در مقالههای قبلی با عنوان 'اسطورهشناسی رسانهای' پس از ارائه تعاریفی چند از اسطوره، اهمیت مطالعه اسطورهسازی رسانهای توضیح داده شد. در ادامه چنین ادعا شد که رولان بارت، اصلی ترین و مهمترین چهره در رابطه با تحلیل اسطورههای رسانهای، محسوب میشود.
در این مقاله چند قسمتی، عمدتا روش مطالعه اسطوره از زاویه نگرشی بارت مورد بررسی قرار خواهد گرفت. در ابتدا به دو برداشت متفاوت از روش بارت در بررسی اسطوره اشاره خواهد شد. سپس در قسمتهای بعدی، به نوشتههای بارت مستقیما رجوع خواهد گردید تا روش مطالعه اسطوره از دیدگاه وی و با دو برداشت متفاوت از استوارت هال و فیسک مورد مقایسه قرار گیرد.
مقدمه: در مقالههای قبلی با عنوان 'اسطورهشناسی رسانهای' پس از ارائه تعاریفی چند از اسطوره، اهمیت مطالعه اسطورهسازی رسانهای توضیح داده شد. در ادامه چنین ادعا شد که رولان بارت، اصلی ترین و مهمترین چهره در رابطه با تحلیل اسطورههای رسانهای، محسوب میشود. در این مقاله چند قسمتی، عمدتا روش مطالعه اسطوره از زاویه نگرشی بارت مورد بررسی قرار خواهد گرفت. در ابتدا به دو برداشت متفاوت از روش بارت در بررسی اسطوره اشاره خواهد شد. سپس در قسمتهای بعدی، به نوشتههای بارت مستقیما رجوع خواهد گردید تا روش مطالعه اسطوره از دیدگاه وی و با دو برداشت متفاوت از استوارت هال و فیسک مورد مقایسه قرار گیرد.
***
مطالعه اسطورههای رسانهای؛ دو برداشت متفاوت
اگر درک استوارت هال و فیسک از روش تحلیل بارت در تحلیل اسطورههای رسانه ای با یکدیگر مقایسه شود، میتوان تفاوتی شگرف را مشاهده کرد. اجازه دهید تا در ابتدا درک و تفسیر استوارت هال از روش بارت را مورد بررسی قرار دهیم سپس به بررسی دیدگاه فیسک بپردازیم. استورات هال در توضیح شیوه تحلیل اسطوره که بهوسیله بارت بهکار گرفته شده است چنین مینویسد:
'هر ارزیابی که از' پیام' مورد نظر بارت در ذهن دارید، برای یک تحلیل نشانه شناختی شما باید قادر باشید تا مراحل دقیقی که منجر به کشف معانی وسیع تر بوسیله بارت شد را لیست برداری کنید. بارت توضیح میدهد که بازنمایی در دو مرحله متفاوت اما مرتبط انجام میشود. در مرحله اول، دال ها(عوامل تصویری) و مدلول ها(مفاهیمی چون سرباز، پرچم و غیره) با یکدیگر تلفیق میشوند تا نشانه ای را شکل دهند که دارای یک پیام ساده صریح میباشد: یک سربا ز سیاه به پرچم فرانسه سلام نظامی میدهد. ' (استورات هال، 1997، ص 39)
یک دال و مدلول نشانه ا ی را شکل میدهند که این نشانه دارای یک معنای صریح ِ Denotation است. لازم به توضیح نیست که در نشانه شناسی سوسوری یک نشانه از دو جزء تشکیل گردیده است؛ دال و مدلول. دال Signifier شکل فیزیکی نشانه میباشد ، و مدلول Signified مفهومی ذهنی است که دال بدان دلالت Signification دارد. دال شکل است و مدلول محتوا.
از آنجا که تنها راه دست یابی به محتوا یا معانی عمیق ، از مسیر بررسی شکل یا سطح امکان پذیر است، در اولین مرحله تمامی دالهای مشهود در یک کار مورد توجه تحلیل گر قرار میگیرد و از آنها لیست برداری میشود. استوارت هال در ادامه توضیح میدهد که برای تحلیل یک عکس مشخص از سرباز رنگین پوستی که چشمهایش به پرچم فرانسه دوخته شده بود، بارت با یکسری دال روبرو بود: یک سرباز، یک یونیفورم، دستی که به بالا بلند شده (سلام نظامی میدهد)، چشمی که به بالا مینگرد، و پرچم فرانسه. اما معنای مجموعه این دال ها چه میتواند باشد. به عبارت ساده تر پس از لیست برداری از دالهای مختلف، سئوال اصلی اینجاست که مجموعه این دال ها (و نه هر یک به تنهایی) چه معنایی را میتواند در بر داشته باشد. هال توضیح میدهد که در سطح دلالت صریح ، معنایی ساده و صریح بیان میشود؛ یک سرباز سیاه به پرچم فرانسه سلام نظامی میدهد. این معنای صریح مدلول محسوب میشود.
اما فرایند دلالتگری در اینجا به پایان نمی رسد و در ادامه، معنای صریح به مثابه دال در رابطه با معانی ذهنی و غیر صریح یا ضمنی قرار میگیرد، تاسطح دومی از دلالت گری شکل گیرد.
در سطح بعدی یعنی در سطح دلالت ضمنیConnotation ، ما با سطح دیگری از مدلول ها روبرو میباشیم. توجه داشته باشید که در سطح دوم یعنی سطح دلالت ضمنی، دال یک مجموعه میباشد. ما دیگر با اجزای بخصوصی کار نمی کنیم بلکه با کلیت معنا سروکار داریم. این سطح، سطح فرایندهای بازنمایی است (استوارت هال، 1997، ص39).
فرایند دلالت گری Signification دارای دو سطح است. در سطح اول ما با معانی صریح و در سطح دوم با معانی ضمنی روبرو میباشیم. دقت کنید که در سطح دوم ما با اجزا یعنی با دال هایی که ماهیت فیزیکی داشته و قابل مشاهده بودند روبرو نیستیم. دیگر ما با سرباز سیاه، پرچم، سلام نظامی که در عکس مشهود بود روبرو نمی باشیم. بلکه ما با مجموعه آنها به مثابه یک معنای صریح روبرو هستیم: 'سرباز سیاهی به پرچم فرانسه سلام نظامی میدهد '.
این معنای صریح Dennotation حال خود به یک «دال» تبدیل شده است که الزاما باید مدلولی را اشارت نماید. استوارت هال خود در ادامه مطلب توضیح میدهد که'اولین معنای کامل شده، به مثابه دال، برای دومین مرحله بازنمایی، کارکرد دارد ( استوارت هال، 1997،ص39).
بنابراین کلیت معنای صریح ؛ سربازی رنگین پوست به پرچم فرانسه سلام نظامی میدهد، در اینجا تبدیل به یک 'دال' میشود که 'مدلول' آن یعنی تصویر ذهنی آن، «خود فیزیکی» آن «دال» نیست بلکه در ورای چنین تصویر سادهای قرار میگیرد. مدلول در اینجا، 'دلالت ضمنی' Connotation نام دارد:
در دومین مرحله، این پیام کامل یا نشانه(منظور دلالت صریح Dennotationاست درباره سرباز سیاهی که به پرچم فرانسه سلام نظامی میدهد-توضیح از نگارنده) به دومین دسته از مدلول ها ربط داده میشود- تمهای موضوعی فراگیری درباره استعمار فرانسه. اولین، معنای کامل شده، به مثابه دال برای فرایند بازنمایی در مرحله دوم کارکرد پیدا میکند، و زمانی که با تمهای وسیع تری بوسیله خواننده ربط داده شد، به یک پیام یا معنای دومی منجر میگردد که دارای قاب بازتر ایدئولوژیکی است. بارت نامی بر این مفهوم دوم یا تم مینهد- او آنرا ' اختلاط هدفمند 'استعمار فرانسه' و 'نظامیگری' مینامد. این، به گفته بارت، به 'پیامی' در باره استعمار فرانسه و فرزندان سیاهش، منجر میشود. بارت این دومین سطح از دلالتگری را سطح 'اسطوره' مینامد.' (استورات هال، 1997، ص 39 )
به هنگامی که معنای صریح شکل گرفت، این معنا از نظر استوارت هال به یک 'دال' تبدیل میشود. هر دالی الزاما باید دارای یک مدلول باشد، مشخص است که استوارت هال «دلالت ضمنی» را به یک «مدلول» تشبیه میکند. حال از مجموع این دال(معنای صریح سربازی در حال ..) و «مدلول نوین» (اختلاط هدفمند استعمار فرانسه و نظامیگری)، 'نشانهای' شکل میگیرد که آنرا میتوان اسطوره نامید. توجه داشته باشید که در فرایند دلالتگری ما با سه نشانه روبرو بودیم. نشانه 1، نشانه 2 و نشانه 3. نشانه 1، در سطح معنای صریح قرار دارد. نشانه 2 در سطح معنای ضمنی قرار میگیرد و نشانه 3 در سطح دلالتهای اسطورهای قرار دارد.
استوارت هال دو فرایند دلالت گری ضمنی و اسطوره سازی را ازیکدیگر تفکیک نمی کند بلکه این دو مفهوم را در یک راستا و در دنباله یکدیگر (ولی در سطوح معنایی متفاوتی) درک میکند. چنین به نظر میرسد که دلالت ضمنی مفاهیمی را در ذهن خواننده شکل میدهند مانند 'استعمار فرانسه' و 'نظامی گری' که آنها به نوبه خود در ادامه فرایند دلالتگری به پیامی تبدیل شده که آن پیام، اسطوره نام دارد.
با آنکه به نظر میرسد که استورات هال تفکیک دقیقی بین معنای ضمنی و اسطوره، ایجاد نکرده است،اما نباید توضیح او را مبنی بر قرار گرفتن اسطوره در سطح بالاتری از معنای ضمنی فراموش کرد: آنچه استوارت هال بر آن پا فشاری میکند 'جنس مشترک' معنای ضمنی و اسطوره در عین تعلق آنها به سطوح متفاوت است؛ هر دو در یک طبقه قرار دارند ولی اسطورهها در سطح بالاتری از آن طبقه مشترک جای گرفتهاند. به نظر من استوارت هال بر این اعتقاد است که اسطوره از جنس معنای ضمنی است که در سطحی بالاتر «نمود» پیدا میکند.
اگر تفکیکی بین 'طبقه' و 'سطح' قائل شویم. آنگاه منظور استوارت هال را مبنی بر جنس مشترک معنای ضمنی و اسطوره بهتر درک میکنیم؛ آنها هر دو به یک طبقه تعلق دارند ولی هال تمایزی نیز بین این دو مفهوم قائل میشود؛اسطوره در سطح معنایی فوقانی تری قرار دارد. دقیقا در همین نقطه ما میتوانیم انتقادی را به چندلر وارد کنیم. چندلر در توضیح نظر بارت اسطوره را در طبقه سوم نشانه ها و معنای ضمنی را در طبقه دوم و معنای صریح را در طبقه اول قرار میدهد. این درک چندلر به هیچ عنوان منطبق بر درک بارت نیست. به نظر میرسد که در اینجا چندلر به روشنی از ذهنیت رولان بارت دور میگردد. برای روشن شدن منظورم اجازه دهید تا به جدولی اشاره کنم که استوارت هال بر آن تاکید میکند. در این جدول دو مفهوم معنای ضمنی و اسطوره در طبقه دوم (و معنای صریح در طبقه اول قرار دارد) اما اسطوره در یک سطح بالاتر از معنای ضمنی جای گرفته است: بارت این دومین سطح از دلالت گری را سطح 'اسطوره' مینامد.' (استورات هال، 1997، ص 39)
اما اگر استوارت هال معنای صریح حاصل از رابطه دال و مدلول در سطح اول دلالتگری را بر جای دال در سطح دوم فرایند دلالتگری قرار میداد، درک فیسک را میتوان کاملا متفاوت ارزیابی کرد. فیسک در حقیقت معنای صریح را در سطح دوم دلالتگری بر جای مدلول قرار میدهد.
دو درک متناقض از یک مفهوم متناقض
برای فیسک دلالت ضمنی در دایره ای کاملا جدا از اسطوره قرار گرفته است (فیسک 1982، ص 93 ). فیسک دلالت ضمنی Connotation را مفهومی قرار دادی معرفی میکند که خاص یک فرهنگ مشخص است. ولی بطور مداوم از ابعاد شمایلی Iconic برخوردار است. فیسک ادامه میدهد که یک عکس با فوکوس نرم از یک کودک دارای یک معنای ضمنی است یا به عبارت دیگر دارای دلالت ضمنی نوستالژیک است (فیسک 1982، ص 92). فیسک در ادامه دلالتهای ضمنی را از اسطوره در نموداری مفهومی بهدقت تفکیک کرد. و در دو دایره منفک از یکدیگر قرار میدهد. او دایره اول یعنی دلالت ضمنی را 'شکل' و دایره دوم یعنی 'اسطوره' را محتوا فرض میکند(توجه داشته باشید که در نشانه شناسی سوسوری شکل یعنی دال و محتوا یعنی مدلول).
درک متفاوت فیسک و استوارت هال را باید در یک بحث فنی نشانه شناسی جستوجو کرد. استوارت هال با آنکه اسطوره را در سطح دوم دلالتهای ضمنی قرار میداد ولی رابطه دلالت ضمنی و اسطوره را رابطه ای پیوسته میدید، اما فیسک رابطه اسطوره و دلالت ضمنی را رابطهای گسسته میبیند و آنرا چنین شرح میدهد: 'اگر دلالت ضمنی Connotation سطح دوم معنایی دال میباشد، اسطوره سطح دوم دلالت گری مدلول محسوب میشود.' (فیسک، 1982،ص 93)
فیسک برای مدلول سطح دومی از معنا سازی را قائل میشود که این سطح دوم سطح اسطوره ها است. تفاوت فنی دو دیدگاه یا دو برداشت از رولان بارت کاملا مشهود است. استوارت هال مشخص میکند که معنای صریح Dennotation، از جمع دال هایی مشتق شد که در عکس قابل مشاهده بودند، ولی این مدلول یعنی معنای صریح بلافاصله به 'دالی' تبدیل میشود که مدلول آن، معنای ضمنی Connotation است و معنای ضمنی در یک حرکت پیوسته، البته در سطحی بالاتر، به مفهوم 'اسطوره' پیوند میخورد. یعنی به عبارت ساده تر استوارت هال معنای صریح را در فرایند دلالتگری نوین بر جای دالی قرار میدهد که مدلول آن معنای ضمنی است و این با درک فیسک متفاوت است، چرا که فیسک معنای ضمنی را جانشین مدلول در یک رابطه دلالتگری جدید و فوقانی میکند که منجر به شکل گیری معانی اسطوره ای میشود و به این ترتیب وارد مبحث فرا زبان میشود. حال آن که استوارت هال اسطوره را در امتداد دلالت ضمنی دیده و درک کرده است. فیسک بهطور مشخص دلالت ضمنی و اسطوره را از یکدیگر تفکیک میکند و به دو دایره متفاوت معنایی متعلق میداند اما هال آنها را در امتداد یکدیگر میبیند. اجازه دهید برای روشن تر شدن مسئله در قسمت بعدی مقاله به خود رولان بارت مراجعه کنیم.