ساختار روایی آثار فلمینگ

ساختار روایی آثار فلمینگ

ایان فلمینگ [2] اولین رمانش «کازینو سلطنتی» را  از سری 007 در سال 1953منتشر کرد. از آنجا که این رمان کار اول او بود از تأثیر جریانات ادبی دهة پنجاه بی‌نصیب نماند که در آنها تم‌های پلیسی «چه کسی مقصر است؟» با اعمال خشونت‌آمیز جایگزین می‌شد. در این راستا  نمی‌توان حضور اسپیلانه [3] را نادیده گرفت.

«کازینو سلطنتی» بی شک به دلیل دارا بودن دو ویژگی به اسپیلانه مدیون است. اول بخاطر وجود دختری به نام وسپر لیند [4] که عشق اطمینان بخش باند (James Bond) را برمی‌انگیزد و در انتها بعنوان عامل دشمن معرفی می‌شود. در رمان اسپیلانه قهرمان داستان در انتها دختر را می‌کشد، در حالیکه در اثر فلمینگ، دختر داستان با افتخار خودکشی می‌کند. اما عکس‌العمل باند هنگام روی دادن این اتفاق رنگ و بویی فلمینگی دارد؛ عشق به نفرت و لطافت به ددمنشی تبدیل می‌شود. او این ماجرای عاشقانه را این‌گونه به پایان می‌رساند؛ «با دفتر خود در لندن تماس می‌گیرد و می‌گوید: زنیکه مُرده!.

دوم تصویر رمزیاب حرفه‌ای ژاپنی است که مثل خوره به جان او می‌افتاد، باند او را در حالی که در طبقة سی‌وششم آسمان‌خراش R.C.A در مرکز راکفلر ایستاده است، از طبقة چهلم آسمان‌خراش روبرو هدف می گیرد و با شلیک یک گلوله و در کمال خونسردی از پا در می آورد. اگر در مقام مقایسه بربیاییم، گرفتار شدن مایک هامر [5] (در اثر اسپیلانه) به عذاب وجدان بخاطر کشتن یک مرد ژاپنی ریزاندام که او هنگام جنگ در یک جنگل، هرچند با درجه عاطفی متفاوت، کشته بود نمی‌تواند تصادفی باشد (هرچند که باند برای کشتن مستقیماً از دوصفر دستور گرفته و شکل قتل در آن مرتاضانه و بروکراتیک‌تر از اثر اسپیلانه بود). خاطرة این ژاپنی، سرآغاز اختلالات عصبی (مازوخیسم سادیستی و ضعف بحث‌برانگیز) مایک هامر شد؛ خاطرة اولین آدمکشی می‌توانست برای جیمزباند نیز منشاء اختلالات روانی باشد، ولی داستان بنحوه دیگری پیش رفت. شخصیت یا نویسنده ترجیح دادند مشکل را با ابزار های غیر درمانی حل کنند، بعبارت دیگر اختلال روانی را از روایت داستان حذف کردند. این امر ساختار روایی یازده رمان پیشرو را دستخوش دگرگونی کرد و احتمالاً مبنای موفقیت آنها را بنا نهاد.

باند پس از رهایی از شر دو بلژیکی که می خواستند کلک او را بکنند و بعد از تحمل شکنجه از ناحیه آلت تناسلی، بعد از حضور در صحنه مربوط به از بین رفتن لو شیفر [6] بدست جاسوس روس و خراشیدن دستش توسط او در کمال خونسردی در حالیکه بیهوش است و بالاخره پس از به خطر انداختن زندگی عشقی اش، در بیمارستان دوران نقاهت‌اش را می گذراند و در عین حال  در دل شکی را نسبت به همکار فرانسویش ماتیس [7] می پروراند. که آیا آنان برای هدف عادلانه ای می جنگند؟ آیا لو شیفر که در بین کارگران فرانسوی جاسوسانی برای خود دست و پا کرده است برای «هدفی والا، پویا و احتمالاً برترین » نمی جنگد؟ آیا مرز بین بد و خوب آنچنان که دستگاه جاسوسی خشکه‌مقدس می خواهد القا کند، مرزی مشخص و قابل تفکیک است؟ در اینجاست که باند برای این بحران‌ها دیگر آبدیده می شود زیرا از آستانه دروازه شک عبور کرده و عزم سفری شده است که قهرمان مربع [8] در آن قدم نهاده بود. اما درست در همان لحظه ای که درباره نمود بدی شک می کند و با دشمن بعنوان یک «برادر گمشده» همدردی، به برده ماتیس بدل می شود: «وقتی به لندن برگشتی با لو شیفر های دیگری مواجه خواهی شد که بدنبال نابود کردن تو، دوستانت و کشورت خواهند بود. ام(M) درباره آنها به تو خواهد گفت. حالا که تو با یک انسان بد واقعی مواجه شده ای می دانی که آنان تا چه اندازه می توانند پلید باشند، بدنبالشان خواهی رفت و برای محافظت از خودت و کسانی که دوستشان می داری آنها را نابود خواهی کرد. الن دیگر می دانی آنان جه قیافه ای دارند و با مردم چه می کنند...جیمز عزیزم در میان انسان ها باش. جنگیدن برای آنها راحت تر از جنگیدن برای اصول است. از سقوط من جلوگیری کن و خودت انسان شو، ما می توانیم از چنین ماشین خارق العاده ای پیشی بگیریم.».

فلمینگ با همین عبارت نسبتاً کوتاه شخصیت باند را تعریف می کند. او از «کازینو سلطنتی» به بعد با همان زخم بر گونه، همان لبخند نسبتاً خشن بر لب، همان ذائقه غذایی و مجموعه‌ای از ویژگی‌های فرعی دیگر که از کتاب اول با او بود، پیش رفت. اما تحت‌تأثیر حرف‌های ماتیس، زندگی خیانت‌آمیز دلالی و خشم‌روانی را با تمام خطرات روانی که بدنبال داشت کنار گذاشت. او بصورت یک سوژة روانکاوانه باقی نماند و همانطور که می‌‌خواست تا انتها (جز در آخرین رمان این سری «مردی با اسلحة طلا» که به موقعیت سوژه‌ای بازگشت) در حد یک ابژة روانی، یک ماشین خارق‌العاده، درست مثل خود نویسنده، خواننده یا حتی شخصیتی مانند ماتیس باقی ماند. از آن لحظه او دربارة حقیقت، عدالت، زندگی و مرگ جز در موقعیت‌هایی نادر آن هم از فرط خستگی و در کافه یک هواپیما سخن نگفت. حتی همین دفعات هم در حین توهمات روزمره اتفاق افتاد و هرگز (حداقل در رمان‌ها ـ اما در داستان‌های کوتاه خود را در تشریفات فراوانی گرفتار می‌کرد) اجازه نداد که تردید  بر او مستولی شود.

اینکه چهار جملة ماتیس او را دچار دگرگونی ناگهانی کرد، واقعاً براساس مبنای روانشناختی قابل توجیه نیست. در صفحات پایانی «کازینو سلطنتی»، فلمینگ تمام عناصر روانشناختی که انگیزة روایت بودند را کنار گذاشت و تصمیم گرفت شخصیت‌ها و موقعیت‌هایی در یک سطح عینی و سنتی و با استفاده از راهکارهای سنتی بوجود بیاورد. فلمینگ بدون علم به این موضوع و براساس برخی از اصول متداول عمل کرد؛ او از یک روش روانشناختی عبور کرد و به یک فرمول رسید.

در «کازینو سلطنتی» عناصری برای ساختن یک ماشین وجود دارد که مانند یک واحد عمل می کند و براساس قوانین خشک و محدود بهم پیوسته شده و براحتی نیز براه می افتد. این ماشین که قرار است بدون ذره‌ای تخطی از تقدیری که برای آن تعین شده است حرکت کند، دلیل اصلی موفقیت رمانهای سری «007 ساگا» است؛ موفقیتی که تنها بدلیل بلوغ مخاطبین عام و درک بیشتر خوانندگان حرفه‌ای‌تر بدست آمد. ما در اینجا می‌‌خواهیم ماشین روایت او را مورد مطالعه دقیق قرار دهیم تا دلیل موفقیت آن را دریابیم. دلیل اصلی ما گشودن خوان رنگارنگی از عناصر حاضر در ساختار روایی ایان فلمینگ است اما در عین حال این نکته را نیز از نظر دور نخواهیم کرد که هر کدام از این عناصر ساختاری ممکن است وقوع چه اتفاقی را در حساسیت خواننده سبب شوند. از این رو ساختار روایی کار های او را در پنج سطح طبقه‌بندی کنیم؛

1ـ هم‌نشینی شخصیت‌ها و ارزش‌ها

2ـ بازی با موقعیت‌ها و پیرنگ

3ـ جهان‌بینی مانوی

4ـ تکنیک‌های ادبی

5ـ ادبیات بعنوان مونتاژ

در این راستا به رمانهای پیش‌رو که براساس سال چاپ طبقه‌بندی شده‌اند، نیاز داریم (سال نگارش آنها احتمالاً یک سال پیش از چاپ بوده است):

کازینوی سلطنتی، 1953

زندگی کن بعد بمیر، 1954

خیالباف،1955

الماس‌ها ابدی‌اند، 1956

از روسیه با کمال عشق 1957

دکتر نه، 1958

انگشت طلا 1959

صاعقه، 1961

در دستگاه امنیتی علیاحضرت، 1963

تو فقط دوبار زندگی می‌کنی، 1964

در اینجا لازم است به دو داستان با عنوان «فقط برای چشمان تو» (1960) و «مردی با اسلحة طلا» (1965) نیز اشاره کنیم ولی اصولاً لازم نیست به داستان‌های غیرخاصی مثل «جاسوسی که مرا دوست داشت» (1962) توجهی داشته باشیم.

1ـ هم‌نشینی شخصیت‌ها با ارزش‌ها

بنظر می‌رسد رمان‌های فلمینگ بر مبنای یکسری «تضاد» شکل گرفته‌اند که باعث بوجود آمدن تعداد محدودی دگرگونی و عکس‌العمل شده‌اند. این دو شاخگی‌ها، باعث شکل گیری ویژگی‌های ثابتی در کار شده‌است که دوتایی‌های (متضاد) کم‌اهمیت‌تر حول محور آنها می‌چرخند و رمان ها را یکی پس از دیگری می سازند. ما در اینجا چهارده جفت از این دوتایی ها را متذکر شده‌ایم که چهارتا از آنها در تضاد با چهار شخصیت واقعی قرار می‌گیرند و بقیه تضاد ارزش‌هایی را بوجود می‌آورند که متناوباً در چهار شخصیت اصلی تجسم یافت است. آنها از این قرار اند:

الف) باند ـ  ام (M)

ب) باند ـ شخصیت منفی

ج) شخصیت منفی ـ زن

د) زن ـ باند

ر) دنیای آزاد ـ اتحاد جماهیر شوروی

ز) بریتانیا کبیر ـ کشورهای غیرآنگلوساکسون

ژ) تعهد ـ فربانی کردن

س) حرص ـ آرمان‌ها

ش) عشق ـ مرگ

غ) شانس ـ برنامه‌ریزی

ق) اشرافیت ـ در مضیقه بودن

ک) افراط ـ میانه‌روی

گ) تبهکاری ـ بیگناهی

ل) وفاداری ـ خیانت.

این جفت‌ها نشان‌دهنده عناصری «مبهم» نیستند بلکه تنها عناصری ساده را بازنمایی می‌کنند که یکدست و جهانشمول هستند و اگر ما هر جفت را در نظر بگیریم خواهیم دید که متغییرها حوزة وسیعی را در بر می‌گیرند و در واقع تمام ایده‌های روایی فلمینگ را شامل می‌شوند.

در جفت باند ـ ام یک رابطة غالب ـ مغلوب وجود دارد که از همان ابتدا نواقص و قابلیت های شخصیت باند را به نمایش می‌گذارد و اتفاقات داستان را سبب می‌شود. تعبیر روانشناختی یا روانکاوانة رفتار باند نسبت به ام، بصورت ویژه توسط کینگسلی امیس [9] («پرونده جیمز باند»، جاناتان کیپ، 1965) ارائه شده است. واقعیت این است که حتی اگر تمام اعمال 'ام' هم تخیلی باشد، او برای جیمز باند در حکم کلید کارها و سر منشا اطلاعات است. بنابراین باند نسبت به کسانی که زیر دست او هستند برتری دارد و در مأموریت‌های مختلفی که بر عهده می‌گیرد از امتیاز آگاهی کامل رئیس‌اش به همه امور برخوردار می شود. رئیس معمولاً باند را به مأموریت‌هایی می‌فرستند که نتیجه‌اش را از ابتدا پیش‌بینی نکرده است. باند معمولاً قربانی یک دسیسه می‌شود که از نوع بسیار معمولی است ـ و البته اهمیتی ندارد که همة این بلاها در پی محاسبات خونسردانه 'ام' برای او اتفاق می‌افتد. باند بخاطر قیم‌اش گاهی مجبور می‌شود برخلاف میل‌اش نزد یک دکتر برود، معالجة طبی شود («صاعقه»)،‌ اسلحه‌اش را عوض کند («دکتر نه») و به اوامر موذیانه رئیس‌اش تن دهد. ما همچنان شاهد هستیم که 'ام' نماینده یک‌سری خصوصیت مثبت دیگر مثل تعهد نسبت به مذهب، کشور و مقررات نیز هست (که مورد آخری با تمایل باند برای انجام کارهای فی‌البداهه در تضاد است)[10].

باند در واقعیت آنچنان که تورق سریع کتاب به خواننده القا می‌کند (یا تعابیر متفکرانه‌ای که از فیلم برداشت می شود) چندان هم استنثنایی نیست. فلمینگ همواره تأکید کرده است که همة‌ تلاش‌اش در این جهت بوده که باند را بعنوان یک شخصیت مطلقاً معمولی به تصویر بکشد اما این در تضاد با شخصیت 'ام' و موقعیت واقعی است که 007  ایجاب می‌کند، یعنی بهرمندی از ویژگی‌های فیزیکی، شجاعت و واکنش‌های سریع بدون داشتن یک ویژگی‌های افراطی دیگر. در واقع این پایبندی کله‌شقانه نسبت به انجام کار ـ به دستور 'ام' که همواره بعنوان یک هشدار ظاهر می‌شود ـ یک نیروی اخلاقی خاص محسوب می‌شود و به او اجازه می‌دهد که بدون استفاده از نیروهای مافوق بشری بر آزمون‌های فوق‌بشری فائق آید.

رابطة باند ـ 'ام'، بی‌شک بر مبنای یک رابطه دمدمی و عاطفی یعنی یک رابطه متقابل عشق- نفرت شکل گرفته است که برای درک آن نیازی به توسل به روانشناسی وجود ندارد. در ابتدای «مردی با اسلحة طلا»، باند در اثر فراموشی طولانی و مشکلاتی که  اتحاد جماهیر شوروی برای او ایجاد کرده است سعی می‌کند با یک اسلحة سیانوری، 'ام' را از بین ببرد یعنی به نوعی به پدرکشی دست بزند، موقعیتی که باعث مجموعه‌ای از تنش‌های طولانی‌مدت (در روایت) می‌شود و هربار هم که باند و 'ام' چهره به چهره می‌شوند بر شدت آن افزوده می‌شود.

باند به دستور 'ام' و با پا نهادن در جادة تعهد (و پذیرفتن تمام جوانب آن) با شخصیت منفی قصه وارد نبردی می‌شود. این رویارویی برای داستان نکات مثبتی به ارمغان می‌آورد که به برخی از آنها در غالب دوتایی ‌هایی که قبلاً به آنها پرداخته شد، اشاره شد. باند بی‌چون و چرا نماد زیبایی و مردانگی است، درست برخلاف شخصیت بد داستان که اغلب به شکل هیولا ظاهر می‌شود و بنظر می‌رسد که فاقد توانایی جنسی است. وجه هیولایی شخصیت منفی، امری مستمر بنظر می‌رسد اما برای اینکه بر آن تأکید کنیم لازم است در اینجا یک نظر دیگر نیز مطرح کنیم که بعضاً در آزمودن جفت‌ها دیگر نیز به کار خواهد آمد. ما باید در بین متغییرها وجود شخصیت‌های درجه دوم را نیز از یاد نبریم زیرا درک نقش آنها تنها در صورتی که متغییرهای جانشین شخصیت های اصلی با همان ویژگی‌ها پنداشته، ممکن خواهد بود. این نقش‌های جانشین برای زن و شخصیت بد داستان، همچنین برای 'ام' و برخی از همدستان باند وجود دارد؛ برای مثال ماتیس در «کازینو سلطنتی» به شیوة 'ام' (ولی با بدبینی‌ خاص فرانسوی‌ها) سخنرانی می‌کند. اما بیایید ویژگی‌های مربوط به شخصیت‌های منفی را یک به یک بررسی کنیم. در «کازینو سلطنتی» شخصیت لوشیفر یک شخصیت محو و یکنواخت با یکدسته موی قرمز، دهانی زنانه، دندانهای مصنوعی مرغوب، گوش‌های کوچک با لاله‌های بزرگ و دستانی پشمالو است. او هرگز نمی‌خندد. آقای بیگ، یک سیاه اهل هاییتی، در «زندگی کن و بعد بمیر» سری به شکل یک توپ فوتبال و به اندازه دو برابر آن دارد؛ «پوستش خاکستری تیره، براق و به شکل صورت جسدی است ک یک هفته در رودخانه بوده است. در مجموع بجز چند دسته کرک قهوه‌ای رنگ در اطراف گوش، مویی ندارد. در عین حال دور و بر چشم‌اش خبری هم از  ابر و مژه‌ای نیست و چشمانش آنقدر از هم دوراند که نمی‌شود در یک لحظه به هر دوی آنها نگاه کرد... آنها مثل چشمان یک حیوان برق می‌زدند.» لثه‌اش هم صورتی کم‌رنگ است.

شخصیت منفی «الماس‌ها ابدی‌اند» در سه شکل مختلف ظاهر می‌شود. در ابتدای جک و سرافینو اسپانگ [11] هستند که نفر اول پشتی قوز کرده و موهایی قرمز دارد («باند یادش نمی‌آید که قبلاً این گوژپشت مو قرمز را دیده است یا نه») جشمانی که گویی تاکسیدرمی شده‌اند، گوشی‌هایی با لاله‌های بزرگ اغراق شده، لبان قرمز خشک و تقریباً بدون گردن. دومی به سفیدی گچ دیوار است، ابروهای سیاه چین‌دار، موهای زبر و آرواره‌هایی پیش‌آمده و جسوری دارد اگر بر تمام اینها اضافه کنید که او  قبلاً در قسمت‌های قدیمی غربی اسپکتور ویل [12] بوده، کلاه چرمی مشکی با تزئیناتی از همان جنس و سگک نقره سر می‌کرده، هفت‌تیر دسته عاجی دست می‌گرفته، کمربند مشکی با یراق و مهمات حمل می‌کرده ـ و همچنین اینکه در سال 1870 راننده قطار سلطنتی با یک واگن ویکتوریایی در تکنیکالر [13] بوده است ـ تصویر کاملی از او خواهیم داشت. سومین شخصیت جانشین، سینیور وینتر [14]است که با بلیطی سفر می‌کند که روی آن نوشته: «گروه خون من F است»  که در مقابل اسپانگ ها یک قاتل واقعی است او یک فرد فربه و همواره غرق در عرق است که بر یکی از دستانش زگیلی دارد و در عین حال چهره‌ای آرام و چشمانی فضول دارد.

هوگو دراکس [15] در «خیالباف» شش‌پا بلندی قدش است، با شانه‌هایی «عجیب پهن»، سری بزرگ و چهارگوش و موهایی قرمز. سمت راست صورتش براق است و در اثر یک جراحی پلاستیک ناموفق چین خورده است، چشم راست‌اش متفاوت از چشم چپ و بخاطر کشیدگی پوست پلک‌ها (شلیک مرگبار دردناک) بسیار بزرگ است،‌ سبیل‌اش چنان بزرگ است که نوک آنها به گوش‌اش می‌رسد و چند دسته مو بر گونه‌هایش روئیده است. سبیلش به زحمت توانسته آرواره‌ی برآمده ی او را پنهان کند و دندان‌های بالائی‌اش بیرون زده‌اند. پشت دستش مملو از موهای قرمز است و در مجموع تصویر یک رینگ باز سیرک را تداعی می‌کند.

در رمان «همراه با عشق از روسیه» شخصیت منفی داستان در قالب سه شخصت متفاوت ظاهر می‌شود. رد گرانت [16]، قاتل حرفه‌ای که برای 'اسمرش [17]' کار می‌کند؛ او پلک‌های خاکستری کوتاه و چشمان آبی مات و بی‌رنگ دارد: لبش کوچک و خشن است و چروک‌ها و منافذ بیشماری پوست شیربرنجی‌اش را پوشانده است. کلنل‌ گروبزبوشیکف [18]، رئیس اسمرش با صورتی دراز و باریک، چشمانی گرد مانند دو سنگ‌مرمر براق با دو لپ آویزان و دهانی بزرگ و عبوس و جمجمه‌ای تراشیده شده ظاهر می شود؛ و در آخر هم رزا کلب [19] با لب‌های مرطوب رنگ‌پریده که اثر نیکوتین بر آن دیده می‌شود، صدایی زمخت، بم و خالی از احساس، قد پنج‌پایی بدون هیچ خمیدگی، بازوان کلفت، گردن کوتاه، قوزک‌های قوی پا و موهای خاکستری رنگ که بصورت یک دم‌اسبی زشت بهم بافته شده‌اند، به مخاطب معرفی می شود. او چشمان عسلی درخشانی دارد که در پشت یک عینک ضخیم قرار گرفته‌اند که بر روی یک بینی نوک‌تیز پودر مالی  شده با سوراخ‌های بزرگ، مستقر شده است. «دهانی نمناک که گویی توسط سیم‌هایی که زیر چانه قرار دارند باز و بسته می‌شود» ویژگی‌های یک فرد که از لحاظ جنسی خنثی است را کامل می‌کنند. در رمان «همراه با عشق از روسیه» اشکال دیگری وجود دارد که تنها در چند رمان دیگر قابل ردگیری است، در آن یک موجود بسیار قوی وجود دارد که خیلی از ویژگی‌های اخلاقی یک شخصیت منفی را داراست ولی در انتهای کار از همة این ویژگی‌ها در جهت خود ‌(یا حداقل بگوئیم به نفع باند) استفاده می‌کند. در این کتاب شخصیتی بنام دارکو کریم [20] که یک جاسوس ترک است وجود دارد که تقریباً همتراز شخصیت رئیس سازمان اطلاعات ژاپن،‌ تایگر تاناکا [21]، در رمان «تو فقط دوبار زندگی می‌کنی»، دراکو، در «در دستگاه امنیتی علیاحضرت» انریکو کلمبو [22] در داستان «رایسیکو [23]» (از مجموعة «فقط برای چشمان تو») و تا حدی دعوای موجود در کتاب «دکتر نه!» است. این ویژگی‌ها در عین حال نشان‌دهنده شخصیت منفی و از یک نظر آقای 'ام' هستند که می توانیم آنها را «ویژگی های دوپهلو» بنامیم. باند همیشه نسبت به این افراد یک هم‌پیمانی رقابتی دارد،‌ هم آنها را دوست دارد و هم از آنها متنفر است، او از آنها هم استفاده می‌کند، و هم تحسین‌شان می‌کند، هم بر آنها غلبه می‌کند و هم بردة آنهاست.

شخصیت منفی در رمان «دکترنه» علاوه بر قد بسیار بلند از فاکتور بی‌دست بودن نیز برخوردار است او بجای دو دست،‌ دو گازانبر فلزی دارد. کله تراشیده شده‌ اش شبیه به یک قطرة آب واژگون است، پوستش شفاف و بدون چروک است و گونه‌هایش صاف و یکدست چون یک عاج مرغوب است، پلک‌هایش تیره است چنانکه گویی از سایه استفاده کرده، چشمان‌اش بی‌مژه و چون «دو لول یک هفت‌تیر» کوچک هستند، دماغش نازک و بسیار نزدیک دهانش است که نشان‌دهندة خشونت و قدرت است.

شخصیت رمان «انگشت طلا»، که اسم خود را به عنوان کتاب داده است، بدون تردید یک هیولاست؛ یعنی جشنواره‌ای از عدم تناسب را با خود به یدک می‌کشد؛ «قدش کوتاه، حتی کمتر از پنج پا، پاهای کلفت دهاتی و بالاتنه زمختش مستقیم به شانه‌هایی پهن و سری بزرگ و تقریباً گرد ختم می‌شوند. بنظر می‌رسد که بدن او با کنار هم گذاشتن تکه‌های بدن دیگران درست شده است. گویی که هیچ یک از اعضای او به خودش تعلق ندارند. چهره‌اش شبیه به کره‌ای‌های عجیب و غریب (با انگشتانی که شبیه به قاشق به نظر می‌رسند) است‌ دستانش بسیار استخوانی هستند و می‌تواند با یک ضربه کاراته نرده های چوبی یک راه‌پله را خرد کند.

ارنست استارو بلوفلد [24] که بعدها در «در سرویس امنیتی علیاحضرت» و «تو فقط دوبار زندگی می‌کنی» نیز ابراز وجود می کند، اولین بار در رمان «صاعقه» ظاهر شد، و در نهایت نیز در «تو فقط دوبار زندگی می‌کنی» مُرد. در «صاعقه» امیلیو لارگو [25]و کنت لیپ [26]نقش‌های جایگزین او هستند که هر دو خوش‌سیما و جذاب ولی عامی و خشن هستند و وجه‌ هیولاگونه آنها تنها حالتی ذهنی دارد. در «در سرویس امنیتی علیاحضرت»، ایرما بلانت [27] روح نفرین شده توسط بلوفلد که تجسم دوری از رزا کلب است و مجموعه‌ای از شخصیت‌های منفی وجود دارند که یکی پس از دیگری در اثر سقوط بهمن یا توسط قطار یا به‌شکل تراژیک دیگری کشته می‌شوند.

در کتاب سوم نقش اول به پایان گرفتن کار هیولا بلوفلد همان‌طور که در «صاعقه» وصف شده به پایان می‌رسد؛ او چشمانی مانند دو دریاچة عمیق دارد که همچون چشمان موسلینی در دو سفیدة شفاف احاطه شده اند، تقارن و پلک‌های ابریشمی زن‌گونه او یادآور چشمان یک عروسک است؛ نگاهش کودک‌وار و دهانش چون زخمی شفانیافته در زیر یک دماغ خپل و کوتاه قرار دارد که همه و همه تداعی‌کننده ریا، خودکامگی و خشونت از یک دیدگاه «شکسپیری» است؛ وزن  بیست‌ سنگی [28] و بر طبق آنچه که از «در سرویس امنیتی علیاحضرت» می‌فهمیم گوش‌های بدون لاله از ویژگی‌های دیگر اوست. موهای سرش کوتاه و شبیه ماهوت پاک‌کن است. شباهت‌های جالبی که شخصیت‌های منفی مقابل باند با هم دارند و بویژه این قانون که تمام افراد بد بواسطه یکسری ویژگی‌ «نژادی» و «مربوطه به زندگی‌شان» شاخصه هستند، در رابطه باند ـ شخصیت منفی، یک یگانگی و یکپارچگی را سبب می‌شود. شخصیت‌های منفی داستان، همه در یک منطقة بومی (که از اروپای مرکزی تا کشورهای اسلاو و سواحل مدیترانه امتداد دارد) متولد شده اند؛ طبق معمول آنها  دورگه اند و نژاد و ریشه‌ای پیچیده و مبهم دارند؛ آنها یا فاقد قابلیت جنسی اند یا هم‌جنس‌بازند؛ یا بهر ترتیب از نظر جنسی نرمال نیستند. اما از ویژگی‌ سازمان یافتگی و ابتکار برخوردارند که به آنها کمک می‌کند که از ثروتی ابدی و ایمن برخوردار باشند و از طریق آن به‌نوعی به کشور روسیه خدمت کنند. آنها برای رسیدن به این هدف،‌ نقشه‌ای با ابعاد گوناگون، عالی و با جزئیات دقیق طراحی می‌کنند تا از آن طریق یا برای انگلستان یا برای دنیای آزاد بطور کلی مشکلات جدی ایجاد کنند. درواقع، در شخصیت منفی داستان مجموعه‌ای از ویژگی‌های منفی جمع شده است، که ما برخی از آنها را بصورت دوتایی‌های متضاد برشمردیم؛ آنها از اتحاد جماهیر شوری و یا کشورهایی که انگلوساکسون نیستند می‌آیند (این سنت نژادی یهودیان، ژرمن‌ها، اسلاوها و ایتالیایی‌های را در مضان اتهام قرار می‌دهد و آنها را دورگه‌ و بی‌تربیت به تصویر می کشد) حرصی که به جنون کشیده می‌شود، برنامه‌ریزی با روش‌های تکنولوژیک، تجملات اساتراپی، افراط‌های رومی و جسمی، انحراف فیزیکی و اخلاقی و بی‌قید و بندی بنیادین از ویژگی‌های غالب آنان است.

لوشیفر که در فرانسه یک برنامه براندازی را طراحی می‌کند؛ «نژادی دورگه از تلاقی یک نژاد مدیترانه‌ای با نژاد پروسی یا لهستانی دارد، گوش‌های کوچک با لاله‌های بزرگ نیز نشان‌دهنده رگ و ریشة یهودی است. او یک قمارباز است که هر چند اساساً خائن نیست اما رؤسای خود را می‌فریبد و می‌کوشد از طریق اقدامات جنایتکارانه، پولی را که در قمار می‌بازد جبران کند، او (حداقل براساس ادعای پروندة سرویس‌های امنیتی) یک مازوخیست و با تمایل جنسی به جنس مخالف است که یک زنجیره از فاحشه‌خانه‌ها را خریداری کرده اما تمام ارث پدریش را بدلیل شیوة زندگی اشرافی‌اش از دست داده است.

آقای بیگ [29] سیاهی است که با سولیتر [30] روابط مبهمی دارد (او هنوز موفق به جلب‌نظر خانم سولیتر نشده است) و از طریق سازمان جنایی قدرتمندی که براساس گرایشات جادوگری بنا شده به اتحاد جماهیر شوروی کمک می‌کند، گنجینه‌های مربوط به قرن هفدهم را در ایالات متحده جستجو می‌کنند و به فروش می‌رسانند، موشک‌های مختلفی تحت کنترل دارند و آماده هستد که اقتصاد آمریکا را از طریق وارد کردن حجم وسیعی از سکه‌هایی کمیاب از طریق بازار سیاه ویران کنند.

هوگو دراکس ملیتی نامعلوم دارد ـ او فرزند خواندة یک انگلیسی است- اما در واقع آلمانی است او ادارة امور کلمبات [31] که از ملزومات ساخت رآکتور است را برعهده دارد و به پادشاهی انگلستان ابزار ساختن قوی‌ترین موشک را می‌دهد، در واقع او برنامه را طوری می‌چیند که موشک در لندن هنگام آزمایش سقوط کند و پس از آن خودش به روسیه (که به مثابه یک کشور کمونیستی - نازی است) متواری شود. معمولاً در کلوپ‌های اشرافی رفت‌وآمد می‌کند، به ورق‌بازی علاقة وافری دارد اما تنها از تقلب کردن لذت می‌برد و آنقدر عصبی است که ظن هرگونه فعالیت‌ جنسی قابل ملاحظه‌ای را از بین می‌برد.

شخصیت‌های درجه دوم مهم نیز در «از روسیه....» هم اهل شوروی هستند و البته در خدمت دستگاه کمونیستی از قدرت و آرامش برخوردارند. رزا کلب که از نظر جنسی خنثی است، این امر در مورد ردگرانت گرگ‌صفت هم صادق است که نسبت به کشتن عطش دارد؛ او در سایة دولت شوروی در یک ویلا با استخر و سونا در ناز و نعمت زندگی می‌کند. یک دسیسه علمی ـ تخیلی بکار می‌افتد تا باند را به یک دام پیچیده بیاندازد که شامل استفاده از یک زن و یک ابزار کدگذاری و کدگشایی بعنوان طعمه در ابتدا و کشتن و مات کردن یک جاسوس انگلیسی در طرف مقابل در ادامه است.

دکتر نه [32]یک دورگة چینی ـ آلمانی است که برای روسیه کار می‌کند و هیچ تمایل جنسی خاصی از خود نشان نمی‌دهد (او هانی چایل [33] را تحت تسلط خود دارد و تصمیم دارد بوسیلة چرثقیل کرب ‌کی [34] جزء‌جزء او را از هم جدا کند). از طریق یک صنعت کودسازی پررونق گذران زندگی می‌کند و در حال برنامه‌ریزی طرحی است که از طریق آن موشک‌های هدایت شدة آمریکایی‌ها را از مسیر خود منحرف کند. با سرقت از سازمان جنایتکاری که در گذشته صندوق‌دار منتخب‌اش بوده به نوایی رسیده است و در جزیره اش( در قصری باشکوه  و افسانه‌ای) زندگی می‌کند. انگشت طلا احتمالاً اصلیتی بالتیکی دارد اما در عین حال خون یهودی نیز در رگ‌هایش جاری است؛ او از صدقه تجارت و قاچاق طلا زندگی شاهانه‌ای دارد و از این راه جریانات کمونیستی را در اروپا حمایت مالی می‌کند. او ماجرای سرقت طلا (و نه رادیواکتیو آنچنان که در فیلم آمده) را از فورت ناکس طراحی می‌کند و برای فائق آمدن به موانع پایانی یک حملة اتمی در همسایگی ناتو (N.A.T.O) طرح‌ریزی می‌کند؛ او می‌کوشد آب فورت ناکس را مسموم را کند، با دختری که تحت تسلط خود درآورده رابطة جنسی برقرار نمی‌کند و هدف خود را تنها بدست آوردن طلاها می‌داند. او هنگام بازی ورق، تقلب می‌کند، از ابزارهای گران‌قیمت مثل دوربین دو‌چشمی و رادیو استفاده می‌کند، هرچند او از ثروت افسانه‌ای برخوردار است اما برای بدست آوردن پول، حیله بکار می‌بندد و همیشه با یک شمش طلا در کیف‌اش سفر می‌کند.

در مورد بلوفلد هم باید بگوییم که او از پدری لهستانی و مادری یونانی است. او از مقام خود بعنوان کارمند تلگراف برای شروع یک صنعت پررونق در سرویس امنیتی لهستان سوء‌استفاده می‌کند و به نقش اول بزرگترین سازمان مستقل جاسوسی، باجگیری، غارت و سوءاستفاده در دنبا بدل می‌شود. در واقع زمان بلوفلد، روسیه ـ بخاطر رهایی از تنش بین‌المللی ـ دیگر یک دشمن مستمر فرض نمی‌شود و نقش منفی و منحوس آن را سازمان  اسپکتر بر عهده گرفته است. اسپکتر تمام ویژگی‌های اسمرش از جمله بهره‌مندی از عناصر ژرمن ـ لاتین ـ اسلاو، استفاده از شکنجه و نابودی خائنان و خصوصمت دیرینه با تمام نیروهای دنیای آزاد را دارد. از جمله برنامه‌های علمی ـ تخیلی بلوفلد می‌توان به سرقت دو بمب اتمی از ناتو در «صاعقه» و باج‌گیری از انگلستان و آمریکا اشاره کرد. در «در سرویس امنیتی علیاحضرت» تعلیم و مبتلا کردن دختران در کلینیک کوهستان به آلرژی‌های مناسب برای شیوع یک ویروس مرگبار برای محصولات کشاورزی و موجودات زنده در انگلستان از نمونه‌های دیگر است. در «تو فقط دوبار زندگی می‌کنی» آخرین مرحله کار بلوفلد با یک عطش برای قتل آغاز می‌شود، اما ـ در یک سطح سیاسی تقلیل یافته ـ به آماده کردن یک باغ برای نیروهای انتحاری در سواحل ژاپن می‌پردازد که با جذب وارثان کامیکازی انجام می شود. آنها خود را با گیاهان عجیب، پالوده و مرگ‌آور مسموم می‌کنند و از این طریق ضربة مهلکی به میراث انسانی دموکراسی در ژاپن می‌زنند. تمایلی که بلوفلد به شکوه اشرافی دارد در نحوة زندگی او در کوهستان پیزگلوریا و بویژه در جزیرة کیاشو بخوبی نمایان است، او در این مکان آخری یک دستگاه دیکتاتوری قرون وسطایی دایر کرده است و با زره آهنی و ردای فاخر قرون وسطایی این‌طرف و آن‌طرف می‌رود. او قبلاً اشتهای زیادی برای کسب افتخار نشان داده بود (سودای این را داشت که به عنوان کنت بلوویل[35] ملقب شود) و این سودا را بعنوان یک برنامه‌ریز، یک نابغه، یک خائن و اگر لازم بود بعنوان یک معلول جنسی دنبال کرد؛ او با ایرما بلوفلد ازدواج می کند ولی بعنوان یک فرد خنثی از نظر میل جنسی. او بر طبق گفتة تایگر بلوفلد: «یک شیطان است که قالب انسانی یافته است.»

در این میان شخصیت‌های منفی تنها در رمان «الماس‌ها ابدی‌اند» با روسیه ارتباطی ندارند. بنظر می‌رسد سیستم گانگستری بین‌المللی اسپانگ‌ها در آن بنوعی نسخة ابتدایی اسپکتر است. بقیة شخصیت‌ها مثل جک و سرافینو تمام ویژگی‌های غالب را دارا هستند.

ویژگی‌های خاص باند در تعارض با ویژگی‌های کلی شخصیت‌های منفی‌ قرار دارد، برخی از آنان از این قراراند: وفاداری به دستگاه و اعتدال و میانه‌‌روی آنگلوساکسونی در برابر تندروی‌های دوررگه‌ها، انتخاب مسیر بی‌آسایش و پذیرفتن قربانی‌شدن در برابر اشرافیت متظاهرانه دشمنان، فرصت‌شناسی هوشمندانه (شانس) در مقابل برنامه‌ریزی خونسردانه ـ که در نهایت هم شکست می‌خورد ـ ارائه یک تصویر ایده‌آل در برابر حرص و آز (باند در موارد مختلف در قمار با شخصیت‌های منفی پیروز می‌شود اما بر طبق مرام خودش مقدار زیادی از پول را به دستگاه یا دختری که در آن زمان خاص با اوست می‌دهد، درست همانطور که این اتفاق درباره جیل ماسترسن [36] می‌افتد؛ بنابراین وقتی او پولی بدست می‌آورد، آن پول یک هدف اولیه بحساب نمی‌آید) در بقیه موارد این تضادها نه تنها در رابطه باند با شخصیت منفی بلکه در رفتارهای نهانی خود باند نیز بوقوع می‌پیوندد. او اصولاً وفادار است اما برای غلبه بر یک دشمن از فریب و نیرنگ و گرفتن باج نیز پرهیز نمی‌کند (مثال «خیالباف» و «انگشت طلا»). عناصر افراط و میانه‌روی، شانس و برنامه‌ریزی حتی گاهی در اعمال و تصمیم‌های خود باند هم ‌در تضاد با یکدیگر قرار می‌گیرند. هربار که باند تصمیم می‌گیرد به قیمت جان خود از نقشه‌های دشمنان جلوگیری کند و الگوهای میهن‌دوستانه (بریتانیا کبیر و دنیای آزاد) را پیروز کند، مسئولیت و قربانی بعنوان عناصر یک گفتگوی درونی در او ظاهر می‌شوند. او بعضاً برای نشان دادن برتری انگلیسی‌ها به ابزارهای نژادپرستانه متوسل می‌شود. در او حتی برخی از عناصر متضاد اشرافیت (مثل میل به غذای خوب، توجه به پوشش، ترجبح هتل‌های مجلل، عشق به میز قمار، ساختن نوشیدنی‌های خاص و غیره) و میل به ماجراجویی وجود دارد (او همیشه برای ترک زندگی راحت و آسوده آماده است، حتی هنگامی که این وسوسه در لباس یک زن ظاهر می‌شود که ندای برهم خوردن آرامش جدید است که در بهترین حالت بصورت شکنجه ظهور خواهد کرد، [او در پذیرفتن آن شک نمی‌کند]).

ما در اینجا به دو شاخة باند ـ شخصیت منفی بصورت مفصل پرداختیم زیرا این مبحث تمام ویژگی‌های متضاد در شهوت و مرگ، آستانه لذت و آستانه واقعیت را که در لحظة مورد شکنجه قرار گرفتن بدست می‌آید (این امر در «کازینو سلطنتی» بصورت آشکار و بعنوان رابطه‌ای عجیب‌ بین شکنجه‌گر و شکنجه شده، تئوریزه شده است).

این تناقضات در رابطة بین شخصیت‌ منفی و زن به حد اعلای خود می‌رسد؛ وسپر توسط شوروی یعنی در واقع لوشیفر به غارت می‌رود؛ سولیتر بردة آقای بیگ است، جعبة تیفانی [37]به تسلط اسپانگ‌ها در می‌آید؛ تایتانا [38] بردة رزا کلب و در نتیجه دولت شوروی است؛ جیل و تیلی ماسترسن در درجات مختلف تحت سیطرة انگشت طلا درآمده‌اند و پوسی گالور [39] هم در خدمت آنهاست. دومینو ویتالی [40] هم نوکر بی‌جیره‌‌مواجب بلوفلد است و از طریق روابط فیزیکی با شخصیت‌های مختلف جانشین امیلیو لارگو به تمام خواسته‌های او تن می‌دهد.

دختران انگلیسی مهمان پیز گلوریا (Piz Gloria) همگی تحت کنترل هیپنوتیزم بلوفلد و نظارت دوشیزه ایرما بلانت قرار دارند؛ در حالیکه هانی چایل یک رابطة صرفاً نمادین با دکتر نه دارد و فارغ از هرگونه دغدغه‌ای بر سواحل جزیرة نفرین‌شدة خویش تفرج می‌کند، اما در انتهای کار بدن عریانش طعمة خرچنگ‌ها می‌شود (شخصیت منفی داستان یعنی ماندر خونخوار به هانی جیل تجاوز کرده و او را تحت تسلط خود درآورده است و او هم در حالیکه انتقام دکتر 'نه' ـ و حتی شاید وسیلة انجام آن یعنی چرچنگ‌ها ـ را پیش‌بینی کرده، ماندر را بوسیلة یک عقرب مجازات می کند) دسته آخر هم که کنری سوزوکی که در جزیره‌اش و زیر سایة نفرین‌شده قصر بلوفلد زندگی می‌کند، به‌همراه بقیة ساکنان آن مکان از وجود [یک نفرین] کاملاً تمثیلی رنج می‌برد. در این بحبوحه گالا براند (Gala Brand) نیز وجود دارد که جاسوس سرویس‌های امنیتی است اما منشی هوگو دراکس می‌شود و تقریباً خود را وقف او می‌کند. در بیشتر این موارد، روابطی از این دست به شکنجه شدن باند و زن ماجرا ختم می‌شود. در اینجاست که دوتایی عشق ـ مرگ باعث نزدیک شدن و پیوند عجیب این دو نفر در هنگام آزمایش می‌شود.

زن‌های رمان فلمینگ که تحت تسلط شخصیت منفی درآمده‌اند به این تسلط عادت کرده‌اند و زندگی آنها در دستان اوست. طرح کلی چنین است؛

1ـ دختر داستان زیبا و پاک‌نیت است

2ـ در نیتجه رنج‌هایی که کشیده ناشاد و پژمرده شده است

3ـ این امر باعث شده تحت تسلط شخصیت منفی داستان قرار گیرد

4ـ در نتیجه ملاقات با باند به زیبایی نهاد انسان و نقاط قوت خود پی می‌برد

5ـ باند او را بدست می‌آورد ولی در آخر از دست می‌دهد.

این خط‌مشی در مورد وسپر، سالیتر، تیفانی، تاتیانا، هانی چیل و دمینو دنبال می‌شود، دربارة گالا به آن اشاره می‌شود و در مورد سه نماینده زن انگشت طلا (جیل، تیلی و پوسی ـ که دوتای اولی گذشتة غم‌انگیزی داشتند ولی فقط سومی توسط عمویش مورد تجاوز قرار گرفته نیز وجود دارد- باند اولی و سومی را به تملک خود در می آورد و دومی نیز توسط شخصیت منفی داستان کشته می شود، دومی قبل از کشته شدن بوسیله رنگ طلایی مورد شکنجه قرار می گیرد، اولی و دومی هم جنس باز هستند و باند فقط سومی را نجات می دهد ...). سردرگمی و عدم قطعیت در مورد دخترهایی که در پیز گلوریا هستند نیز وجود دارد، اما او تنها یکی از آنان را تصاحب می کند (یعنی مانند دفعات پیش با ترسی ازدواج می کند که اتحادیه های زیادی زیر نظر پدرش دراکو وجود دارند، از اینرو گذشته غم انگیزی را پشت سر گذاشته است و دست آخر هم توسط بلو فلد که به رابطه او با باند پی برده کشته می شود، در اینجاست که رابطه عشق- مرگ که بین او باند شکل گرفته است پایان می یابد. کیزی سوزوکی نیز در راستای تجاربی که در هالیوود داشته نسبت به زندگی و مردان، راه و روش محافظه کارانه ای را در پیش گرفته است.

در تمام موارد باند زن های داستان را یا به میل و اراده خود یا به اجبار در پایان داستان جاری یا در شروع داستان بعدی ( همانطور که در مورد تیفانی اتفاق می افتد) از دست می دهد (تنها در مورد گالا است که خود زن - هر چند نه از روی میل و رغبت- با فرد دیگری ازدواج می کند). بنابراین بعد از اینکه زنان در شروع داستان تضاد بین باند و شخصیت منفی را با برقراری رابطه تطهیر کننده- تطهیر شده یا نجات دهنده- نجات یافته رفع می کنند، در پایان به جریان منفی می پیوندند. در تمام موارد یک مبارزه طولانی بین دوتایی های انحراف- پاکی (که در بعضی موارد مثل رابطه با رزا کلب و تاتیانا نمود خارجی نیز می یابد) وجود دارد که تصویر باکره های تحت شکنجه ریچاردسن [41] را تداعی می کند. بنظر می رسد کسی که نماد پاکی است هرچند در برابر پلیدی مقاومتی از خود نشان نمی دهد اما از آنجا که اغلب به یک نژاد پست محلی تعلق دارد، به سوژه نمادین در تقابل شکنجه - شفقت بین نژاد منتخب و نژاد دورگه ی غیر انگلوساکسونی- تبدیل می شود. اما از آنجا که این رابطه عاشقانه به یکی از اشکال مرگ از غالب نمادین در می آید، باند پاکی کم و بیش انگلوساکسونی خود را باز می یابد و نژاد او بدون اینکه خدشه ای به آن وارد شود دست نخورده باقی می ماند.

2- موقعیت و پیرنگ داستان بعنوان یک بازی

بنظر می رسد دوتایی های متضاد مختلف (که ما تنها تعدادی از آنها را برشماردیم) از یک الفبای مشترک با قوانین ابتدایی برخوردار باشند. .بدیهی است در بکار بردن هر دو قطب یک جفت در رمان ها شیوه های برخورد مختلفی وجود دارد: خواننده نمی داند در کدام قسمت داستان شخصیت منفی، باند را شکست می دهد یا بر عکس. اما زمانی‌که به انتهای داستان نزدیک می شویم در می‌یابیم که داستان الگوهایی جبری و از پیش ‌تعیین‌شده را دنبال می کند. مثال آن را هم در بازی چینی که بین  007 و تاناکا[42] در ابتدای «تو فقط دو بار زندگی می کنی»  اتفاق می افتد، می توان یافت که شامل ضربه زدن با دست به مشت، با مشت به دو انگشت و با دو انگشت به دست می شود که در آن 'ام' بر باند، باند بر شخصیت منفی و شخصیثت منفی بر زن پیروز می شود (هر چند باند در ابتدا بر شخصیت منفی پیروز شده بود) و این یعنی پیروزی دنیای آزاد بر اتحاد جماهیر شوروی، انگلستان بر کشور های ناپاک، مرگ بر عشق و میانه‌روی بر افراط.

تعبیر پیرنگ داستان بعنوان یک بازی اتفاقی نیست. ما جو حاکم بر کتاب های فلمینگ را «موقعیت‌های بازی» می‌نامیم زیرا در درجه اول موقعیت های کهن‌الگویانه فراوانی - از جمله سفر و غذا- در آن وجود دارد. این سفر ممکن است با ماشین (بعنوان یک نماد قوی از کشور)، بوسیله قطار (یک کهن الگوی دیگر و این بار از نوع از کار افتاده آن)، بوسیله هواپیما یا کشتی انجام شود. اما عنصر مشترک در همه این تعقیب و گریز های ماشینی، وعده های غذایی و کشمکش های دیوانه وار در قطار این است که همواره در چهارچوب یک بازی قرار می گیرند. برای باند انتخاب یک غذا مانند تکه های یک پازل است، او با همان دقت ظرافتی که خود را برای بازی بریج آماده می کند، غذا می خورد (به همگرایی این دو عنصر در یک رابطه ابزار محور در «خیالباف ها» توجه کنید: قطار و ماشین هم مانند قمار بازی کردن با شخصیت منفی تلقی می شوند، در پایان سفر یکی از دو نفر حرکت نهایی را انجام می دهد و طرف مقابل را مات می کند).

در این موقعیت ثبت دقیق و کامل وقایع و شرایط بازی مانند بازی های سنتی، کاری بیهوده است. باند همواره در حال قمارکردن است و همواره بازی را از شخصیت منفی یا جانشین او می برد. جزئیات این بازی ها می تواند موضوع خوبی برای مطالعه بیشتر باشد، ما به این امر در فصلی مجزا که به تکنیک های ادبی تلق دارد خواهیم پرداخت. در اینجا لازم به ذکر است که اگر این بازی ها جایگاه مشخصی یافته اند بدلیل این است که مدل تقلیل‌یافته ای از بازی موقعیت کلی‌تر یعنی خود رمان هستند. با در نظر گرفتن قوانین مربوط به ترکیب دوتایی‌های متضاد، رمان توالی مجموعه ای از «حرکت»‌ها خواهد بود که ملهم از یک‌سری رمز و بر اساس یک برنامه از پیش تعیین شده، طراحی می شود.

A- 'ام' حرکت می کند و کاری را به باند محول می کند.

B- شخصیت منفی حرکت می کند (و احتمالاً به شکل های مختلف) با باند مواجه می شود.

C- باند حرکت می کند، اولین کیش را یا باند به شخصیت منفی می دهد یا برعکس.

D- زن حرکت می کند و خود را به باند نشان می دهد.

E- باند از زن متنبه می شود؛ یا او را به مالکیت خود در می‌آورد یا شروع می کند به وسوسه‌ی او.

F- شخصیت منفی باند را (با یا بدون زن و یا در موقعیت های مختلف) به دام می اندازد.

G- شخصیت منفی باند را (با یا بدون زن) مورد شکنجه قرار می دهد.

H- باند بر شخصیت منفی غلبه می یابد (او یا نماینده اش را می‌کشد یا در کشتن آنها مشارکت می‌کند) .

I- باند بعد از دوره ی نقاهت از وجود زن لذت می برد ولی پس از مدتی او را از دست می‌دهد.

این طرح از این نظر که همه این عناصر در تمام رمان‌ها وجود دارند (چنان چه که حتی می‌توان قوانین بنیادین این بازی را چنین تعیین کرد که:

'باند حرکت را شروع می کند و در حرکت هشتم [حریف را] مات می کند'.

اما با توجه به توازن عشق-مرگ می توان چنین نیز گفت که:

 'شخصیت منفی حرکت متقابل را را انجام می دهد و در هشت حرکت [حریف را] مات می کند'.

 لازم نیست که حرکات همیشه در یک ترتیب و توالی باشند. اگر بخواهیم ده رمان را از یک نظر بسیار سریع گذرانده باشیم با مثال های زیادی مواجه خواهیم شد (برای مثال در «دکتر نه») که آنها را سری: A.B.C.D.E.F.G.H.I می نامیم اما همواره مثال های مختلف و بعضاً متناقضی نیز وجود دارند. برای مثال گاهی باند در ابتدای داستان شخصیت منفی را ملاقات می کند و اولین کیش را به او می دهد و بعد از آن است که 'ام' را می بیند و دستورات لازم را از او می گیرد. این اتفاق در «انگشت طلا» می افتد و طرح داستان اینچنین تغییر می کند:   B.C.D.E.A.C.F.G.D.F.G.H.E.H.I

همانطور که می بینیم در آن چندین حرکت تکراری وجود دارد. بازی با شخصیت منفی در طی دو حرکت اغواگر و سه برخورد با زنان داستان، که در کل سه بازی را شامل می‌شود که اولین حرکت او بعد از شکست و مرگ قریب‌الوقوع است.

در «از روسیه...» تعداد شخصیت‌های منفی از طریق حضور شخصیت مبهم کریم در برابر شخصیت منفی درجه دومی چون کرایلنکو و دونبرد مرگبار بین باند با رد گرانت و رزا کلب که بعد از وارد کردن جراحات عمیق به باند دستگیر می‌شود، افزایش می‌یابد. پس در این‌جا طرح کلی پیچیده‌تر می‌شود: B.B.B.B.D.A.(B.B.C).E.F.G.H.G.F.(I)

یک مقدمه نسبتاً طولانی در «از روسیه ...» در ابتدا وجود دارد که در آن با کلسیونی از شخصیت‌ها منفی برمی‌خوریم، حتی اولین برخورد بین تاتیانا و رزا کلب، اعزام باند به ترکیه و همچنین یک میان‌پرده طولانی هم در آن به‌وقوع می‌پیوندد که در طی آن کریم و کریلنکو  وارد داستان می‌شوند که بعد از مدتی با شکست دومی همراه می‌شود. اغواگری‌های تاتیانا، تحمل شکنجه توسط کریم در یک سفر از طریق قطار و به قتل رسیدن او، پیروزی بر رد گرانت و شروع راند دوم با رزا کلب که هر چند مغلوب می‌شود ولی ضربة جدی به باند وارد می‌کند، از دیگر وقایع این بخش است. باند نیز در دورة نقاهت خود در قطار از عشق تاتیانا، البته قبل از جدایی پایانی، کام می‌گیرد.

حتی اساس دیدگاه شکنجه نیز دستخوش متغییرهایی است، گاهی با بی‌عدالتی مستقیم روبرو است و گاهی برای باند با تکرار و توالی وحشت همراه است که او یا به ارادة شخصیت منفی بدان دچار می‌شود (مانند «دکتر نه») یا به‌صورت تصادفی در اثر گریختن از ارادة این شخص، گرفتارش می‌شود. اما در هر حال این گرفتاری همواره، نتیجة حرکت‌های شخصیت منفی است (برای مثال فرار غم‌انگیز او در میان برف، تعقیب و گریز در میان بهمن و گریز شتابزده او از میان روستاهای سوئیس در «در دستگاه علیا‌حضرت» را بیاد آورد).

در کنار توالی حرکات اساسی، بحث‌های جانبی زیادی وجود دارد که روایت داستان را از طریق وقوع اتفاقات پیش‌بینی شده و بدون تغییر طرح اصلی غنا می‌بخشد. برای ارائة یک طرح کامل از این فرایند، می‌توان به شرح پیرنگ یک داستان ـ «الماس‌ها ابدی‌اند» ـ پرداخت طرح چنین است در سمت چپ توالی حرکات اصلی و درست راست حرکات اتفاقی مختلف آمده است؛

 مقدمه طولانی و جذاب که به بحث قاچاق الماس در آفریقای جنوبی کشیده می‌شود.

 

 

حرکت A. باند را به‌عنوان یک قاچاقچی جعلی به آمریکا می‌فرستد.

حرکت B. شخصیت‌‌‌های منفی (اسپانگ‌ها) به‌صورت غیرمستقیم و از طریق توضیحاتی که دربارة آنها به باند داده می‌شود، معرفی می‌شوند.

حرکت D. زن داستان (تیفانی کیس) با باند به‌‌عنوان یک واسطه ملاقات می‌کند.

جزئیات یک سفر هوایی، حضور دو شخصیت منفی در پس‌زمینه. موقعیت بازی. نبرد نامحسوس بین طعمه و شکارچیان

 

 

حرکت B. اولین برخورد در یک بیابان با زمستان به‌عنوان یک شخصیت منفی درجه‌دوم (گروه خونی f)

حرکت B. ملاقات با جک اسپانگ.

ملاقات با فلیکس لیتر (Felix Leiter) که اطلاعات باند را درباره اسپانگ‌ها بروز می‌کند.

 

 

حرکت E. باند شروع می‌کند به اغوا کردن تیفانی

یک میان‌پرده نسبتاً طولانی در ساراتوگا          (Saratoga) برای مسابقات. باند برای کمک به لیتِر، به‌نوعی اسپانگ‌ها را خراب می‌کند.

 

 

حرکت C. باند اولین کیش را به شخصیت منفی می‌دهد

ظاهر شدن شخصیت‌ها منفی کم‌‌اهمیت‌تر در پیست گِلی و مجازات سوارکار خائن، که به‌صورت نمادین رنج و عذاب آینده باند را پیش‌گویی می‌کند. کل صحنه ساراتوگا به‌صورت ریزنمایی، معرف «موقعیت یک بازی» است.

باند تصمیم می‌گیرد به لاس وگاس برود. توصیف جزیی این منطقه.

 

 

حرکت B. ظاهر شدن سرافینواسپانگ

یک توصیف طولانی و جزئی دیگر از «موقعیت بازی». استفاده از تیفانی به‌عنوان کمک در پای میز  قمار، شروع یک نبرد عاشقانه غیرمستقیم، به‌عبارتی یک قمار غیرمستقیم با سرافینو. باند پول ها را می‌برد.

 

 

حرکت C. باند دومین کیش را به شخصیت منفی داستان می‌دهد.

بعدازظهر روز بعد یک مسابقه طولانی تیراندازی بین ماشین‌ها به‌وقوع می‌پیوندد. ارتباط باند با ارنی کوئو.

 

 

حرکت F. اسپانگ باند را دستگیر می‌کند.

باند با کمک تیفانی در بیابان یک مبارزه تما‌م‌عیار در واگن قطار را آغاز می‌کند که با راندن لوکوموتیو توسط سرافینو دنبال می‌شود. موقعیت بازی.

 

 

حرکت H. باند سرافینو را شکست می‌‌دهد و او را با لوکوموتیوش به کوه می‌کوبد.

با دوستش لیتر می‌ماند، از طریق دریا عازم می‌شود، روابط عاشقانه با تیفانی از طریق ردوبدل کردن تلگرام‌ هارمزی بهبود می‌یابد.

 

 

حرکت E. باند بالاخره تیفانی را تصاحب می‌کند.

حرکت B. شخصیت منفی به‌صورت زمستان ظاهر می‌شود.

«موقعیت بازی» برعرشة کشتی. قمار مرگبار با رد و بدل کردن حرکت‌های بسیار کوچک و ظریف بین باند و دو قاتل. بازی موقعیت در شکل بسیار تقلیل‌یافته‌اش در مسابقة قدرتی که در کشتی برگزار می‌شود نمود پیدا می‌کند. دو قاتل تیفانی را دستگیر می‌کنند. حرکات آکروباتیک باند برای رسیدن به کابین قاتلان و کشتن آنها.

 

 

 

حرکت H. باند در پایان بر شخصیت‌های منفی غلبه می‌یابد.

او به تفکر دربارة مرگ در حضور دو جسد می‌پردازد.

بازگشت به خانه.

 

 

حرکت I. او می‌داند که دیگر می‌تواند در کنار تیفانی به آرامش خوبی برسد اما...

... داستان به آفریقای جنوبی یعنی جائی که او آخرین حلقه‌های زنجیر را نابود می‌کند، کشیده می‌شود.

 

 

حرکت H. باند برای سومین بار شخصیت منفی را که این‌بار خود جک اسپانگ است، شکست می‌دهد.

برای هر یک از ده رمان [فلمینگ] می‌توان یک طرح کلی را دنبال کرد. ابتکارات جانبی در آنها آن‌قدر غنی است که چون عضلاتی قوی، اسکلت‌ جداگانه روایت را به‌خوبی شکل می‌دهد و تقویت می‌کند. این ابتکارات بدون‌شک یکی از جذابیت‌های اصلی در کار فلمینگ است. اما آنها، حداقل به‌صورت آشکار، قدرت خلق و ابداع او را به نمایش نمی‌گذارند. چنانچه در ادامه خواهیم دید، پیروی از ابتکارات جانبی در تعریف منابع ادبی، کار دشواری نیست زیرا این منابع به‌عنوان نشانه‌های ارجاعی شناخته شده در موقعیت‌های رمانتیک، برای خوانندگان پذیرفته شده اند. در این شرایط یک پیرنگ (داستان) اصیل و واقعی، ناهمگون باقی می‌ماند و تعلیق بر مبنای وقایعی که از پیش تعیین شده‌‌اند، شکل می‌گیرد. خلاصه این‌که پیرنگ هرکدام از کتاب‌های فلمینگ را می‌توان چنین شرح داد؛ باند به یک مکان مشخص فرستاده می‌شود تا برنامة «علمی ـ تخیلی» یک فرد دیوسرشت با نژادی مجهول و نامشخص (البته غیرانگلیسی) را نقش بر آب کند که هم از تشکیلات و امکانات سازمانی یا تولیدی برخوردار است و در این راستا نه تنها در حال تولید سرمایه برای خود است بلکه دشمنان غرب را نیز یاری می‌کند. او در مواجه با این شخصیت دیوسرشت به زنی برمی‌خورد که تحت تسلط اوست، بعد از رها کردن این زن از گذشته‌اش، با او روابط عاشقانه برقرار می‌کند ولی این روابط به‌دلیل دستگیری و شکنجه توسط شخصیت منفی متوقف می‌شود. اما او شخصیت منفی را شکست می‌دهد (که معمولاً به یک مرگ وحشتناک می‌میرد) و به پاداش این پیروزی در کنار معشوقه‌اش آرام می‌گیرد. اما او محکوم به از دست دادن این زن است. در این‌جا ممکن است این سؤال پیش بیاید که با چنین محدودیت‌هایی، یک نویسندة خلاق چگونه باید عمل کند، زیرا او باید نسبت به گنجینه احساسات و غافل‌گیری‌های غیرقابل پیش‌بینی عکس‌العمل نشان دهد. درواقع این امر برای تمام داستان‌های پلیسی چه از نوع کارگاهی و چه از نوع زدوخوردی (اکشن) آن صادق است. در آنها تنوع در اعمال و اتفاقات وجود ندارد بلکه تنها یک طرح همیشگی تکرار می‌شود که خوانند قبلاً در جایی با آن مواجه شده و اشتیاق او نسبت به آن قبلاً شناسایی شده است. از طرف دیگر یک داستان پلیسی با نقاب ماشینی که این اطلاعات را فراهم می‌کند، تنها با اطناب‌گویی می‌پردازد و در حالی‌که وانمود می‌کند که خوانندگان را برانگیخته است، تنها او را در گونه‌ای رخوت تخیلی می‌گذارد (نه از طریق روایت ناشناخته‌ها بلکه با بازگویی شناخته‌ها، مفری برای گریز [خود و خواننده] خلق می‌کند).

طرح خدشه‌ناپذیر داستان‌های پلیسی قبل از فلمینگ براساس شخصیت خود کارگاه ، همکارانش و شیوة کار آنها شکل گرفته بود. در این طرح اتفاقات غیرمترقبه (که  بیت‌الغزل آن رو شدن دست فرد گناهکار بود) به تصویر کشیده می‌شدند. اما در رمان‌های فلمینگ همواره یک طرح، یک‌سری اتفاق و یک گروه از شخصیت‌ها دنبال می‌شوند. [برای مثال] در همة آنها از همان ابتدا فرد گناهکار، برنامه‌ها و خصوصیات او معلوم و شناخته شده است. لذت خواننده هم در غوطه‌ور شدن در بازی است که قواعد و اجزا ـ و احتمالاً پیامدها و نتیجة ـ آن را می‌داند می‌کوشد و تنها با دنبال کردن تغییرات جزیی که برای فرد پیروز در راه رسیدن به اهدافش حاصل می‌شود، به آن دست یابد.

ما حتی می‌توانیم یک رمان فلمینگ را با یک بازی فوتبال مقایسه کنیم. زیرا در یک بازی فوتبال نیز ما از قبل مکان، تعداد بازیکنان و شخصیت‌ آنها و قوانین بازی را می‌دانیم و می‌دانیم که همة اتفاقات مهم در لحظات حساس می‌افتند با این تفاوت که در فوتبال نتیجه تا پایان بازی نامعلوم می‌ماند. البته اگر کتاب‌های فلمینگ را با یک بازی بسکتبال بین تیم هارلم گلب تروتزر[43] و یک تیم محلی مقایسه کنیم، مقایسة دقیق‌تری خواهیم داشت. به ضرس قاطع می‌توان گفت تیم [هارلم] برنده است و لذت آن تنها در تماشای نشان دادن قابلیت‌های از پیش‌ آموزش داده شده بازیکنان در دقایق پایانی، نبوغی که با آن نتیجه از پیش تعیین شده را به ثبت می‌رسانند و تکنیک‌ها و شگردهایی است که در برابر رقیبان‌شان اجرا می‌کنند. رمان‌های فلمینگ مصداقی از این بازی از پیش تعیین شده‌اند و به مثابه یک «ماشین گریز» بکار می‌روند که برای سرگرم کردن توده‌ها برنامه‌ریزی شده است. چنین ماشین‌هایی با یک مکانیسم ایدئال، یک ساختار روایی به نمایش می‌گذارند که با داده‌های مشخصی کار می‌کنند و تمایلی به توصیف جزئیات ایدئولوژیک ندارند. درست است که چنین ساختارهایی خواهی‌نخواهی موقعیت‌های ایدئولوژیک را به نمایش می‌گذارند، اما این موقعیت‌ها آنچنان که ساخته شده محتوی از طریق روایت هستند ماحصل محتوی ساختاری نیستند.

3ـ یک ایدئولوژی مانوی

رمان‌های فلمینگ گاهیً به مکارتیسم، فاشیسم، بدعت‌گذاری در افراط و خشونت، نژادپرستی و غیره متهم شده‌اند. بعد از ارائة تحلیلی که در بالا آمد مشکل می‌توان گفت که فلمینگ تمایلی برای نشان دادن برتری نژاد انگلیسی بر نژادهای شرقی و مدیترانه‌ای نداشته است یا ادعا کرد که احساس درونی او ضدکمونیستی نیست. البته این شایان توجه است که فلمینگ شخصیت منفی را با روسیه یکی نمی‌داند - زیرا هر چه باشد روسیه در شرایط جدید بین‌المللی «براساس یک وفاق عمومی، دیگر به اندازة گذشته رعب‌آور نیست -  از طرف دیگر نمی‌توان از این نکته چشم‌پوشی کرد که او هنگام معرفی دستة سیاهپوست آقای بیگ، مراتب قدردانی خود را بسیار سخاوتمندانه نسبت به این گروه و سهمی که در شکل‌گیری تمدن مدرن داشته‌اند، ابراز می‌کند.

 البته این هم قابل ملاحظه است که داشتن خون یهودی در مقایسه با دیگر ویژگی‌های منفی می‌تواند اسباب شک به یک شخصیت را برانگیزد اما مدرکی دال بر مجرم بودن صددرصدی آنها نیست (شاید فلمینگ با مقصر ندانستن نژادهای پست‌تر در تمام جرم و جنایت‌ها قصد گریز از شوونیسم کورکورانه عوام مردم را دارد). بنابراین گمان من این است که نویسنده قصد ندارد اثر خود را به‌عنوان پیامد یک نظر ایدئولوژیک عرضه کند؛ اثر او تنها عکس‌العملی به خواسته‌ها و انتظارات معمول مردم است.

او می‌خواهد با دیدگاه شک‌مدار و توهم‌زدای خود، یک ماشین روایت‌گر تأثیرگذار بسازد و برای اینکار به اصول کلی و ایمن و کهن‌الگوهایی اکتفا می‌کند که از پیش‌ترها در داستان‌های سنتی درس خود را پس داده‌اند. برای مثال دو شخصیتی را که ما در تضاد با یکدیگر قرار دادیم را به یاد بیاورید؛ 'ام' پادشاه و باند شوالیه‌ای است که یک مأموریت به‌عهده‌اش گذارده شده است. باند شوالیه و شخصیت منفی اژدهاست؛ شخصیت منفی و بانوی داستان همان «زشت و زیبا» هستند؛ باند،‌ روح بانو را به پاکی و شادابی اولیه باز می‌گرداند، او همان شاهزاده‌ای است که «زیبای خفته» را نجات می‌دهد، از طرف دیگر انگلستان در برابر کشورهای غیرآنگلوساکسون و دنیای آزاد در برابر اتحاد جماهیر شوروی نماینده روابط حماسی بدوی‌ نژاد منتخب و نژاد پست، سیاه و سفید و خوب و بد هستند.

فلمینگ به همان اندازه نژادپرست است که هنرمندی که شیطان را با چشمان خوفناک به تصویر می‌کشد، یا به اندازة یک پرستار که برای ترساندن بچه‌ها از لولو او را موجودی سیاه‌چرده مجسم می‌کند و نه بیش‌تر.

این خارق‌العاده است که با همان شواهد اندکی که می‌توان فلمینگ را یک ضد ـ کمونیست نامید، می‌توان او را یک ضدنازی و ضدآلمانی نیز محسوب کرد. این بدان معنی نیست که او در یک موقعیت، ارتجاعی و در جای دیگر دموکرات است، بلکه او تنها به یک دلیل عملی یک مانوی است، دنیا برای او از نیروهای خیر و شری ساخته شده است که در تضاد با یکدیگرند.

او به‌دنبال تناقضات ابتدایی و ساده است و برای رسیدن به این نیروهای بدوی و جهان شمول باید به عقاید عامه مردم توسل جوید. در زمان تنش‌های بین‌المللی یک‌سری بهانه متداول مثل «کمونیسم بدخواه» یا جنایتکاران مجازات نشدة نازی وجود دارند که فلمینگ از آنها به شیوه‌ای غیرنقادانه و سرسری بهره می‌گیرد.

در بهترین حالت می‌توان به قضیه این‌گونه نگریست که او زبان خود را با کنایه می‌آمیزد. اما این کنایه کاملاً پوشیده و در نقاب پوشیده‌شده است و خود را تنها با شکل غلوآمیز فراوان به نمایش می‌گذارد. در رمان «از روسیه...» افراد روس چنان دیوصفت و قدبلند به تصویر درآمده‌اند که به‌سختی می‌توان آنها را جدی گرفت. اما او در مقدمة کوتاهی که نگاشته است ادعا می‌کند که تمام پلیدی‌هایی که روایت می‌کند، مطلقاً واقعی هستند. راهی که او برگزیده است روایت یک حکایت است و یک حکایت اگر بخواهد به یک قصة فکاهی جن‌وپری تبدیل نشود، باید مبتنی بر واقعیت‌ باشد.

هم‌چنین به‌نظر می‌رسد که نویسنده کتاب‌هایش را برای دو طیف از خوانندگان نگاشته است؛ دستة اول آنهایی که این داستان‌ها را وحی منزل و مبتنی بر واقعیت می‌دانند و دستة دوم آنهایی که به وجه طنز آن توجه بیش‌تری دارند. لحن داستان‌ها در حالت کلی واقع‌گرا، مستند، هوشمندانه و بطرز ساده‌ای پرخاشگر است. انسانی که این شیوه را برای نگارش انتخاب می‌کند نمی‌تواند فاشیست یا نژادپرست باشد او تنها یک فرد بدبین است که داستان‌هایی برای مصرف عمومی می‌نویسد.

اگر هم او یک فرد ارتجاعی باشد این به‌دلیل آن نخواهد بود که یک روس یا یک یهودی را نماد «بدی» می‌داند. او یک نویسنده ارتجاعی است زیرا از شخصیت‌های شناخته شده استفاده می‌کند و کسی که از شخصیت‌هایی استفاده می‌کند که در یک دوراهه مانوی، همه‌چیز را سیاه یا سفید می‌بیند، یک فرد متعصب و (بصورت خلاصه) ارتجاعی خواهد بود. در طرف مقابل کسی که از چیدن صحنه برای شخصیت‌ ها بپرهیزد، به تفاوت‌ها و اختلافات ناچیز بها دهد و به تناقض بین آنها گردن نهد، یک نویسنده دموکرات محسوب می‌شود.

فلمینگ به اندازة همان حکایتی که روایت می‌کند، محافظه‌کار است و این به‌دلیل ایستایی نفهته در محافظه‌کاری دگماتیکی است که تنها در پوشش نوعی خرد ابتدایی و اولیه منتقل می‌شود که از طریق ردوبدل کردن ساده سایه و نور ب‌وجود می‌آید و نتیجة آن ساخته شدن تصاویری نفوذناپذیر است که هیچ‌گونه تمایز نقادانه‌ای را نمی‌طلبد. اگر او یک فاشیست است این به دلیل توانایی عبور از اسطوره و رسیدن به بحث و مجادله است و [می‌دانیم که] میل به کنترل از طریق استفاده از اساطیر و طلسم و جادو از ویژگی‌های فاشیسم است.

پس‌زمینه اسطوره‌ای اسامی تمام قهرمانان، حاضر در آنها تصویری به‌وجود می‌آورد که یا به‌صورت واضح یا به‌صورت مبهم از همان ابتدا یک شخصیت ثابت را در ذهن تداعی می‌کند که امکان هیچگونه تغییر و تحولی در آن وجود ندارد (این غیرممکن است که اسم شخصیتی «سفیدبرفی» است و چهره و قلبی سفید و پاک نداشته باشد). نام انسان خبیثی که از طریق قمار زندگی می‌کند لوشیفر (در فرانسه نوعی عدد است) است و کسی که برای قرمزها کار می‌کند، نامی جز 'رد' ندارد و اگر شخصیتی باشد که به شکل شایسته‌ای به‌دنبال کسب پول است، نامش گرانت (بعضی ضمانت) خواهد بود. یک قاتل حرفه‌ای کره‌ای که کار خود را با ابزار غیرمعمول انجام می‌دهد، با نام آد جاب (پیشه عجیب) معرفی می‌شود و کسی که شیفته طلاست، نامش اریک گلدفینگر (انگشت طلا)، شخصیت منفی که بدون هیچ پرده‌پوشی  آقای «نه» نام گرفته است و بنظر می رسد هوگو دراکس (که نیمی از صورتش از هم دریده شده است) توسط واج نامی [44] خشن اسمش طلسم‌شده است.

سالیتر (به‌معنی الماس تک) زیبا، شفاف و تلپاتیک، سردی الماس را تداعی می کند. تیفانی طلافروشان عمده نیویورک و مانکن ‌های زیبا را به ما یادآوری می‌کند.‌ هانی چایلد (به‌معنی بچه) با ذکاوت و تیزهوشی و گالور (که یک اصطلاح به‌معنی «مورد لطف و نعمت قرار گرفته» است) با خوبی همراه است. آیا انتخاب دومینو (به‌معنی مهره بازی) به‌عنوان فردی که در یک بازی سیاه آلت دست و ملعبه شده و کیسی سوزوکی یک عاشق ژاپنی و نماینده شرق (که نام یکی از معروف‌ترین طرفدار فلسفه زِن را متبادر می‌کند) اتفاقی است؟

ما با زنانی که کم‌تر موردتوجه بودند با نام‌های ماری گودنایت (شب‌بخیر) یا خانم تروبلاد (به‌معنی اصیل) برمی‌خوریم. و اگر اسم باند بنابر اذعان خود فلمینگ اتفاقی و برای ارائة یک چهرة کاملاً عادی از او انتخاب شده است، ممکن است اتفاقی بودن آن را بپذیریم ولی اتفاقی که با جهت‌گیری انجام شده است. چرا که مدل، سبک و نوع موفقیت‌های او هنوز تشریفات خیابان باند یا اسناد بهادار را به یاد می‌آورند.

امروزه چگونگی دستیابی رمان‌های فلمینگ به چنین موفقیت‌های بزرگی کاملاً مشخص است؛ آنها شبکه‌ای از ارتباطات ابتدایی به‌وجود می‌آورند و از این طریق به یک پویایی می‌رسند که اصیل و عمیق است. او در عین حال در خوانندگان خاص را از لذت زیبایی‌شناسانه و خلوص یک حماسة بدوی که بی‌پروا و بدخواهانه به صورت کلمات جاری درآمده‌است، بی نصب نمی گذارد جرا که آنان نیز از آن لذت می‌برند و فلمینگی را که طبیعتاً باهوش‌تر و با وسعت‌نظر تر از دیگران است، یکی از خودشان می‌دانند.

Lists of Felming novels by chronological order:

Casino Royale, 1953

- Live and Let Die, 1954

- Moonraker,1955

- Diamonds are Forever, 1956

- From Russia with Love, 1957

 - Dr.No, 1958

- Goldfinger, 1959

- For Your Eyes Only (1960)

- Thunderball, 1961

- The Spy who Loved Me (1962)

- On Her Majesty's Secret Service, 1963

- You only Live Twice, 1964

- The Man with the Golden Gun (1965)

 


مشخصات متن اصلی:

- Eco,  Umberto(1983). The Affairs of Bond, in  Popular Culture; Past and Present,  edited by Bernard Waites, Tony Bennett and Graham Martin, Macdonald, London.

پی‌‌نوشت:

[1] . Source: The Affairs of Bond (Macdonald, London, 1966). Umberto Eco 

[2] . Ian Feleming  ، نویسنده رمان های حادثه ای 007 که جیمز باند را بعنوان قهرمان اصلی دارند. عنوان اصلی رمان ها در انتهای همین مقاله آمده است.

[3] . spillane

[4] . Vesper Lynd.

[5] . Mike Hammer.

[6] . le  chiffr.

[7] . Mathis.

[8] . Le Carre.

[9] Kingsley Amis,( The James Bond Dossier , janathan Cape, 1965) 

[10] . اگر باند قهرمان داستان است و باید از ویژگی‌های خارق‌العاده برقرار باشد. ام نمایندة میانه‌روی است و بعنوان یک نمونة مناسب ملی معرفی می‌شود.

[11] . Seraffino Spang.

[12] . Spectreville.

[13] . The Technicolour

[14] . Senor Winter.

[15] . Hugo Drax.

[16] . Red Grant.

[17] . Smersh.

[18] . Colonel Grubozaboyschikov.

[19] . Rosa Klebb.

[20] . Darco Kerim.

[21] . Tiger Tanaka.

[22] . Enrico Colombo.

[23] . Risico.

[24] . Ernest Starvo Blofeld.

[25] . Emilio Largo.

[26] . Count Lippe.

[27] . Irma Blunt.

[28] . مقیاس قدیمی بر اندازه‌گیری وزن که در انگلستان معادل 14 رطل است.

[29] . Mr Big.

[30] . Solitaire.

[31] .  آهنی که غالباً دارای منگنز است

[32] . Dr.No.

[33] . Honeychile.

[34] . Crab Key.

[35] . Bleuville.

[36] . Jill Masterson.

[37] . Tiffany.

[38] . Titana.

[39] . Pussy Galore.

[40] . Domino Vitali.

[41] . ساموئل ریجاردسن، از اولین رمان نویسان قرن هجدهم انگلستان است و شخصیت های اصلی رمان هایش را افراد پاک دامنی تشکیل می دهند که تحت شکنجه روحی و جسمی اربابان خود قرار دارند اما در نهایت پاکدامنی خود را از دست نمی دهند. مترجم

[42] . Tanaka.

[43] . Harlem Globe Trotters.

[44] .  صنعت هم‌آوایی یک نام با ماهیت آن را واج‌ نامی می‌گویند مثل شرشر آب