از"توده" تا "عموم"؛ لیبرالیسم در مطالعات رسانه‌ای

از"توده" تا "عموم"؛ لیبرالیسم در مطالعات رسانه‌ای

اگر مارکسیست‌ها رسانه‌ها را 'ابزاری' فرض می‌کردند که بوسیله طبقه حاکم برای حفظ روابط موجود تولید و استحکام سلطه آنها به کار می‌رفت (پیر سورلین- 94 ، ص 39)،  لیبرالیسم تکثر گرا، اساساً با مفهوم پردازی مارکسیست‌ها درباره ذات قدرت و کنترل در جامعه مخالف بود. برای اندیشه‌های تکثرگرایانه لیبرال، قدرت در دست یک اقلیت قدرتمند تمرکز نیافته تا آنها با استفاده انحصاری از رسانه‌های جمعی  کنترل ایدئولوژیک خود را بر 'اکثریت بدون قدرت' بسط دهند؛ بلکه تکثر گرایان را اعتقاد بر آن است که قدرت در جوامع امروزین در دست گروه های مختلفی پخش شده است که رسانه ها ی اصلی جامعه نظرات و دیدگاه های متفاوت آنها را منعکس می نمایند(مارشا و اما جونز، 99. ص ص 45-46). به عبارت ساده تر آنها به این دلیل که در جوامع امروزین قدرت در دست گروه خاصی متمرکز نیست بلکه در بین تعدادی گروه های مختلف با منافع گاه متعارض پخش شده است، با درک 'ابزاری' مارکسیست ها از رسانه های جمعی در رابطه با نشر و بسط ایدئولوژی حاکم، مخالف هستند و رسانه ها را منعکس کننده همه این نظرات و منافع مختلف قلمداد می کردند.

عموم در برابر توده

دقیقا در همین رابطه است که تفاوت های دو مفهوم 'عموم مردم' و 'توده ها' را باید درک کرد.به عبارت دیگر سئوال اصلی این است که مخاطب را چگونه باید مفهوم پردازی کرد؛ عموم یا توده. هربرت بلومر در 1939 سعی کرد تا مفهوم 'توده' را در رابطه با ' زندگی اجتماعی' از طریق کنتراست آن با واژه های دیگرهمچون 'گروه'، 'انبوه مردم'  و 'عموم مردم' توضیح دهد. در یک 'گروه کوچک'، همه اعضا یکدیگر را می شناسند، به عضویت مشترک خود و سایرین در گروه آگاه هستند، ارزش های مشترکی دارند روابطه آنها با یکدیگر از ساختارهای مشابه ای پیروی می کند و تعامل آنها با یکدیگر برای رسیدن به اهداف معینی پیگیری می شود. 'انبوه' بزرگتر است اما شکل گیری آن همچنان محدود است به یک 'فضا' و جغرافیای خاص و زمان معین. یعنی در یک لحظه مشخص زمانی و در یک مکان معین شکل می گیرد و هرگز هم تکرار نمی شود(مثلا مخاطبان یک سانس در یک سینما را تصور کنید). هیچ رابطه مشخصی بین 'اعضا'(اصولا بکارگیری واژه اعضا شاید غلط باشد) وجود ندارد مگر یک هدف بیرونی مثلا سوار شدن به ترن یا رفتن به سینما یا اعتراض به وضعیت غذای دانشجویی. ممکن است که در مرکز هر 'انبوهی' گروهی معین قرار داشته باشد اما انبوه شکل گرفته غیر قابل تکرار است و به همین دلیل مثلا پلیس به دنبال انبوه شکل گرفته نمی رود بلکه اعضا گروه'رهبری کننده' را دستگیر و انبوه را 'متفرق' می سازد!  چرا که احساس می کند که میان این 'انبوه مردم' هیچ رابطه مشخص و معینی مگر آن هدف مثلا اعتراضی در آن لحظه مشخص وجود ندارد و تکرار شدن آن تنها وابسته ای از 'گروه' پیشرو است.  اما 'عموم مردم' از نظر بلومر معمولا 'گسترده' است یعنی شامل تعداد زیادی از افراد می گردد. 'پخش ' است یعنی بر عکس 'انبوه' در یک مکان مشخص قرار ندارد بلکه می تواند در آن واحد در مکان های مختلفی قرار داشته باشد. عموم به تعریف بلومر در رابطه با یک موضوع ، مبحث یا پروبلماتیک اجتماعی یا سیاسی شکل می گیرد. این شکل گیری را تنها می توان در رابطه با 'منافع'، 'ایده' یا 'نظر' یا 'موضع سیاسی-اجتماعی' خاصی درک کرد. به عبارت ساده تر، از نظر بلومر فرایند شکل گیری 'عموم' را باید در رابطه با 'فرایند های دموکراتیک' در یک جامعه تکثر گرایانه، درک کرد. به عبارت دیگر، بلومر مبحث 'عموم مردم' را در رابطه با 'شکل گیری گفتمان های عقلانی سیاسی- اجتماعی' در یک 'نظام سیاسی باز' قرار می دهد. اما بلومر برای عموم یک مشخصه دیگر نیز قائل است و آن آگاهی است؛ 'عموم' بخش آگاه و مطلع جامعه است. در حقیقت مفهوم 'عموم مردم' واژه ای بود که با شکل گیری جوامع سرمایه داری و اندیشه لیبرال دموکراتیک در رابطه ای تنگاتنگ است به عبارت ساده تر گسترش بورژوازی و احزاب وابسته به آن بود که نقطه آغاز شکل گیری مفهوم 'عموم' را کلید زد (دنیس مک کوایل- 1987صص 29-30 ).

دموکراسی، شهروند و افکار عمومی

البته باید توجه داشت که مفهوم دموکراسی یک مفهوم باستانی است که ریشه آن را می توان به دوران طلایی یونان باستان نسبت داد. اما در یونان باستان واژه دموکراسی در رابطه ای تنگاتنگ با واژه 'عموم ' مفهوم پردازی نشده بود. تبلور عینی درک نوین از دموکراسی را باید در قرن 18 جستجو کرد که نقطه آغاز آن به دوران روشنگری و قرن 16 باز می گردد. زادگاه مفهوم پردازی واژه 'عموم' در رابطه با 'دموکراسی' را می توان انگلیس، هلند و تا حدی فرانسه دانست. مفهوم 'عموم' را باید در رابطه با مفهوم 'شهروند' و 'افکار عمومی' درک کرد؛ عموم گروهی از شهروندان هستند که توان بیان 'افکار عمومی' را داشته باشند. منظور از 'افکار عمومی' دیدگاه و نظری است که منافع خاصی را نمایندگی کرده و بیان کند. بنابراین سه مفهوم 'شهروند'، 'افکار عمومی' و ,'عموم' را باید در یک رابطه تنگاتنگ درک کرد. پیش از دوران روشنگری اروپا بوسیله پادشاهان و نخبگانی اداره می شد که کوچکترین اهمیتی به دیدگاه و نظرات گروه های مختلف مردمی از جمله تجار و سایرین نمی دادند. مفهوم عموم زمانی شکل می گیرد که گروه های مختلف در اثر دوران روشنگری به بیان نظرات و دیدگاه های خود می پردازند.  اما از میانه قرن 18 بود که اروپا حرکتی تدریجی را بسوی دموکراسی آغاز کرد. 'بورژوازی' به مثابه طبقه ای در حال شکل گیری، کم کم از قدرت بیشتری برخوردار شد و به این ترتیب طبقه مرفه متوسط شهری خواهان بدست آوردن 'صدا' و 'قدرت' بیشتری شد. البته بر عکس نخبگان آن زمان که معمولا قدرت خود را مدیون اصل و نسب و زمین بودند این خواسته بورژوازی مبتنی بر انباشت تدریجی 'ثروت' و 'دانش' بود. همانطور که ثرو ت و دانش این طبقه نوپای در حال شکل گیری بیشتر می شد، آنان خواهان سهم بیشتری از قدرت سیاسی می گشتند. و به همین دلیل آنها مطالبات خود را در پارک ها و سالن های متداول در آن زمان بیان می کردند و به این ترتیب برای اولین بار در تاریخ بشریت مفهوم 'فضای عمومی' بوسیله بورژوازی در حال شکل گیری مطرح شد. تا آن زمان یعنی تا پیش از شکل گیری بورژوازی و دوران روشنگری مفهوم 'فضای عمومی'، در تفکر فلسفی یا اجتماعی و سیاسی معنایی نداشت. به این ترتیب با رشد بورژوازی ما شاهد گسترش 'بحث' در کا فه ها و قهوه خانه ها درباره مسائل سیاسی و اجتماعی بودیم. بوروژازی از نشریه و کتاب هم البته در این راستا بهره می جست (اما توجه داشته باشید که بحث رو در رو اصلی ترین شیوه فعالیت آنها بر علیه نخبگان محسوب می شد، گرچه از رسانه های آن‌زمان نیز استفاده می شد). البته این فضای عمومی هنوز بسیار محدود بود و شامل گروه کوچکی از تجار مرفه و همپیمانانشان یا متفکرین اجتماعی می شد. حتی با وقوع انقلاب آمریکا و شکل گیری جمهوری در این کشور اولین قانون اساسی تدوین یافته در آمریکا در سال 1789 حق رای را تنها به ملاک مذکر و در بسیاری از ایالات آمریکا به ملاک مذکر سفید، اعطا می کرد. این قانون اساسی که در زمان خود از مترقی ترین قوانین اساسی جهان محسوب می شد حق رای را به زنان و افرادی که مالکیتی نداشتند و یا سفید نبودند نمی داد. به عبارت دیگر فضای عمومی شکل گرفته در آن سالها بسیار محدود بود. ولی این مفهوم  کم کم شکل گرفت و بعد از گذشت 150 سال از زمان تدوین این قانون اساسی این فضا همه جمعیت را در غرب شامل شد. به عبارت ساده تر فضای عمومی تنها در قرن بیستم بود که همه طیف جمعیتی غرب را شامل گشت. فضای عمومی در یک تضاد دوگانی با فضای خصوصی معنا می یابد. مشخصه دیگر این فضا، 'باز' بودن آن بروی همه طیف‌های  جمعیتی است. عموم شامل همه شهروندانی است که بدلیل داشتن منافع متفاوت با یکدیگر به بحث پرداخته از طریقی دموکراتیک یعنی انتخابات تقسیم منابع عمومی و انتقال صلح طلبانه قدرت را مدیریت می کردند. بنابراین فضای عمومی در رابطه با مفاهیمی همچون منافع عمومی، افکار عمومی، شهروندان و بالاخره دموکراسی قرار می گیرد(گراسبرگ و همکاران، 1998صص357-359).    

عموم به جای مخاطب

با این تعریف متوجه می شویم که اصرار نگرش لیبرالیستی برای معرفی مخاطب به مثابه 'عموم' چیست؟ آنها دقیقا رابطه رسانه با جامعه و بخش های پیشرو آن را به مثابه جزیی از فرایند های دموکراتیک در جامعه تعریف می کردند. از طرف دیگر توجه داشته باشید که 'عموم' آگاه است و در رابطه با 'موضع' خاصی و مبحث مشخصی شکل گرفته است و بنابراین به شکلی منفصل نمی‌تواند تحت تاثیر رسانه قرار گیرد. و بنا بر این اگر مخاطبان رسانه ها 'عموم' باشند،  بدلیل آگاهی آنها رسانه نمی تواند ابزار نشر اندیشه های قدرت و طبقه حاکم باشد، بلکه رسانه در یک جامعه دموکراتیک تنها می تواند ابزاری برای گسترش تعامل دموکراتیک و مدنی در جامعه تعریف شود.

اما شاید این یک طنز تاریخی باشد که اولین دوره رسمی ارتباطات با نام 'ارتباطات جمعی' در میانه دهه 50 میلادی در آمریکا اتفاقا بوسیله اندیشه های لیبرال شکل گرفت. واژه ارتباط جمعی Mass Communication که قرابت بسیاری با واژه masses  دارد ساخته و پرداخته ذهنیت لیبرال بود. 'ارتباط جمعی' با 'ارتباط اجتماعی' تفاوت بسیاری دارد و در حالیکه واژه ارتباط اجتماعی با واژه 'عموم مردم' قرابت بیشتری دارد، اندیشه های لیبرال ارتباطات جمعی را انتخاب کردند!

شاید  به همین دلیل باشد که دیوید چنی ادعا می کند که اساسا مفهوم 'عموم' نمونه جالبی از یک 'داستان پردازی' است. تعریف 'مخاطب' به مثابه عموم و به عنوان بخشی از مردم که اطلاعات و نظرات خود را از رسانه های جمعی می گیرند(تا در فرایند مشارکت اجتماعی و سیاسی بتوانند به شکلی عقلانی و بر اساس منافع خود شرکت نمایند) یک 'سازه داستان پردازی شده' از سوی لیبرالیسم بود. عموم یا public  از نظر لغوی ریشه در واژه لاتین pupulus   یا 'مردم' دارد. فیلسوفان سیاسی قرن 18 واژه عموم ('مردم' ) را در تقابل با نخبگان و آریستوکراسی استفاده می کردند. منظور آنان چنین بود که سیاست دیگر نمی تواند تنها موضو ع مورد علاقه نخبگان به مثابه یک اقلیت در جامعه باشد بلکه سیاست را باید در ابعادی وسیع و بطور عمومی مورد بحث قرار داد و شهروند امروزین آنقدر رشد فکر ی دارد که بتواند آگاهانه در مباحث شرکت کند(سورلین1994-صص 18-19).

 سئوال اینجاست که صرف استفاده از واژه 'عموم' بجای 'توده ها' چه تغییری در درک ما از رسانه ها خواهد داشت. پاسخ سر راست است؛ توده ناآگاه است حال آنکه عموم آگاه می باشد. پس اگر مخاطب آگاه باشد او از محتوای رسانه برای بدست آوردن اطلاعات استفاده می کند تا در زندگی جمعی مشارکت نماید. اما توده نا آگاه است پس اگر 'قدرت'، رسانه ها را در اختیار گیرد خواهد توانست آگاهی دروغین را از طریق رسانه ها در ذهنیت اجتماعی نهادینه سازد. همانطور که توضیح دادم بنظر می رسد که اطلاق مفهوم 'عموم' به 'مخاطب' به شکلی که نگرش لیبرال آنرا انجام داد حداقل از نظر افرادی چون چنی یک داستان پردازی است. برای مطالعه دقیق تر چرایی این 'داستان پردازی' شاید بهتر باشد تا مفهوم 'توده' را نیز از نزدیک مورد برررسی قرار دهیم. همان مفهومی که اتفاقا قرابتی نزدیک تر با مفهوم 'رسانه های جمعی' داشت.

'توده ' را نیز نمی توان مفهومی بسیار قدیمی دانست و برای مثال حتی در جریان انقلاب فرانسه نیز بکار گرفته نشد. در انقلاب فرانسه مفهوم mob  مورد استفاده قرار گرفت. توده در حقیقت بعد ها بوسیله نخبگان هنگامی بکار رفت که سیل جمعیت در آغاز استقرار سرمایه داری از روستا ها به سوی شهرها سرازیر شد. منظور از بکار گیری این واژه تهاجم دهاتی های بی سواد و بی فرهنگی بود که بزودی صاحبان ثروت و مکنت و فرهنگ و دانش را محاصره می نمودند(پیر سورلین1994-  ص 2). 'جامعه توده ای' mass Society، جامعه وحشتناکی محسوب می شد که حاصل حرکت رو به جلوی و انباشت گرایانه سرمایه داری بود. به عبارت ساده تر واژه 'توده ها' در ابتدا یک واژه منفی بود که اشاره به هجوم جمعیت و افزایش جمعیت شهری داشت. بعد ها بود که این واژه از سوی چپ به عنوان گروه های وسیع مردمی به شکلی 'مثبت' بکارگرفته شد.

توده منفور و مقبول

ذکر این نکته نیز شاید جالب باشد که هجوم روستائیان به شهر ها در اثر رشد سرمایه داری نوعی تضاد فرهنگی شدید بوجود می آورد که به‌نظرم کمتر مورد اشاره قرار گرفته است. چایانو روشنفکر مارکسیست روسی که بعد ها در اردوهای کار اجباری استالین در 1939 میلادی پس از 9 سال اسارت فوت کرد، در تحلیلی درخشان از فرهنگ روستایی توضیح می دهد که برعکس فرهنگ اقتصادی سرمایه داری که مبتنی بر افزایش و انباشت ثروت بود، روستائیان برای نیازهای  خانواده خود تولید می کردند و نه بیش از آن. چرا که تولید بیشتر از نیاز اعضا خانواده دردسرها و مشکلاتی عدیده داشت (پیتر ورسلی 1984.ص 84). حال تصور کنید که اعضای فرهنگی که بیش از نیاز تولید نمی کنند بلکه صرفه جویی را به تولید بیشتر ترجیح می دهد، بوسیله فرهنگ تولید و تکثیر و انباشت ثروت به شهرها کوچانده شده و در برزخ شهرها در میانه  این دو فرهنگ  'وامانده اند'. اینها در حقیقت اعضا 'توده های شهری' بودند که اشرافیت با وحشت از آنها یاد می کرد. واژه 'توده ها' واژه ای توام با ترس و وحشت بود. شاید حتی بتوان آن‌را واژه ای آخرالزمانی دانست؛ آخرالزمان شده و این پاپتی ها ریختن دور و بر ما و بزودی ما در درون آنها مضمحل خواهیم شد. زمانی نسیتا طولانی گذشت تا سرمایه داری این توده ها را به افتخار شهروندی مزین کرد و آنان را به 'عموم مردم' ارتقا درجه داد. اما چپ از همان آغاز و در ادامه مبارزات سیاسی تساوی طلبانه خود بعدی مثبت به واژه  توده ها داده بود. و از همین زاویه نگاهی مثبت و مبارزه طلبانه ولی افشا گرانه به مفهوم مخاطب به مثابه توده داشت. اما نگرش نخبه گریانه ( لیبرال ولی انتقادی و فلسفی همچون میلز) از مخاطب به مثابه توده برداشتی منفی ولی افشا گرانه داشت. 

مک کوایل به مثابه یک 'کارکرد گرای ساختی' در نقد مخاطب به مثابه توده ابتدا توضیح می دهد که واژه 'توده' بر عکس واژه هایی همچون 'گروه'، 'انبوه' و 'عموم'  به خصوصیات مخاطبان سینما و رادیو نزدیکی بیشتری داشت و به همین دلیل نیز انتخابی طبیعی برای مفهوم سازی مخاطبان این رسانه ها محسوب می شد. او توضیح می دهد که این خصوصیات عبارتند از 'حجم و اندازه بزرگ'، 'ناهمگونی'، 'پخش بودن' 'ناشناس بودن' و همچنین نداشتن سازمان اجتماعی(به عنوان مخاطب در لحظه تماس با رسانه) و سیال بودن مخاطب. مک کوایل در ادامه به بیان انتقاد ریموند ویلیامز در 1961 از این مفهوم می پردازد که 'توده' وجود متداومی ندارد مگر در ذهن کسانی که خواهان فریب بیشترین تعداد مردم هستند؛ 'توده' وجود ندارد مگر در ذهن آنانی که مخاطب را به مثابه توده درک می کنند. به این ترتیب همانطور که دووی (Dewey ( جامعه شناسی که ریشه های نظری او بیش از هر کس دیگری در اندیشه های وبر قرار دارد در 1927  در تعریف 'عموم' توضیح داده است که 'عموم گروه بندی سیاسی است از افراد که به مثابه یک یونیت اجتماعی  از طریق شناسایی مسائل مشترک برای دستیابی به پاسخ ها و راه حل های مشترک فعالیت می کنند.' (مک کوایل 1987صص218-219). دقیقا در این رابطه است که بنظر من باید نتایج تحقیقات لازارسفلد و سایر نظریه پردازان اولیه ارتباطات را درک کرد. اگر رسانه ها تاثیری شگرف بر مخاطب داشتند، مخاطب به 'توده' تقلیل پیدا می کرد و در صورت عدم تاثیر بالای رسانه ها، مخاطب می توانست در نقش 'عموم' جایگاه اصلی خود در مناسبات سیاسی تکثرگرایانه را اشغال کند و به تعامل برای تعیین سرنوشت خود با سایر گروه های شکل دهنده ''عموم' بپردازد.

لیبرالیسم در برابر توده

من در اینجا می خواهم نظر شما را به مفهوم 'فرد' و فردیت در رابطه با 'عموم' و 'توده' جلب کنم. شاید احتیاج به توضیح نباشد که نگرش های لیبرال دموکراتیک(غیر انتقادی) جایگاه بلند مرتبه ای برای مفهوم 'فرد' در نظریات خود قائل هستند. مارکس جایگاهی برای 'فرد' در کنش اجتماعی قائل نبود  و آن‌را حاصلی از فعالیت مشترک گروه های اجتماعی محسوب می داشت بنابراین بر عکس نظریه های لیبرال که جایگاهی مرکزی برای فرد و فردیت قائل بودند مارکس چنین جایگاهی را به جمع و عمل اجتماعی حاصل از فعالیت جمعی اختصاص می داد. به عبارت ساده تر مارکسیسم را می توان یک ایدئولوژی جمع گرایانه محسوب داشت ولی اندیشه های لیبرال دموکراتیک را تنها می توان نظریه های فردگرایانه ارزیابی کرد. بنابراین در اینجا باید اشاره داشت که مفهوم پردازی 'عموم' با آنکه در نهایت و در آخرین تحلیل درکی است از 'جمعی از مردم' اما در این مفهوم پردازی جایگاهی خاص برای 'فرد' و 'فردیت' قائل شده است. البته این جایگاه روشن و دقیق ترسیم نشده است و امکان ترسیم دقیق آن نیز در ماهعیت واژه 'عموم' قرار ندارد. اما در هر صورت به هنگام تعریف 'فضای عمومی' یعنی فضایی که فعالیت های جمعی 'عموم' شکل می گیرد، لیبرال دموکراسی جایگاهی خاص به مفهوم عموم تخصیص داده است. این تخصیص عمدتا از طریق تفکیک فضای خصوصی  و فضای عمومی در رابطه با 'فرد' انجام می پذیرد. و به این ترتیب از همان آغاز بحث 'فرد' در مرکزیتی تردید ناپذیر قرار می گیرد ولی البته آنها در ادامه بحث نمی توانند جایگاه مشخص فرد را در رابطه با عموم توضیح دقیق بدهند.

خلاصه آنکه اگر به شوخی سئوال کنیم که چرا لیبرالیسم از 'توده' جدا می افتد؟ پاسخ را در واژه 'فرد' باید جستجو کرد. اهمیت فرد در تقابل با ایدئولوژی، اهمیت فرد در تقابل با 'نظام'، اهمیت فرد در تقابل با 'قانون' .. به نحوی که قانون، نظام و ایدئولوژی حداقل در حوزه نظرحافظ فرد و برای فرد می شوند و نه برعکس. حال فرایند همین نظم فکری و منطق را درباره جایگاه رسانه در تقابل با فرد و نظریه های رسانه ای را در تقابل با فرد در نظر بگیرید. در این نقطه متوجه خواهید شد که چه جایگاهی با بکارگیری واژه عموم برای فرد در معادلات سیاسی جامعه و به عنوان مخاطب رسانه از سوی نظریه های لیبرالیسیتی در نظر گرفته شده است. بنابراین واژه عموم را به مکانی یا فضایی ربط دهید که فرد با سایر افراد کنش می کند. کنش فرد با سایرین. این کنش اساسا جایگاهی در اندیشه های مارکس نداشت. و او حتی یک خط هم برای توصیف چنین کنشی 'به هدر' نداد. این کنش اساسا جایگاه بسیار مهمی در اندیشه های لیبرالیسیتی دارد. با آنکه فرد جایگاه مهمی در تفکر وبر دارد ولی در اندیشه اجتماعی او تقریبا هیچ مفهوم پردازی مشخصی دراین باره وجود ندارد و ما باید بیشتر با گرو های اجتماعی و روابط اجتماعی و شبکه های اجتماعی و سایر مفهوم پردازی های مشابه خود را روبرو ببینیم که الزاما اجتماعی است. به عبارت ساده تر جامعه شناسی غیر مارکسیستی پس از کلی لفاظی درباره فرد بالاخره در مفهوم پردازی های بزرگانی همچون وبر زمین گیر می شود که آنها هم الزاما ماهیتی اجتماعی و غیره فردی دارند! بالاخره فراموش نکنیم که تاکید بر فرد (به شکل افراطی) چه بخواهیم و چه نخواهیم، نفی کننده حوزه ای است به نام جامعه شناسی. این حوزه ، حوزه مطالعه فرد نیست بلکه حوزه مطالعه فعالیت های جمعی است. بنابراین لیرالیسم نمی تواند این دوگانگی جوهری را حل کند و چاره ای ندارد تا آن کاری را بکند که ما هر روز در کلاس هایمان انجام می دهیم:از این شاخه به آن شاخه پریدن. وقتی جامعه شناس در ذهن خود جایگاهی برای 'فرد' در معادلات اجتماعی باز می کند، برای این که بتواند این جایگاه را به شکلی عملیاتی در مقابل دیدگان از 'جامعه شناسی بی خبران' قرار دهد، او به مفهوم 'عقلانیت' تاکید می کند. جایگاه فرد در میان جمع چیست؟ انتخاب های عقلانی او در پیوستن و گسستن و.... این انتخاب عقلانی شیشه عمر جامعه شناسی لیبرالیستی است برای توضیح نقش فرد در بین عموم مردم. بر همین اساس هم می توان چنین برداری ذهنی را ترسیم کرد:فرد:فعال:عقلانیت:فعالیت جمعی: عموم مردم.

مارکسیسم در مقابل فرد

برای توضیح بیشتر توجه داشته باشید که مارکس تاریخ را اینگونه می انگاشت که ماده یعنی رابطه و وضعیت واژگانی همچون 'نیروهای مولده'، 'وسائل تولید' و 'شیوه غالب تولید' مناسباتی را پی می ریزد که با واژگانی همچون 'مناسبات اجتماعی' ، 'روابطه اجتماعی' ارتباط حاصل می کند این ارتباط البته ذاتی 'جبری' دارد.  ساده انگاری کنیم و به آخر بحث بزنیم و از لذت دخول به این بحث دقیق اجتناب کنیم، با رابطه ای جبری بین ایده و ماده روبرو خواهیم شد که یکی علت و دیگری معلول است. دقیقا در چنین نقطه ای است که ایدئولوژی وارد صحنه می شود تا ما را مورد خطاب قرار دهد و سرپوشی بر 'واقعیت' نهد. مشخص است که نقش 'عقلانیت' و تاکید بر فردیت از نظر دیدگاه مارکسیستی نمیتواند مطرح باشد مگر در راستای 'واژگونه' به تصویر کشیدن 'نادیدنی ها' از سوی ایدئولوژی هایی که تنپوش 'جامعه شناسی لیبرالیستی' را بر تن کرده اند. این دقیقا نقطه اوج گره گاه نظری است. برای جامعه شناسی وبر ی این حوزه توضیح دهنده تعامل و نه تقابل افراد در قالب های اجتماعی همچون گروه و شبکه بود در زندگی روزمره که از طریق دو واژه عقلانیت و منافع فردی و گروهی به نظم در می آمد. اما برای مارکسیست ها جامعه شناسی توضیح ساختارها و نظام هایی بود که حاصل تقابل همان واژگانی می گشت که در آغاز پارگراف بدانها اشاره ای گرچه خلاصه رفت. تفاوت دو مفهوم عموم و توده را دقیقا می توان در شکافی جستجو کرد که در بحث بالا به تصویر کشیده شده بود.

کنش متقابل مخاطب با رسانه

اگر برای طرفداران وبر جامعه شناسی توضیح کنش متقابل افراد با یکدیگر در فعالیت های روزمره در شبکه هایی از روابط اجتماعی است، برای همین دیدگاه رابطه رسانه با مخاطب نیز توضیح کنش مخاطب با رسانه در چهارچوب روابط روزمره و در چهارچوب روابط اجتماعی و شبکه های اجتماعی است. و این دقیقا عکس آن چیزی است که در مفهوم پردازی مارکسیست ها مد نظر قرار می گیرد.  به این ترتیب برای درک تفاوت فاحش دو واژه 'توده' و 'عموم' برای اشاره به مخاطب رسانه های جمعی، باید به دو نظام مختلف از بکارگیری واژگان زبانی و مفاهیم عقلانی اشاره کنیم. در مرکز آن نظام فکری که مخاطب را عموم می پندارد، چنین واژگانی خودنمایی می نمایند: 'فرد'، 'کنش' افراد با یکدیگر و با رسانه ها بر مبنای 'عقلانیت' منطبق بر 'منافع' فردی و گروهی. اما واژگان مرکزی در نظام های فکری که از مخاطب به مثابه توده یاد می نماید، فریب، آگاهی دروغین، قدرت، سلطه و امثال اینها می باشد. مثلا در مارکسیسم رابطه رسانه با مخاطب از زاویه 'نشر' ایدئولوژی حاکم توضیح داده می شود. و از آنجا که اساسا کنش فردی مفهومی مرکزی در مارکسیسم نیست در تفکر ات مارکسیستی نظام اجتماعی سعی می کند تا از طریق رسانه ها ایدئولوژی خود را به جمعی از مخاطبان به نام توده نشر دهد تا از طریق طبیعی کردن و ازلی نمودن منافع خود آنها را به حقانیت چنین نظامی اقناع کند و این فریبی است که تنها از طریق سازه کردن واقعیتی دروغین در ساختارهای گفتمانی خاصی که ایدئولوژی می توان نامیدش(با بحث فوکو که گفتمان را جایگزین ایدئولوژی میکند قابل مقایسه نیست) امکان پذیر شود. بنابراین هدف غایی بازنمایی رسانه ای واقعیت بوسیله رسانه های بورژوازی است.  دقیقا در اینجا متوجه می شویم که مارکسیسم به 'ما'( به مثابه جمعی شکل گرفته از افراد مشخص )هیچ کمکی نمی کند تا با دنیا کنار بیاییم. تحول واژه ای اصلی است  که با واژه 'جمع' و 'توده' همراهی غریبی داشته و یکی از اصول اصلی این دیدگاه بر محور رابطه فرضی بین این واژگان قابل مفهوم پردازی است. جالب اینجاست که واژه عقلانیت در ظواهری متفاوت از جمله آگاهی انقلابی و غیره تنها هنگامی متصور است که توده حرکتی جمعی در جهت منافع واقعی خود انجام دهد که غایت چنین حرکتی البته حداقل در کوتاه مدت آرامشی در بر ندارد، حداقل برای نظام های حاکم بورژوازی، از آرامش در مارکسیسم خبری نیست، و نیک می دانیم که موتور 'رضایت'، از آرامش جرقه آغازین می گیرد.

رسانه و آگاهی دروغین

در مارکسیسم افراد جایگاهی را در مناسبات تولید اشغال می کنند یعنی مثلا نیروی کار خود را می فروشند و این اصلی ترین مشخصه اجتماعی هر فرد است. دقیقا همین مشخصه است که رفتارها و ذهنیت ها و باورهای آنها را شکل می دهد و هرگاه چنین نشود، با متغیری 'غریبه' روبرو هستیم به نام ایدئولوژی یا آگاهی دروغین که از طرق مختلف از جمله کلیسا یا مدرسه و رسانه باعث کوری مقطعی شده و وظیفه عنصر آگاه است که با بردن آگاهی واقعی از بیرون مناسبات اجتماعی به درون آن از بیرون طبقه به درون آن، حرکت اعتراضی جمعی را شکل داده و جمع هم سرنوشتان را به عمل متحد و جمعی و آگاهانه متقاعد سازد. از آنجا که در تفکر مارکسیستی هرگونه بهتر شدن وضعیت در نتیجه عمل فردی نیست، عقلانیت نیز در زمینه عمل اجتماعی مفهومی فردی  نبوده بلکه جمعی است و اما فرد در دیدگاه های لیبرالیستی مسئول سرنوشت خود شناخته می شود یعنی بر اساس اتخاذ تصمیمات عقلانی باید با توجه به همه شرایط بهترین وضعیت را برای خود حاصل نماید. دقیقا در اینجاست که مخاطب به مثابه عموم، جمعی از افرادی متصور می‌شود که با کنش مداوم با یکدیگر بر اساس مفاهیمی هچون عقلانیت در حال بهینه سازی زندگی خود بوده است. بنابراین در دیدگاه های لیبرالیستی نمی توان انتظار داشت تا اثبات شود که رسانه ها تاثیراتی بر مخاطب داشته باشند چرا که مخاطب در نهایت همان کنشگر عقلانی است که با توجه به مجموعه شرایط در حال کنش و انتخاب و کسب توافق با دیگران برای رسیدن به بهترین نتایج قابل تصور می باشد. او را نمی توان به آسانی تحت تاثیر قرار داد چرا که هدف او رسیدن به آرامش از طریق جستجوی خوشبختی است. این فعالیت او همان عنصر اصلی است که مخاطب را فعال می سازد همه پیام ها را با توجه به منافع خود بر اساس تصمیماتی عقلانی رد یا فبول یا مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد و به اسانی نمی توان او را به آگاهی دروغین قانع کرد و یا به زبانی دیگر او را را فریب داد. بکارگیری این دو واژه یعنی 'توده' و 'عموم' از چنین تعیینات سیاسی و اجتماعی برخودار بوده و دو نوع مفهوم پردازی مختلف در مقابل ما از مخاطب قرار می دهد. در یکی مخاطب شهروندی است عقلانی که مدام در حال تصمیم گیری است تا بهترین گزینه ممکن را برای خود فراهم سازد و در دیگری قدرت سعی دارد تا از طرق مختلف از جمله مدرسه و رسانه با بیان و ارائه تصویری دروغین از جهان و واقعیت، آگاهی دروغین را بر ذهن او مستولی سازد تا وی خود راسا به یوغ بندگی گردن نهد. طلسم این سحر نیز تنها با افشاگری عنصر آگاه امکان پذیر می گردد که باید از بیرون آگاهی واقعی را به درون کنش های جمعی رهنمون شده تا اعتراضات گسترده را سامان داده و حرکت اجتماعی و اعتراضی گسترده را امکان پذیر سازد و تا چنین نشود، مشخصه اصلی توده، نا آگاهی و حاصل آن انفعال است. در چنین گستره نظری نیز تاثیرات رسانه ای نه تنها متصور است بلکه اساس سرمایه گذاری بورژاوزی بر روی رسانه ها و آموزش و غیره را شکل می دهد. بنابراین وقتی واژه توده بکار گرفته می شود نتیجه تحقیقات اجتماعی رسانه ای نمی تواند باشد مگر تاثیرات بسیار.