشد، در زمان گذشته یا حال اتفاق بیافتد؛ و محیط که چکیدة تجسمی است که ممکن است اشکال مختلفی از واکنشهای موثری را که گفته شد به تحرک وادارد.
'لاکان' (Lacan) که از 'فروید' (Freud) الگوبرداری میکند، اظهار میکند: ضمیر ناخودآگاه مانند زبان ساختاربندی شده است. فرآیند روانکاوی ـ که حضور شخص را از طریق شفافسازی احساسات، انگیزهها، تجربیات و رویاها مورد مطالعه قرار میدهد ـ در ارتباطات کلامی نیز اتفاق میافتد. اما این موضوعی است بر آن 'قانون مدلل' (law of the signifier) که زنجیره مفاهیم کنایهآمیز در طول هر مفهوم ثابتی محو و زایل میشود. این امر آنگونه که 'دریدا' هم مطرح میکند در نهایت به تفاوت منجر میگردد که در آن 'تعویض نشانهها به نظر فعالیتی اساسی برای تفاسیر روانکاوانه' به شمار میرود. برای لاکان، فرآیندی که ما در آن به خودشناسی ـ به عنوان فردی با هویت ـ دست مییابیم، یعنی 'مرحله ی آیینهای' (mirror stage)، نه تنها با آغاز بحران اودیپ شکل میگیرد، بلکه بازشناسیِ آن چیزی هم که از آن به 'من' تعبیر میکنیم، در شکلگیریاش موثر است. به عبارت دیگر (به صورت تحتاللفظی) 'من' نمیتواند به طور کامل و دقیق تعریف گردد، اما در عین حال موضوعی است برای محو کردنِ نمایش مفهوم. روانکاوی ادامه میدهد: سپس در بخشی که در آن حذف و خلا وجود دارد ـ که لاکان آن را 'شکاف' (gap) مینامد ـ چیزی به وجود می آید. در جملات نوشته شده یا گفته شده، چیزی دچار سردرگمی است؛ لاکان ادامه میدهد: این امر به دلیل طبیعت زبان و همچنین خودآگاهی است. از این بحث وی چنین نتیجه میگیرد که ضمیر ناخودآگاه مانند زبان ساختاربندی شده است. با توجه به توضیحات لاکان و تئوری فروید موضوع اعلام وجودیِ 'من' تنها در قالببندیهای زبانی امکانپذیر است و بنابراین ضمیر ناخودآگاه از قانونی مشابه با نشانهها در زبان تبعیت میکند.
در سال 1920 فروید در مقالهای تحت عنوان 'فراسوی اصل لذت' (Beyond the Pleasure Principle) برداشتها و مشاهدات خود را از بازی 'فورت دا' (Fort-Da) پسر بچه ای، که در زمان غیبت و نیز حضور مادر خود با استفاده از یک قرقره نخ، به انجام یک فعالیت آرامشبخش دست میزند، مطرح میکند. در این داستان ـ یعنی بازی کودک و مشاهده فروید ـ 'آن اوبرسفِلد' (Ann Ubersfeld) تأکید میکند که فروید، ریشة فیزیکی لذت تئاتری را کشف کرده است: 'آنچه که آنجا هست، در حقیقت آنجا نیست، بلکه نشانه، علامت، یا تعویضی است خیالی یا حتی واقعی که شخص در ذهن خود آن را آرزو میکند.' اوبرسفِلد خاطرنشان میسازد که بسیاری از نمایشنامههای ناتورالیستی از حکایتهای لذتبخشِ مشابه بازی کودک بهره میگیرند که در آنها شخصی یا چیزی گم میشود، اما مجددا در انتها پیدا میشود.
این مقاله فروید بخش عمدهای از وقت و کار وی را در موردِ ضمیر ناخودآگاه برای حدود 30 سال به خود اختصاص داد، و بخشی هم صرف توضیح این مطلب گردید: 'شرایط و وضعیتی که پیش از این به آنها اشاره شد، و بعد از خودآگاهیهای مکانیکی مختلف، از قبیل مصیبتهای ریلی (جادهای)، و سایر تصادفات و حوادث پرخطر موجود در زندگی رخ میدهند، تحت عنوانِ 'اختلال روانی ناشی از ضایعه' (traumatic neurosis)، مطرح میگردد. جنگهای مصیبتباری که به تازگی پایان یافتهاند، تبعات بیشماری از همین نوع بیماری را به دنبال داشتهاند. به بیان دیگر، 'اختلال روانیِ ناشی از ضایعه' فروید را ما امروز 'تنش های عصبیِ تکاندهنده' مینامیم.
بعدها در سال 1923، 'لتر' (Later) در یادداشتی مشابه در همین زمینه، که حاوی شرح و تفسیری در مورد خوابها و رویاها بود، فروید تأکید نمود که تخیلاتی از این دست، به همان صورت اولیه به بخش هشیار ذهن، هدایت میشوند و با 'واژهپردازیهای مرتبط با آن حادثه یا رویداد همیشه در ارتباط خواهند بود'. سپس به منظور اهمیت بخشیدنِ دوباره به نشانههای ذهنی در افراد میافزاید: 'این بخش، (بخش هشیار ذهن) به وسیلة واژهپردازیهایی که امروز کاملا شفاف و روشن شدهاند، فعالیت نموده و آنگاه با میانجیگریِ درونیِ فرآیندهای ذهنی، به ادراکات تبدیل میشوند.
دریدا با مبنا قرار دادن یادداشتهای فروید در اثر 'شاخ و برگ دادن به نوشتههای رمزآلود' در مقالة 'فروید و چشمانداز نگارش' (1978)، چنین نتیجهگیری میکند که تلاش 30 ساله ی فروید با ارائه مدلی عصبشناختی از ضمیر ناخودآگاه و حافظه آغاز شده و به استعارهای مشابه نوشتن منتهی میگردد. ردیابی حافظه، در سرخوردگیِ حاصل از ضمیر ناخودآگاه و الزاماتی که از طریق خودآگاهی بوجود میآید، نفوذ میکند. دریدا، نمونههای بیشماری از این حسِ سرخوردگی را ذکر میکند. برای او استعاره از شاخ و برگ دادن به نوشتههای رمزآلود، توصیفی چندلایه نیست، بلکه 'سیستمی از ارتباطات میان طبقات و لایههای مختلف است.'
او در این مقاله چنین نتیجه میگیرد، که فراخواندن نوستالژیک وی، در مورد پیمودن راههای 'درست و ناب' از طریق به کار بستنِ مکتب سورئآلیسم فرانسه و اصول آن در نمایش و اجرا امکانپذیر است.
فن نمایشی گروهی (Acollaborative dramaturgy)
نگرانی من در مورد نظرات دریدا (و شرح و تفصیل آن) ـ که البته یک بیانیة تکراریِ بدون اصل و خاستگاه است ـ آن است که ما یا باید به یک نوستالژی واپسگرایانه تسلیم شویم (برای چیزی که در همان اولین قدم اشتباه است) و یا بازی (نمایش) دیگری ارائه دهیم (که به نظر میآید برگرفته از نوع دیگری از نوستالژی، برای مکتبهای هنری نوین و سورئالیسم باشد.) این گزینه زمان برای ما جنبة اجبار ایجاد مینماید که به این باور برسیم که تمام زبانها و خودآگاهیها و در نتیجه هنر از هیچ چیزی بجز نمایشهایی نامعین و ناپایدار از مفاهیم تشکیل نشده است. از این نقطه نظر قصد دارم بگویم که به عنوان یک نویسنده، اگر کوچکترین گرایشی به این نوع نگرش و دیدگاه داشتم دیگر به هیچ عنوان تلاش نمیکردم چیزی بنویسم. علاوه بر این میخواهم بگویم که تولید رادیویی ـ اعم از نگارش متن، اجرا، و ضبط صدا ـ اساسا از اجرای صحنهای و تصویری متفاوت است.
شاید نمایشنامه رادیویی در واقع شامل همان چیزی باشد که 'والتر بنیامین' (Walter Benjamin) زمانی آن را در شکل سورئالیسم فرانسوی 'روشنایی کفرآمیز' (profane illumination) دیده و همان راه نجاتی باشد از لنگرگاه نمایشهای فیزیکی و روی صحنه. بنیامین در مقاله خود که در سال 1929 به رشته ی تحریر در آورده نتیجه میگیرد که وضوح بدبینیِ سورئالیسم در رویارویی با زندگی بورژوآ (بازاری) به صورت بالقوه توان ایجاد تحول و دگرگونی را دارد. سورئالیسم با دیدگاههای کمونیستی، نزدیکی زیادی دارد؛ و این به آن معناست که بدبینی در تمام جنبههای آن جریان دارد. در سال 1929 زمینه برای کسانی که خواهان دگرگونیها و انقلابهای اجتماعی بودند، فراهم بود و بنیامین نیز آرزو داشت که قدرت سنتشکنِ مکتب سورئالیسم بتواند احساسات آزادی خواهانه و شدیدا انسانگرایانه مردم را در رابطه با آزادی برآورده سازد.
ادعای (تفکر) من در مورد نمایشنامه رادیویی چنین چیزی است: 'چیزی که تا به حال همیشه ناقص بوده' چیزی شبیه به سرِهم کردن یا بافتن نشانههای ساده و ناب به هم، از طریق صداها، آواها، و محیطی که میتواند به وسیله جعبه ای بر روی میز یا روی یک تاقچه و یا داشبورد یک اتوموبیل به فضایی که تئاتری گذرا (ناپایدار) را شبیهسازی میکند، انتشار یابد. در این رابطه هیچکس و هیچ چیز حضور فیزیکی ندارد و نمودی تمثیلی و تخیلی از واقعیت شکل میگیرد. اگر صحبت مارتین اسلین را صحیح فرض کنیم که تجربة گوش دادن به یک نمایشنامة رادیویی شبیه به خواب دیدن است، بایستی از خودمان بپرسیم که آیا ما باید ضمیر ناخودآگاه خود را با روایتهایی که از زبان گویندگان نمایشنامه خارج میشود، هماهنگ سازیم یا اینکه ذهن خود را با نوع دیگری از تصاویر خیالی (مثل خواب دیدن) مواجه سازیم. شاید برخی راه دوم را بپذیرند زیرا یک نمایشنامه رادیویی مثل سفر به درون ضمیر ناخودآگاهی دیگر قلمداد میگردد ـ که نه مربوط به نویسنده است نه بازیگر ـ اما یک فرآوردة دست سازِ صوتیِ رمزآلود (کنایی) و پیچیده است. شاید ما با آسانی و رضایت خاطر به حوزة چیزهای محتمل کشانده شویم، زیرا این حوزه مانند خواب دیدن یک محدودة شخصی و همچنین علمیتر و تجربیتر است؛ چرا که آن همینجاست و در حال حاضر وجود دارد (بدون آنکه نیاز داشته باشیم برای پیدا کردنش جایی برویم.) من معتقدم که نمایشنامههای رادیویی نمایشدهندة نوعی از مفهومپردازیِ آریستوتِل در مورد ترس و ترحم هستند و علاوه بر این قادرند همچون حماسههای برِشت عمل نمایند ـ هرچند که این دو در یک زمان واحد مانعةالجمع هستند.
در پایان بحث 'هستیشناسیِ اجرا' (ontology of performance)، 'هربرت بلاو' (Herbert Blau) هر دو دیدگاه ایدئولوژیک خود را در مورد تئاتر آمریکایی یکی میسازد: 'نقطه نظرهایی راجع به بهبود کیفیت تصورات نادرست ما وجود دارد که در این صورت اگر بتوانم فلسفة وجودیِ تئاتر را بپذیرم، میتوانم تئاتر را چنین چیزی بدانم: نمایشی آرمانی از تصورات نادرست که بر پایة آن منِ نوعی بر روی زمین زندگی میکنم'. با این توضیح به گونهای از اجرای تئاتر بیعیب و نقص دست مییابیم که اغلب در اشکال فرانسوی و آمریکاییِ آن، قابل مشاهده است. علیرغم اینکه هربرت بِلاو چیزی در تعریف نمایشنامة رادیویی ارائه نمیدهد، اما بیانیه و نقطهنظر وی میتواند حاوی بحثی در این رابطه نیز باشد. او ما را به بحث فروید برمیگرداند: نه دانستهها و یافتههای فروید در مورد مسائل فراعرفی و لغزشها و اشتباههایی که ما را گمراه میسازد، و نه کلام بینتیجة لاکان، بلکه نافرمانیِ رغبتها و آرزوها به خودی خود است، که به ما در این راه یاری میرساند؛ و این موضوع من را مجددا به یاد اثرِ هوارد بارکر میاندازد، کسی که آثارش (نمایشهایش) ، جنگ، گفتگو، یا جدالی است انعطافپذیر میان علاقه و سرکوبی، سخن گفتن و دلواپسی (مثل نمایشنامه ی عمو وانیا)،دو همچنین فشاری فریبنده میان یاس و پایداری. اثر وی تحت عنوان 'دیدگاههایی درباره ی روش اجرا' ، در مورد علایق هنرمندان جهت معروف شدن، نخستین بیانیه برای نمایشنامههای رادیویی بود. دراماتیک بودن اشعار هوارد بارکر، در رسانهای چون رادیو قدرت و صلابت خاصی ایجاد مینماید، زیرا ما میتوانیم (و باید) با نزدیکی به زبان اجرا در ذهن و درون خود به 'صحنهآرایی' دست بزنیم. هنگامی که به آثار بارکر گوش میدهیم در مییابیم که او با آنچه آشکارا سبب ایجاد صدا میگردد، با آنچه به صورت طبیعی سکوت میکند و با آنچه باعث ایجاد علاقه میگردد، در حال دست و پنجه نرم کردن است. از این منظر، هوارد بارکر و نمایشنامههایش در ورای آثار ناتورالیسم دست به آفرینش میزنند و شاید بتوان گفت که انعطافپذیری این آثار در اجرای رادیویی به همان خوبی (یا شاید بهتر از) اجرای صحنهای است.
'مروارید' (Pearl) که در 1978 توسط 'جان آردن' (John Arden) نوشته شده است، مخاطبان و شنوندگان خود را در قلمرویی مشابه آثار بارکِر میانِ علاقهها و آرزوها، حالات و تفکرات سیاسیشان، به چالش میطلبد. من به خوبی میتوانم میزان رنج و ستم ایرلندیها در قرن هفدهم را از طریق حکایات شخصی و نمایشنامههای مرتبط با آن به خاطر بیاورم. این نمایشنامه (مروارید) که منعکسکننده ی رنج ایرلندیها در طول قرن هفدهم بود، به طور خاص، جهت اجرا در رادیو نوشته شده بود و آنگونه که 'مایک کِیسی' به ما میگوید، آردن درخواست اجرای صحنهای آن را که از طریق کمپانی سلطنتی شکسپیر مطرح شده بود، نپذیرفت!
در سال 2001 من نمایشنامهای برای رادیو بی.بی.سی، با عنوان 'سه جوجه' (Three Chickens) نوشتم؛ این نمایشنامه بر پایة داستانی که من هنگام کارکردن بر روی پروژههای اجرای نمایش در برزیل نوشته بودم، شکل گرفت. به محض شنیدن داستان (و قبل از آنکه خودم را برای ضبط جزءجزء داستان آماده کنم یا از کسی بخواهم که آن را دوباره برایم بازگو کند) دریافتم که بهتر است آن را به شکل نمایشنامه رادیویی آماده سازم! بایستی برروی داستان نقل شده، کارهایی صورت میگرفت؛ چرا که برای من ـ این داستان سنتی ـ هم از نظر عینی و هم از نظر استعاری، با دو بن بست مواجه شده بود: یکی علاقه و اشتیاق پسری برای ترک خانه ی مادری و ازدواج کردن، و دیگری کوشش و تقلای مهاجران تازهوارد در برزیل برای جداساختنِ خود از فرهنگ مادری پرتغالیشان. نمایشنامة من باید فن لایهسازی در داستانها را بکار میبرد؛ به همین دلیل یکی از داستانها در کشور برزیل و در 'زمان واقعی' (که به درستی محل اجرای نمایش بود) و در مدت زمانی که داستان برایم نقل میشد، نوشته شد؛ و داستان دیگر ـ که مربوط به خانه مادری و عشق به آن بود ـ خارج از زمان واقعی و در بازگشت به گذشته (flash back) نقل شد. البته نمیتوانم بگویم که آیا کار نمایش ارائه شده، در همان مسیری که من تجسم میکردم اجرا گردید یا نه؟! شاید دستنوشتة نهایی که من برای اجرا در رادیو به مسوولین دادم مورد جرح و تعدیل واقع شده باشد، اما در هر حال شما میتوانید متن کامل 'سه جوجه' (Three Chickens) را بر روی وب مطالعه نمایید.
فروید در کتاب 'فراسوی اصل لذت' (Beyond the Pleasure Principle)، مینویسد: 'آنچه که مطرح گردید نوعی گمانهزنی است، یک گمانهزنی بعید و غیرواقعی که خواننده میتواند آن را با توجه به تمایل ذاتی و شخصی خویش مورد تایید یا تکذیب قرار دهد'. و ما امروز چنین گمانهزنی میکنیم: نمایشنامة رادیویی ـ که یک کار تاثیرگذارِ نادیدنی، تلویحی، و شنیداری است ـ همچون نشانهای از تخیل (پیجویی حافظه) و شبیه خواب دیدن به نظر میرسد. متن یک نمایشنامة رادیویی حاوی نکات شنیداری چندلایهای است، که با کنارزدن موانعِ ادراکی و ضمیر ناخودآگاه به سوی واژهها و ضمیر ناخودآگاه آدمی که محل بروز احساسات، محفوظات، و عواطف است، هجوم میآورد. هیچکس حضور فیزیکی ندارد: نه بازیگران، و نه مخاطبان (شنوندگان). نمایشنامة رادیویی برای ما در جایگاه شنوندگان نوشته و اجرا میگردد، که البته این نوشته شدن و اجرا نه به وسیله نویسنده نادیدنی، بلکه به واسطة تعاملات صوتی بازیگرانی که غایباند و آواهایی که در ذهن ما جریان مییابند، نمود پیدا میکند.
این مساله از زمان پخش نخستین اجراهای نمایشنامه رادیویی در سال 1924 تا به حال، به عنوان مساله ی اصلی و اساسی باقی مانده است: یک اجرای گروهیِ دراماتیک که تجربه ی حسی، ذهنی، و اثرگذار فوقالعاده ارزشمندی را ایجاد میکند. مهم نیست که بیثباتیِ زنجیره ی مفاهیم چگونه است، بلکه آنچه اهمیت دارد این است که: همیشه در نمایشنامههای رادیویی جانشین و معادلی وجود دارد، که 'حاکی از آمال و آرزوهای شخصیِ منِ نوعی، به منظور ایجاد حس رضایتمندی خیالی و واقعی است'.
این متن ترجمهای است از:
Stanton, William (2004). The invisible theatre of radio drama. Critical Quarterly, Vol. 46, No. 4, pp. 94-107(14)
یادداشتها:
[1] Martin Maria Kohtes, 'Invisible Theatre: Reflections on an Overlooked Form', New Theatre Quarterly, 9:33 (1993), 85-9 (p. 88).
[2] See Graham Murdock in Peter Lewis, Radio Drama (London: Longman 1981), 154; and Howard Fink in Radio Drama, 222-3.
[3] Susan Melrose, A Semiotics of the Dramatic Text (London: Macmillan 1994), 8.
[4] Alan Beck, 'Point of Listening in Radio Plays' (1998), in the Sound Journal (2002)
http://www.ukc.ac.uk/sdfva/sound-journal/beck981.html, section 8
[5] Frances Gray and Janet Bray, 'The Mind as Theatre: Radio Drama since 1971' ,New Theatre Quarterly, 1:3 (1985), 292-300 (p. 294).
[6] Martin Esslin, 'The Mind as a Stage', Theatre Quarterly, 1:3 (1971), 5-11 (p. 7).
[7] Anne Ubersfeld, 'The Pleasure of the Spectator', Modern Drama, 25:1 (1982), 127-39.
[8] John Willett, Brecht on Theatre (London: Eyre Methuen, 1978), 204.
[9] Bertolt Brecht, The Messingkauf Dialogues, trans. John Willett (London: Eyre Methuen, 1965).
[10] Ubersfeld, 'The Pleasure of the Spectator', 131.
[11] Roland Barthes, Image-Music-Text (London: Fontana, 1977), 146.
[12] Ibid., 164.
[13] Ubersfeld, 'The Pleasure of the Spectator', 138.
[14] Beck, the Sound Journal, 2002,
http://www.ukc.ac.uk/sdfva/sound-journal/beck981.html , 4.4.1.
آلن بک استاد نمایشنامه نویسی دانشگاه کِنت در انگلستان است/ م. نیز نگاه کنید به: http://www.kent.ac.uk/sdfva/ab/index.html
[15] In Phillip Zarrilli (ed.), Acting (Re)Considered (London: Routledge 1995), 60.
[16] Jacques Derrida, Writing and Difference, trans. Alan Bass (London: Routledge 1978), 280.
[17] Ibid., xvi.
[18] Zarrilli, Acting (Re)Considered, 60.
[19] Ibid.
[20] Zarrilli, Acting (Re)Considered, 66.
[21] Derrida, Writing and Difference, 292.
[22] Ibid.
[23] Esslin, 'The Mind as a Stage'.
[24] Jacques Lacan, The Four Fundamental Principles of Psychoanalysis (London: Hogarth Press, 1977), 20.
[25] Ibid., 23.
[26] Derrida, Writing and Difference, 210.
[27] Jacques Lacan, E´ crits (London: Routledge, 1977), 1ff.
[28] Lacan, The Four Fundamental Principles, 25.
[29] Ibid., 26.
[30] Ubersfeld, 'The Pleasure of the Spectator', 135.
[31] Sigmund Freud, The Standard Edition, vol. 18 (London: Hogarth Press, 1920-22), 12.
[32] Ibid., 10.
[33] Sigmund Freud, Standard Edition, vol. 19 (London: Hogarth Press, 1923-25), 20.
[34] Ibid., 23.
[35] Ibid., 227.
[36] Ibid., 230.
[37] Derrida, Writing and Difference, 227.
[38] Ibid., 224.
[39] Ibid., 211.
[40] Ibid., 231.
[41] I located the passage cited by Derrida in the 1611 translation of the Bible.
[42] Derrida, Writing and Difference, 249.
[43] Walter Benjamin, One Way Street (London: Verso, 1997), 227.
[44] Ibid., 238.
[45] Ibid., 236.
[46] Theodor Adorno, The Culture Industry (London: Routledge 1991).
[47] Benjamin, One Way Street, 232.
[48] Aristotle, Poetics (London: Penguin, 1965), 49.
[49] Herbert Blau, To All Appearances (London: Routledge, 1992), 199.
[50] Ibid., 83.
[51] In Collected Plays, vol. 2 (London: John Calder, 1993).
[52] Scenes from an Execution, BBC Radio 3, 1984, published in Collected Plays, vol. 2 (London: John Calder, 1990); The House of Correction, BBC Radio 3, 2000 and toured in the UK by the Wrestling School, autumn 2001.
[53] John Arden, Pearl (broadcast on BBC Radio 4, 1978; published London: Eyre Methuen, 1979).
[54] Mike Casey, 'From Radio to Stage: A Production of John Arden's ''Pearl'' ',Studies in Theatre and Performance, 20:3 (2000), 158-74 (p. 158).
[55] Simon McBurney (with The´aˆtre de Complicite´), Mnemonic, BBC Radio 3, 2 June 2002.
[56] See William Stanton, Three Chickens, broadcast on BBC Radio 4, 3 October 2001. The script can be read at:
http://www.ex.ac.uk/drama/staff/radio/threechickens.pdf
این نمایشنامه برای اجرا در 14 صحنه نوشته شده است و نسخه pdf آن از طریق این آدرس قابل دستیابی است/ م.
[57] Freud, Standard Edition, vol. 18, p. 24.
[58] Ubersfeld,'The Pleasure of the Spectator', 135.