مجموعه گفتاری از دکتر نعمتالله فاضلی، بخش سوم
رسانه و فرهنگ' عنوان مجموعه گفتارهایی از دکتر نعمتالله فاضلی، دانشیار دانشگاه علامه طباطبایی و از جامعهشناسان و صاحبنظران برجسته این حوزه است. وی در نخستین گفتار با عنوان: 'انقلاب رسانهای در فرهنگ' در ضرورت و اهمیت این بحث برای جامعه ایران به سه دلیل اشاره کرد: مناسبات گسترده و پیچیده رسانهها و فرهنگ، چالشها، تضادها، تنشها و بحرانهای ناشی از این رابطه و انقلاب رسانهای در فرهنگ. در دومین بخش از این مجموعه گفتار در پاسخ به این سئوال که مطالعات رسانهای چه میگویند؟ دکتر فاضلی ابعاد و تاثیرات مختلف زندگی در جهان رسانه را تشریح کرد و اکنون در سومین بخش به این موضوع میپردازد که رسانه و به خصوص تلویزیون چگونه برداشت ما از زمان را تغییر میدهد.
مقدمه: رسانه و فرهنگ' عنوان مجموعه گفتارهایی از دکتر نعمتالله فاضلی، دانشیار دانشگاه علامه طباطبایی و از جامعهشناسان و صاحبنظران برجسته این حوزه است. وی در نخستین گفتار با عنوان: 'انقلاب رسانهای در فرهنگ' در ضرورت و اهمیت این بحث برای جامعه ایران به سه دلیل اشاره کرد: مناسبات گسترده و پیچیده رسانهها و فرهنگ، چالشها، تضادها، تنشها و بحرانهای ناشی از این رابطه و انقلاب رسانهای در فرهنگ. در دومین بخش از این مجموعه گفتار در پاسخ به این سئوال که مطالعات رسانهای چه میگویند؟ دکتر فاضلی ابعاد و تاثیرات مختلف زندگی در جهان رسانه را تشریح کرد و اکنون در سومین بخش به این موضوع میپردازد که رسانه و به خصوص تلویزیون چگونه برداشت ما از زمان را تغییر میدهد.
***
[زمان: 23:56 - حجم: 5.48MB]
تلویزیون چگونه برداشت ما از زمان را تغییر میدهد؟
برای تحلیل مناسبات رسانه و فرهنگ یک راه این است که نقش، جایگاه و کارکردهای تک تک رسانهها را در زندگی روزمره مردم ایران تجزیه تحلیل کنیم. برای مثال ببینیم که تلویزیون در چگونگی زندگی روزمره مردم ایران چه نقشی ایفا میکند، یا مثلا جایگاه و نقشی که روزنامهها در فعالیتها و فرایندهایی مثل یادگیری فرهنگ، جامعهپذیری سیاسی یا اشکال دیگر تعلیم و تربیت مردم ایفا میکنند چیست. مایلم برای اینکه مخاطب و شنوده ما فقط دانشجویان یا پژوهشگران علوم اجتماعی نباشند از این روش کمک بگیریم که بیاییم تلویزیون، رادیو، روزنامه و یا اینترنت و نقش، جایگاه و کارکردش را در زندگی روزمره خودمان توضیح دهیم. ابتدا از تلویزیون شروع میکنم و بعد اگر فرصتی داشتیم در مورد رسانههای دیگر صحبت میکنم.
وقتی که از فرهنگ صحبت میکنیم اگر بخواهیم از یک مفهوم انتزاعی بیرون بیاییم و به طور مشخص بگوییم منظورمان از فرهگ چه چیزی است، سادهترین و ملموسترین بعد علمی فرهنگ همان کارکردهایی است که ما در زندگی روزمره مان انجام میدهیم. این کارکردها معمولا چند چارچوب دارند. یکی از این چارچوبها زمان است. یعنی اینکه ما چگونه وقت و زمان خودمان را هزینه میکنیم، یا اینکه مفاهیم گذشته حال و آینده در زندگی ما چه جایگاهی دارند. اگر از تاثیر و روابط فرهنگ و رسانه بخواهیم صحبت کنیم اینجا باید بپرسیم که تلویزیون با مفهوم زمان در زندگی روزمره ایرانی چه رابطهای دارد و چه تاثیری بر آن میگذارد. همین پرسش را میتوانیم در مورد اینترنت، روزنامهها، مطبوعات یا رادیوها هم مطرح کنیم و ببینیم که زمان زندگی ایرانی با تکتک این رسانهها چه نسبتی برقرار میکند. از تلویزیون شروع میکنم و چند مثال میزنم تا بگویم چگونه زمان ایرانی دارد با رسانه ایرانی ارتباط برقرار میکند و چه شکلی پیدا کرده است.
ما ایرانیها از نظر تاریخی زمان را براساس طبیعت فهم میکردیم. من که در روستا بزرگ شدم در 40-50 سال پیش میدیدم که متناسب با فصلهای کاشت و برداشت محصولات کشاورزی زندگی ما سامان پیدا میکرد؛ یا مثلا متناسب با اینکه در هفته چه روزها و ساعتهایی آبیاری داشتیم زندگیامان را سازمان میدادیم، یا براساس اینکه طلوع و غروب آفتاب چه موقعی اتفاق میافتد، مفهوم زمان را بر اساس آن تاریخ روشنایی طبیعی در زندگی روزمره و خانوادگیامان سازمان میدادیم. اما وقتی الان نگاه میکنم میبینم که در اثر توسعه تکنولوژیها خیلی اتفاقها افتاده است. یکی از آن اتفاقها این است که تلویزیونها برای ما تعریف میکنند که ما چه احساسی از مقوله زمان داشته باشیم. مثلا من یادم هست که وقتی جوان بودم تابستانها را دوست نداشتم چون تابستانها فصل کار بود و من به عنوان جوان خانواده روستایی یک لحظه آرامش نداشتم، باید دائما صحرا میبودم و شبها هم آبیاری میکردم. اما زمستانها را دوست داشتم چون فصل بیکاری بود، ما دور هم بودیم و میتوانستیم همدیگر را بیشتر ببینیم، بازی کنیم، فراغت داشته باشیم و لذت ببریم. یعنی به اقتضای کشاورزی و طبیعت، زمان را میفهمیدیم و فصول را اینگونه معنا میکردیم. اما الان وقتی به زندگی خانوادگی خودم و اطرافیانم نگاه میکنم میبینم که دیگر زمستان و تابستان آن معنا را ندارد، چون دیگر انسان شهرنشین ایرانی حتی انسان روستایی بر اساس مفاهیم کِشت، داشت و برداشت فصول را برای خودش تعریف نمیکند، بلکه آن چیزی که زمان را دارد برای ما تعریف میکند سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی و برنامههای رسانهای است. یعنی دقیقا اینجا برنامههای رسانهای جای طبیعت را میگیرند. روزها و شبهایی که فیلمهای دوست داشتنی و دلخواه من پخش میشود، برای من آن روزها و شب ها معنای خاصی دارند، آن شبها را بیشتر دوست دارم و بیشتر لذت میبرم، مهم نیست که بهار یا تابستان، پاییز یا زمستان باشد. یعنی ادراک حسی من از زمان دارد تابعی از برنامههای تلویزیونی میشود. مهم نیست تلویزیونهای ایران باشد یا تلویزیونهای برونمرزی و یا اصلا به زبانهای دیگر. به هرحال براسای برنامههایی که از کانالهای تلویزیون های مختلف جهان پخش میشود یک جوری تجربهای از زمان را بدست میآورم که دیگر اینجا طبیعت نیست بلکه تلویزیون است که زمان را برای من تعیین و معنا میکند.
از طرف دیگر در زندگی روزمره خودم مفهوم شب و روز تغییر میکند. به خصوص از نظر معنای شب و روز در نسل جوانتر، یک جابجایی دارد اتفاق میافتد. عده زیادی روزها خواب و شبزندهدار شده اند. معمولا تا 3-4 نیمه شب بیدار میمانند در این بیداریها گیم یا بازیهای اینترنتی انجام میدهند، فیلمهای سینمایی تماشا میکنند، سریالهای تلویزیونی میبینند و یا به موسیقی گوش میدهند. به هرحال به نوعی با یک برنامه رسانهای، بازی، فیلم یا گزارش درگیر هستند و گاهی اوقات تا طلوع آفتاب بیدار میمانند و در عوض تا 11-12 صبح میخوابند. یعنی یک جابجایی در مفهوم شب و روز در زندگی روزمره به خصوص نسل جوان ما دارد اتفاق میافتد. علاوه براین، خود مفهوم تقسیم و توزیع زمان هم عوض شده است. مثلا یادم هست که درگذشته ما بر اساس سایه، اوقات را تعریف میکردیم؛ اینکه سایه تا کجاست، چقدر است، سایه خودمان یا سایه دیگر علائمی را میگذاشتیم و زمان را میسنجیدیم. درواقع، سایه ابزار طبیعی برای سنجش زمان بود. یا مثلا اینکه آفتاب کجا ایستاده، رنگ آفتاب چگونه است، میزان گرما در روز و شب... اینها را مبنایی برای زمان میگرفتیم. اما الان توزیع زمان برای ما نهتنها به کمک ساعتهای مکانیکی است، بلکه در دنیای مدرن برخلاف حتی 30-20 سال پیش که ساعتهای مچی برای ما خیلی مهم بودند، الان این ساعت های مچی بیشتر جنبه نشانهای و تزئینی پیدا کردهاند، چون ما حتی برای فهمیدن و آگاهشدن از ساعت به موبایل و تلویزیون نگاه میکنیم و خیلی به ندرت اتفاق میافتد که به ساعت مچیامان نگاه کنیم. ساعت مچی را همچنان استفاده میکنیم اما مثل یک ابزار زینتی که خانم ها استفاده میکنند، مثل گردنبند. بنابراین مسئله اصلی رسانههاست که هم جای ساعت را به عنوان اطلاعرسانی گرفتند و هم برنامههای رسانهای به ما میگویند چه وقت روز و چه وقت شب است یعنی ما از فلان برنامه میفهمیم که ساعت 10 صبح یا 4 بعدازظهر با 9 شب است، چون الان برنامه نشانه زمان ماست و ما براساس آن برنامه داریم زمان خود را تنظیم میکنیم. پس مفهوم زمان دارد به اشکال مختلف از طریق رسانهها تولید میشود. حتی مفاهیم کلانتر زمان مثل برداشت ما از گذشته، حال و آینده.
برنامههای رسانهای دارند پیش از هر زمان دیگری ما را به بازسازی یک تصوری از مفهوم گذشته نزدیک میکنند. یعنی حافظه جمعی مردم ایران دارد توسط آن رمزگانی که سریالهای تاریخی ، گزارشهای تاریخی یا حتی میزگردهایی که کارشناسان تاریخ دارند، از نو بازآفرینی و بازسازی میشوند. بنابراین، دیگر گذشته هم برای ما دسترسپذیرتر شده است. مثلا گذشته ایران قبل از اسلام یا دوران اسلام ما توسط سریالهای مختارنامه، حضرت یوسف و سریالهای مذهبی دیگر از نو رمزگذاری جدید میشود. انگار ما داریم به گذشته تاریخیامان برمیگردیم و آن را حس میکنیم و در آن زندگی میکنیم. شخصیتهای دینی که ما فقط یک اسم از آنها میشنیدیم حالا درقالب یک هنرپیشه برایمان تداعی میشوند، ما مثلا داریوش ارجمند را با حمزه سیدالشهدا یکی میکنیم، یا مالک اشتر را با فلان هنرپیشه و همینطور شخصیتهای دیگر دینی را با شخصیتهای هنری امروز شبیهسازی میکنیم. این کار یعنی حافظه فرهنگی ما دارد توسط رسانه بازآفرینی میشود. البته دستکاری هم میشود. اینطور نیست که این رسانهها به عنوان یک ابزار عینیت بخش و بیطرف گذشته را کامل و بدون کم و کاست بازآفرینی کنند. گذشته را متناسب با اقتضاعات ایدئولوژیک، فلسفه سیاسی و نیازهای امروز نظام سیاسی بازآفرینی میکنند. حال بستگی دارد که کدام سازمان سیاسی، کدام شبکه را مدیریت میکند. حکومت ایران باشد یا بیرون از حکومت، هر کدام با ابزار خودشان دارند یک حافظه فرهنگی جدیدی را برای ما شکل میدهند. بنابراین، گذشته دارد توسط رسانهها از نو برای ما تعریف میشود و ظاهرا دسترسی ما به گذشته دارد خیلی آسانتر و همگانیتر میشود. اما با دستکاریهای خیلی متفاوت و پیچیدهتر. در عین حال، رسانهها به ما کمک میکنند تخیل تازهای نسبت به آینده پیدا کنیم.
برنامههای رسانهای چه برنامههای کودک و چه برنامههای بزرگسال هر کدام به نوعی از طریق بازنماییهای پیچیدهای که از پیشرفتهای علمی، رفاه و آسایش یا از طریق بازنمایی که از طریق جوامع و شیوههای زندگی موجود، به ما کمک میکنند تا افق انتظارات یا ظرفیتهای آرزومندی ما تغییر کند و دگرگون شود.
رسانهها با دستکاری در ظرفیت آرزومندی این امکان را فراهم میکنند تا ما به سوی یک آینده ظاهرا معلوم ولی در واقع نامعلوم کشانده شویم. از این نظر رسانهها در عینحالیکه گذشته را دسترسپذیرتر میکنند، آینده را هم کاملا دسترسپذیر میکنند، یا در تخیل ما این احساس را شکل میدهند که میتوانیم بازیگران خوبی برای آینده باشیم، میتوانیم آینده را بسازیم، میتوانیم یک آینده دوست داشتنی داشته باشیم، میتوانیم آینده را ببینیم و تحولات را به سوی آن سوق دهیم. بنابراین آن گذشتهای که هزاران سال از آن گذشته طوری ترسیم میشود که انگار ما در زندگیمان آن را تجربه کردیم. آیندهای که وجود ندارد و کاملا موهوم است و ممکن است صددرصد اتفاق دیگری را تجربه کنیم هم طوری ترسیم میشود که گویی ما به آن دسترسی داریم و میتوانیم آن را بفهمیم و احساسش کنیم. اما در زمان حال مسئله کمی پیچیدهتر است چون زمان حال از طریق این تصور رسانهای معلوم نیست کجاست وقتی گذشته دسترسپذیرتر و آینده به یک امر عینی تبدیل میشود و همه اینها را ما اکنون تجربه میکنیم. تاریخِ اکنون ما یک تاریخ نامعلومی است، گویی زمان حال مرزهای مبهمی پیدا میکند. اتفاقا تنها جایی که ما داریم در آن زندگی میکنیم زمان حال است اما تنها جایی که رسانه آن را به یک امر مبهم نامعلوم تبدیل میکند همین زمان حال است. یعنی معجزه رسانه و کیمیاگری آن این است که گذشته مبهم و نامعلوم و آینده مبهم و نامعلوم را به صورت زمانهای ملموس و معلوم تبدیل میکند یعنی احساسی که همه ما الان داریم اینکه ما در چه حالی هستیم زندگیامان، وضعیتمان چگونه است.
پس یکی از کارهایی که رسانه میکند این است که زمان را برای ما از نو شکل میدهد. دیگر زمان آن مقولهای نیست که ما به طور عینی از طبیعت تعریف میکردیم. ما در گذشته نه چندان دور یک تصوری از گذشته تاریخی داشتیم، یک گذشته اسطورهای را تصور میکردیم که در ناخودآگاههای ما یکسری نمادها و نشانهها داشت و پدربزرگ و مادربزرگهای ما نمایندگان آن گذشته بودند. در مورد آینده هم اساسا خیلی تصوری نداشتیم و آن را پدیده در دسترس نمیدانستیم. زمان حال خودمان را هم در واقع به دلیل اینکه نه گذشته دسترسپذیر بود چون اسطورهای بود و نه در مورد آینده احساس داشتیم، میتوانستیم راحتتر درکش کنیم چون زمان حال ما اینقدر چند لایه و پیچیده نبود. اما رسانهها کاری را که با حافظه ما دارند انجام میدهند این است که عملا تعریف متفاوتی از مفهوم زمان را برای ما ایجاد میکنند. از این رو در زندگی روزمره، ما وضعیتی پیدا میکنیم شبیه یک نوع عدم قطعیت و یقین، یک نوع زیستن در خلا، گویی همه ما در یک جهان تخیلی و خیالی داریم به سر میبریم. چون این جهان مرزهای گذشته، حال و آیندهاش دیگر معلوم نیست، یک نوع سیالیت یا سردرگمی ما را دربر میگیرد و این کار را رسانه میکند. البته این سیالیت ممکن است برای هر جامعهای باشد ولی کیفیتش از جامعهای به جامعه دیگر فرق میکند. در جامعهای مثل ایران درحال حاضر رسانه دولتی تلاش میکند تا آن گذشته مذهبی را به صورت یک امر زنده در حافظه ما احیاء کند و در عوض خیلی از گذشته های دیگر را میخواهد دور کند. یعنی رمزگان گذشته را طوری بازآفرینی میکند که بخشی از گذشته را گزینش میکند و کنار میگذارد و بخش دیگر را مورد توجه قرار میدهد و برجستهسازی میکند.
خوب طبیعتا در این ساختار رسانهای، یک گذشته متافیزیک مذهبی، یک گذشته مناسکی و آئینی شده و مقدس و در عینحال یک گذشته کاملا دستکاری شده و سیاسی شده برای ما زنده میشود. البته در جهانی که تمام رسانههای دیگر گفتمانی متفاوت از این دارند، یعنی گفتمان عرفی دنیوی دارند، باید دید گروههای اجتماعی به کدامیک از رسانهها میل پیدا کنند. طبیعتا آن حافظه تاریخیاشان هم جهتگیری متفاوت فرهنگی پیدا میکند، ولی به هرحال جامعه ما اکنون دارد چنین تجربهای را پشت سر میگذارد. اگرچه منحصر به فرد نیستیم ولی تعداد کمی از کشورهای دنیا هستند که این نوع تلقی زمان را دارند پیدا میکنند. یکی از پیامدهایی چنین وضعیتی، در واقع یک نوع ضعف و ناتونی در مدیریت زمان است. این مدیریت زمان که گاهی اوقات با عنوان وقتشناسی یا امثال اینها از آن نام میبرند مشکلی است که خیلی از ماها پیدا کردهایم. خیلی از ما ها نهتنها نمیتوانیم سر موعد مقرر کارهایی را که به عهده داریم انجام دهیم یا نمیتوانیم سر قرار ملاقاتهایمان به موقع برویم بلکه روز به روز زمان دارد سیالتر میشود. مثلا جلسهای ساعت 10 داریم ولی یک ساعت دیرتر تشکیل میشود درحالیکه همه در جلسه حضور دارند، هیچ کس نمیداند چرا؟ یک همایش، مسابقه و... همینطور. یا مثلا در برنامههای کاری زندگی خودمان؛ روزها گذشته و قرار بوده کار سادهای را انجام دهیم مثلا نامهای را به کسی بفرستیم یا یک ایمیل به کسی بزنیم یا به کسی تلفن کنیم، اما روزها و گاهی هفتهها میگذرد ولی این عمل ساده را انجام نمیدهیم با وجود اینکه فرصت داریم ولی نمیتوانیم انجام دهیم. از این نوع ضعف و ناتوانیها در مدیریت زمان خیلی زیاد است. گاهی اوقات میگوییم ایرانیان همیشه اینجوری بودهاند، وقتشناسی در زندگی ما نبوده و امثال اینها، ولی به هرحال یک اتفاق مهم افتاده اینکه مفهوم زمان توسط همین دنیای رسانهای چنان دستکاری شده که گویی ما دیگر کنترل خودمان را در مسئله زمان داریم از دست میدهیم، هرچقدر تلاش میکنیم گویا باز وقت کم داریم، یعنی در عینحالی که هر کسی تجربه فراغت زیاد یا اوقات بیکاری زیادی دارد اما تجربه این را هم دارد که کمبود وقت دارد و نمیداند که کجا وقتش دارد هدر میرود. گویی مثل آب چشمه یا رودی است که به جاهایی نشت کرده و دارد هدر میرود و فرد هم نمیداند کجاست، فقط میداند آب به مقدار خیلی زیادی بوده ولی وقتی به مزرعه میرسد کم است و نمیتواند آن را سیراب کند. زمان و فراغت ما هم خیلی زیاد شده است ولی ما باز هم نمیتوانیم حتی به اندازه کارهایی هم که داریم از این زمان استفاده کنیم.
این بحران در زندگی و مدیریت زمان آن یعنی ناتوانی درقسمت ذخائر زمانی و منابع زمانی ما، بخشی به این موضوع برمیگردد که مفاهیم گذشته حال و آینده، مفاهیم شیوههای توزیع و تقطیع زمان، مفاهیم مربوط به رابطه زندگی روزمره و مدیریت آن دارد توسط رسانه دستکاری میشود. البته تاثیر این مسئله زمان جنبههای مثبت و سازنده دیگری هم دارد، مثلا یکی از تاثیرات سازندهاش این است که ما به خاطر دسترسی به منابع گوناگون فرهنگی، گنجینههای بزرگ رمزگان نشانگانی که رسانهها تولید میکنند در زمان حال دسترسی بیشتری به مفاهیم گذشته و حال پیدا کردهایم. در نتیجه انتخابهای ما وسیعتر و متنوعتر شده است. ما اگر بتوانیم راجع به این دسترسی به منابع زمان به یک آگاهی انتقادی برسیم ممکن است بتوانیم انتخاب بهتری کنیم یا استفادههای بهتری از برنامه های رسانهای برای تقطیع زندگی روزمره خودمان بکنیم. همچنین در انتخاب برنامهها و زمانهایش. چون کانالهای رسانهای وسیع شدند، ما مجبور نیستیم زندگی خودمان را با یک سریال یا یک فیلم تطبیق دهیم بلکه برعکس؛ به خاطر گسترش و تنوع برنامههایی که وجود دارد میتوانیم برنامهها را با زندگی خودمان تطبیق دهیم. این یک مثال بود از اینکه رسانه دارد مفهوم زمان را دستکاری میکند. همین اتفاق در مورد مفهوم مکان، انسان و جهان هم رخ داده است.