مرکز مطالعات رسانهای همشهری، قصد دارد مجموعه مصاحبههایی از اساتید فعال در حوزه مطالعات فرهنگی ایران جمعآوری کند. سعی بر آن است که ابعاد مختلف این حوزه مورد بررسی و واکاوی قرار گیرد تا شاید به قدر توان، در بالندگی و شکوفایی هرچه بیشتر این رشته، قدمی برداشته شود و ابعاد متفاوت این رشته نوظهور (در ایران) مورد بررسی قرار گیرد: دغدغههای روش شناسی یا با اصطلاح متدولوژیک، تاریخچه، الزامات آکادمیک، اصول، پایه ها و مسایلی از این قبیل.
محمد سروی زرگر - مرکز مطالعات رسانهای همشهری، قصد دارد مجموعه مصاحبههایی از اساتید فعال در حوزه مطالعات فرهنگی ایران جمعآوری کند. سعی بر آن است که ابعاد مختلف این حوزه مورد بررسی و واکاوی قرار گیرد تا شاید به قدر توان، در بالندگی و شکوفایی هرچه بیشتر این رشته، قدمی برداشته شود و ابعاد متفاوت این رشته نوظهور (در ایران) مورد بررسی قرار گیرد: دغدغههای روش شناسی یا با اصطلاح متدولوژیک، تاریخچه، الزامات آکادمیک، اصول، پایه ها و مسایلی از این قبیل. مصاحبه مرکز مطالعات رسانه ای همشهری با دکتر تقی آزاد ارمکی، استاد شناخته شده دانشگاه تهران در حوزه مطالعات فرهنگی و جامعهشناسی فرهنگ، جنبه های مهمی از سرگذشت مطالعات فرهنگی در ایران را ورق می زند...
***
- به عنوان اولین سوال بفرمایید که مطالعات فرهنگی در ایران در صدد پاسخگویی به چه سوالی است؟ این رشته میخواهد به چه نیازی پاسخ دهد؟ و در اصل فلسفهی شکلگیری آن از نظر شماچیست؟
* با تشکر از اهمیتی که برای این موضوع قایل هستید باید بگویم که سرنوشت مطالعات فرهنگی در ایران، تقریبا مشابه به سرنوشت سایر رشته ها است و شاید خیلی با وضعیت آنها متفاوت نباشد. سرنوشتی که جامعه شناسی نیز به آن دچار شد: با یک قیل و قال و هیاهوی وارد ایران می شوند وپس از مدتی از تب و تاب می افتند. جامعه شناسی با این قیل و قال آمد و مطالعات فرهنگی هم به این شکل وارد ایران شد. در ادامه، هر کدام از این رشته ها، یک نسل مدافع و یک گروه مخالف پیدا میکنند. اما به جای اینکه مطالعات فرهنگی مثل جامعهشناسی و رشتههای دیگر، این امکان را پیدا کند که به مطالعهی ادعاها و موضوعات مورد نظر خودش بپردازد، صرفاً در جهت دفاع از خود عمل میکند. به نظر من این چالش ها که برای مطالعات فرهنگی ایجاد شده است، از نوع همان چالش قدیمی جامعه ایرانی در مواجهه با علوم جدید است که آیا مثلاً مطالعات فرهنگی، فرهنگ ما را با یک جامعهی بی دین یا افرادی که نسبت به جامعه و مسائل ایرانی حساسیت ندارند و یا محصول یک جامعه بیدین هستند، روبرو می کند؟
مدافعان آنها نیز از خود دفاع میکنند و فشاری برگرده کسانی است که در این زمینه کار و تنها عکسالعملی که دیده میشود این است که به دفاع از مطالعات فرهنگی بپردازند. حاصل این مقابله هم منجر به شکلگیری یک حوزه مفهومی شده است که بحث های آن خیلی عام و مفهومی است مثل سوالاتی از این قبیل که؛ رابطه ی مطالعات فرهنگی با جامعه شناسی کدام است؟ رابطه آن با قدرت چیست است و سوالاتی از این قبیل.
مجموعه ی کارهایی که در این حوزه تهیه شده است (مولفان و مترجمان) شاید از تعداد انگشتان دست بیش نباشد؛ شاید مثلاً بیشتر از 10 جلد کتاب جدی در این زمینه نداشته باشیم و از این 10 جلد هم حدود7 یا8 جلد آن ترجمه است. تعداد کمی کار تالیفی درحاشیهی این قیل وقال داریم که محصول کار گروهی از علاقهمندان مطالعات فرهنگی است که دغدغه خود را بر روی مسائل زندگی مدرن و فرهنگ مدرن ایرانی (خصوصاً در شهرها) گذاشتهاند. مثلاً گروهی در باب سلطه، فوتبال، مصرف، مد، تجربه زندگی و مواردی از این قبیل به پژوهش پرداختهاند.
بیشتر این تحقیقات در حد رساله های دانشجویی کارشناسی ارشد و دکتری است که وقتی این مجموعه را جمع می زنیم، به یک معنا می توانیم بگوییم که نسل دومی از مدعیان مطالعات فرهنگی در ایران در حال شکلگیری است که دنبال مطالعهی شرایط فرهنگی- اجتماعی جدید جامعهی شهری ایرانی است که شاید بتوانم بگویم که بیشتر هم در تهران متمرکز است؛ مسائلی که در تهران و در زندگی و فرهنگ مدرن حاکم است. اگر دوباره به سوال شما برگردیم که مطالعات فرهنگی در ایران چه کاری را انجام می دهد، پاسخ این است که در حال شکلدهی به حوزهای مفهومی است که در سطح اول دفاع از این علم و دانش و در سطح دوم کار مطالعاتی و پژوهشی در زمینه موضوعات مشخص و معینی که برای جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعی و اقتصاددانها و امثال آنها اهمیتی نداشته است. ما اگر10 سال پیش برگردیم که برنامه های کاری جامعه شناسان را بررسی کنیم، کمتر کاری در مورد فوتبال مشاهده می شود، همینطور درباره بدن و یا مصرف فرهنگی. به ندرت کاری در این زمینهها انجام شده است و اکثر کارهایی که در این حوزه انجام شده است مربوط به ده ساله اخیر و متاتر از بحث هایی است که در حوزهی مطالعات فرهنگی انجام شده است.
- سوال مشخص من این است که این کارهایی که در حوزه مطالعات فرهنگی انجام می شود اساساً کمکی به جامعهی ایرانی می کند یا نه؟
* ما اگر چنانچه مسئلهی جامعه ایرانی را مسئلهی 'انتظام اجتماعی' بدانیم، این نوع معرفت و این نوع کارها تا حدودی (نه خیلی زیادی) به انتظام اجتماعی کمک میکند سپس می توان برگشت به مثلاً جامعهشناسی سازمانی و جامعهشناسی کارکردی و آسیبشناسی اجتماعی. این نوع جامعهشناسی شاید کمک کند که مسئله انتظاماجتماعی نظم و ثبات یابد. به یک معنا، این نوع مطالعات برای جامعه در حال تغییر و تحول اهمیت دارد. تغیر و تقابل نیز فقط در عرصههای سیاسی بوقوع نمیپبوندد، بلکه عرصههای فرهنگی و اجتماعی نیز شامل این امر میشوند. پس این نوع مطالعات به معنایی سخن از وجود جامعهای در یک موقعیت خاص میزند و از طریق برجستهکردن مناقشهها و چالشها و تعارضات و تحولات که در عرصههای فکری، سیاسی، بیشتر اجتماعی- فرهنگی دارد، به فربه تر و قوام یافتهترشدن و بقای بیشتر جامعه کمک میکند؛ بنابراین تاثیری غیرمستقیم دارد.
- این کار چگونه و با چه ابزاری انجام می شود؟
* به نظر من ویژگی منحصربهفرد مطالعات فرهنگی، کیفی بودن کارهای پژوهشی در این حوزه است. در این حوزه توجه ویژهای به مطالعات کیفی می شود تا مطالعات کمی. شاید بتوان مطالعات فرهنگی را یک حوزه معرفتی غیرپوزیتیو دانست چرا که روشهای تحلیلی که بکار بسته میشود روشهای کیفیاند. به این معنا که مصاحبههای عمیق، مشاهده و تجربه خود مولف و مواردی از این دست مدنظر مطالعات فرهنگی است. در مطالعات فرهنگی، تجربهای که خود مولف در زندگی روزمره پیدا میکند و روایتی که ارائه می دهد بهترین روایت و بهترین متن برای خواندن و داوری است. محققین مطالعات فرهنگی با دانش تجربی و روش های تجربی نه آشتی دارند و نه علاقهمند به این روشها هستند، بلکه بیشتر به کارهای کیفی علاقهمندند. آنها کار اسنادی می کنند و سعی میکنند به مطالعات موردی توجه کنند. مطالعات موردی برایشان بسیار مهم است.
- آیا مطالعات فرهنگی به مرحله ای رسیده که چالشها وآسیب هایش را مورد توجه قرار بدهیم و آیا زمان داوری مطالعات فرهنگی رسیده است یا نه؟
* به نظر من هنوز مطالعات فرهنگی به آن مرحله نرسیده است که ما در موردش داوری تام و تمام کنیم. به این دلیل که اولاً مطالعات فرهنگی یک حوزهی عمومی نیست و ثانیاً در ایران، در مراکز خاصی آموزش داده می شود و تعداد افراد محدودی به این عرصه توجه می کنند. نکتهی سوم این است که این رشته هنوز مورد پذیرش عام قرار نگرفتهاست و در سیستم آموزشی ما محبوبیت و پذیرش کافی ندارد. چهارم اینکه مطالعات فرهنگی بیش اینکه 'دوست' داشته باشد 'دشمن' دارد. پنجم اینکه دوستان حوزهی مطالعات فرهنگی معنای مشخص و معینی از آن ندارند. ششم اینکه هنوز ما در مطالعات فرهنگی پاراداریم معین و مشخصی را تعیین نکردیم یعنی اینکه در مطالعات فرهنگی کدام سنت فکری را دنبال می کنیم؛ سنت مارکسیم، سنت نئومارکسی، سنت فرانسوی یا سنت آمریکائی. سوال این است که این سنت، با جامعه ی ایرانی به عنوان سنت و حوزه ی اندیشه چه تناسبی دارد؟ حوزه های دیگر علوم انسانی هنوز نتوانسته اند بعد 70 و80 سال به این سوال پاسخ بدهند چگونه مطالعات فرهنگی میتواند در یک دهه این مهم را به انجام برساند؟ به این دلایل هنوز زمان داوری تام و تمام در مورد مطالعات فرهنگی فرا نرسیده است. ما باید اجازه بدهیم مطالعات بیشتری در این حوزه (در ایران) مطرح شود. تجربه نسل دومی که بدان اشاره کردم خود را به منصه ظهور برساند و ایده هایش را باز گو کند، تحقیق ها وپژوهش هایی که انجام شده به چاپ برسد و مورد داوری عام قرار گیرد تا مطالعات فرهنگی در ایران مورد نقد و بررسی قراربگیرد.
- مطالعات فرهنگی که در ایران در حال شکلگیری است ک سری تفاوت با آنچه که در مرکز مطالعات فرهنگی معاصر بیرمنگام شکل گرفته است، دارد. مثلاً در غرب، موسیقی عامه پسندی مانند موسیقی رپ توسط اقشار فرودست و در کافه های زیر زمینی و کلوپ های سطح پایین متولد میشود و ابزاری برای بیان دیدگاههای آنها می شود. حال وقتی این فرم موسیقایی به ایران میآید، بیشتر میان قشر مرفه و به اصطلاح بالاشهری طرفدار پیدا می کند. سوال این است که مطالعات فرهنگی در انتقال از غرب به ایران چه فرایندی را پشت سر می گذارد؟ اگر بخواهم این سوال را به شکل انضمامیتری مطرح کنم هدفم این است که به دو مسئله مهم پاسخ داده شود. اول بحث سیاست و دوم بحث نهادی شدن. به عنوان مثال استوارت هال معتقد است که ویژگی مطالعات فرهنگی، سیاسیبودن آن است. مطالعات فرهنگی در ایران چقدر میتواند سیاسی باشد؟ و همینطور بحث نهادیشدن مطالعاتفرهنگی. به نظر من این دو سوال، دو بحث عمده ای است که مطالعات فرهنگی (حتی اگر زمان داوریاش هم فرا نرسیده باشد و با همین فرم دست و پا شکستهی امروزی)، باید به آنها جواب دهد. مطالعات فرهنگی با امرسیاسی و نهادی شدن آن در ایران چگونه مواجه میشود؟
* مطالعات فرهنگی در ایران اساساً یک رویای سیاسی در سر دارد؛ یعنی براساس یک نگاه انتقادی در حوزه ی علوم انسانی شکل گرفته است. بحث سیاسی آن هم به این دلیل هست که تقریباً همان کاری را که مطالعات فرهنگی در غرب انجام می دهد، در ایران نیز همان کار را انجام میدهد. موضوعاتی که از حوزه علوم انسانی بیرون گذاشته شدهاند توسط مطالعات فرهنگی به رسمیت شناخته می شود. مثلاً ده سال پیش در علوم انسانی ایران همه مطالعات ساختاری میکردند. همین که نیاز به مطالعه بدن مطرح شد، این نوع نیاز می آید و جنگی در حوزه علوم شروع میشود و نقدی بنیادی نسبت به جامعه شناسی به وجود می آورد. خیلی جاها مطالعات فرهنگی رقیب جامعهشناسی می شود و جامعه شناسی احساس خطر میکند. برخی شروع به صحبتهایی می کنند از قبیل؛ رقیب آمد و مرگ جامعه شناسی و طلوع مطالعات فرهنگی و امثالهم. گرچه این حرف را می زنند که مطالعات فرهنگی بترسانند ولی مطالعات فرهنگی واقعاً رقیب جامعه شناسی است. غرب همینگونه بوده است و در ایران هم به همین منوال است.
از سوی دیگر کانون عمدهی مطالعات فرهنگی بحث 'مقاومت' است. عنصر مقاومت به جز مطالعات فرهنگی خیلی مورد توجه قرار نگرفته است. کانونی شدن عنصر سلطه و مقاومت، نوعی اعلام جنگ با ساختارهای سیاسی و رسمی و گروههای صاحب سلطه و قدرت را فراهم می کند. اینکه مطالعات فرهنگی در موسیقی در غرب به نوعی کارمیکند و در ایران به نحوهای دیگر، آن بر میگردد به تفاوت در نوع جوامع. مطالعات فرهنگی در ایران درباره موسیقی رپ کار می کند، در مورد موسیقی زیر زمینی کار می کند، اینکه مصرف موسیقایی افراد چیست؟ اینکه چرا در ایران طبقهی بالا و متوسط این نوع موسیقی را مصرف میکنند نه طبقات پائین؟ به نظر میآید مقولهی متفاوتی برای مطالعات فرهنگی است و مطالعات فرهنگی در سطح دنیا چنین مسئلهای ندارد. پس ما با شکل گیری نوع دیگری از مطالعات فرهنگی در ایران روبرو هستیم که کانون آن جامعهی شهری است و همچنین طبقهی متوسط و طبقهی متوسط به بالا و افرادی که اتفاقاً شما انتظار ندارید چنین کنشی از سوی آنها انجام گیرد. ما در جامعه ایرانی، تصورمان این است که همیشه تعارضات از تعارضات سطح ساختارها قابل مشاهده است. مثلاً گفته می شود که فقرا را باید تقویت کرد؛ به خاطر اینکه جامعه را دچار بحران نکنند و پی عدالتی ایجاد نشود. بعد میبینید که اتفاقاً ماجرا جایی دیگر اتفاق می افتد و در سطح دیگری رقم خورده است. مطالعات فرهنگی اتفاقا به این نمی پردازد. می رود سراغ اینکه چه کسانی مثلا دستکاری در بدنشان رخ داده به چه دلیل دستکاری در بدن اتفاق افتاده است. هیچ جای دنیا در این مسئله چنین شدت و حدتی وجود ندارد. این موضوعی است که مطالعات فرهنگی دنبال می کند. من نمی خواهم بگویم که مطالعات فرهنگی تبدیل به پدیدهی سیاسی نشده است و مسئله اش سیاسی نیست؛ اتفاقا هست. اما اینجا مسئلهی سیاسی کجاست و چگونه در جامعه بروز پیدا کرده است؟ جامعهی ما به لحاظ ساختاری جامعهی نسبتاً شلی است، جامعهی غرب به لحاظ ساختاری جامعهی نسبتاً قوام یافتهتری است. چون قوام یافته است شما می توانید مسایل را پیگیری کنید.
نکته ی دوم بحث نهادی شدن است. به نظر من خود نهادی شدن (اگر بحث نهادی شدن خود علم مطالعات فرهنگی در ایران باشد) به هوشمندی اصحاب مطالعات فرهنگی در ایران بستگی دارد. مطبوعات صبح تا شب می گویند که چرا مردم مصرف میکنند و مصرف گرایی رواج یافته است؟ مقولهی مصرف سیاسی شده است. اما مطالعات فرهنگی به سمت یک حوزهی آکادمیک می رود و با دیسیپلین خودش را مستقر میکند. الان دانشگاههای کشور مطالعات فرهنگی آموزش میدهند، در پژوهش مطالعات فرهنگی، ما موسساتی را داریم، انجمن مطالعات فرهنگی داریم، مجلهی مطالعه ی فرهنگی داریم و این نشان می دهد که مولفه های نهادی شدن این علم و معرفت در ایران وجود دارد و به همت نسل دوم ای که من ذکر کردم بستگی دارد. این نسل اندکی بتواند به داوری بنشیند و در نهادی شدن این عرصه موثر واقع شود. اشکالی که ممکن است این قصه را دچار اختلال کند آمیختگی و اختلاط مطالعات فرهنگی با نقد ادبی و دیگری اختلاط و آمیختگیهای مطالعات فرهنگی با فرهنگ شناسی است یا با جامعه شناسی فرهنگ. اگر تمایزهای اینها به مشخص شود یعنی نقد ادبی نشود مطالعات فرهنگی و در عین حال هم جامعه شناسی فرهنگ هم نشود، فکر میکنم مطالعات فرهنگی بتواند به یک رشد خوب و قابل فبولی برسد.
- و سخن آخر؟
* چون شما در مورد تاریخ مطالعات فرهنگی گفتید باید بگویم که شکلگیری مطالعات فرهنگی در ایران از دو - سه جا شروع شد. یکی از حوزههای شکلگیری مطالعات فرهنگی، ژورنالسیم بود. بعضی از دوستان ما در اولین متون ترجمه شده این حوزه، مطالعات فرهنگی را در مجلات خارج از دانشگاه (مثل مجلات غیر پژوهشی) مطرح کردند. از این منظر، مطبوعات و مجلات خارج از دانشگاه بیشتر موثر شدند.
یکی دیگر از منابع شکلگیری مطالعات فرهنگی، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است. کاری که بنده و دکتر اباذری انجام دادیم تا مطالعات فرهنگی را به عنوان یک رشته تقویت کنیم و نسلی را تربیت کردیم که الان، بیشترین کارهای و پژوهشهای جدی حوزه مطالعات فرهنگی توسط این نسل انجام میشود. یکی دیگر از این منابع، بحث مدیریت فرهنگی است که خصوصاً در دانشگاه علامه در این مورد کار شد و بعدها به مطالعات فرهنگی تبدیل شد. البته کار ما و کار دانشکده علامه اختلاطهایی با جامعه شناسی را دارد. منبع آخر، نقد ادبی است. یعنی کسانی که در ایران نقد ادبی انجام میدادند ،مدعی مطالعات فرهنگی شدند. این سه منبع (جامعه شناسی و نقد ادبی و ژورنالیسم) در اصل به مطالعات فرهنگی خیلی نزدیک شدند و میتوانند در سرنوشت مطالعات فرهنگی درایران موثر باشند.
با این حال مطالعات فرهنگی باید حد فاصله خود را با جامعه شناسی، مدیریت فرهنگی، مدیریت اجتماعی، فرهنگ شناسی، جامعهشناسی فرهنگ، ژورنالیسم و نقد ادبی معلوم کند. اگر این مرزها مشخص شد آنوقت حوزه مفهومی خاص و حوزه ی پژوهشی معینی برای مطالعات فرهنگی دیده خواهد شد و این رشته خواهد توانست اثراتی در توسعه ی علوم انسانی ایجاد کند که در رقابت و یا رفاقت با علوم اجتماعی و به طور خاص جامعه شناسی باشد.