رسانه، یکی از عرصههای نمایش فرودستی اجتماعی بعضی از گروههای جنسی، اجتماعی و برخی از اقلیتهای فرهنگی است. برای نمونه، نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت که در عرصه جنسیت یا نژاد، موقعیت فرودستی برای زنان -علاوه بر ساختارهای اجتماعی و عینی جامعه مردسالار- تحت تاثیر بازنمایی رسانهای هم هست. به عبارت دیگر، بازنمایی رسانهها در تبلیغات تجاری، سریالهای تلویزیونی و حتی زبان روزمره موقعیت فرودستی زنان یا اقلیتهای نژادی را بازتولید میکند.
مقدمه: علی شاکر- رسانه، یکی از عرصههای نمایش فرودستی اجتماعی بعضی از گروههای جنسی، اجتماعی و برخی از اقلیتهای فرهنگی است. برای نمونه، نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت که در عرصه جنسیت یا نژاد، موقعیت فرودستی برای زنان -علاوه بر ساختارهای اجتماعی و عینی جامعه مردسالار- تحت تاثیر بازنمایی رسانهای هم هست. به عبارت دیگر، بازنمایی رسانهها در تبلیغات تجاری، سریالهای تلویزیونی و حتی زبان روزمره موقعیت فرودستی زنان یا اقلیتهای نژادی را بازتولید میکند. یکی از کسانی که در سالهای اخیر به موضوع بازنمایی و رسانهها توجه زیادی نشان داده «دکتر سیدمحمد مهدیزاده»، استادیار دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی است. موضوع رساله دکتری او بازنمایی ایران در مطبوعات غرب بود. او اکنون نظریههای ارتباطات و مطالعات انتقادی را در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی تدریس میکند. از دکتر مهدیزاده، تاکنون مقالات زیادی در فصلنامه تخصصی «رسانه» منتشر شده و آخرین کتاب این پژوهشگر حوزه ارتباطات «رسانهها و بازنمایی» است. مهدیزاده هماکنون در حال تالیف کتابی در حوزه نظریههای ارتباطات است. به بهانه علاقه و تخصص دکتر مهدیزاده در مباحث بازنمایی و مطالعات انتقادی گفتوگویی با موضوع رسانهها و بازنمایی با وی انجام دادهایم که متن آن در ادامه از نظرتان میگذرد.
***
* بحثهای مربوط به بازنمایی از چه زمانی در حوزههای ارتباطات و رسانه شکل میگیرد؟
مفهوم «بازنمایی» در حوزه مطالعات ارتباطی متاثر از مطالعات فرهنگی و بهویژه پژوهشهای استوارت هال در انگلستان است. او به بحث بازنمایی نژاد، جنسیت و فرهنگ پرداخت تا آنکه این بحث به تدریج در مطالعات ارتباطی راه پیدا کرد. البته در مطالعات تجربی و کلاسیک ارتباطات شما خیلی این مفاهیم را نمیبینید. همچنین مفهوم بازنمایی برگرفته از رویکردهای زبانشناختی جدید است؛ یعنی تحت تاثیر چرخش زبانی در فلسفه، این باور رایج که میگوید زبان مانند آینهای واقعیت را منعکس میکند و هیچ ابهامی ندارد، زیر سوال رفت. ساختارگرایان میگویند که زبان خود سازنده واقعیت است نه انعکاسدهنده آن؛ زبان امری خنثی نیست و خود رویه دلالت است و هر رویه دلالت میتواند دلالتکننده بر نوعی از مناسبات قدرت باشد. این اندیشههای جدید در حوزه زبانشناسی و مطالعات فرهنگی و در کل تفکر جدید در فلسفه غرب باعث گسترش مفاهیم جدید انتقادی در حوزه مطالعات ارتباطی و رسانهای شده است.
* شما به وجه انتقادی این مفاهیم جدید اشاره کردید، ولی بعد از انتشار کتاب شما با عنوان «رسانهها و بازنمایی»، نقدی بر این کتاب وارد شد که میگفت، رویکرد کتاب مشخص نیست...
سه رویکرد در پژوهشهای ارتباطی داریم؛ تجربی، تفسیری و انتقادی. رویکرد من در این کتاب کاملا انتقادی است. وقتی شما نحوه بازنمایی اقلیتهای فرهنگی، نژاد و جنسیت را نقد میکنید و زیر سوال میبرید کاملا رویکرد شما انتقادی است. یکی از دستورکارهای مطالعات انتقادی چه در حوزه مطالعات فرهنگی و چه در رویکردهای فمنیستی، نقد رویکردهای بازنمایی اقلیتهای فرهنگی، نژاد و جنسیت در رسانههاست.
* رویکرد انتقادی در مطالعات ارتباطی چه خاستگاهی دارد؟
هابرماس میگوید: هر دانش و روشِ شناختی زاییده یک نوع تعلق است. به گفته وی، رویکرد تجربی زاییده تعلق به «سلطه» است. رویکرد هرمونوتیک زاییده تعلق به «فهم» و در نهایت رویکرد انتقادی زاییده تعلق به «آزادی و رهایی» است. اگر شما دغدغه رهایی سوژهها را داشته باشید و بخواهید آنها را از موقعیت فرودستی آزاد کنید، روشی که میتواند تعلقِ شما را برآورده کند رویکرد انتقادی یا به قول هابرماس رویکرد دیالکتیکی است. به همین دلیل افراد بر اساس علایق خود میتوانند رویکردی را انتخاب کنند که باعث برآورده شدن تعلقات آنها باشد. به نظر من، بخشی از رویکرد اجتماعی به اقلیتها چه در سطح اجتماعی و چه در سطح بینالمللی ناشی از نحوه بازنمایی آنهاست. به همین دلیل رویکرد من در آن کتاب «انتقادی» است.
* یکی از شیوههای بازنمایی کارهای گفتمان «طبیعیسازی» است. برای نمونه این نوع طبیعیسازی میگوید زنان همیشه ضعیف بودهاند و بر اساس احساس عمل کردهاند یا سیاهپوستان همیشه خشونتطلب هستند. حال اگر رسانهای برخلاف این جریان برنامه بسازد و پخش کند، آیا مخاطبی که ذهنش متاثر از گفتمانهای مرسوم و طبیعیساز است میتواند چنین رویکردی را قبول کند؟
درست است؛ یکی از شیوههای بازنمایی طبیعیسازی است؛ یعنی میگوید موقعیت فرادست و فرودستی امری طبیعی و محتوم است. اما یکی از وظایف و مسئولیتهای رویکردهای مطالعات انتقادی، درعلوم انسانی ساختارشکنی همین گفتمانهایی است که نابرابریها را طبیعی فرض میکنند. پس میشود با جریان غالب مبارزه کرد. در کشورهای غربی، تحت تاثیر این اندیشههای انتقادی بخش زیادی از شیوههای بازنمایی اقلیتهای اجتماعی مثل سیاهپوستان تعدیل شده است؛ یعنی نگاه انتقادی و جنبشهای نوین اجتماعی -که بهطور عمده جنبشهای مقاومت هستند- پادگفتمانی را ایجاد میکنند که در برابر گفتمان رسمی میتوانند مقاومت کنند. ولی اگر کاری نکنیم در واقع ما هم تسلیم همین جریان طبیعیسازی شدهایم.
* از طریق چه فرایندی این سلطه غالب شکسته میشود؟ برای نمونه جنبشهای فمینیستی چگونه در دهه 70 توانستند نگاه برنامهسازان را تغییر دهند؟
یکی از راهکارهای جنبش فمینیسم استفاده از زنان در تحریریههای رسانهها و راهاندازی رسانههایی ویژه زنان بود. ولی یکی از عرصههای جدید جنبش فمینیسم زبان است. این جنبش سعی میکند ساختار زبان رسمی مردسالارانه را بشکند...
* اینها به صورت یک تشکل عمل میکنند یا این اتفاقی تدریجی در نظریههای غالب است؟
جنبشهای اجتماعی ساختار سفت و سخت و رسمی احزاب را ندارند، اما در عین حال چون روی یکسری از مسائل دغدغههای مشترک دارند پس فعالیتهایشان حالتی منسجم پیدا میکند.
* به بحث بازنمایی برگردیم؛ میدانیم که مطالعه هال روی تلویزیون انجام شده است؛ اکنون با ظهور رسانههای جدید که فرستنده تبدیل به کاربر میشود؛ نوع بازنمایی این رسانههای جدید از موضوعات چه تغییری پیدا میکند؟ آیا نظریههای مربوط به این حوزه نیز عوض شده است؟
بحث نظری ویژهای که ناشی از تفاوت فاحش باشد وجود ندارد. درست است که در دنیای مجازی گستره انتخاب مخاطب بیشتر شده، ولی آن ذهنیت ما در یک فضای فرهنگی شکل میگیرد. رسانه غالب در فضای فرهنگی هم هنوز تلویزیون است. به نظر من سایتها و وبلاگها میتوانند یکی از عرصههای مقاومت باشند و شما میتوانید برساختههای فرهنگی و اجتماعی را در هم بشکنید و دست به مقاومت بزنید و معناسازیهای متفاوت اجتماعی و فرهنگی را شکل دهید. بنابراین معناسازی قدرتمندی که اینترنت به جنبشهای اجتماعی اکنون داده است، تلویزیون نمیدهد.
* آیا تلویزیون میتواند سازنده جریانی برای بازنمایی باشد؟ منظورم این است که بازنمایی را باید یک پروسه دید یا پروژه؟
هم میتواند پروژه باشد و هم پروسه؛ برای نمونه ادوارد سعید، شرقشناسی را نظام بازنمایی شرق میداند در اندیشههای محافل آکادمیک غرب؛ یعنی در گفتمان شرقشناسیِ کشورهایِ غربی، درکی که از باورهای و اعتقادهای شرقیها ساخته میشود هم میتواند پروسه باشد؛(یعنی بر اساس آگاهی غربی نباشد!) و هم پروژه؛ چون یکی از عرصههایی که غرب میتواند سلطه خود را تداوم ببخشید عرصه زبانی است و رسانهها میتوانند در نحوه بازنمایی شرق در اندیشه غربیها نقش داشته باشد.
* در این میان رسانه مقوم آن گفتمان است؟
خیلی رابطه علت و معلولی نمیتوان برای این جریان در نظر گرفت و بیشتر این رابطه، دیالکتیکی است.
* پس یک ابزار نمیتواند باشد...
صرفا نه؛ در واقع رسانه میتواند هم تحت تاثیر ساختارهای عینی و اجتماعی، مروج بازنمایی ویژهای باشد و هم میتواند خودش سازنده یک گفتمان باشد. اگر همه چیز را یک نوع برساخت (Construction) اجتماعی یا فرهنگی ببینیم، خود رسانهها هم میتوانند نقش زیادی را در برساختن واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی داشته باشند.
* آیا در یک سمت بازنمایی همیشه باید رسانهها حضور داشته باشند؟
نه؛ بازنمایی حتی در مراودات زبان روزمره ما نیز میتواند وجود داشته باشد. برای نمونه پژوهشی انجام شده برای سنجش فرادستی و فرودستی بین زنان و مردان در زبان و ادبیات فارسی. ضربالمثلها و لطیفهها هم جزء مراودات زبانی ماست که در همه اینها این نوع بازنمایی را میتوان دید. اما در مقایسه با دیگر عناصر مولفه جامعهپذیری رسانهها در شکل دادن به آگاهی و شناخت و نگرش انسان نقش موثری دارند. البته آموزش و پرورش هم سهم مهمی دارد. چون یکی از عرصههای بازنمایی در کتابهای درسی است و ذهنیت ما در مدرسه و دانشگاه است که ساخته میشود.
* به همین دلیل بازنمایی را معنادهنده رفتار و زبان و به عبارتی دیگر جهان میدانند.
بله؛ ممکن است یک برداشت از بازنمایی این باشد که زبان انعکاسدهنده واقعیت بیرونی است. اما وقتی صحبت از نظام بازنمایی میشود، منظور تولید معنا از راه چارچوبهای مفهومی، زبانی و گفتمانی است. بازنمایی یکنوع برساخت زبانی و رسانهای است. معنا امری ذاتی و بیرونی نیست که زبان بتواند فقط و فقط آن را منعکس کند. زبان خود سازنده معناها و باورهاست.
* تفاوت بازنمایی و آنچه بودریار از آن به «وانمایی واقعیت» یاد میکند، چیست؟
آن مفهوم وانمایی که کاستلز هم از آن به عنوان مجاز- واقعیت یاد میکند به این معنی است که ما در دنیایی از نمایش رسانهای زندگی میکنیم. بودریار معتقد است که تحت تاثیر دنیای نشانهها و نمادها، واقعیت دگرگون شده و کپی مهمتر از اصل شده است. درکی که ما از جنگ داریم بر اساس آن چیزی است که رسانهها برای ما میسازند. بودریار معتقد است که در شبیهسازی و وانمایی فرقی بین واقعیت و وانمایی نیست. انگار کسی وانمود کند که بیمار است. درک ما از دنیای بیرون بر اساس تصاویر و شبیهسازی رسانهای است. کاستلز میگوید بهتر است بهجای واقعیت مجازی بگوییم مجاز-واقعیت؛ چون خود امر مجازی تبدیل به واقعیت شده است. به گفته او همیشه اینگونه است که ما از طریق یکسری از علائم واقعیت را میفهمیم. انتقادی که از سوی فمنیستها نسبت به بودریار هم مطرح میشود همین است که او با مطرح کردن این بحث، واقعیتِ تلخ ستمِ جنسیتی را نادیده میگیرد؛ چون میگوید واقعیتی وجود ندارد و هرآنچه که هست حاصل علائم و نشانههای رسانهای است و این یعنی نادیده گرفتن ظلم نابرابری جنسیتی.
* اما به نظر میرسد، برعکس چنین نگاهی، کسانی که به بازنمایی اعتقاد دارند، میگویند که واقعیت بیرونی وجود دارد؟
بله؛ واقعیتی وجود دارد که همیشه بهوسیله رسانهها میتواند برساخته شود؛ ولی وقتی بگوییم هرآنچه در جهان ساخته میشود وانمایی است، این وانمایی و شبیهسازی ربطی به واقعیت ندارد و مستقل از واقعیت است.
* این نگاه وانمایی شبیه همان گفته فوکو است که میگوید خارج از گفتمان هیچچیزی معنا ندارد و هرآنچه هست داخل گفتمان است...
میتواند باشد. فوکو به یک معنا تفکر پستمدرن داشت. فوکو همیشه امکان پادگفتمان و مقاومت را مطرح میکند. انتقاد به پستمدرنیستها هم این است که بحثهای آنان با واقعیت موجود فاصله دارد و این گسست باعث میشود که امکان نقد واقعیت را از منتقدان اجتماعی گرفته شود. برای نمونه در این تفکر مفهوم عقل و خرد متلاشی میشود و هابرماس میگوید معیار نقد عقل است. فرض کنید شما میتوانید با عقل ارتباطی، عقل ابزاری را نقد کنید. اما وقتی همه چیز نسبی باشد، هیچ معیار سیاسی و اخلاقی باقی نمیماند و نقد هم چندان معنی ندارد. به قول هابرماس این یعنی یک نوع محافظهکاری جدید و تن دادن به وضعیت موجود.
* اقتصاد سیاسی رسانهها نیز در نحوه بازنمایی میتواند موثر باشد...
بله، منظور از این مفهوم منافع سیاسی و اقتصادی است که عاید فرادستان اجتماعی میشود. در بحث نژاد میبینیم عمده نیروی کار در کشورهای غربی همین اقلیتهای نژادی هستند. منافع مادی و اقتصادی که عاید صاحبان سرمایه میشود اهمیت دارد؛ چون بخش زیادی از نیروی کار کشورهای غربی همین افراد هستند. تصویری که از این افراد منعکس میشود این است که گویی اینها باید بیشتر کارهای یدی انجام دهند که نیازی به تخصص و علم ندارد و سفیدپوستان کارهای علمی و تخصصی را انجام دهند. در این میان، ممکن است آن اقلیت نژادی هم موقعیت فرودستی را بپذیرد؛ و موقعیت سوژگی را در نظام بازنمایی قبول کند.